الهی ، از عنایت تو گشته ام مستفید ، روز آمرزشم روز عید ، دستگیریم کن تا شوم سعید .
الهی ، عقل در عظمتت فرو ماند ، هدایتت گمراه را به سویت بگرداند ، شمع عشقت به دل شعله بگیراند ، رحمتتت گیاه محبت به قلب بنشاند .
الهی ، سالک با رسیدن به وصالت داد هجر بستاند .
دلم را با غم لطفت درآمیز بکام من شراب عشق خود ریز
زبار خود پسندی و اهانم که از کار عبادت وانمانم
بکوی رحمت خود کن اسیرم بتار زلف احسان کن اسیرم
کرم کن بنده شرمنده ات را عنایت کن الهی بنده ات را
مگرزبوی وصلت زنده گردد فنایت گشته و پاینده گردد
الهی ، بی بضاعت جز اینکه از دریای لطفت بضاعت کند چاره ندارد گدای راه نشین غیر اینکه از غنای حضرتت در خواست مایه نماید راه ندارد
الهی ، افتاده مسکین باید جبهه بخاک کویت ساید ، او را جز ذلت و تواضع بدربارت نشاید ، بر اوست که دامن به آلودگی آلوده ننماید .
برگرفته از کتاب مونس جان