لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم؛ شنبه (15-5-1401)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1444 ه.ق - مرداد1401 ه.ش
28.91 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

دو کلمه در قرآن، بدون تثنیه و جمع

دو کلمه در آیات قرآن به‌صورت مفرد آمده است که نه تثنیه دارد (به‌معنای دو تا) و نه جمع دارد (به‌معنی چند تا). 

 

الف) کلمهٔ نور

یک کلمه‌ای که مفرد آمده و از سورهٔ بقره هم شروع شده تا جزء آخر قرآن، کلمهٔ «نور» است. کلمهٔ «نور» تثنیه ندارد و «نورَین» «نُوران» نداریم؛ جمع هم ندارد و «أنوار» نداریم. در قرآن داریم: «اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»[1] خدا ولیّ مردم مؤمن است. مردم مؤمن هم مثل شما عاشقانه ولایت او را پذیرفتند؛ آنها پذیرفتند که پروردگار همه‌کاره‌، کلیددار دنیا و آخرتشان و کارگردانشان باشد. وقتی مردم مؤمن اوامر و نواهی مرا قبول کردند، من هم این بندگان مؤمنم را از هر نوع تاریکی درمی‌آورم و وارد نور می‌کنم.

نور قلب، عقل، اخلاق، محبت، عبادت و خدمت، همه نور است؛ ولی یک نور است. در روایات وضو داریم: «الوضوء نور»[2] یا «الصَّلاةُ نُورٌ».[3] مجموعهٔ عبادات، خدمت‌ها و اخلاق حسنه در قیامت به‌صورت یک نور کامل برای خود مؤمن تجلی می‌کند. نکتهٔ جالب در قرآن این است که می‌گوید: این نور مِلک و مالشان و از خودشان است. خودشان به خورشید تبدیل شده‌اند و نور می‌دهند. در سورهٔ حدید به پیغمبر(ص) می‌فرماید: «یوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یسْعَی نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمَانِهِمْ»[4] در این نورشان حرکت می‌کنند راه می‌افتند. وقتی غرق در این نور هستند و با کمک این نور حرکت می‌کنند، این صدا را می‌شنوند. وای چه صدایی! می‌رویم و می‌شنویم؛ شک هم نکنید! خوش باشید و نه دل‌گیر! این صدا را در آن نورشان می‌شنوند: «بُشْرَاکُمُ الْیوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ في‌ها ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».[5] همچنین در زیارت وارث می‌خوانیم: «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً».[6] در قیامت، این فوز برای مردم مؤمن، «فوز عظیم» است. 

وقتی خدا بگوید «عظیم»، دیگر معلوم است که چه خبر است! خدایی که ائمهٔ ما می‌فرمایند تمام جهان ظاهر نزد او، بزرگی یک بال مگس را ندارد. خودش بی‌نهایت عظیم است و چیزی پیش او عظیم نیست؛ اما مردم مؤمن به این نور و بهشتی که می‌رسند و بشارتی که به آنها می‌دهند، به فوز عظیم می‌رسند: «ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». آنها می‌دوند که به بهشت برسند. 

در روایات قوی‌ای از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) داریم: تنها مردم مؤمنی که در قیامت نمی‌دوند، قدم از قدم برنمی‌دارند و حرکت نمی‌کنند، به آنها هم می‌گویند حرکت کن و بشتاب؛ اما گوش نمی‌دهند. آنها سرپیچی نمی‌کنند و خود ملائکه هم که به آنها می‌گویند بشتاب، می‌دانند که اینها سرپیچی نمی‌کنند. این‌ها یک جا خیلی گیر هستند و نمی‌توانند تکان بخورند! کسانی که در قیامت «یَسْعی»، حرکت و تکان ندارند و راه نمی‌افتند، فقط و فقط یک گروه هستند و دو تا نیستند، آن‌هم حسینی‌های تاریخ هستند. 

هر کس به هر شکلی که به ابی‌عبدالله(ع) خدمت کرده است؛ حالا لازم نیست که من به شما توضیح بدهم. منِ کفش جفت‌کن یا من که دست به سینه جلوی مردم ایستاده بودم و می‌گفتم بفرمایید، قدمتان روی چشم، قدمتان بالای سر ما. کسی که برای ابی‌عبدالله(ع) سیاه پوشید و گریه کرد، کسی که تشکیل مجلس عزا داد یا بی‌دریغ در طول سال، نه فقط دههٔ عاشورا برای ابی‌عبدالله(ع) پول داد و گفت بگذار با پول من، دستگاه ابی‌عبدالله(ع) جریان داشته باشد. این‌ها تکان نمی‌خورند و نمی‌روند. 

به آنها می‌گویند: چرا حرکت نمی‌کنید؟ می‌گویند: ما نمی‌توانیم بدون حسین(ع) حرکت کنیم! ابی‌عبدالله(ع) راه بیفتند، ما هم راه می‌افتیم! حالا چرا ابی‌عبدالله(ع) راه نمی‌افتند؟ چون ابی‌عبدالله(ع) به تمام وابستگانشان، حتی کسی که کفش جفت می‌کرد، عشق دارند. آنها هم به ابی‌عبدالله(ع) عشق دارند. چرا امام راه نمی‌افتند؟ برای این‌که بعد از پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع)، خدا بالاترین مقام شفاعت را به ایشان عطا کرده است و نمی‌توانند بدون یک نفر از وابستگان خودشان جلو بروند و قدمشان پیش نمی‌رود. حضرت ایستاده‌اند تا بقیه را بهشت بفرستد و به قول ما، خیالشان راه بشود که کسی نمانده است، بعد خودشان بروند.

این نور جمع‌شدهٔ ظهورکردهٔ در قیامت، نور توحید، نور ایمان و اخلاق، نور عشق به اهل‌بیت، نور گریه و نور خدمت به عباد الهی است؛ ولی یک نور است! کلمهٔ «نور» در آیهٔ قیامت هم مفرد است: «یسْعَی نُورُهُمْ» یک نور است. آیات دیگر قرآن هم همین‌طور است و نور در آن مفرد است. 

 

ب) کلمهٔ دین

کلمهٔ دیگری که در قرآن مفرد آمده، «دین» است. «دینین» دو تا دین یا «ادیان» در قرآن نیامده است. در قرآن می‌خوانیم: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ»[7] یا در این آیه می‌خوانیم: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»[8] و همچنین در این آیه می‌فرماید: «اَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ».[9] دین در این آیات به‌صورت مفرد است، جمع و تثنیه نیست. 

از مفردبودن کلمهٔ «نور» و «دین» در قرآن و روایات، می‌فهمیم که دین در پیشگاه خدا یک دین است و دو تا نیست. هزاران دین در تاریخ بوده و زمان ما هم خیلی هست؛ من خودم در مجلاتی که جوامع جهانی را بحث می‌کند، خوانده‌ام که همین الآن پانزده میلیون دین در هندوستان بر مردم حاکم است. هر کس از راه رسیده، یک دین اختراع کرده و پانزده میلیون دین دارند! اهل‌سنت 72 دین دارند. مسیحیان عالم صد تا دین دارند که شما سه تای آن را خبر دارید: کاتولیک و ارتدکس و پروتستان؛ اما دین ارمنی‌های ارمنستان با مسیحی‌های اروپا فرق می‌کند؛ دین مسیحی‌های لبنان هم با بقیه فرق می‌کند. 

 

اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، ضامن حفظ دین الهی

در این مجموعه دین‌ها، یک دین فقط دین خداست و آن‌هم اسلام نازل‌شدهٔ پروردگار است که باید صددرصد تا قیامت سالم بماند. خدا سلامتش را هم (خدایا من غلو و اضافه‌گویی نمی‌کنم) خودش با امیرالمؤمنین(ع) و یازده فرزندشان تضمین کرده است که اگر پیغمبر(ص) از دنیا رفتند، امیرالمؤمنین(ع) حافظ دین نازل‌شده باشد؛ به هر قیمتی که برایشان تمام بشود. 

متأسفانه خیلی هم برای خودشان، بچه‌هایشان، ذریه‌شان و اصحابشان گران تمام شد؛ ولی ایستادند و آن اسلامی الهی را حفظ کردند. به این شکل که از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا امام عسکری، اسلام حقیقی را برای مردم گفتند و اسلام‌های اختراعی هم برای مردم گفتند. دوازدهمی را هم که خدا غایب کرد تا روزی بیاورد و این دین را در تمام دنیا حاضر کند: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ».[10] 

به چه قیمتی این اسلام را حفظ کردند؟ حالا اسلام به دست ما رسیده است، بدون این‌که ما یک تلنگر بخوریم؛ اما آنها جان دادند! بچهٔ شش‌ماهه، جوان هجده‌ساله و یارانشان را دادند! مالک‌اشتر، حجربن‌عدی، رشید هَجَری، عمرو‌بن حمق خزاعی و کمیل را دادند! کمیل نود سالش بود که حجاج گفت سرش را ببرید. اینها ایستادند، ولی یکی از آنها به بنی‌امیه نگفت که ما را نکشید؛ ما زن و بچه و کسب‌وکار داریم و این دین را رها می‌کنیم. ابن‌زیاد به میثم تمّار گفت: علی را رها کن، میثم گفت: علی(ع) با گوشت و خون و پوست من یکی شده است. چجوری رها کنم؟ گفت: تو را می‌کشم! خیلی راحت گفت: بکش. 

آیا ما حاضریم که برای دین راحت رنج بکشیم؟ شما را نمی‌گویم؛ من دارم بحث اجتماعی می‌کنم. شما که حاضرید همه‌جور رنجی را بکشید و کشیده‌اید؛ همه‌جوره حاضرید که بر این مشکلات، گرانی‌ها، بی‌نظمی‌ها و ناراحتی‌ها صبر بکنید. شما که ایستاده‌اید و جایی نرفته‌اید. اگر می‌خواستید بروید که رفته بودید؛ خودتان نرفتید، بچه‌ها و پدرانتان هم نرفتند. من دارم سه نسل شما را می‌بینم: سه نسل قبل از شما، وقتی من جوان بودم و پای منبرها می‌آمدم، آنها را می‌دیدم؛ اما الآن خیلی تک‌وتوک مانده‌اند. نسل بعد از آنها، شما بودید و بعد از شما هم که بچه‌های نسل شماست. همه در همین مسیر هستید و کارتان روشن است.

میثم به ابن‌زیاد خندید و گفت: من را می‌کشی؟ مولای من بیست سال پیش به من خبر دادند؛ علی(ع) دست من را گرفتند، کنار درخت خرمایی آوردند و گفتند: میثم! این دار توست. بعد به من گفت که در راه عشق او، دو دست و دو پایم را قطع می‌کنند و زبانم را از دهانم بیرون می‌کشند و می‌بُرّند. ابن‌زیاد گفت: من هیچ‌کدام از این کارها را نمی‌کنم تا همه بفهمند علی دروغ گفته است. میثم گفت: باشد، ببینیم! وقتی داشتند او را برای دارکشیدن می‌بردند، قند در دلش آب می‌کرد که آخر عمری به چه فوز عظیمی رسیده‌ام و دارم فدای علی(ع) می‌شوم! کنار سفرهٔ قمار، سفرهٔ شراب، سفرهٔ ربا، سفرهٔ رشوه یا سفرهٔ اختلاس که نمی‌میرم و جان نمی‌دهم؛ من دارم در راه عشق علی(ع) جان می‌دهم. این عجب مردنی است! او را به دار کشیدند و دست و پایش را بریدند. به تماشاگرها پای دار می‌آمدند و تماشا می‌کردند، گفت: بدبخت‌ها! برای چه مرا تماشا می‌کنید؟ سریع قلم و کاغذ بیاورید تا من از مولایم علی(ع) چیزهایی برایتان نقل بکنم که بهت‌زده شوید. اینجا دار نیست؛ اینجا منبر است! چرا معطل هستید جاهلان نفهم؟! به ابن‌زیاد گفتند که اگر یک‌ربع دیگر منبرش طول بکشد، کوفه را می‌شوراند. ابن‌زیاد گفت: اربابش راست گفته است؛ زبانش را قطع کنید. 

علی(ع) که دروغ نمی‌گوید! بنی‌امیه و بنی‌عباس دروغ می‌گوید؛ دولت‌های دنیا دروغ‌های شاخ‌دار می‌گویند. علی(ع) اصل دین، اصل توحید، حقیقت قیامت، حقیقت نور، حقیقت دین و حقیقت اسلام است. ابی‌عبدالله(ع) این‌قدر عاشق علی(ع) بودند که اسم هر سه تا پسری را که خدا به ایشان داد، علی گذاشتند. گفتند: یا اباعبدالله! یک اسم دیگر بگذارید. گفتند: خدا هرچه پسر به من بدهد، اسمش را علی می‌گذارم. حالا برای اینکه ما اشتباه نکنیم، به یکی از آنها می‌گویند علی‌اکبر (امروز داریم برایش گریه می‌کنیم)، علی اوسط و علی‌اصغر.

خدا علی(ع) و یازده فرزندشان را ضامن حفظ دین قرار داده است که این دین را سالم به ما رسانده‌اند. بعد از غیبت امام عصر(عج) هم، فقهای بزرگ شیعه چه جانی کندند! وقت نیست که زندگی‌شان را برایتان بگویم. چهره‌هایی مانند شیخ مفید، شیخ طوسی، ابن‌قولویه و مثل اینها، به نیابت از امام عصر(عج) که خودشان غایب بودند و نبودند که حوزه تشکیل بدهند، حوزه تشکیل دادند و مرتب حافظ دین تربیت کردند تا حالا. 

 

حرکت شیعه در مسیر یاران ابی‌عبدالله(ع)

خدا یک دین دارد، آن‌هم اسلامی است که خودش نازل کرده. اکنون این اسلام را از کجا بشناسیم؟ فقط از دو منبع قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) باید بشناسیم. 

ما اگر بعد از قرآن، به‌سراغ اهل‌بیت نرویم، ضرر می‌کنیم. الحمدلله که ما رفته‌ایم و می‌مانیم و با اهل‌بیت هستیم تا این‌که بمیریم. حتماً هستیم و نمی‌رویم! امام حسین(ع) در شب عاشورا بنا به نقل امام زمان(عج) در زیارت ناحیه، به بعضی از افراد گفتند: من بیعتم را از شما برداشتم؛ بلند شوید و بروید. اصلاً هیچ‌کس جواب نداد! نگفتند هم نمی‌رویم، فقط همین‌جوری نشسته بودند و سرشان پایین بود. امام دوباره تکرار کردند و اسم بردند که چرا نمی‌روی؟ وقتی دیگر دید امام اصرار دارند، بلند شد و گفت: آقا! اگر دست مرا بگیرند و پای برهنه در تمام کوه‌ها، تپه‌ها و دره‌های دنیا بدوانند، من نمی‌توانم از تو دست‌بردارم. کجا بروم؟ من وقتی تو را دارم، خدا و نبوت، قیامت، بهشت و نجات را دارم. حسین جان، کجا بروم؟ همین‌طور یک نفر دیگر، یک نفر دیگر و یک نفر دیگر؛ بعد که جلسه ساکت شد، به اصحاب و اهل‌بیتشان گفتند: «فَإنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَلَا خَیراً»[11] من از زمان آدم(ع) تا زمان قیام قائم(عج)، اصحابی بهتر از یاران خودم در این عالم سراغ ندارم.

خوش‌به‌حالتان! شما در کربلا نبوده‌اید؛ اما الآن به‌دنبال همان 72 نفر در حرکت هستید. من به شما اعتماد صددرصد دارم! وقتی منبر تمام شد، ما خیلی منظم تک‌تک بیرون برویم و یک نفر هم بیرون ایستاده است و می‌گوید: به هر نفر صد میلیارد دلار (نه پول ایرانی) می‌دهم که از سیاه‌پوشیدن و گریه‌کردن و از حسین دست‌بردارید. جان ابی‌عبد‌الله(ع)، اگر کسی از شما حاضر است، بلند شود و بایستد. بعضی از شما پول خرید دو تا نان سنگک را ندارید. صد میلیارد دلار خیلی پول است! هر کدام از شما حاضرید بگیرید و با ابی‌عبدالله(ع) خداحافظی کنید، بلند شوید و بایستید. نه، ما نیستیم! ما همین‌ جا می‌مانیم. حسین جان! ما پیش تو می‌مانیم.

حسین جان! 

گر متفرق شود خاک من اندر جهان

باد نیارد رُبود گَردِ من از کوی دوست[12]

در دنیا که رهایت نمی‌کنیم، «روز قیامت هم خیمه زنم به پهلوی دوست». البته طبق روایاتمان، ما در روز قیامت نمی‌دویم که شما را پیدا کنیم. ما در آن میلیارد میلیارد جمعیت نمی‌گردیم! شما، هم جدتان پیغمبر(ص)، هم مادرتان فاطمه(س)، هم پدرتان علی(ع)، هم برادرتان امام حسن(ع) و هم خودتان به ما ضمانت شرعی داده‌اید که شما روز قیامت به‌دنبال ما بگردید. ما در دنیا به‌دنبال شما گشتیم و پیدا کردیم؛ دیگر قیامت خسته و مرده، چطور به‌دنبال شما بگردیم؟!

«اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلی مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلی عَظیمِ رَزِیَّتی؛ اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ».[13]

 

گریه، جزئی از دین خدا

این دین خداست؛ قرآن و اهل‌بیت دین خدا هستند و دین کامل است: «اَلْیَوم أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ».[14] یکی از مسائلی که یقیناً جزء دین خداست، گریه است. امروز هشتمین روزی است که من دارم ثابت می‌کنم؛ هر روز دلایل مختلفی برایتان آورده‌ام که این جزء دین است و اگر جدایش بکنیم، بی‌دین می‌شویم؛ چون دین ناقص دیگر دین نیست! اگر یک جزء آن را جدا بکنیم، آن دین دیگر دین نیست و بی‌دینی است؛ مثلاً در روایات داریم: «مَنْ تَرَكَ اَلصَّلاَةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ كَفَرَ».[15] گریه هم یک حقیقت و جزء دین است. ما اگر گریه را از دین بگیریم، بی‌دین می‌شویم. خدا دین ناقص ندارد! خدا در قرآن می‌گوید: «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی»[16] من دینم کامل است. دین خدا به قرآن و اهل‌بیت و اجزای دین کامل است. 

دو تا کلمه از دعای کمیل برایتان بگویم: «وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ»؛ قسم در این فراز هست. این «لام» در «لَأَبْكِيَنَّ»، «لام» جواب قسم است. علی(ع) قسم می‌خوردند! والله! اگر مرا در قیامت جدای از تو قرار بدهند، حتماً حتماً در فراق تو گریه می‌کنم؛ مثل گریهٔ کسانی که قیمتی‌ترین چیزشان را گم کرده‌اند. این گریه که در متن دعای کمیل است. آخر دعای کمیل هم می‌گوید: «اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ، وَ سِلاحُهُ الْبُكاءُ» گریه اسلحهٔ مؤمن است. در جنگ‌ها، ما با اسلحه کافر می‌کشیم و اینجا با اشک چشم هوای نفس را نابود می‌کنیم. این گریه یک اسلحهٔ قوی است! ما با اشک چشم خودمان را به آمرزش، شفاعت و رحمت می‌رسانیم. 

 

قیمتی‌ترین گریه‌ها در عالم

دو تا گریه هم که جزء دین است و قیمتی‌ترین گریه در این عالم است، یکی گریه «من خشیة الله» یا «من خوف الله» است و یکی هم گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) است.

ما در گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) با همهٔ موجودات شریک هستیم. من اگر برسم، فردا یا پس‌فردا، ده تا برنامه نوشته‌ام و برایتان می‌گویم که ما در گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) با همهٔ عالم شریک هستیم. همهٔ عالم برای خدا گریه نمی‌کنند و گریهٔ «من خشیة الله» و «من خوف الله» فقط برای ما آدم‌هاست. آسمان و زمین که گریه نمی‌کنند؛ ولی تمام موجودات برای ابی‌عبدالله(ع) گریه کرده‌اند. آنها گریهٔ «من خوف الله» ندارند؛ چون آسمان و زمین و موجودات معصیتی ندارند که برای گناهشان در پیشگاه خدا گریه کنند. دایرهٔ گریهٔ برای خدا محدود است و گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) هم به‌اندازهٔ کل هستی است. 

 

گریه‌های امام حسن(ع) بر مصائب ابی‌عبدالله(ع) 

چند روایت بسیار مهم دربارهٔ گریه برایتان بخوانم؛ فکر کردم که امروز می‌رسم هر چند تای آن را بخوانم. متأسفانه فرصت نمی‌کنم و یکی از آنها را برایتان می‌خوانم. روایت در «امالی» صدوق آمده است که در غیبت صغری نوشته؛ روایت این است: «اَلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ»[17] امام ششم از حضرت باقر(ع)، حضرت باقر(ع) از زین‌العابدین(ع) نقل می‌کنند که «أَنَّ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَخَلَ عَلَی اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ» پدرم ابی‌عبدالله(ع) یک روز به زیارت برادرش رفت. «دَخَلَ» وقتی با «عَلَی» می‌آید، به‌معنای «زیارت» است، نه واردشدن. «فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكَى» وقتی پدرم برادرش امام حسن را دید، زارزار گریه کردند. امام معصوم گریه می‌کنند، حجت است؛ یعنی گریه جزء دین است. «فَقَالَ: مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ» حسین جان! چه‌چیزی تو را به گریه انداخته و چرا گریه می‌کنی؟ «قَالَ أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِكَ» گریه می‌کنم برای این بلایی که در خانه بر سر تو آورده‌اند. خیلی درد است که خانهٔ آدم برای آدم امنیت نداشته باشد! «فَقَالَ لَهُ اَلْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ اَلَّذِي يُؤْتَى إِلَيَّ سَمٌّ يُدَسُّ إِلَيَّ فَأُقْتَلُ بِهِ» حسین جان! در خانه به من نیرنگ زدند و خدعه کردند. با این نیرنگی که به من زدند، این یکی‌دوروزه کشته می‌شوم. حسین جان! من در خانهٔ خودم، پیش زن و بچه‌ام و در رختخواب گرم‌ونرمم کشته می‌شوم. چه‌کار کنم؟ بخوانم؟ من از دیروز تا حالا مُرده‌ام و نمی‌توانم حرف بزنم! «وَ لَكِنْ لاَ يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ» حسین جان! ولی هیچ روزی در این عالم، مثل روز تو نیست. این حرف امام حسن(ع) خیلی کشنده است؛ نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را برای ما زده‌اند! «يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلاَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ» در متن روایت دقت کنید؛ این برای بعد از شهادت 72 نفر است. «إِلَيْكَ» یعنی یک نفر! سی‌هزار نفر به تو حمله می‌کنند، درحالی‌که تنها هستی. من که یک ذره سَم خورده‌ام؛ اما سی‌هزار نفر از همه طرف به تو حمله می‌کنند که نیزه، شمشیر، خنجر، چوب و سنگ دارند. «فَيَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ» جمع این سی‌هزار نفر برای کشتن و ریختن خون تو با هم مسابقه می‌دهند که بی نصیب نمانند. «وَاِنْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ وَ سَبْيِ ذَرَارِيِّكَ» با هم مسابقه می‌دهند که شخصیت تو را پایمال کرده و زن و خواهر و بچه‌های تو را اسیر کنند.

بعد از کشته‌شدنت، گریه جزء دین است و ما با این گریه، با همهٔ موجودات هماهنگی می‌کنیم. امام مجتبی(ع) در ادامه می‌گویند: «وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلُّ شَيْءٍ وَ اَلْحِيتَانُ فِي اَلْبِحَارِ» حسین من! همه‌چیز در این عالم برایت گریه می‌کند؛ «حَتَّى اَلْوُحُوشُ فِي اَلْفَلَوَاتِ» حتی حیوانات درنده در بیابان‌ها و تمام ماهی‌های دریا هم برایت گریه می‌کنند. 

این چه مصیبتی است! این دیگر چه مصیبتی است که زین‌العابدین(ع) در شام گفتند: درخت‌ها، سنگ‌های بیابان و ملائکه برای پدرم گریه کردند. در این دو سه تا روایت دقت کنید، اگر می‌خواهد جگرتان بسوزد، با این دو سه روایت جگرتان آتش بگیرد. زهرا(س) و پیغمبر(ص) آتش گرفته‌اند. 

 

مرگ فرزند، شکافی بر جگر

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «مَوْتُ اَلْوَلَدِ صَدْعٌ فِي اَلْكَبِد»[18] مردن بچهٔ آدم جلوی چشمش جگر را تَرَک می‌دهد. مردن بچه جلوی چشم پدر و مادر جگر را شکاف می‌اندازد. 

«جَاء أعَرابيان إلَى رَسولَ اللّٰه يَخْتَصِمان فِي نٰاقَة كُلُّ مِنهُما يَقُول: النّٰاقَة لِي»[19] دو تا عرب پیش پیغمبر(ص) آمدند و گفتند: ما سر یک شتر دعوا داریم؛ شما قضاوت کنید. من می‌گویم شتر برای من است و این هم می‌گوید برای من است.

چطور بین شما قضاوت کنم! شتر برای کدامتان است؟ باز هر کدام گفتند که برای من است. کسی که مالک شتر بود، نمی‌خواست که پیغمبر(ص) شتر را داوری کند و به نفعش ببرد، بلکه می‌خواست بکشد و گوشتش را به مردم بدهد. برای همین به پیغمبر(ص) گفت: «يَا رَسول اللّٰه! أأمر بِنْحرِ النّاقة فإنَّ فِي كَبِدِها صَدْعَيْن» یا رسول‌الله! بگو این شتر را نحرش کنند. در کبد این شتر دو تا تَرَک و شکاف بزرگ است. همین دلیل بر این است که شتر برای من است. پیغمبر(ص) گفتند شتر را نحر کنید و جگر شتر را درآورید. «فَإذا فِيهِ صَدعٰان» پس دیدند که دو تا ترک و شکاف روی جگر است. «فَقالَ النّبي: مِن أيْنَ عَلِمت أنْ فِي كَبِدِها صَدْعَين» از کجا فهمیدی که جگر این شتر دو تا شکاف دارد؟ گفت: یا رسول‌الله! من دو بچهٔ این شتر را جلوی چشمش نحر کردم. هر کدام را که می‌کشتم، «فَصٰاحَت صَیْحة» این شتر چنان نالهٔ عظیمی‌ می‌زد! «وَأنا أدْري إنْ فَقَد الولد يَصدعُ كَبِدِ الْوالدين». 

 

کلام آخر؛ «إرحَم غُربَتَنا! وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال»

اکبر(ع) را که کشتند، امام حسین(ع) داد می‌زدند و گریه می‌کردند! ناله می‌زدند و گریه می‌کردند! علی‌اکبر(ع) رویَش نمی‌شد که به پدرش بگوید اجازه بده تا من بروم. خیلی باحیا بود! به خیمهٔ عمه‌اش آمد و گفت: دستم را بگیر و من را پیش پدرم ببر. تو از پدرم برای من اجازه بگیر که من بروم. من دیگر تحمل غربت پدرم را ندارم. 

عجب منظره‌ای بود! زینب(س) دست علی‌اکبر(ع) را گرفته، آرام‌آرام دارند می‌آیند و ابی‌عبدالله(ع) هم نگاه می‌کنند. عمه و برادرزاده می‌آیند. همه می‌دانید که عمه عاشق بچهٔ برادرش است. وقتی ابی‌عبدالله(ع) گفتند پسرم برو، «إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه»[20] تمام خانم‌ها بیرون ریختند و دور اکبر(ع) حلقه زدند. اشک‌هایتان را با دستمال پاک نکنید؛ به صورتتان بمالید. روز قیامت آتش به‌سراغ این صورت نمی‌آید! خانم‌ها این رکاب اسب و دهانهٔ اسب را گرفته بودند و می‌گفتند: «إرحَم غُربَتَنا! وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک» به غریبی ما رحم کن! عجله نکن؛ هنوز روز بلند است. ما طاقت فراق تو را نداریم.

وقتی امام حسین(ع) این منظره را دیدند که همهٔ خانم‌ها و دخترها دور اکبر حلقه زده‌اند، «تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوتِ» امام حسین(ع) حالشان تغییر کرد و زن‌ها و دخترها دیدند که حسین(ع) دارد می‌میرد. «وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ» امام یک ناله زدند و زن‌ها را صدا زدند که رهایش کنید. راهش را باز کنید و بگذارید برود. خانم‌ها راه باز کردند و اکبر آرام رفت. اکبر اسب را نتازاند و گفت که بابا را خیلی ناراحت نکنم. آرام‌آرام بروم تا بابا مرا ببیند. 

مردم! خانم‌ها! به خدا آب را بهانه کرد برگشت. اکبر می‌دانست که در خیمه‌ها آب نیست و پدرش هم آب ندارد. بهانه کرد! چرا برگشت؟ به‌خاطر دو تا کار برگشت: یکی این‌که از جدش شنیده بود (برایش گفته بودند) که هرکس در این دنیا یک قدم برای زیارت ابی‌عبدالله(ع) برود، ثواب هزار حج عمرهٔ قبول‌شده را به او می‌دهند. با خودش گفت بروم و حسین(ع) را زیارت کنم. دوم این‌که گفت خوشحال‌کردن پدر عبادت است؛ بروم تا ابی‌عبدالله(ع) مرا ببیند و شاد شود. 

وقتی دم خیمه آمد، پیاده شد. حالا خانم‌ها و دخترها دارند می‌بینند که اکبر وقتی با اسلحه پیاده شد، ابی‌عبدالله(ع) بغلشان را باز کردند؛ چون دیدند یک ساعت دیگر نمی‌شود او را بغل گرفت. بدن قطعه‌قطعه را که نمی‌شد بغل گرفت و بلندش کرد! امام گفتند بگذار زودتر بغل بگیرم و آرام شوم. حضرت فرمودند: پسرم، برگرد که جدت پیغمبر(ص) منتظر توست و تو را سیرابت می‌کند. 

به میدان برگشت و جنگ کرد. مرة‌بن‌منقذ عبدی به دوستانش گفت: مرد نباشم و از نسل پدرم نباشم، مگر داغ این پسر را به جگر ابی‌عبدالله(ع) بگذارم! از جلو که نمی‌توانست با اکبر بجنگد، به پشت سرش آمد و جلویی‌ها هم کاری کردند که اسب جست‌وخیز بکند. اکبر برای اینکه نیفتد، محکم زین را گرفت، کلاه‌خودش افتاد. سرش برهنه شد. از پشت سر شمشیر را چنان زد که تا نزدیک بینی شکافت و خون فواره زد. از درد خم شد، خون‌ها روی چشم اسب ریخت. دهانهٔ اسب را کشید؛ یعنی زود مرا به خیمه‌ها ببر. اسب چشمش نمی‌دید و او را وسط لشکر آورد. 

آه! هیچ کس تا حالا «إرباً إرباً» را برای شما معنی کرده است؟ کباب برگ را که می‌خواهند نرم کنند، کاردی می‌کنند و ده دفعه کارد را می‌کشند؛ اکبر را هم کاردی کردند!

 


[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 257.
[2]. من لایحضره‌الفقیه، ج1، ص41: «الوُضوءُ علَى الوُضوءِ نُورٌ على نُورٍ».
[3]. مستدرک‌الوسائل، ج3، ص92: «اَلصَّلاَةُ نُورُ اَلْمُؤْمِنِ وَ اَلصَّلاَةُ نُورٌ مِنَ اَللَّهِ»؛ الترغیب و الترهیب، ج1، ص156، ح22: «الصَّلاةُ نُورٌ».
[4]. سورهٔ حدید، آیهٔ 12.
[5]. همان.
[6]. مفاتیح‌الجنان، زیارت وارث.
[7]. سورهٔ شوری، آیهٔ 13.
[8]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 19.
[9]. سورهٔ مائده، آیهٔ 3.
[10]. سورهٔ توبه، آیهٔ 33.
[11]. موسوعة کلمات الإمام‌الحسین، ص385؛ ارشاد شیخ مفید، ج2، ص91؛ اعلام‌الوری، ج1، ص455.
[12]. شعر از سعدی شیرازی.
[13]. فراز پایانی زیارت عاشورا.
[14]. سورهٔ مائده، آیهٔ 3.
[15]. عوالی‌اللئالی، ج2، ص224؛ المعجم‌الاوسط، ج3، ص343؛ بحارالأنوار، ج30، ص673.
[16]. سورهٔ مائده، آیهٔ 3.
[17]. امالی شیخ صدوق، ج1، ص115؛ بحارالأنوار، ج45، ص218؛ مناقب، ج4، ص86.
[18]. غررالحکم، ج1، ص533.
[19]. شجرۀ طوبی، ج2، ص417.
[20]. الدمعة‌الساکبة، ص67.

برچسب ها :