فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



حقیقت دعا

«صحيفه سجاديّه»، حاوى با ارزش‌ترين و پرمنفعت‌ترين دعاها و مناجات ها در پنجاه و چهار عنوان است.

صحيفه، به پيروى از قرآن مجيد و ديگر كتاب هاى آسمانى كه از جانب حق بر انبيا نازل شده، اين تابلوهاى زنده و زيبا را به وجود آورده است.

صحيفه، بنايى را كه انبيا و اوليا و عاشقان و عارفان از دعا و مناجات ساخته‌اند، كامل كرده و بنيان دعا را استحكام بيشتر بخشيده است.

صحيفه، علاوه بر اين كه از انسان، مناجات كننده‌اى پرشور، عاشقى دلسوز و عارفى شوريده به وجود مى‌آورد، يك دوره كامل از مسائل عالى الهى، معارف ربّانى، قوانين اصولى، قواعدى سعادت‌بخش، برنامه‌هايى سلامت آور تعليم مى‌دهد.

دعا، حقيقتى است كه بايد نشان آن را در صحف آسمانى و كتب ادعيه و جوامع حديث جستجو كرد.

دعا، واقعيّتى است كه در تام شؤون ذرّه ذرّه اجسام و عناصر و موجودات عالم طبيعت و كشور غيب و شهود، حكومت دارد و از اين راه تمام موجودات هستى، از مبدأ آفرينش در دو مرحله مادّى و معنوى تغذيه مى‌كنند.

اگر دعا نبود، ادامه حيات مهمانان هستى امكان نداشت كه موجوديّت تمام موجودات و ظهور همه كاينات و وجود تمام عالميان از بركت دعاست.

آن عامل با عظمتى كه باعث رساندن فيض از منبع لطف، به تمام جهانيان است‌ دعا است.


غفلت از حقيقت دعا

گروهى مى‌گويند:

دعا تعيين تكليف براى خداست و اين برنامه از هر كس تحقّق يابد، جسارت به پيشگاه حقّ است و عين بى ادبى نسبت به ساحت قدس حضرت محبوب.

او وجود مقدّسى است كه به تمام نيازهاى درونى و برونى موجودات آگاه است و هر آنچه به مصلحت آنان است انجام مى‌دهد و هيچ نيازى به تعيين تكليف براى او نيست.

به نظر مى‌رسد، اينان كه با چهره‌اى مخصوص و ژستى خاصّ اين سخنان را مى‌گويند، از دو نكته غافلند:

اوّل: از دستور خداوند بر دعا و وجوب آن در قرآن بى‌اطلاعند.

﴿وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾«1»

و پروردگارتان گفت: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم، آنان كه از عبادت من تكبّر ورزند، به زودى خوار و رسوا به دوزخ درآيند.

دراين آيه شريفه به مسأله دعا امر فرموده و استجابت آن را وعده حتمى داده و متكبّر از دعا را اهل جهنّم دانسته است.

دوّم: از معنا و مفهوم لغت دعا بى خبرند؛ زيرا دعا تعيين تكليف از مقام مادون نسبت به مقام مافوق نيست، بلكه مفهوم دعا عبارت از درخواست فقير و گدا از ذات غنى و كريم و رحيم است و چنين حالتى هيچ گونه منافاتى با عقل و منطق و شرع و عرف ندارد.

گروهى ديگر مى‌گويند:

خداوند بزرگ با قلم قضا و قدر، آنچه را بايد، بر بندگان مقرّر فرموده و هيچ تغييرى در سرنوشت انسان از ابتداى ولادت تا لحظه مرگ معقول نيست و آنچه بر اراده او گذشته، همان خواهد شد و دعا امرى بى معنا و مسأله‌اى بى مفهوم و كارى بدون نتيجه است.

به اينان بايد گفت:

مسأله دعا از چهارچوب قضا و قدر خارج نيست و ثمرات و نتايج اين حركت مثبت و معقول عبد، بر لوح قضا و قدر گذشته و به وسيله دعا و الحاح و زارى و تضرّع، به بنده حقّ مى‌رسد.

و به عبارت ديگر: بسيارى از برنامه‌هاى دنيا و آخرت عبد كه به صلاح اوست و آنچه در سعادت ابدى او نقش دارد، برابر با مشيّت و اراده حضرت دوست به زلف دعا گره خورده و اين انسان است كه به دستور حقّ بايد براى درخواست واقعيّت‌ها و علل سعادت و بسط رزق مادى و معنوى به دعا برخيزد، تا پس از آن به نتايج لازم برسد.

مگر نه اين است كه تمام انبيا و ائمّه و اوليا و عاشقان و عرفا و صلحا بهترين لحظات شيرين عمر خود را به مناجات و دعا و زارى سپرى كردند و از اين راه به صلاح دين و دنيا و آخرت و عقبى رسيدند؟

بسيارى از علل رشد و كمال بندگان، چه در جهت مادّى و چه در مرحله معنوى بر اراده حق گذشته كه به شرط دعا به آنان عنايت شود و به همين خاطر در آثار اسلامى به مسئله دعا اصرار فراوان شده و از دعا به عنوان مركب رساننده عبد بر سر خوان عنايت مادّى و معنوى حضرت حق ياد كرده‌اند، بنابراين اگر كسى به دعا و مناجات و راز و نياز و درخواست‌هاى مادّى و معنوى از پيشگاه حق اقدام كند به‌ بسيارى از آنچه عطايش به وسيله دعا مقرر شده خواهد رسيد و اگر در اين امر مهم كاهلى يا تكبّر نمايد به چاه محروميّت درافتد و از عنايت و الطاف دوست ممنوع گردد.

عجيب اين است كه خود اين ايراد كنندگان، تمام صحنه هستى را ميدان اسباب و وسائط و علل و روابط مى‌دانند و از اين نكته مهم در باب دعا غافلند كه دعا براى رساندن انسان به منظور و مطلوب از نيرومندترين وسايل و اسباب و از قوى‌ترين علل و وسائط است و كجاى اين حقيقت با قضا و قدر و امور الهيّه و نقشه‌ها و تدابير حضرت حقّ منافات دارد؟

دعا در حقيقت، عين قضا و قدر و متّحد با نقشه و تدبير حق و اصلى متقن و حقيقتى الهى و واقعيّتى ربّانى است و در چهارچوب هستى همراه با نتايج و ثمراتش همچون علّت و معلول و شرط و مشروط است، به اين معنى كه گويى از جانب حقّ به عبد گفته شده: آنچه از برنامه‌هاى مادّى و معنوى در حدود مصلحتت بخواهى، در خزانه من براى تو موجود است، ولى آنها را بايد به وسيله و واسطه دعا به دست آورى.


دعاى بنده واقعى‌

در معارف اسلامى آمده است:

خداوند مهربان دعا و مناجات و صدا و ناله عبد را دوست دارد، دعا كننده چون پيشانى مذلّت به پيشگاه عزّت سايد و زمانى كه گهر اشك بر دامان چهره بارد، ابر رحمت به حركت آيد و ابواب خزانه غيب با نيروى كليد دعا گشاده گردد و آنچه مطلوب و مقصود گداى درگاه است دير يا زود عنايت شود.

آنهايى كه تصوّر مى‌كنند، آرامش روحى و سكون قلبى و علاج مشكلات متّكى به تجهيزات مادى است، اشتباه مى‌كنند؛ زيرا تجربه چندين هزار ساله تاريخ نشان‌ داده اين تصوّر واقعيّت خارجى و حقيقت عينى ندارد. آن نيرويى كه با هزاران دليل علمى و منطقى و تجربه‌هاى فراوان ثابت كرده و كليد آرامش و حلّ مشكلات است، اتّصال قلبى به مبدأ هستى و راز و نياز با حضرت او در تمام اوقات زندگى است.

انسان با توجّه به معشوق حقيقى عالم يعنى پروردگار حكيم، عادل، مهربان، رحيم، كريم، قادر، عزيز، لطيف و با راز و نياز به درگاه او مى‌تواند بر اضطراب، تشويش، نگرانى و سردرگمى و رنج و محنت و شدّت فايق آيد.

زرق و برقى كه مردم دنيا به آن گرفتارند نقطه اتّكا نيست. اگر روزى اين زرق و برق و اين مادّيات گذرا، چهره از انسان برتابد و آدمى را در امواج حوادث و تنهايى رها سازد، انسان مادّيگر چه خواهد كرد و در آن وقت اعتمادش بر چه خواهد بود؟

مادّيگران تاريخ نشان داده‌اند كه درآن حالت به چاه يأس و نااميدى و غم و اندوه و ترس و وحشت و پوچى و هيچى فرو رفته، آن زمان چاره‌اى جز دچار شدن به مرگ و نيستى و يا گرفتار آمدن به امراض روانى و عصبى ندارند.

زرق و برق دنيا و امور مادّى اگر ابزار و وسيله‌اى در راه اطاعت حقّ و راز و نياز با حضرت محبوب باشد، نه اين كه حادثه و بلايى پيش نمى‌آورد بلكه روز به روز به يقين و آرامش و به راحت و سكون قلب و به راحت و امنيّت درون مى‌افزايد.

از انبيا و ائمّه و اوليا و عشّاق حضرت حقّ در تمام مراحل زندگى زبان و جان و لسان قلبشان مترنّم بود به ذكر:

رِضاً بِقَضائِكَ وتَسْليماً لِأمْرِكَ.«2»

به قضايت خشنود و در برابر فرمانت تسليمم.

چهارچوب مادّيات تنها و جداى از معنويت محصولى جز آلام روحى و اضطراب و تشويش نداشته وندارد. دانش بشرى براى درمان دردهاى جسمى، هزاران داروى متنوّع ساخته، ولى براى تسكين آلام روحى و ناراحتى خاطر كارى نكرده و كارى هم از دست او برنمى‌آيد. داروى دردهاى درون در داروخانه وحى است كه به وسيله سفيران الهى ابواب اين داروخانه به روى تمام مردم تاريخ گشوده شده و هر كس هر نوع دارويى را براى رفع نگرانى‌هاى باطنى و ظاهرى بخواهد، مى‌تواند در آن داروخانه بيابد.

مسأله ايمان و اتكاى به حق و دعا و مناجات و راز و نياز با حضرت بى‌انباز آن قدر مهم است كه دانشمندان و روانشناسان اين زمان، حتّى آنان كه در سيطره مكاتيب غير اسلامى به سر مى‌برند، معتقدند كه آلام روحى و هيجانات خارجى مى‌تواند بدن انسانى را تحت الشعاع قرار داده و موجب بيمارى‌زايى گردد، چون زندگى روزمرّه كنونى همواره با نگرانى‌ها و اضطراب، مشقّت و سنگينى فشار روحى توأم است، لذا مى‌تواند روى دستگاههاى مختلف بدن اثر كرده موجب ناراحتى آنها گردد.

آنان معتقدند كه تنها روزنه‌اى كه مى‌تواند آلام و ناراحتى‌ها را از بدن آدمى خارج ساخته و يا آنها را خنثى نمايد، داشتن ايمان به خدا و اعتقاد به مبدأ هستى و قدرت مافوق قدرت هاست.

آرى، تنها نيرويى كه مى‌تواند انسان را بر تمام مشكلات پيروز كند، پيوند با حضرت او و راز و نياز و مناجات با آن منبع فيض و قدرت بى‌نهايت در بى‌نهايت است.

به حقيقت عامل پيروزى انسان بر رنج‌ها و تخفيف دهنده نگرانى ها، ارتباط با محبوب هستى است، محبوبى كه زندگى در رابطه با او شيرين و آرام و همراه با امنيّت خواهد گذشت.

راهروان راه و سالكان منزل عشق، چون با مصيبت و مشكلى روبرو شوند، از نيروى عشق خود به حضرت دوست كمك خواسته و در فضاى بسيار عالىِ توسّل به جناب او و راز و نياز با حضرتش، برق اميد در قلبشان تجلّى مى‌كند و در سايه روشنايى آن برق مى‌يابند كه آن قدرت مافوق قدرت ها، مشكل را حلّ و گره را باز خواهد كرد. اين انديشه حرارت آنها را در اتّصال به حضرت حقّ بيشتر كرده و سبب شكستن موج آلام و اضطرابات شده و از شكنجه شدن اعصاب و روان و بدنشان در زير بار سنگين مشكلات و مصايب و حوادث سختى كه از عوارض چهارچوب مادّى است، مصون مى‌مانند.

ولى آنان كه از اين صحنه با عظمت معنوى دورند و رابطه‌اى با مبدأ هستى ندارند و در وادى نورانى و شفابخش دعا و مناجات نيستند و راهى به راز و نياز ندارند، بلكه از اتّصال به حقّ و روى آوردن به پيشگاه او و دعا و مناجات تكبّر مى‌ورزند، عوامل نگرانى و آلام و اضطرابات و رنج‌ها و مصايب درون و برون آنان را ضربه زده و تمام وجودشان را به سوى هلاكت و نيستى سوق مى‌دهد.

ويليام جيمز كه از زمره دانشمندان با انصاف و در حدّ خود متوجّه به بعضى از حقايق است، در قطعه‌اى زيبا در نشان دادن نقش ايمان و خطر عدم آن چنين مى‌گويد:

ايمان يكى از قوايى است كه بشر به مدد آن زندگى مى‌كند و فقدان كامل آن در حكم سقوط انسان است.«3»


شرك و سقوط انسان‌

خداوند متعال در قرآن مجيد مى‌فرمايد:

﴿وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أوْتَهْوِى بِهِ الرّيحُ‌ فى مَكانٍ سَحيقٍ﴾«4»

و هر كس به خدا شرك ورزد، گويا چنان است كه از آسمان سقوط كرده و پرندگان [شكارى‌] او را مى‌ربايند، يا باد او را به جايى دور دست مى‌اندازد.

در تفسير «نمونه» در ذيل اين آيه به توضيح زيباى زير برمى‌خوريم:

«آسمان در آيه شريفه كنايه از توحيد است و انتخاب معبودى غير حقّ سبب سقوط از اين آسمان مى‌گردد. طبيعى است در اين آسمان ستارگان مى‌درخشند و ماه و خورشيد مى‌تابند. خوشا به حال كسى كه اگر در اين آسمان همچون آفتاب و ماه نيست حدّاقلّ همانند ستاره درخشانى است.

ولى وقتى انسان از اين مرحله بلند معنوى و علوّ و رفعت سقوط كند گرفتار يكى از دو سرنوشت دردناك مى‌گردد: يا در وسط راه، قبل از آن كه به زمين سقوط كند طعمه پرندگان لاشخور مى‌گردد؛ و به تعبير ديگر: با از دست دادن اين پايگاه مطمئن، در چنگال هوا و هوسهاى سركش گرفتار مى‌شود كه هر يك از آنها بخشى از هستى او را مى‌ربايند و نابود مى‌كنند؛ و يا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد، به دست طوفان مرگبارى مى‌افتد كه او را در گوشه‌اى دوردست آن چنان به زمين مى‌كوبد كه بدنش متلاشى و هر ذرّه‌اى از آن به نقطه‌اى پرتاب مى‌شود و اين طوفان گويا كنايه از شيطان است كه در كمين نشسته.

بدون شك كسى كه از آسمان سقوط مى‌كند قدرت تصميم‌گيرى را از دست مى‌دهد، با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى‌گيرد به سوى نيستى پيش مى‌رود و سرانجام محو و نابود مى‌گردد!!».«5»


دفع بلا با دعا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در «نهج البلاغه» مى‌فرمايد:

وَادْفَعُوا أمْواجَ الْبَلاءِ بِالدُّعاءِ.«6»

گرفتارى‌هاى پى در پى و ممتدّ را با دعا و درخواست دور نماييد.

هم اكنون پس از گذشت صدها سال از اين جمله حكيمانه، دانشمندان بزرگ جهان، هيجانات ممتدّ را عامل بيمارى زايى مى‌دانند.

از نظر بالينى و تجربى مسلّم شده است كه محرّكات هيجانى پى در پى و متوالى در افراد مستعد مى‌تواند به بيماريهاى عضوى منجر شود!

در هر صورت، دعا و راز و نياز عامل مؤثّرى در پيشگيرى از بسيارى از امراض و هم داروى بسيار پرقدرتى براى علاج قسمتى از آلام و دردها و مصايب است.

حضرت زين العابدين (عليه السلام) پنجاه و هفت سال عمر خود را در ميدانى از بلاها و خطرها و آلام و مصايب و شدايد گذراند. دو سال آخر حكومت حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كه همراه با طوفان جنگ صفّين و نهروان و جنايات بى شمار بنى اميّه بود درك كرد، سپس در مركز حوادث بسيار سخت ده ساله عمر عمويش امام مجتبى (عليه السلام) بود. آنگاه با آلام و رنج‌ها و سختى‌هاى ده ساله آخر عمر پدر بزرگوارش سيدالشهداء (عليه السلام) روبرو شد و بقيّه عمر خود را پس از حادثه عجيب كربلا و اسارت اهل بيت به مدّت سى و پنج سال در حوزه‌اى از سختى‌هاى ناگوار و مصايب بى شمار و مظالم سخت و اعمال ناپسند حكّام مروانى گذراند، ولى در تمام آن مدّت كه مساوى با ولادت تا شهادت حضرتش بود، از هيجانات عصبى و آلام شكننده درونى و امراض خطرناك عضوى و بدنى در امان بود، چرا كه تمام‌ لحظات عمرش را با تكيه بر حقّ و اتّكال به حضرت ربّ و دعا و مناجات و راز و نياز و خدمت به بندگان پروردگار گذراند و تمام امواج بلا را با قدرت دعا و قوّت عبادت و ناله‌هاى جانسوز سحر شكست و در طوفان آن همه حادثه و بلا به پيشگاه حضرت حق عرضه مى‌داشت: «خدايا! مرا چون كسى قرار ده كه عمرش را دراز و كردارش را نيكو گردانيده‌اى».«7»

وحشى بافقى به پيشگاه حضرت محبوب از باب راز و نياز و مناجات و دعا عرضه مى‌دارد:

خوشا حال دل آن كس در اين كوى‌

كه چوگان تو مى‌گرداندش گوى‌

فلك گوىِ سرِ ميدان آن است‌

كه گويش در خم آن صولجان‌«8» است‌

به چوگان هوا داريم گويى‌

هوس گرداندش هر دم به سويى‌

بكش از دست، چوگان هوا را

شكن بر سر، هوا جنبان ما را

ببر از ما هوا را دست بسته‌

كه ما را سخت دارد سرشكسته‌

هواهايى كه آن ما را بُتانند

بهشت جسم و دوزخ تاب جانند

دلِ چون كعبه را بتخانه مپسند

حريم توست با بيگانه مپسند

(وحشى بافقى)

خداشناسى‌

از آن جا كه عنوان پنجاه و چهار تابلوى ارزنده «صحيفه سجاديّه» دعا است، در بخش گذشته به نحو اختصار در توضيح دعا مسائلى ذكر شد كه يادآورى آن مسائل لازم مى‌نمود. و از طرفى چون اوّلين دعاى «صحيفه» در ارتباط با حمد و ثناى حضرت حقّ است و گروهى در طول تاريخ به عللى از جناب او كه وجودش از هر چيزى روشن‌تر و عيان‌تر است غفلت داشتند و هم اكنون در گوشه و كنار جهان پرسه مى‌زنند و در آينده نيز ممكن است چنين عناصرى يافت شوند، لازم است بحثى در زمينه خدا شناسى به ميان آيد و تذكّر داده شود كه تمام معلّمان توحيد و خدا شناسى اعمّ از انبيا و ائمّه و اوليا و عرفا و حكما عمده‌ترين زحمت و رنج خود را متمركز در اصلاح عقيده انسان نسبت به عالم آفرين نمودند، نه در اثبات و ايجاد عقيده كه در تمام تاريخ چهره‌اى به عنوان منكر مبدأ نمى‌توان يافت، بلكه آنان كه به عنوان منكر خوانده شده‌اند در حقيقت منكر اصل حقيقت و مبدأ و تكيه گاه هستى نبوده و نيستند، بلكه در مصداق اشتباه داشتند و دارند، به اين معنى كه مى‌گفتند و مى‌گويند: تكيه گاه عالم و مبدأ آن طبيعت، يا دهر يا تصادف است؛ كه اگر از اينان بپرسى آيا اين طبيعت و دهر و تصادف كه كارهاى حساب شده منظّمى انجام مى‌دهد داراى شعور و اراده و اختيار و آگاهى همه جانبه است؟ اگر جواب مثبت دادند كه به حضرت حقّ اقرار كرده‌اند، چيزى كه هست او را به نامى خوانده‌اند كه نام او نيست. و اگر گفتند فاقد شعور و علم و اراده و حكمت است، در حالى كه تمام عناصر و آثار، نشانگر علم و شعور و حكمت و نظم و عدل و حقيقت است، جوابشان ناشى از غفلت و بى توجّهى است؛ زيرا اوصافى كه در آثار است و مورد تأييد آنهاست نشان دهنده حقّ است و آنچه در موجودات است سنن و قوانين اوست.

در هر دو صورت چنانكه در حديث بسيار عالى مفضّل كوفى به نقل از امام صادق (عليه السلام) آمده است:

صاحبان غفلت مجبور به اقرار به وجود مقدّس او هستند.«9»

دانشمندان و بزرگانى كه در اين زمينه مطالب بسيار مهم و مقالات فوق العاده پر ارزش و كتابهاى ناب دارند، همه و همه مى‌گويند:

يافتن و شناختن و درك آن وجود مقدّس از سه راه ميسّر است:

1- فطرت‌

2- مطالعه و دقت در موجودات آفرينش

‌ 3- استدلال و حكمت عقلى‌


1- فطرت‌

احساس خداجويى و خداخواهى همچون بقيه غرايز و تمايلات در وجود همه انسان‌ها حقيقتى غير قابل انكار است.

اگر طفلى را به دور از غوغاى حيات و علل و امور زندگى، در جايى كه جز خود او و سفره پاك طبيعت نباشد قرار دهند و ذهن او جز از خود و آثار شگفت‌انگيز عالم خالى باشد، با اندك توجّهى به اين حقيقت واقف مى‌شود كه خودم باعث خودم نيستم؛ زيرا نبودم و به وجود آمدم و معقول نيست چيزى كه نبوده باعث به وجود آمدن خود باشد. و همين حكم را نسبت به تمام آثارى كه از قبيل خورشيد و ماه و ستاره و درخت و زمين و گياه و آنچه در دسترس فكر و حسّ اوست جارى مى‌كند و به اين معنا توجّه مى‌نمايد كه ماوراى تمام اين موجودات با اين نظمى كه دارند، دانايى قادر و حكيمى صاحب اختيار حكومت مى‌كند كه البتّه از پيدا كردن نام و اوصاف و واقعيّت‌هاى او عاجز است و اين قسمت را بايد از انبياى حقّ كه حقّ تعالى خود را به آنان شناسانده است تعليم بگيرد. و اين همان فطرت است و توحيد ابراهيمى كه سرشت هر دلى و حقيقت هر قلبى است.

حكم به اين كه من و تمام موجودات پديد آورنده داريم شامل خود پديد آورنده نيست؛ زيرا پديد آورنده اوّلًا مافوق تمام احكام جارى در آفرينش و آفريننده احكام است؛ و ثانياً آن وجود مقدّس كه قرآن مجيد مى‌فرمايد:

﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شِىْ‌ءٌ﴾«10»

هيچ چيزى مانند او نيست.

ذاتش و صفات و اسمائش عين هستى است و هستى حقيقتى است كه بوده و خواهد بود و ما اگر بگوييم علّت هستى، هستى است معقول نيست و منطقى نمى‌باشد، چون هستى هست و موجد نمى‌خواهد و ذاتى كه ذاتش هستى است مستقلّ از هر چيزى و منبع هر كمالى و ظهور دهنده هر موجودى است. و اگر بگوييم نيستى، علّت هستى است؛ اين سخن آن قدر بطلانش واضح است كه نيازى به بحث ندارد. پس او، اوست و جنابش ازلى و ابدى و حاكم بر جهان خلقت و فعّال مايشاء است. و به اين معناى عالى، قرآن مجيد ناطق است:

﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ* وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أحَدٌ﴾«11»

بگو: او خداى يكتاست؛* خداى بى‌نياز [همه موجودات هستى كه نيازمند و عين فقرند براى رفع نيازشان روى به او كنند و از حضرتش گدايى نمايند.] * نزاده و زاييده نشده است،* و هيچ كس [در ذات و صفات‌] همانند و همتا و شبيه او نمى‌باشد.

در هر صورت اين حسّ پر ارزش خداجويى و خداخواهى، از جانب خود او در ذات قلب انسان نهاده شده است و نوعى جاذبه معنوى است ميان كانون دل و احساسات انسان از يك طرف و كانون هستى يعنى مبدأ اعلا و كمال مطلق از طرف ديگر، نظير جذب و انجذابى كه ميان اجرام و اجسام موجود است. انسان بدون‌ آن كه خود بداند، تحت تأثير اين نيروى مرموز هست؛ گويى غير اين «من» يك «منِ» ديگر نيز در وجود او مستتر است و او از خود نوايى و آوازى دارد.

به گفته نظيرى نيشابورى:

غير من در پس اين پرده سخن سازى هست‌

راز در دل نتوان داشت كه غمّازى‌«12» هست‌

بلبلان گل ز گلستان به شبستان آريد

كه در اين كنج قفس زمزمه‌پردازى هست‌

تو مپندار كه اين قصّه به خود مى‌گويم‌

گوش نزديك به هم آر كه آوازى هست‌

(نظيرى نيشابورى)
مسأله فطرت از ديرباز چه در آثار الهيّه و چه در معارف انسانى مورد توجّه بوده و همه متّفقاً گفته‌اند:

همان وجود مقدّسى كه آيين مكيدن مواد نافع زمين را به گياه آموخته و دستور هجرت از گرمسير و سردسير را به پرندگان مهاجر داده و مكيدن پستان مادر و گريه تلخ و تبسّم شيرين را در طبيعت كودك نهاده، حسّ مقدّس خداخواهى و خداجويى را در سرشت انسان قرار داده است.

مسأله به اندازه‌اى روشن است كه دانشمندان و روانشناسان و روانكاوان قرن اخير كه قرنى پر از گناه و معصيت و مالامال از موج مخالفت با واقعيّت‌ها است و اين همه، معلول جنايات كليسا و اربابان استعمارى است، به اين حقيقت پى برده و اعلام كرده‌اند:

انسان در ماوراى شعور ظاهر خويش شعورى مخفى دارد، گويى در پس اين «منِ» ظاهر «منِ» پشت پرده‌اى وجود دارد. و خلاصه به اصالت شعور باطن، ايمان‌ و اعتراف دارند؛ شعور اخلاقى، شعور هنرى، شعور علمى، همچنين شعور مذهبى، روان انسان را اصيل و ناشى از سرشت او مى‌دانند.

در اين مسأله عارفان واقف و عاشقان كامل سخن‌هايى بس شيرين و حقايقى بس پرقيمت دارند كه تمام آن حقايق و سخنان را بر محور دل كه خزانه گنج فطرت است بيان داشته‌اند.

آن نقطه اصلى كه راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا مى‌كند، همين جا است.

عرفا از آن جا كه به نيروى عشق فطرى ايمان و اعتقاد دارند، در تقويت اين نيرو مى‌كوشند و معتقدند كه كانون احساسات عالى الهى قلبى را بايد تقويت كرد و موانع رشد و توسعه آن را بايد از ميان برد و به اصطلاح بايد قلب را تصفيه كرد و آنگاه با مركب نيرومند و راهوار و سبكبال عشق، به سوى خدا پرواز نمود.

امّا فلاسفه و متكلّمين از راه عقل و فكر و استدلال مى‌خواهند شاهد مقصود و گمشده مطلوب خود را كشف كنند. عارف مى‌خواهد پرواز كند و نزديك شود، فيلسوف مى‌خواهد سر به جيب تفكّر فرو برد و بينديشد، عارف مى‌خواهد ببيند و فيلسوف مى‌خواهد بداند.

دانشمندانى چون الكسيس كارل، ويليام جيمز، پاسكال رياضى‌دان معروف، برگسون و يونگ شاگرد معروف فرويد، برخلاف استادش، به اين واقعيّت و به اين حقيقت يعنى فطرت و آثار آن اعتراف كرده و آن را حسّى اصيل در وجود بشر قلمداد كرده‌اند و از مقالات و گفته‌ها و كتب آنان اين معنا را مى‌يابيم كه ايمان به حقّ و توجّه به صاحب آفرينش امرى فطرى است، چنانكه قرآن مجيد به اين حقيقت توجّه داده است:

﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ‌ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾«13»

پس [با توجه به بى‌پايه بودن شرك‌] حق‌گرايانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى اين دين [توحيدى‌] روى آور، [پاى‌بند و استوار بر] سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچ گونه تغيير و تبديلى نيست؛ اين است دين درست و استوار؛ ولى بيشتر مردم معرفت و دانش [به اين حقيقت اصيل‌] ندارند.

و حضرت سجّاد (عليه السلام) در دعاى اوّل صحيفه به مسأله فطرت اشاره مى‌فرمايند:

ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَاخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً، ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَريقَ إرادَتِهِ، وَبَعَثَهُمْ فى سَبيلِ مَحَبَّتِهِ.«14»

به قدرت و قوّت خود موجودات را آفريد و آنان را به اراده خود بدون اين كه از روى نمونه و مثال باشد لباس هستى پوشاند. سپس آنان را در راه اراده و خواست خويش روان گرداند و در راه محبّت و دوستى و عشق خود برانگيخت.


اعتراف عالمان ماترياليسم‌

در كتاب «اسلام و عقايد و آراى بشرى» آمده:

بدون ترديد اگر آمار دقيقى از معتقدان به مبدأ متعال برداشته شود و از مؤثرترين براهين وجود حق از آنها پرسيده شود دليل «احساس فطرى» و شعور باطن را در نخستين مرحله نام خواهند برد. اثر احساس درونى و فشار نيروى شعور باطن يا فطرت، چندان است كه گاه افرادى كه يك عمر تحت تأثير عوامل مادّى و يا فلسفه‌هاى مادّى بوده و به الحاد و زندقه گراييده‌اند، عاقبت آنها را به اعتراف و تذلّل در پيشگاه حضرت محبوب كشانيده است.

در اين زمينه به اعترافات چند تن از سرسخت‌ترين فلاسفه مادى اخير كه به اصول ماترياليسم، پابند و به زندقه و الحاد معروف بودند، تحت عنوان فلاسفه پشيمان يادآور مى‌شويم:

فيلسوف مشهور «رئينگ» آلمانى كه نخست از پيروان جدّى داروين و مخالف خدا بود، بر اثر فشار مداوم همين احساس مقدّس درونى و عامل فطرت، عاقبت به تأليف كتابى به نام «دنيا مخلوق است» دست زده و با يقين و خضوع تام، اعتراف كرده است كه جهان را آفريدگار و خدايى است.

فيلسوف به نام ديگر «رومين» انگليسى كه نخست پديده خدا را مولود عوامل مادّى معرّفى و از معتقدان سرسخت به مبانى «ماترياليسم» بود، عاقبت همان نيروى مرموز «شعور باطن» و فطرت، او را واداشت تا بگويد:

تمام مبانى علمى و فلسفى من در باب پديدار شدن جهان از مادّه لاشعور، باطل و وجود جهان نيز بدون صانع متعال و حكيم مقتدر كه احساس درونم به تحقّق او گواه و حكمت‌هاى آفرينش او را تصديق مى‌كند، محال است و آفريدگار جهان حق است.

فيلسوف و محقّق علوم طبيعى و فيزيك و شيمى «ميكائيل فارادى» انگليسى كه جهان را جز مَزْج تركيب‌هاى اتّفاقى از مواد، چيزى ديگر نمى‌پنداشت و به مبدأ و مدبّر و پديد آورنده حكيم يا خدايى معتقد نبود و تمامى عمرش صرف در تحقيقات فيزيكى و شيميايى شد، در يكى از روزهاى سال 1876 كه در بستر بيمارى افتاده بود، در پاسخ يكى از دوستانش كه از او پرسيد: فارادى! به چه تحقيق و نظريّه مى‌انديشى؟ چنين گفت:

خدا را شكر كه به هيچ نظريّه‌اى فكر نمى‌كنم، من به پيشگاه خداوند پيشانى‌ مسكنت مى‌سايم و زانوى اعتراف به زمين مى‌زنم، تنها به او كه فطرت من و احساس و شعور باطنم و همه نظامات علوم، وجود او را شهادت مى‌دهند مى‌انديشم، من خداى خود را مى‌شناسم و اطمينان دارم كه تقصيرات و لاطائلات مرا به انكسار و عجز و توبه‌ام خواهد بخشيد.


2- مطالعه و دقّت در موجودات آفرينش‌

از آن جا كه ممكن است عوامل نامساعد محيطى، قضاوتهاى ناصحيح عقل جزئى، انحرافات فكرى، هجوم مكتب‌هاى الحادى، طوفان شهوات و غرايز خارج از حدود، بر چهره زيباى احساسات باطنى و شعور فطرى، پرده‌ها در اندازد و انسان را از هدايت اين عامل الهى محروم سازد و نداى فطرت آن چنان ضعيف شود كه به گوش جان نرسد، اسلام عزيز حواسّ ظاهر را دعوت به بينش و درك محسوسات جهان و عقل را دعوت به تدبّر در نظام حكيمانه هستى مى‌نمايد، تا از اين رهگذر هم به معرفت محبوب نايل گردد، هم پرده‌هاى افتاده به روى فطرت كنار رود، تا انسان با هماهنگى عقل و فطرت و انصاف و چشم و گوش و درك و قلب، به وصال يار برسد و از رحمت بيكران او استفاده نمايد؛ و اين راه دوم خداشناسى است كه به طور مفصّل در توضيح جملات نخستين دعاى اوّل «صحيفه سجاديه» خواهد آمد.


3- استدلال و حكمت عقلى‌

راه استدلال و برهان گرچه راهى سخت و پرپيچ و خم است و طىّ آن و فهماندن و فهميدنش نياز به مقدّمات زيادى دارد، ولى بهترين و محكم‌ترين طريق خداشناسى و معرفت به حضرت ربوبى است.

قرآن مجيد و معارف پرقيمت اسلامى نه اين كه پيمودن اين راه را منع نكرده‌اند، چنانكه بعضى از كوته فكران و ضعيف النّفس‌ها بدون توجّه به اين دو منبع فيض‌ تصوّر كرده‌اند، بلكه علاوه بر تشويق به اين راه، قسمت مهمّى از برنامه‌هاى خود را بر همين معناى والا مبتنى كرده‌اند.

آياتى كه در قرآن مجيد در باب توحيد و معاد آمده، چه آياتى كه قول مستقيم حقّ است، چه مطالبى كه از قول انبيا به صورت آيه قرآن به وسيله حضرت حقّ نقل شده، گاهى تذكّر به فطرت و گاهى توجّه دادن به آثار حقّ در صحنه آفرينش و گاهى استدلال و برهان محض بر وجود معاد است.

احتجاجات و مباحثى كه در بهترين كتب روايى در باب توحيد از پيامبر بزرگ و ائمّه طاهرين (عليهم السلام) نقل شده حاوى همين سه طريق و به خصوص طريق برهان و استدلال است.

اين كه درك و فهم براهين و دلايل توحيد، به خصوص دليلى كه از صغرى و كبرى و وسط خالى باشد، كوتاهترين و محكم‌ترين راه براى لمس توحيد كه همان راهِ:

يا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ.«15»

اى كه با ذات خود بر ذات خود دلالت كرده‌اى.

بِكَ عَرَفْتُكَ و أنْتَ دَلَلْتَنى عَلَيْكَ.«16»

تو را به تو شناختم و تو مرا به خود ره نمودى.

إِعْرِفوُا اللَّهَ تَعالى بِاللَّهِ.«17»

خداى متعال را به خودش بشناسيد.

است راهى بس دشوار و نياز به مقدمات بسيار زياد ظاهرى و باطنى دارد و توده مردم، سالك اين راه نيستند، بلكه تجلّى توحيد در عرش قلب آنان از طريق فطرت و توجّه به آثار حقّ در مملكت آفرينش به نحوى ساده و آسان ميسّر است، قولى است كه جمله عرفا و فلاسفه و متكلّمين به آن اقرار دارند.

دانشمند بارع، آخوند ملّا محمد نعيماى طالقانى كه جامع علوم عقلى و نقلى است و يكى از علماى بزرگ و مدرّسان نامدار حوزه‌هاى شيعه در قرن دوازدهم هجرى است و در فلسفه و عرفان و كلام و منطق و روايت و درايت، پهلوانى به نام است. در اين مسأله كه فهم توحيد از طريق استدلال و برهان نياز به مقدّماتى دارد، مى‌گويد:

«بدان كه اين مطلب والا و مقصد بلندپايه، يعنى درك توحيد و فهم حقّ تنها عروة الوثقى و عمدة القصوى و پايان درجات كاملين و دوردست‌ترين مراتب سالكين و آخرين آرزوى تشنگان شراب تحقيق و نهايت آمال مشتاقين به وصول راه مستقيم الهى است.

امّا فهم اين مطالب عاليه و مدارك متعاليه پس از تحصيل قوّه قدسيّه و افاضات ربّانيّه و توفيقات سبحانيّه، نيازمند به علل و اسباب زياد و امور كثيرى است، مانند:

مهارت، عادت، ذهن درخشان، استعداد خاصّ، آراستگى به حقايق روحى پرهيزگاران و خواص از عباد حقّ، حفظ آداب شريعت در همه امور و چنگ زدن به ريسمان سنّت و رياضت‌هاى سنگين و مجاهدت‌هاى دشوار و مرگ ارادى و دورى از زخارف دنيا و توجّه تامّ و تمام به جناب حق و وصول به مراتب عليا و خالى بودن از رسوم و عادت عوام و پاك بودن از آلودگى طبيعت و شهوات و نابودى هواجِس نفسانى و ريشه كن شدن حالات شيطانى و اسباب و وسايل ديگرى كه خداوند روزىِ همه ما فرمايد و رسيدن به آن واقعيّت‌ها را از باب فضل و كرمش نصيب ما نمايد».

آخوند ملا نعيما پس از اين چند سطر مى‌فرمايد:

«در عين حال آنچه در اين مقام عظيم و مسأله مهم گفته شده، براى آنان كه‌ آراسته به آن مقدّمات نبودند سودى جز پنهان‌تر شدن مطلوب و دور شدن آنان از حقيقت نداشت؛ به همين خاطر مستمع و محصّلى كه بدون آمادگى به شنيدن و خواندن اين براهين و دلايل سنگين برخاست، به ورطه هلاكت افتاد و دست و پاى جانش گم شد و از اصل مطلب و حقيقت موضوع دور افتاد«18»

باز هم تذكّر اين نكته لازم است كه پرهيز اين شرح از ذكر براهين و دلايل سنگين علمى و فلسفى در عين اين كه قوى‌ترين و محكم‌ترين راه رسيدن به محبوب است، محض اين معناست كه اكثر خوانندگان، راهشان به حقّ راه فطرت و راه توجّه به آثار حقّ در پهنه خلقت است و از اين دو طريق، به درك توحيد و لمس حقّ در حدّ وسعشان نزديكترند.

الهى! اى صاحب آفرينش و ربّ عالمين و محبوب محبّان و منظور عارفان! اگر دست گمراهان و مكتب سازان و بردگان شكم و شهوت، دركار حيات و زندگى انسان دخالت نمى‌كرد و اين دزدان خطرناك در طول تاريخ، ميهمانان كره خاك را رها مى‌كردند و اين همه پرده و حجاب بر چشم دل آنان نمى‌انداختند، شناختن تو اين همه نياز به غوغا و معركه نداشت كه وجود مقدّس تو به فرموده قرآن مجيد، از رگ گردن به انسان نزديكتر است.«19»

و نيز فرموده‌اى:

﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أيْنَما كُنْتُمْ﴾«20»

و او با شماست هرجا كه باشيد.

و فرموده‌اى:

﴿وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا﴾«21»

براى هر گروهى قبله‌اى است كه خدا گرداننده روى آن گروه به آن قبله است.

پروردگارا! ما را مجذوب جذبه لطفت فرما، براى اين كه تو را بشناسيم، عنايت و رحمتت را بدرقه راه ما كن، عقل و قلب و جان را به نورت برافروز و ما را در بهشت معرفت و عشقت مقيم كن و اين شرح و تفسيرى كه با كمك آيات قرآن و روايات و اخبار و كلمات بزرگان و عرفان عارفان، به توفيق تو بايد لباس تحقّق بپوشد، به كرم عميمت بپذير و در اين راه سخت و طولانى، اين عاجز ناتوان و درمانده نادان و اميدوار رحمتت را، كمك ده.

______________________________

(1)- غافر (40): 60.

(2)- موسوعة الامام على بن ابى طالب (عليه السلام) فى الكتاب والسنة والتاريخ: 248.

(3)- «آرامش روانى و مذهب» با اندكى تلخيص و تغيير در عبارت.

(4)- حج (22): 31.

(5)- تفسير نمونه: 14/ 95- 96، ذيل آيه 31 سوره حج.

(6)- نهج البلاغه: حكمت 146.

(7)- بحار الأنوار: 95/ 91، باب 6، حديث 2؛ المصباح، كفعمى: 599؛ مصباح المتهجّد: 593.

(8)- صولجان: چوگان (چوب بلند سر كجى است كه در بازى گوى به كار برند).

(9)- بحار الأنوار: 3/ 67، باب 4، حديث 1، (توحيد مفضل).

(10)- شورى (42): 11.

(11)- اخلاص (112): 1- 4.

(12)- غمّاز: سخن چين.

(13)- روم (30): 30.

(14)- صحيفه سجاديه: دعاى 1.

(15)- بحار الأنوار: 84/ 339، باب 13، حديث 19؛ شرح الاسماء الحسنى‌: 1/ 50.

(16)- بحار الأنوار: 95/ 82، باب 6، حديث 2؛ إقبال الأعمال: 67؛ المصباح، كفعمى: 588.

(17)- بحار الأنوار: 3/ 270، باب 10، حديث 7؛ الكافى: 1/ 85، حديث 1، التوحيد: 286، باب 41، حديث 3.

(18)- اصل الأصول، ملا نعيما: 103، فصل سوم، باب توحيد الواجب تعالى وأحديّته و واحديّته.

(19)- «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»؛ ق (50): 16.

(20)- حديد (57): 4.

(21)- بقره (2): 148.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^