اعمال :
شب : 1
1-صد ركعت نماز به حمد و توحيد.
2-دو ركعت نماز، در ركعت اول حمد و انعام و در دوم حمد و يس .
3-نماز وارده از رسولخدا ص كه فرمود: هر كه در اين شب دو ركعت نماز كند به حمد و يازده توحيد و صبحش را كه اول سال است روزه بدارد مثل كسى است كه تمام سال را مداومت بخير كرده و در آن سال محفوظ باشد و اگر بميرد، ببهشت برود.سيد براى هلال اين ماه دعاهاى مبسوطى در اقبال ذكر كرده است .
روز : 1
بدانكه اول محرم ، اول سال است و در آن دو عمل است :
1-روزه ، روايت شده كه ريان بن شبيب دائى معتصم عباسى در مثل چنين روز، بر حضرت رضا عليه السلام وارد شد. آن جناب فرمود: اى پسر شبيب ! اين روز، روزه هستى ؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزيستكه حق تعالى دعاى حضرت زكريا را در آن مستجاب فرموده ، پس هر كه در اينروز، روزه بدارد و خدا را بخواند، خداوند دعاى او را مستجاب كند، چنانچه دعاى زكريا را مستجاب فرموده ، الخ .
2-دو ركعت نماز، كه از رسولخداص روايت شده و بعد از فراغ دست به دعا بر دارد و سه دفعه بخواند دعاى اللهم انت الاله القديم الخ .
شيخ طوسى در مصباح فرموده كه مستحب است روزه دهه اول محرم و لكن روز عاشوراء را امساك نمايد از طعام و شراب تا بعد از عصر، آنوقت بقدر كمى تربت تناول نمايد.
رویدادها :
الف) در اين روز، حضرت ادريس پيغمبر، به آسمان بالا برده شده و آن حضرت بعد از وفات آدم به دويست سال ، مبعوث برسالت شد. پس مردم را بحق دعوت كرد و با آنكه سلطنت و نبوت براى آنجناب جمع شده بود در مسجد سهله اقامت نمودى و خياطت فرمودى و اول كس است كه بسوزن جامه دوخت و بقلم نگاشتن آموخت و شهرهاى بسيار در جهان ، بنيان فرمود و از بناهاى آن جناب است هرمان در غربى مصر و آن دو بناى عظيم است مربع مخروط، مشتمل بر چهار مثلث كه هر ضلعى تا ضلعى چهار صد ذراع مسافت دارد و ارتفاع هر يك بهمين مسافت است و اين بنا را در شش ماه بپايان آورده . گويند بر آن نوشتند: قل لمن ياتى بعد مايهدمها فى ستماة عام و قد بنيتها فى ستته اشهر و الهدم ايسر من البنيان .
ب) در اين روز، بفرمايش شيخ بهائى سال چهارم ، غزوه ذات الرقاع واقع شده فقير گويد كه مورخين اين غزوه را در جمادى الاولى سال ششم ذكر كرده اند. بهر جهت در اين غزوه ، پيغمبر، ابوذر را در مدينه گذاشت و با جماعتى كه متجاوز از هفتصد نفر نبودند بجانب نجد رفت و در ذات الرقاع فرود آمد. كفار آنجا از هول و ترس بكوهها فرار كردند و از غايت دهشت ، بسيارى زنان خود را نتوانستند حركت بدهند، لاجرم مسلمانان زنان ايشان را اسير كردند. چون هنگام نماز رسيد، مسلمانان خواستند نماز بخوانند، از كفار ايمن نبودند كه مبادا، در وقت نماز بر سر ايشان بتازند. اين هنگام نماز خوف نازل شد و ايشان نماز خوف گذاشتند و اين اول نماز خوفى بود كه بجا آورده شد.
جابر بن عبدالله كه در اين سفر همراه بوده ، روايت كرده كه زنى كافره از اسيران از ترس بمرد. شوهرش كه چنين فهميد سوگند ياد كرد كه از قفاى پيغمبر مى روم تا يكتن از مردمش را بكشم . هنگام مراجعت پيغمبر در دره اى فرود آمد. دو نفر از مهاجر بخفت و انصار براى حراست بالاى كوه شدند. نخست از اول شب نوبت گذاشتند. مرد مهاجر بخفت و انصارى بنماز ايستاد و آن كافر برسيد و صداى نماز انصارى را شنيد. تيرى بجانب او افكند. انصارى تير را بكشيد و نماز را قطع نكرد. آن كافر تير ديگر انداخت ، باز نماز را نشكست در ضربت سوم ، نماز را بنهايت برده بود، مهاجرى را بيدار كرد تا از پى كافر شتافت و او را بيافت . پس چون برگشت و زخم سه تير در انصارى ديد، باوى گفت كه چرا در ضربت نخستين مرا بيدار نكردى . گفت : آن وقت سوره اى از قرآن مى خواندم و نخواستم قطع كنم و بخدا سوگند كه اگر نه آن بود كه مأمور بحراست بودم اگر هزار تير بر من مى آمد، قطع سوره نمى كردم تا جان بدهم . از براى جابر نيز مكالماتى است با رسولخدا صلی الله علیه واله در اين سفر، هنگاميكه شترش در راه ماند و خوابيده بود، مقام را گنجايش نقل نيست .
اين غزوه را ذات الرقاع گويند از جهت آنكه در آن اراضى ، تلهاى بسيار و پستى و بلنديهاى رنگ و رنگ بود، چون جامه مرقع ، نه آنكه بعضى اصحاب پاهايشان مجروح شده بود و صلها و رقعه ها بر پاى خود بسته بودند.
ج) و نيز در غره محرم ، سنه 20، فتح مصر بر دست عمروعاص شد و بعد از آن اسكندريه عنوه مفتوح شد و عمروعاص را اسكندريه پسند خاطر افتاد. شرح فتوحات را به عمر نوشت و خواستار شد كه در اسكندريه سكون اختيار كند. عمر جواب نوشت كه ما بين من و خود ، آب را حاجر نكنيد تا هر گاه بخواهم ، بتوانم بر راحله خود سوار شوم و بى مانعى بر شما وارد شوم . پس عمروعاص آهنگ فسطاط مصر كرد و اين شهر از اين روى فسطاط نام يافت كه عمروعاص هنگام فتح مصر در اين موضع فسطاط برافراشته بود و در تحت قبه آن نشيمن داشت . چون آهنگ اسكندريه نمود، بفرمود تا فسطاط را بر كنند و با خود حمل دهند. گفتند: كبوترى بر بالاى آن بچه نهاده است . گفت : حرام است كه آن را بر كنيم و بچگان كبوتر را بهم بزنيم . فسطاط را بگذاشت و طريقه اسكندريه برداشت . در آنوقت كه مراجعت كرد هم بجاى فسطاط آمد و آنجا را نشيمن كرد و لشكريان نيز در گرد آن فسطاط، خانه ها بنا كردند. پس آنجا شهرى شد موسوم به فسطاط.
جامع اين كتاب عباس قمى گويد كه از اينجا معلوم شود كه جلافت و قساوت و كفر عمر سعد و لشكرش بچه حد و مرتبه بوده كه در كربلا باين مقدار كه عمروعاص كافر، مراعات بچه كبوتران كرد، ايشان مراعات اهلبيت و اطفال سيد الشهداء را نكردند، بلكه آتش بخيمه هاى ايشان زدند و آن مظلومان شكسته دلان را چه صدمه ها كه زدند. چنانچه حضرت رضا عليه السلام فرموده : و اضرمت النيران فى مضاربنا.
و چه خوب گفته شاعر:
آتش بآشيانه مرغى نمى زنند
گيرم كه خيمه ، خيمه آل عبا نبود
د) و نيز در غره محرم ، سنه 81، محمد بن حنفيه فرزند اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد و در بقيع ، بخاك رفت و بعضى گفته اند كه از فتنه ابن زبير فرار كرد بجانب طائف و در آنجا وفات كرد.
جماعت كيسانيه او را امام ميدانستند و او را مهدى آخر زمان مى خواندند و باعتقاد ايشان آنكه : محمد در جبال رضوى كه كوهستانى يمن است ، جاى فرموده است و زنده است تا گاهى كه خروج كند. الحمدالله كه اهل آن مذهب ، منقرض شدند. از قوّت محمد نقل شده كه وقتى زره اى چند بخدمت اميرالمؤ منين آوردند، يكى از آنها از اندازه قامت بلندتر بود. حضرت فرمود تا مقدارى از دامان آنرا قطع كند. محمد دامان زره را بدست جمع كرد و از آنجا كه اميرالمؤمنين علامت نهاده بود بيك قبضه بگرفت و مثل آنكه بافته حريرى را قطع كند دامنهاى درع آهنين را از هم دريد و كثرت شجاعت و دليرى او از سير در تاريخ حرب جمل و صفين معلوم ميشود.
شيخ كشى از حضرت رضا علیه السلام روايت كرده كه فرمود: امير المؤ منين عليه السلام مى فرمود كه محامده يعنى محمدها ابا دارند از معصيت خداى عزوجل . راوى پرسيد كه اين محامده كيانند. فرمود: محمد بن جعفر، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه و محمد بن اميرالمؤمنين .
فقير گويد كه محمد بن جعفر بن ابيطالب در صفين شهيد شد و محمد بن ابى بكر در نيمه جمادى الاولى ، قتلش بيايد و محمد بن ابى حذيفه پسر دائى معاويه و از اتباع و انصار امير المؤ منين است و او همانستكه معاويه او را بگرفت و در زندان حبس كرد، مدتى مديد در زندان او بود تا شهيد شد.
و) در اين روز، سنه 161، سفيان بن سعيد ثورى در بصره وفات كرد و در احاديث اماميه رواياتى در ذم او وارد شده است و او است كه خطبه رسول ص را در مسجد خيف از حضرت صادق علیه السلام اخذ كرد و چون تاءمل در كلمه : والنصيحه لائمه المسلمين نمود و فهميد مراد امير المؤ منين علیه السلام و اولاد او است ، آنرا پاره كرد.
در اين روز، سنه 632، شهاب الدين عمر بن محمد سهروردى شافعى صوفى وفات كرد و نسبش به محمد بن ابى بكر منتهى مى شود و او مرجع ارباب طريقت بوده و از كسانى كه درك خدمت او را نموده شيخ سعدى است و دو كلمه از قضاياى او نقل نموده كه بعضى آن را در ضمن شعر آورده :
بطرف بستانش گفته سعدى
دو پندم داد شيخ سهرودى
يكى بر عيب مردم ديده مگشا
پرهيز كن از خودپسندى
ه) در اين روز، واقدى و شيخ حسين پدر شيخ بهائى متولد شده اند.
ی) در اين روز، سنه 1101، شيخ اجل شيخ حسن ابن زين الدين الشهيد الثانى وفات كرد و اين شيخ از وجوه علما و فقهاى اماميه و اولاد و احفاد او از فقها مى باشند و او را مصنفات رشيقه است در حديث وفقه ، مانند، منتهى الجمان و معالم و اثنى عشريه و غيرها.
م) سال اول عام الفيل (53 سال پيش از هجرت )هجوم ابرهه به مكه معظمه جهت نابودى خانه خدا.
ابرهه بن صباح كه با پشتيبانى قيصر روم و نجاشى حبشه ، بر كشور يمن استيلا يافته بود، براى خوار كردن ساكنان يمن و عرب هاى شبه جزيره عربستان ، از هيچ تلاشى كوتاهى نمى ورزيد و به هر كردار ناشايستى اقدام مى نمود، او، بر طايفه (حمير)و بزرگان آن بسيار سخت گرفت و (ريحانه ) دختر علقمه بن مالك را كه از جهت زيبايى و كمالات نفسانى ، در طايفه خود كم نظير بود، به اجبار و اكراه از همسرش (ابومرة سيف بن ذى يزن ) جدا كرد و خود با او ازدواج نمود.بسيارى از يمينيان به دست حبشيان به فرماندهى ابرهه كشته و بسيارى ديگر اسير گرديدند و به عنوان (برده ) به حبشه و روم فرستاده شدند و مابقى به ناچار سر در طاعت ابرهه در آوردند و او را به اميرى خويش پذيرفتند.ابرهه در صنعا پايتخت فعلى يمن كنيسه اى بسيار مجلل و زيبا به نام قليس بنا كرد و از تمامى عرب ها خواست كه از بت خانه ها و زيارت كعبه (خانه خدا) دست برداشته و جهت زيارت و عبادت ، به صنعاء رفته و قليس را عبادت گاه خويش قرار دهند. بزرگان عرب از اين ماجرا خشمگين شدند و مردى از طايفه بنى فقيم يا بنى مالك را به سوى قليس فرستاده تا در آن ساختمان نشسته و بر زمينش پليدى و بى حرمتى كند. ابرهه از اين خبر بسيار ناراحت و خشمگين شد و تصميم به انتقام از عرب ها گرفت . او با تجهيز سپاهى سنگين از نيروهاى حبشى ، عازم مكه گرديد. در بين راه يمن تا مكه ، هر گروهى در مقابلش ايستادگى مى كرد، آنها را از دم تيغ و شمشير گذرانيده و به نابودى مى داد. كسى را ياراى پايدارى در برابر وحشى گرى هاى حبشيان نبود. از جمله ، ذو نفر از طايفه حمير با گردآورى نيروهاى رزمى ، به نبرد سپاهيان ابرهه رفت ولى كارى از پيش نبرد و متحمل شكست سنگين و بنيان كن شد و پس از نابودى سپاهيان ، خود به اسارت ابرهه در آمد و به اجبار و اكراه ، راهنماى حبشيان به سوى مكه شد. حبشيان به محض نزديك شدن به شهر مكه ، اقدام به غارت و تاراج اموال مردم نمودند.
آنان ، هر چه از چهارپايان اهالى ، مكه از قبيل شتر، اسب و گوسفند آنان را مى ديدند، غارت مى نمودند.
در اين ميان ، دويست شتر عبدالمطلب ، بزرگ و مهتر مكه نيز به غارت رفت . ابرهه به اهالى مكه پيام فرستاد كه قصد من ، نابودى خانه خدا (كعبه ) است . اگر مردم اين شهر در برابر او مقاومت كنند و او را از اين كار بازدارند، با آنان نبرد كرده و تمامى مردان را كشته و زنان و فرزندانشان را به اسيرى مى گيرد.
اهالى مكه در آغاز قصد نبرد با سپاهيان خون آشام ابرهه را داشتند، ولى عبدالمطلب آنان را از اين كار بازداشت و به آنان گفت كه شما را ياراى برابرى و نبرد با سپاه ابرهه نيست . بهتر است از شهر خارج شده و در دره ها و كوه هاى اطراف پناهنده شويد و از اهل و عيال خود محافظت و پاسبانى نماييد. اين خانه (كعبه ) از آن خدا است و او نيز از خانه خود دفاع خواهد كرد و اگر او از دفاع آن باز ايستد، ما چگونه مى توانيم از آن دفاع كنيم ؟
گويا به عبدالمطلب اين گونه الهام شده بود كه اهلى مكه خود را به هلاكت نرسانند و صاحب خانه ، از خانه خود دفاع و پاسدارى مى كند.
با اين تدبير خردمندانه ، اهالى مكه از كشتار و نابودى رهايى يافته و به اطراف شهر پناهنده و پراكنده شدند.
عبدالمطلب به همراه چند تن از بزرگان مكه به نزد ابرهه رفته و با او گفت و گو نمودند.
آنان از ابرهه پرسيدند: براى چه چيز اقدام به لشكركشى نمودى و به سرزمين ما تهاجم كردى ؟
وى پاسخ داد: براى انتقام گرفتن از كارى كه شما بر معبد قليس انجام داديد.
عبدالمطلب و همراهان ، گفتند: آن بى حرمتى ، كار يك تن از نادانان بود. چرا همه مردم بايد به آتش او بسوزند و چرا بايد خانه خدا كه يادگار ابراهيم عليه السلام است دستخوش نابودى گردد؟
آنان هر چه گفتند، ابرهه بهانه آورد و گفتارشان را نپذيرفت و به آنان گفت : اگر شما در برابر من ، مقاومت نكنيد، من كارى با شما ندارم و تنها مى خواهم به جبران كار شما معبد شما را تخريب كنم و ديگر كسى براى زيارت به اينجا نيايد. همه مردم بايد براى پرستش خدا به صنعا رفته و در قليس ، خدا را عبادت كنند.
به روايت ديگر، عبدالمطلب در آن ديدار به ابرهه گفت : سربازان تو شتران اهالى مكه ، از جمله دويست شتر مرا غارت كرده اند، دستور بده آنها را به ما بازگردانند.
ابرهه گفت : چرا درباره كعبه كه دين تو و دين پدران تو است ، چيزى ما نمى خواهيم ؟ عبدالمطلب گفت : من صاحب شتران خود هستم و كعبه را نيز صاحب است كه از آن نگهبانى و نگهدارى خواهد كرد.
ابرهه ، دستور داد شتران عبدالمطلب را به وى بازگرداندند.عبدالمطلب پس از گفت و گو با ابرهه ، به همراه چند تن از قريش به نزد كعبه آمد و دست در حلقه در آن زد و با سرودن شعرى حماسه اى ، از خدا خواست كه شر ابرهه را به خويش بازگرداند و كعبه را از آسيب او در امان نگهدارد. سرانجام وقت موعود فرا رسيد و ابرهه ، فرمان تخريب كعبه را صادر كرد. در اندك زمانى ، چندين هزار نيروى خشن و مغرور حبشى به سوى كعبه هجوم آوردند. در پيشاپيش آنان ، چند فيل قوى هيكل و آموزش ديده در حركت بوده و فرماندهان بى نزاكت ابرهه بر آنها سوار بودند و به سوى كعبه ، به پيش مى راندند. ولى هنوز پاى آنها به خانه خدا نرسيده بود كه فوجى پرنده از سمت دريا پديدار شدند و بر بالاى سر سپاه ابرهه ، جولان دادند و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. هر سنگريزه كه از منقار و يا پاهاى پرنده اى به زمين مى افتاد، به يكى از سپاهيان ابرهه برخورد كرده او او به هلاكت مى رسانيد.
وضعيت شگفت آورى پديد آمده بود. سپاهيان ابرهه از يكديگر پراكنده شده و هر كدام به جانبى مى گريختند ولى از حمله پرندگان در امان نبودند. به هر سو كه مى رفتند، مورد حمله و سنگ اندازى پرندگان قرار مى گرفتند. در اندك مدتى ، سپاهيان ابرهه متحمل شكست سنگين شدند و همگى به هلاكت رسيدند و بجز تعدادى اندك كه موفق به فرار شدند، كسى از آنان در مكه باقى نماند.ابرهه نيز كه از جمله فراريان بود، از هجوم بى امان پرندگان بى نصيب نماند و با بدن زخمى و خون آلود، مكه را ترك كرد، در حالى كه به هدف هاى پليد خود نرسيده بود. او كه به مانند جوجه مرغى شده بود، با سرافكندگى تمام و نااميدى به صنعا برگشت و در آن جا حالش بدتر شد و قلبش در سينه اش بشكافت و به هلاكت رسيد.
از سوى ابرهه ، فرستاده اى به كشور حبشه رفت و ماجراى مكه را براى نجاشى تعريف كرد. نجاشى و همراهان او كه با ناباورى ، گوش به سخنان فرستاده ابرهه مى دادند، يك دفعه مشاهده كردند كه پرنده اى در كاخش پيدا شد و در منقار خود سنگريزه اى دارد. آن سنگريزه را بر آن سرباز تيره بخت انداخت و او را در مجلس نجاشى به هلاكت رسانيد. بنابراين ، علاوه بر اهالى مكه و سپاهيان ابرهه ، نجاشى و اهالى حبشه نيز معجزه بزرگ خدا را از نزديك مشاهده كردند. تاريخ هجوم ابرهه به مكه ، مصادف بود با نخستين روز ماه محرم الحرام سال 882 تاريخ ذوالقرنين (مطابق با سال 570 ميلادى )
در آن هنگام ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم در رحم مادرش حضرت آمنه عليه السلام بود. و پس از دو ماه و هفده روز بعد، ديده به جهان گشود و عالميان را از نور جمالش پرفروغ گردانيد.
داستان فيل سوران ابرهه ، به خاطر اهميتى كه براى عرب هاى شبه جزيره عربستان داشت و نشانه اى از نشانه هاى قدرت الهى در سركوبى ستم كاران و زورمداران بود، مبدا تاريخ عرب ها قرار گرفت و اهالى شبه جزيره آن سال را عام الفيل ناميدند. به همين جهت ، ميلاد مسعود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در نخستين سال عام الفيل بر شمرده اند. قرآن مجيد به ماجراى ابرهه و فيل سواران حبشه اشاره كرد و سوره ويژه اى با نام سورة الفيل نازل فرمود. اين سوره كوتاه را به همراه ترجمه اش بيان مى نماييم :بسم الله الرحمن الرحيم
الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل . الم يجعل فى تضليل . و ارسل عليهم طيرا ابابيل . ترميهم بحجارة من سجيل . فجعلهم كعصف ماكول
آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ * آيا دسيسه آنان را تباه نساخت ؟ * و فرستاد بر سر آنان پرندگانى فوج فوج * كه نشانه مى گرفت آنان را به سنگى از سجيل * پس گردانيد اصحاب فيل را به مانند برگ خورده شده .
ن) روز اول محرم - سال هفتم بعثت آغاز تبعيد پيامبر صلی الله علیه واله و طايفه بنى هاشم در شعب ابى طالب .
ع) روز اول محرم - سال چهارم هجرى قمرى آغاز سريه ابوسلمة بن عبدالاسد.
ابوسلمه ، از مجاهدانى بود كه در نبرد احد، زخمى شده بود. وى پس از بازگشت از جنگ احد، به مدت يك ماه به درمان زخم خود پرداخت تا اين كه بهبودى حاصل گرديد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در نخستين روز ماه محرم - سال چهارم هجرى (كه 35 ماه از هجرت آن حضرت گذشته بود)، ابوسلمه را به فرماندهى سپاه يكصد و پنجاه نفرى مسلمانان منصوب كرد و با دستورهاى لازن آنان را روانه محل سكونت قبيله بنى اسد نمود.آن حضرت به ابوسلمه سفارش كرد كه هدف اصلى خود را پنهان سازد و از بيراهه حركت كرده و روزها را به استراحت و شب ها را راه پيمايى كند و بر دشمنان اسلام شبيخون زند. هم چنين به ابوسلمه درباره پرهيزگارى و ترس از خدا و خوش رفتارى با سربازان اسلام سفارش هايى نمود.سپاه اسلام به راهنمايى همان مرد طايى از مدينه خارج شد و به سوى قبيله بنى اسد به راه افتاد و پس از چهار شبانه روز راه پيمايى به مكانى به نام قطن رسيد.قطن ، نام كوهى در ناحيه فيد است كه در آن جل چشمه هايى متعلق به بنى اسد قرار دارد. مسلمانان در آن مكان با دشمنان درگير شدند و ميان آنان آتش نبرد شعله ور گرديد. يك تن از دشمنان و يك تن از مسلمانان به نام مسعود بن عروه در اين نبرد كشته شدند و تعدادى از دشمنان زخمى گرديدند.در اين نبرد دلاورى هاى ابوسلمه ، سعد بن ابى وقاص ابوحذيفه و ديگر مجاهدان مسلمان ، موجب پيروزى سپاه اسلام و ناتوانى و شكست مشركان گرديد.دشمنان اسلام كه تاب مقاومت نياورده بودند، به ناچار پراكنده شده و در نتيجه ، گروه هجومى آنان از هم پاشيد. سپاه اسلام ، اسيران و غنيمت هاى فراوانى به دست آورده و با پيروزى شكوهمند به مدينه بازگشت نمود.ابوسلمه پس از بازگشت به مدينه ، زخمى كه در جنگ احد بر بدنش اصابت كرده بود، دوباره سرباز كرد و به شدت وى را رنج مى داد تا اين كه در جمادى الاخر همان سال بدرود حيات گفت . همسرش ام سلمه كه از زنان باتقوا و دوستدار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليه السلام بود، پس از شهادت همسرش ، افتخار همسرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را پيدا كرد و در ماه شوال سال پنجم هجرى به عقد ازدواج آن حضرت در آمد.
ز) روز اول محرم - سال نهم هجرى قمرى : گماشتن كارگزارانى براى دريافت زكات از مسلمانان به فرمان رسول خدا صلی الله علیه واله
ل) روز اول محرم - سال 14 هجرى قمرى نبرد مسلمانان با روميان در مرج صفر.
ر) روز اول محرم - سال 24 هجرى قمرى :آغاز خلافت عثمان بن عفان .
ط) روز اول محرم - سال 200 هجرى قمرى : شورش حسين افطس در مكه معظمه
منابع :
فيض الاعلام في عمل الشهور و وقايع الايام: شیخ عباس قمی ، روز شمار تاريخ اسلام : سيد تقى واردى
منبع : سایت راسخون