عرفان يكي از آن مقوله هايي است كه پيشينه آن را بايد همزاد با پيدايش انسان روي اين كره خاكي جستجو كرد. زيرا منشأ پيدايش عرفان به نيازهاي اوليه و ثانويه انسان برمي گردد. همانگونه كه تأمين نيازهاي اوليه موجب حيات فيزيكي و بقاي مادي انسان و تأمين نيازهاي ثانويه باعث سيراب شدن روح تشنه، كمال طلب و حقيقت جوي انسان مي شود. بنابراين عرفان همان حكمت گمشده انسان است كه از بدو خلقت درجستجوي آن بوده و تا زمان حصول نتيجه دست از تلاش و كوشش برنمي دارد. ازسوي ديگر همانطور كه نيازهاي مادي در مصاديق خارجي و مواد غذايي يافت مي شود و از اين طريق درصورت صحت و سلامت آن، انسان به يك رضايتمندي، آرامش خاطر و عافيت مي رسد. و در شرايطي كه خداي ناكرده غذاي مسموم و ناخالص وارد فيزيك بدن شود به سرعت در ارگانيزم آن اثر كرده و انسان را از پاي درمي آورد به همين قياس درمسائل معنوي نيز مصاديق خارجي را بايد جستجو كرد تا در صورت انطباق با عقل و فطرت انسان به آرامش قلبي و سكينه برسد. دراين رابطه تشخيص و انتخاب انسان در ابعاد مادي و معنوي بسيار حائز اهميت بوده و رمز سعادت و شقاوت او به حساب مي آيد. فلسفه ارسال رسل و انزال كتب و امام منصوص العله درهمين راستا مطرح است كه انسان در تشخيص راه و مصاديق نظري و عملي عرفان دچار خطا نگردد. و در اين راستا به طور قطع اگر الگوي ثابت، خطاناپذير و مورد تأييد شارع مقدس را فراروي خود قرار ندهيم به عدد انفس خلايق مي توان راه و به قولي طريقت را طراحي نمود و بديهي است كه تزاحم و تعارض راهها، اصل مسئله را ساقط نموده و انسان را از هدف و غايت اصلي خود بازمي دارد. بنابراين سؤال اصلي اين است كه عرفان حقيقي كدام است و وجوه تمايز آن از عرفان هاي غيرحقيقي چگونه قابل شناسايي است؟
درپاسخ به اين سؤال مقاله اي را برگزيديم كه عرفان حقيقي و مظاهر آن را در گفتار و كردار امام حسين(ع) به رشته تحرير درآورده و اين خود، درسيره اهل البيت(ع) يكي از مصاديق عرفان نظري وعملي است. با اميد به اينكه بتوانيم ساير اسوه هاي عرفان را نيز در آينده درصفحه معارف مطرح نماييم.
¤¤¤
زندگي و شخصيت ائمه «صلوات الله عليهم اجمعين» جنبه هاي مختلفي دارد كه هركدام تحقيقي در خور آن مي طلبد هرچند شخصيت آن بزرگواران وسيع تر و عميق تر از آن است كه هيچ كس نمي تواند بيشتر از سعه وجودي و علمي خويش از آن بهره برد.
با اينكه جوانب مختلفي از زندگاني ائمه توسط علماء و محققان بحث و بررسي شده است ولي هنوز خيلي از اين جنبه ها در هاله اي از ابهام باقي هستند، يا اصلا مورد بحث و بررسي واقع نشده اند و يا خيلي كم توجه شده است يكي از اين جنبه ها بررسي اعمال و گفتار آن حضرات از منظر عرفان مي باشد با اينكه كسي را از حيث معرفت و عرفان در حد آنها نمي شناسيم.
براي اينكه به عظمت عرفان آن بزرگواران پي ببريم و بدانيم كه تنها ائمه معصومين(ع) و پيروان آنان عارفان حقيقي هستند لازم است ابتداء «عرفان» و «عارف» و «ولي» را تعريف كرده و رابطه بين آنها را بيان كنيم و بعد جلوه هاي عرفان را در كردار و گفتار حضرت امام حسين(ع) بررسي كنيم.
تعريف عرفان:
عرفان مصدر ديگري از معرفت است به همان معنا هم استعمال مي شود و در اصطلاح «عارف» كسي است كه از تمامي علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبي تقرب پيدا نموده و با اين تقرب به مقام فناء في الله كه مقام اين هماني (هو هو بعينه) مي رسد.
عرفان حقيقي كه عنوان نوشتار ماست مكتبي است كه رياست مطلقه آنرا در مرحله نخست پيامبراكرم(ص) و پس از وجود آن حضرت علي(ع) و اولاد طاهرينش عهده دار بودند بلكه آن حضرات مجسمه اولين و آخرين عرفان حقيقي بودند.
عرفان حقيقي غير از يافته هاي انسان با عقل ناقص و شهودهايي است كه همه در معرض توهمات انساني و القائات شيطاني هستند عرفان حقيقي حالتي نيست كه تنها در مواقع كوششهاي آني براي تخليه روح انجام گيرد و بقيه لحظات عمر اسير دامهاي هوي و هوس گردد.
عرفان حقيقي عرفاني است كه هيچ شائبه خطا و اشتباه و زوال در آن نيست عرفان حقيقي يعني كشف حقائق عالم و ما فيها يعني اتصال كامل به علم لايزال الهي و اخذ معارف از او، عرفان حقيقي يعني كاملترين معارف ربوبي كه با عقل و شهود انسانهاي عادي قابل درك نيست.
عارف حقيقي كسي است كه علاوه بر اينكه از تمامي علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبي تقرب پيدا نموده و فاني در ذات الهي گشته از جانب خداوند نيز تأييد بشود و هرگز در او تصور خطاء و اشتباهي متصور نشود.
و بالاخره حضرت علي«ع» در تعريف عارف حقيقي چنين مي گويد: او كسي است كه عقل را زنده گردانيده و نفس را كشته و موقعي كه اين رياضت را انجام داد حقايق بزرگ را مانند موي باريك احساس مي كند دراين حال روشنايي لطيفي در قلب او ايجاد مي شود و با آن روشنايي راه مستقيم خود را درمي يابد، درهاي متعددي او را به در سلم و صفا و به منزلگه جاوداني مي رساند پاهاي روح او با آرامش جسمي لغزش پيدا نمي كند و درنهايت در قرارگاه امن و راحت در نتيجه كار قلب و رهبري او اقامت مي كند
عرفان حقيقي هميشه عشق و محبت حقيقي را به دنبال خواهدداشت «ومن عرفني احبني و من احبني عشقني» محدث شهير سيد جزائري در عنوان نور في الحب و درجاته مي گويد: «الحب هو ميل الطبع الي الشيء الملتذ، فان تأكد ذلك الميل و قوي سمي عشقا» او توضيح مي دهد كلمه عشق از «عشقه » مشتق است و آن گياهي است كه بر تنه و شاخه هاي درخت مي پيچيد و اطراف آن را فرا مي گيرد همان گونه كه عشق سراسر دل را تسخير مي سازد سپس مي گويد: و تحقيقا اين حالت در عشق حقيقي موجود است. زيرا وقتي كه اميرالمؤمنين علي(ع) در اثر جنگها، پيكانهاي تير به بدن شريفش فرو مي رفت، جراح هنگامي كه حضرت به نماز مي ايستاد آنها را از بدنش خارج مي ساخت. چرا كه قلب آن جناب در آن هنگام به عالم قدس و جبروت مشغول بود و هيچگونه احساسي نسبت به درد نداشت... و چنين است حال عاشقان خداوندي كه از هرگونه نقصي منزه است.
ريشه و اصل محبت درك و معرفت كمال محبوب است اگر انسان چيزي را درك نكند و معرفت به آن نداشته باشد چگونه ممكن است آنرا آنچنان كه هست دوست داشته باشد لذا ميزان محبت و عشق هر كس مرتبط خواهدبود با ميزان درك و معرفت او از محبوب و به همين خاطر است كه بالاترين محبت ها نسبت به ذات اقدس الهي مختص به خود آن حضرت مي باشد چون كه كسي را به ذات خفي الهي راهي نيست چنانكه خود خبر داده است «لايحيطون به علم» و از رسولش منقول است كه «ما عرفناك حق معرفتك» و امام حسين(ع) در دعاي عرفه عرضه مي دارند: «يا من لا يعلم كيف هو الا هو يا من لا يعلم ما هو الا هو يا من لا يعلمه الا هو در بين انسانها نيز بالاترين محبتها به واجب تعالي محبت حضرات معصومين (ع) و بعد از آنها محبت اولياء و عرفاء خواهد بود زيرا معرفتشان به خدا بالاترين معرفتهاست. اما همين محبت هم از باب توحيد افعالي نه از جانب انسان بلكه از جانب خود باري تعالي مي باشد چنانكه پيامبر(ص) فرمودند: «اذا احب الله عبدا من امتي قذف في قلوب اصفيائه و ارواح ملائكته و سكان عرشه محبته ليحبوه فذلك المحب حقا طوبي له ثم طوبي له و له عندالله شفاعه يوم القيامه » هنگامي كه خداوند از امت من بنده اي را دوست بدارد، در دلهاي برگزيدگان و ملائكه مقرب درگاه خود محبت او را قرار مي دهد تا او را دوست بدارند پس حقيقتاً خوشا به حالش؛ خوشابه به حالش كه روز قيامت نزد خداوند مقام شفاعت را نيز دارد. و همچنين امام حسين(ع) مي فرمايند: «يا من أذاق أحبائه حلاوه المؤانسه فقاموا بين يديه متملقين» اي كسي كه به دوستانت شيريني انس با خود را مي چشاني، پس در مقابل او به ستايش و تمجيد برمي خيزند.
مراتب عرفان:
اساطين معرفت از عرفاء شامخين سفرهاي الهيه را به چهار سفر تقسيم نموده اند.
اول: آن سفري است كه از منازل نفس بسوي خدا آغاز مي شود تا اينكه عارف واصل شود به افق مبين و اين مرتبه نهايت مقام قلب و مبدأ تجليات اسمائي است.
دوم: آن سفر در خداست با اتصال به صفاتش و تحقق يافتن با اسمائش تا اينكه به أفق أعلا و نهايت حضرت واحديت برسد.
سوم: آن درحالي است كه عارف ترقي پيدا مي كند به عين الجمع و حضرت أحديت و آن تا زماني كه دوئيتي باشد مقام «قاب قسين» است و وقتي كه أثنينيت رفع شد مقام «أوأدني» است و اين مرتبه نهايت مقام ولايت مي باشد.
چهارم: آن سير از خدا براي تكميل نفوس مي باشد و اين مرتبه همان مقام بقاءبعدالفناء و فرق بعد الجمع مي باشد كه پيامبر(ص) و اهلبيت اش (ع) در اوج آن قرار دارند
تعريف «ولي»
ملاصدرا مي گويد: ولايت از «ولي» اخذ شده و بمعني «قرب» است و به همين خاطر است كه حبيب را ولي مي گويند چون نسبت به محبش قريب است و در اصطلاح به «القرب من الحق سبحانه» اطلاق مي شود كه بر دو قسم است:
ولايت عامه: ولايت عامه براي همه اشخاصي كه به خداوند ايمان داشته و عمل صالح انجام دهند حاصل مي شود.
ولايت خاصه: ولايت خاصه بمعني فناء در خداوند است ذاتاً و صفتاً و فعلا «پس ولي كسي است كه فاني گشته در خداوند و متخلق شده است به أسماء و صفات الهي» كه خود آن به دو قسم تقسيم مي شود:
1- ولايت اعطائيه: ولايتي است كه حاصل مي شود به قوه انجذاب حضرت الهي بدون مجاهده (اين ولايت همان ولايتي است كه در انبياء و اولياء معصومين (ع) متحقق است).
2- ولايت كسبيه: ولايتي است كه حاصل مي شود به انجذاب الهي بعد از مجاهده
آقا محمدرضا قمشه اي اين تقسيم را با بيان ديگري چنين مي فرمايد: «ولايت بر دو قسم است ولايت عامه يا مطلقه: كه همه مؤمنان را شامل مي شود و آنرا مراتب و درجاتي است بحسب مراتب و درجات ايمان.
ولايت خاصه: كه مخصوص أهل دل، أهل الله و صاحبان قرب الفرائض است كه در ذات حق فاني و به صفات او باقي اند اين قسم از ولايت مختص محمد و محمديين است كه خود بر دو نوع است: ولايت خاصه مقيده: و آن در صورتي است كه به اسمي از أسماء و حدي از حدود و نحوي از تجليات محدود باشد.
ولايت خاصه مطلقه: و آن در صورتي است كه عاري از جميع حدود و قيود و جامع ظهور جميع أسماء و صفات حق و واجد أنحاي تجليات ذات او باشد اين قسم از ولايت مختص پيامبر اكرم(ص) و حضرات ائمه «صلوات الله عليهم أجمعين» مي باشد.
لذا شيخ اكبر محي الدين عربي مي فرمايند: همانا حقيقت محمدي (ص) حقيقه الحقائق است و نزديكترين مردم بر آن حضرت علي بن أبي طالب «عليه السلام» مي باشد كه امام عالم و سر انبياء است.
از آنچه گذشت معلوم شد كه مرتبه «ولي» بسي بالاتر از مرتبه «عارف» است چنانكه گفته شده «كسي كه اشتغال به عبادات دارد به او «عابد» گويند و اگر با اين حال تارك دنيا و شهوات آن هم باشد طوري كه هيچ علقه قلبي به آن نداشته باشد و وجود و عدم آن هيچ تأثيري در او نكند «زاهد» مي گويند و اگر با اين حال به اشياء معرفت داشته باشد آنچنان كه حقيقتاً چنين هستند به او «عارف» مي گويند و اگر عارف را خداوند به مقام قرب واصل كند و او را با الهام و نفس الروع تأييد كند «ولي» مي نامند.
پس در تعريف ولي مي توان گفت: «ولي همان عابد زاهد عارفي است كه با الهامات الهي تأييد شده و از جهل و خطاء مصون است»
عرفان امام حسين«عليه السلام»
پيرامون زندگاني حضرت اباعبدالله الحسين «عليه السلام» بحثهاي فراواني صورت گرفته اما همچون ديگر ائمه از منظر عرفان خيلي كم به حالات و گفتار آن بزرگوار توجه شده است با اينكه سرآمد و غايت عرفان- چه از حيث گفتار و چه از حيث رفتار- ايشان و ديگر ائمه(ع) مي باشند.
در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم «السلام علي محال معرفه الله و مساكن بركه الله و معادن حكمه الله و حفظه سرالله... اصطفاكم بعلمه و ارتضاكم لغيبه و اختاركم لسره» يكي از اين معادن حكمت و معرفت و سرخدا حضرت امام حسين «عليه السلام» است چرا كه او هم چون ديگر ائمه از خودگذشته و در ذات همچنين وقتي در دعاي عرفه فرمودند:«متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك؟ و متي بعدت حتي تكون الآثار هي التي توصل اليك، عميت عين لاتراك» و «الهي علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادك مني ان تتعرف الي في كل شيء». خدايا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد حالات پي درپي دانستم كه مي خواهي خود را در همه چيز به من بنمائي.
و كلام خواهر بزرگوارش وقتي كه يزيد از او به طعنه پرسيد: كيف رأيت ما صنع الله باخيك و أهلبيتك؟
فرمودند: «ما رأيت الا جميلا هؤلاء قوم كتب عليهم القتل»
و فرزندشان سيدالساجدين كه در جواب اين سؤال فرمودند: «رأيت ما قضاه الله عزوجل قبل ان يخلق السموات والارض»
احديت فاني شده بودند از اين رو انوار و فيوضات الهي بر قلب مبارك آن حضرت افاضه شده بود چه اينكه گفته اند معرفت ذات الهي كه بالاترين نوع معرفت هست حاصل نمي شود مگر به فناء ذات عارف و اين انوار روحانيه در گفتار و كردار آن حضرت متجلي گشته بود كه با بررسي حيات آن حضرت به نمونه هاي متعددي از اين تجليات برمي خوريم كه در اينجا تنها به چندمورد از آنها درهردو زمينه اشاره خواهيم كرد:
تجليات عرفان در گفتار حضرت(دعاي عرفه)
دعاي عرفه كه جلوه اي از جلوات نور علم و عرفان اهلبيت «صلوات الله عليهم أجمعين» و مشتمل بر راز و نياز امام حسين«عليه السلام» به درگاه بي نياز است، بندبند آن را سخنان عاشقانه و عارفانه آن عارف واصل تشكيل مي دهد بلكه جلالت و علو معاني و الفاظ اين دعاء دال بر امامت و ولايت حضرت امام حسين(ع) مي باشد دعاي عرفه يكي از برجسته ترين و عميق ترين منابع عرفان حقيقي به شمار مي آيد كه به صورت مختصر بيان شده چنانكه گفته شده است العاقل يكفيه الاشاره والعلم نقطه كثرها الجاهلون» به خصوص قسمت اخير دعاء كه جز از امام معصوم چنين كلمات موجز و در عين حال پرمعني سراغ نداريم ما در اينجا تنها به توضيح چند بند از آن كفايت مي كنيم و تفصيل همه آن به فرصت و مجال ديگري احاله مي كنيم.يكي از محورهاي مهم دعاي عرفه رؤيت جمال حضرت حق است كه آن حضرت در اوائل دعاي عرفه از خداوند مقام خشيت را طلب مي كند و عرضه مي دارد: «أللهم اجعلني أخشاك كأني أراك» (خدايا مرا چنان كن كه از تو بترسم گويا تو را مي بينم) اما مقداري كه پيش تر مي رود و اين حال اوج بيشتري مي گيرد مي فرمايند: «متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك، عميت عين لاتراك... تعرفت لكل شيء فما جهلك شيء و أنت الذي تعرف الي في كل شيء فرأيتك ظاهرا في كل شيء و أنت الظاهر لكل شيء» خدايا كي نهان بودي تا بدليل راه تو پويند و كي دور بودي تا بنشانه جاي تو جويند كورباد چشمي كه تو را نبيند... خود را به همه نمودي هيچ چيز نيست كه تو را نشناسد در همه چيز خود را به من نشان دادي تو را در همه چيز آشكارا ديدم آري تو براي همه آشكاري.
رؤيت جمال الهي و اينكه اين رؤيت چگونه است و در كجا تحقق پيدا مي كند؟ از غامض ترين مباحث معرفتي بشمار مي رود كه علماء در آن اختلافهاي زيادي دارند امام غزالي قائل است رؤيت به معناي مشاهده و لقاء معلومات حقيقي است و اين در آخرت محقق خواهد شد او مي گويد:
«رؤيت را رؤيت مي نامند چون غايت كشف است و همچنان كه سنت خداوند درديدن امور مادي بر اين جاري است كه هنگام بسته بودن پلكها انسان نتواند ببيند و براي ديدن لازم است كه حجب بين مرئي و چشم برطرف شود و اگر اين حجب مرتفع نشوند آنچه كه انسان ادراك كرده است صرفاً تخيل خواهد بود. در امور معنويه هم سنت الهي تعلق گرفته بر اين كه مادامي كه نفس محجوب است يا عوارض بدن و امور شهوانيه، و صفات انساني بر او غلبه نموده است هرگز به مرحله مشاهده و لقاء معلومات حقيقي نخواهد رسيد.
اين دنيا حجاب است همچنان كه بسته بودن پلكها حجابند از ديدن چشمها- البته سخن در چگونگي حجاب بودن دنيا طولاني است كه توضيح آن مناسب اين مقام نمي باشد- به همين خاطر است كه خداوند به موسي فرمود: «لن تراني»و همچنين فرمود :«لا تدركه الابصار يعني در دنيا نمي شود او را ديد و حتي حق اين است كه پيامبر(ص) هم خدا را در شب معراج نديده است».
فيض كاشاني برخلاف غزالي تخصيص اين رؤيت را به آخرت بي مورد مي داند و مي فرمايد:
«تحقيق اين است كه فرقي بين ديدن در دنيا و آخره وجود ندارد هم چنان كه جائز نيست كسي خدا را با چشم در دنيا ببيند در آخرت هم جائز نيست كسي با چشم او را ببيند و هم چنان كه جائز است او را اهل بصائر در آخرت با قلب و بصيرت ببينند (و آن عبارت است از غايت انكشاف و وضوحي كه منجر به مشاهده مي شود) همچنين جائز است به اين معني ديدن او در دنيا پس حجابي بين او و مخلوقاتش بجز جهل و كمي معرفت نيست نه اين كه بدن مانع باشد لذا اولياء الهي او را در جميع احوالشان در شبانه روز مشاهده مي كنند هم چنان كه خداوند فرموده: «والشهداء عند ربهم» و مي فرمايد: «شهدالله انه لا اله الاهو و الملائكه و اولواالعلم» و مي فرمايد: «الا من شهد بالحق و هم يعلمون» آنها را شهداء مي نامد براي اينكه خداوند را مشاهده مي كنند در جميع احوالشان همچنانكه مي فرمايد: «فاينما تولوا فثم وجه الله» و مي فرمايد: «هوالاول والاخر والظاهر والباطن و هو بكل شيء عليم» مي فرمايد: «ما يكون من نجوي ثلاثه ...» و مي فرمايد: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» وقتي كه معاني اين آيات بر اولياء الهي متحقق شد خداوند را با چشم هاي قلوب در دنيا مشاهده مي كنند.
از اميرالمؤمنين«عليه السلام» سؤال شد «هل رايت ربك حين عبدته؟ فقال ويلك ما كنت اعبد ربا لم اره، قيل: و كيف رايته؟ قال: ويلك لاتدركه العيون في مشاهده الابصار و لكن راته القلوب بحقائق الايمان» و يا آنچه كه از فرزند او حضرت سيدالشهداء نقل است كه مي فرمايند: «كيف يستدل عليك بما هوفي وجوده مفتقر اليك، أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هوالمظهر لك، متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك، عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبدلم تجعل له من حبك نصيبا» و مي فرمايند: «تعرفت لكل شيء فما جهلك شيء» و مي فرمايند: «تعرفت الي في كل شيء» بله ممكن است كه در آخرت زيادتي بقدر زيادت صفاي قلوب در كشف و شهود حاصل شود.
عارف در دنيا خالي از مشوشات نيست و اصلا ممكن نيست كه از آنها خالي باشد بله گاهي اين امور موقتاً در بعضي از حالات ضعيف مي شوند درآن هنگام جمال الهي در او تلالؤ مي كند و عقول را مدهوش و قلوب را متوجه خداوند مي كند اما اين حالت مانند برق خيره كننده است كه زود زائل مي شود و افكار و شواغل و خواطر ذهن انسان را مشوش مي كنند و اينها مختص اين حيات فاني مي باشند. اما با موت اين حالت ديگر كدر نمي شود همانا حيات طيبه بعد از موت آغاز مي شود و زندگاني تنها زندگاني أخروي است «الدار الآخره لهي الحيون لوكانوا يعلمون» و هر كس كه به اين مرتبه از معرفت رسيد لقاءالله را دوست دارد، و از موت كراهتي ندارد مگر از حيث اينكه به دنبال زيادتي در استكمال معرفت است همانا مانند بذر است و دريائي است كه ساحل ندارد.
احاطه به ذات الهي محال است پس هرچه قدر كه معرفت به خدا و صفات و افعال و اسرار مملكت او زياد باشد نعم الهي در آخرت زياد و عظيم خواهد بود. همچنانكه هر چه قدر بذر زياد باشد زراعت هم زياد و نيكو خواهد بود اين بذر معرفت را در هيچ جا نمي توان كاشت مگر در زمين قلب و نمي توان بر داشت كرد مگر در آخرت بهمين خاطر است كه پيامبر مي فرمايند: «افضل السعاده طول العمر في طاعه الله» چون معرفت با طول عمر و تفكر و مواظبت بر ذكر و طول مجاهده، تكميل و تكثير و متسع مي شود» و از همين باب است مهلت خواستن آن نور فروزان حضرت ابي عبدالله حسين «عليه السلام» از امويان در شب عاشورا و فرمودند: «فهو يعلم أني كنت قد أحب الصلاه له و تلاوه كتابه و كثره الدعاء و الاستغفار» با اينكه هر آن لحظه شماري مي كردند براي لقاي خداوند و دنيا را همچون زنداني مي دانستند كه روح مومن در آن محبوس است. الدنيا سجن المومن و جنه الكافر
مرحوم نراقي در جامع السعادات فصلي دارد به اين عنوان كه «نهايت درجات عشق شهود تام است» ايشان مي فرمايد: جواهر بسيط به سبب تشابه و هماننديشان به يكديگر مشتاقند و ميان آنها دمسازي و الفت تام و يگانگي حقيقي در ذوات و حقايق حاصل است، به طوري كه اختلاف و تغاير از آنها برداشته مي شود، زيرا تغاير از لوازم ماديات است. و اما ماديات ممكن نيست ميان آنها اين الفت يافتن و يگانه شدن پديد آيد، و اگر ميان آنها الفت و شوقي حاصل شود تنها به واسطه برخورد و تلاقي سطحي است.
نه در حقايق و ذوات، و چنين ملاقاتي ممكن نيست به درجه اتحاد و اتصال برسد، بنابراين بين آنها جدايي و انفصال هست. پس جوهر بسيطي كه در انسان به امانت نهاده شده- يعني نفس ناطقه- چون از كدورتهاي عالم طبيعت صافي و از پليديهاي جسمانيت پاك گرديد و از دوستي شهوتها و دلبستگي هاي دنيوي خالي شد، به خاطر تناسبشان با عالم قدس مي پيوندد، و شوق تام در او به مشابهين خود از جواهر مجرد پيدا مي شود، و از همه عالم فراتر مي رود و شوق او به سرچشمه جميع خيرات مي رسد، پس در مشاهده جمال حقيقي و مطالعه خير محض مستغرق مي شود، و در انوار تجليات قاهره محو و فاني مي گردد و به مقام توحيد كه نهايت مقامات است واصل مي شود، و انوار جمال و خير مطلق بر او فرود مي ريزد بدان سان كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه به خاطري خطور كرده، و شادي و لذتي براي او حاصل مي شود كه هر شادي و لذتي در جنب آن از ميان مي رود، و نفس كه به اين مقام رسيد حال تعلق او به بدن و حال تجرد او از آن برايش چندان تفاوتي نمي كند، زيرا بكار بردن قواي بدني او را از ملاحظه جمال مطلق باز نمي دارد، و سعادتي كه براي ديگران در آخرت حاصل مي شود براي او در اين جهان نيز حاصل است:
امروز در آن كوش كه بينا باشي
حيران جمال آن دلآرا باشي
شرمت بادا چو كودكان در شب عيد
تا چند در انتظار فردا باشي؟
آري، شهود تام و پاك و ناآلوده بسته به تجرد كلي از بدن است، زيرا چنين نفسي اگر چه به نور بصيرت در اين نشأه جمال وحدت صرف را ملاحظه مي كند، وليكن ملاحظه او خالي از تيرگي و كدورت طبيعت نيست، و صفاي تام موقوف بر تجرد كلي از بدن است، و از اين رو همواره مشتاق آنست كه اين پرده از ميان برداشته شود، و مي گويد:
حجاب چهره جان مي شود غبار تنم
خوشا دمي كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاي چون من خوش الحاني است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
و حضرت فرمودند: كيف لاافتقر و أنت الذي في الفقراء أقمتني چگونه خود را فقير نخوانم كه در ميان فقراء نشانديم.
و اين محبت نهايت درجات عشق و غايت كمالي است كه براي نوع انسان مي توان تصور كرد، و اوج مقامات و اصلان و غايت مراتب كاملان همين است، و هيچ مقامي بعد از آن نيست مگر اين كه ثمره اي از ثمرات آن است، مانند انس و رضا و توحيد، و هيچ مقامي پيش از آن نيست مگر اين كه مقدمه اي از مقدمات آن است، مثل صبر و زهد و ديگر مقامات.
تجليات عرفان در كردار حضرت
افعال ائمه «صلوات الله عليهم أجمعين» و برخوردهاي آنها با حوادث روزگار منشاء از معرفت آنهاست و انسان با بررسي هر يك از وقائع زندگي آنها به اين مهم پي خواهد برد اما عظمت و عمق عرفان در بعضي از وقائع و حوادث نمود و جلوه بيشتري دارد. جريان كربلا و حوادث عاشوراي حسيني يكي از اين موارد است، حادثه عظيم عاشورا ويژگيهاي فراواني دارد كه يكي از آنها تجلي عرفان امام(ع) و اهلبيت و اصحاب او بود و هر حادثه و اتفاقي كه آنجا حادث مي شد اشاره به يك حالت عرفاني داشت چنانكه ميرزا نورالله عمان ساماني در رساله «گنجينه الاسرار» اين حماسه عاشقانه و عارفانه را با قلم شيرين خود به نظم كشيده است او رساله خويش را با اين عنوان «در بيان اين كه صاحب جمال را خودنمائي موافق حكمت شرط است» آغاز مي نمايد و اولين مثنوي خود را به شرح حديث «كنت كنزا مخفيا و أحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف» اختصاص مي دهد و اين حديث را تأويل مي كند به تجلي اول بر وجه أتم و أكمل و پوشيدن أعيان ثابته كسوت تعين و طلوع عشق از مطلع لاهوتي و تجلي از عالم ملكوتي به عالم ناسوتي. بعد به شرح تجلي دوم مي پردازد و آيه «انه عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» را به آن تفسير نموده و مرتبه انسان كامل را بيان مي دارد. بعد از بيان اين مقدمات به حضرت أبي عبدالله «عليه السلام» متوجه شده و احوال او و گفتار او و اصحابش را موافق با مشرب عرفاني بيان مي دارد. ولي از آنجا كه بيان همه جلوات عرفاني حضرت امام حسين«عليه السلام» و استقصاء آنها در اين نوشتار مقدور نيست تنها به ذكر و توضيح يك مورد كلي اكتفاء مي شود.
عشق به خداوند در عاشورا:
اميرالمؤمنين «عليه السلام» سالها قبل از حادثه كربلا وقتي از دشت كربلا عبور مي كردند فرمودند: «و مصارع عشاق شهداء لم يسبقهم من قبلهم و لم يلحقهم من بعدهم» اينجا قتلگاه شهيدان عاشقي است كه نه كسي از گذشتگان بر آنها سبقت گرفته و نه از آيندگان بر آنها ملحق خواهد شد. آنها انسانهائي بودند در اوج محبت و عشق و همين اوج عشق به خداوند بود كه حادثه عاشورا را خلق كرد و آنرا متمايز از همه عشقهاي ديگر كه زبان زد عام و خاص است قرارداد چون جانفشاني هر يك از آنها در مقام عمل محدود بود اما امام حسين «عليه السلام» و يارانش هر آنچه كه از جان و مال و عزت ظاهري و... بود همه را در راه رضاي محبوب فداء و فاني كردند و به بقاي او باقي شد «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال والاكرام» عمان ساماني مي گويد:
عالمي ديدم از اين عالم برون
عاشقاني سرخ رو يكسر زخون
دست بر دامان واجب برزده
خود ز امكان خيمه بالاتر زده
گرد آن شمع هدي از هر كنار
پرزنان و پرفشان پروانه وار
و اين عشق همان عشقي است كه عرفاء و اهل ذوق در ستايش آن افراط نموده اند، و به نثر و نظم در مدح و ثناي آن مبالغه كرده اند، و آن را غايت اتحاد و كمال مطلق دانسته اند كه بجز آن كمالي و به غير آن سعادتي نيست، چنانكه گفته اند:
عشق است هرچه هست بگفتيم و گفته اند
عشقت به وصل دوست رساند به ضرب دست
عشق حقيقي ملازم با عشق به لقاي محبوب حقيقي است كه ذات احديت باشد «قل ياايهاالذين هادوا ان زعمتم أنكم أولياءلله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين»
عشق اگر با تمناي لقاء معشوق نباشد به تعبير قرآن عشق صادق نيست در روايت است كه وقتي عزرائيل نزد خليل الرحمن براي قبض روح آمد آنجناب فرمودند «هل رأيت خليلا يميت خليله» خطاب رسيد كه «هل رأيت حبيبا يكره لقاء حبيبه ان الحبيب يحب لقاء حبيبه»
بميريد بميريد در اين عشق بميريد
در اين عشق چون مرديد همه روح پذيريد
بميريد بميريد از اين مرگ مترسيد
كزين خاك برآئيد سموات بگيريد
بميريد بميريد از اين نفس ببريد
كه اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد
عرفاء شامخ الهي گفته اند ك عشق و مستي در سلوك فقط در سفر اول اسفار اربعه است و در بقيه سفرها ديگر آن جوش و خروش نيست بلكه در بعضي از مراحل آن طمأنينه و سكينه و قرار است چنانكه خواجه حافظ مي گويد:
نگويمت كه همه ساله مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا مي باش
حتي غالب ناله ها و زاريها و انقلاب هاي سالكين راه خدا در سفر اول است كه جذبات الهيه آنان را دريافته و به حريم قدس خود مي كشاند اما در سفر دوم متمحض در تماشاي جمال احديت در مظاهر عالم امكان است.
پس سفر اول عبور از عالم ناسوت و ملكوت و جبروت، و سفر دوم عبور از عالم لاهوت است. اما سفر سوم سفر از حق به سوي خلق بالحق است كه عالي تر از سفر دوم مي باشد يعني سكر و محو از بين مي رود و با وجود فناي در حق و فناي در صفات حق و فناي از فناء، سالك در مقام افعال سلوك مي كند و با صحو تام باقي به بقاء حق مي گردد و تمام عوالم جبروت و ملكوت و ناسوت را بأعيانها و لوازمها مشاهده مي كند و از معارف ذات و صفات و افعال خبر مي دهد.
مرحوم صدرالمتألهين در مورد آخرين مرحله سلوك عارف در طريق معرفت چنين مي گويد: «در اين مقام عارف جامع بين حق و خلق است به طوري كه نه افعال الهي حجاب از صفات او خواهد بود و نه صفاتش حجاب از ذاتش بلكه خدا را مشاهده مي كند در هر آنچه كه مي بيند و مي شنود و ملاحظه مي كند وجه الهي را در هرچه كه بر او ظاهر مي شود»
بعد سخني از محقق طوسي مي آورند كه گفته: «عارف وقتي منقطع از نفسش شد و به حق متصل شد همه قدرتها را مستغرق در قدرت او و همه علوم را مستغرق در علم او و همه اراده ها را مستغرق در اراده او مي بيند پس خداوند چشم او مي شود كه با آن مي بيند و گوش او مي شود كه با آن مي شنود و قدرت او مي شود كه با آن انجام مي دهد و علم او مي شود كه با آن ادراك مي كند و وجود او مي شود كه با آن هستي اش تحقق مي يابد».
و شايد به همين معاني اشاره دارد كلام حضرت حسين «عليه السلام» وقتي كه حرمله طفل شيرخوار آن بزرگوار را هدف تير قرار داده و شهيد كرد حضرت دست خود را زير گلوي او مي گرفت و چون دستش از خون لبريز مي شد به سوي آسمان مي پاشيد و مي گفت: «هون علي ما نزل بي أنه بعين الله». آسان مي كند بر من تحمل اين مصيبتها اينكه مي دانم همه اينها در مرآء و منظر الهي است.
همچنين وقتي در دعاي عرفه فرمودند:«متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك؟ و متي بعدت حتي تكون الآثار هي التي توصل اليك، عميت عين لاتراك» و «الهي علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادك مني ان تتعرف الي في كل شيء». خدايا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد حالات پي درپي دانستم كه مي خواهي خود را در همه چيز به من بنمائي.
و كلام خواهر بزرگوارش وقتي كه يزيد از او به طعنه پرسيد: كيف رأيت ما صنع الله باخيك و أهلبيتك؟
فرمودند: «ما رأيت الا جميلا هؤلاء قوم كتب عليهم القتل»
و فرزندشان سيدالساجدين كه در جواب اين سؤال فرمودند: «رأيت ما قضاه الله عزوجل قبل ان يخلق السموات والارض»
منبع : روزنامه کیهان الف