از یک جهت ، براى عده زیادى مورد سؤ ال است . آنان سؤ ال مى کنند: هدف حیات چیست که دفاع از شرف و کرامت آن ، موجب بروز حادثه خونبار دشت کربلا شده است ؟ هدف زندگى چیست ؟
البته - همان طور که مى دانید - چنین مساءله مهمى ، نمى توانست مورد مسامحه متفکران شرق و غرب قرار بگیرد. خیلى طبیعى است که آن ها حول این مساءله بچرخند که هدف این زندگانى چیست ؟ آیا بشر را مى توان قانع کرد که به همین پدیده هاى طبیعى حیات قناعت نموده و سؤ ال نکند که : هدف این سالیان عمر من ، هدف این پیروزى ها، شکست ها، خنده ها، گریه ها و هدف این همه فراز و نشیب هاى زندگى چیست؟
بنابراین ، این که: ((ما براى چه آمده بودیم و به کجا مى خواهیم برویم))، از زمان هاى پیش، مورد بحث قرار گرفته، و نهایت امر، پاسخ هایى هم داده شده است . تمام این پاسخ ها، از خود حیات طبیعى سرچشمه مى گیرد، اما جواب ها قانع کننده نبوده است . مثل این که در پاسخ از چگونگى هدف زندگى ، بگویند زیاد بخورید. بسیار خوب ، من فلسفه خوردن را از شما مى پرسم . مى گویند علم زیاد فرا بگیرید. بسیار خوب ، من در فلسفه همین معنا از شما مى پرسم که : یکى از شؤ ون حیات انسانى که فراگیرى علم است و از طریق علم و جهان بینى ، ارتباط با واقعیات دارد، نهایتا چه مى شود؟ اگر بگویید براى این که بتوانید براى خویشتن تکاپو کنید، مى پرسم پس فلسفه اش چیست ؟ این متن حیات طبیعى است . من همین سؤ ال را مى کنم. به هر حال ، این قاعده در نظر شریفتان باشد که هر کس خواسته است براى هدف زندگى ، از خود همین زندگى طبیعى، چیزى در بیاورد، نمى شود، زیرا آن چه که در زندگى طبیعى مى بینیم ، سایه هاى ماست . {مولوى } واقعا در این دو بیت چه کرده است :
لطف شیر و انگبین عکس دل است
پس بود دل جوهر و عالم عرض
واقعا عظمت این شعر را چگونه توصیف کنم ؟ تمام آن چه که براى شما در این زندگانى طبیعى مورد خواسته شماست ، سایه زندگى و سایه وجود شماست . خوردن شیر، لذت دارد. شما چنین ساخته شده اید که عسل برایتان لذت دارد. چنین ساخته شده اید که هنر برایتان مطرح است . پس تمام آن چه را که مى خواهید، به جهت این است که شما چنین هستید. بنابراین ، پس هدف شما چیست ؟ همه این ها در عالم طبیعت پایین تاءمین مى شود. حال ، هدف این ها و هدف مجموع این ها چیست ؟
پس بود دل جوهر و عالم عرض
هدف باید از بالا شروع بشود. هدف باید از بالا تعیین بشود. به هر حال ، قبلا اشاره شد به این که اگر بخواهیم عظمت داستان حسینى را بفهمیم ، باید بفهمیم هدف حیات چیست . براى این که بفهمیم هدف حیات چیست ، اولین قدم این است که بفهمیم حیات و زندگى چیست ؟ {و این است که } فهمیدن درباره زندگى و حیات را باید براى خودمان به صورت جدى مطرح کنیم . آیا زندگى همین است که متاءسفانه قریب به اتفاق مردم دنیا آن را زندگى مى دانند؟ به راستى آیا زندگى آن ها زندگى است ؟ یا حیات چیست ؟
آیا امکان دارد که ما درباره حیات ، روشنایى و آشنایى بیشترى داشته باشیم ؟ بلى ، ما مى توانیم به نمونه هایى از عظمت حیات برسیم که اگر درست فهمیده شود، ((هدف )) از آن مى جوشد؛ نه این که اگر آن ها را فهمیدیم ، به دنبال هدف مى رویم، و تازه بعد از هفتاد سال مى رسیم . نخیر، اگر آن ها را فهمیدیم ، از همان اولین الله اکبر، غوطه ور بودن در هدف را درک خواهیم کرد. منتها، واقعا باید بفهمیم که حیات چیست .
البته اگر بخواهیم ادعا کنیم که همه ابعاد حیات و استعدادهاى حیات را مى توانیم بفهمیم ، ادعایى است بس بزرگ . اما به آن مقدار از نمونه ها و استعدادها و نیروها و ابعادى از حیات مى توانیم برسیم که هدفش را شهود و درک کنیم و آن وقت بگوییم: انى لا ارى الموت الا سعاده ، ((من مرگ را جز سعادت نمى بینم.)) پس از دسترسى به آن نمونه ها، شکوفایى حیات، یعنى شهادت در راه دفاع از شرف و حیثیت خود و انسان هاى دیگر را مى فهمیم .
خدایا! درود و سلامت را بر جان و روان و جسم این مرد (حسین) بفرست که از شرف انسانیت دفاع کرد. براى او فقط خودش مطرح نبود. بسیار کوته نظرى است که کسى بگوید: حسین بن على براى صیانت ذات، براى صیانت شرف و کرامت ذات خویشتن، چنین اقدامى فرمود. اما اگر هم کسى بگوید و تفسیر کند که : خویشتن او (حسین) گسترده بر تمام خویشتن هاى آدمیان است، عیبى ندارد که آن وقت بگویید:
{حسین} از خویشتن دفاع کرده است . ولى معناى خویشتن او چیست ؟ معناى خویشتنى که پدرش على (علیه السلام) نشان داد و فرمود: ((شنیده ام که از لشکریان معاویه ، عده اى به انبار حمله کرده اند و آن جا از پاها و دست هاى آن دختران و زنان که مسلمان هم نبودند، ولى با ما معاهده زندگى داشتند، خلخال و زیورآلات در آورده اند))، چیست ؟ او هیچ پناهى جز ((استرجاع)) نداشته است و مى فرماید:
...و لقد بلغنى اءن الرجل منهم کان یدخل على المراءه المسلمه ، والاءخرى المعاهده ، فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع {تمنع } منه الا بالاسترجاع و الاسترحام . ثم انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم کلم ، و لا اءریق لهم دم ، فلو اءن امراء مسلما مات من بعد هذا اءسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندى جدیرا.(۲)
((...به من خبر رسیده است که مردانى از آن سپاهیان ، بر زن مسلمان و نیز زن غیر مسلمان که معاهده زندگى در جوامع اسلامى او را تاءمین نموده است ، هجوم برده ، خلخال از پا و دستبند از دست آنان در آورده اند، گردن بندها و گوشواره هاى آنان را به یغما برده اند. این بینوایان ، در برابر آن غارتگران ، جز گفتن : انالله و اناالیه راجعون و سوگند دادن آنان به رحم یا طلب رحم و دلسوزى چاره اى نداشته اند.
آن گاه سپاهیان خونخوار، با دست پر و کامیاب برگشته اند، نه زخمى بر یکى از آنان وارد شده و نه خونى از آنان ریخته است . اگر پس از چنین حادثه {دلخراش}، مردى مسلمان از شدت تاءسف بمیرد، مورد ملامت نخواهد بود، بلکه مرگ براى انسان مسلمان به جهت تاءثر از این حادثه ، در نظر من امرى است شایسته و با مورد.))
این ((من)) گسترده ، حتى به جان غیر مسلمان ها رخنه کرده است . {على} مى گوید: ناله او (انسان) ناله من است . این روح در حسین نیز مجسم است . {دفاع حسین (علیه السلام)}، دفاع از چنین خویشتن گسترده به تمام ((منپ))هاى آدمیان و دفاع از انسان هاست . این موضوع را قبلا نیز عرض کرده بودم .
بسیار خوب ، ببینیم این حیات چیست که این همه توفان و این همه تموجات در طول تاریخ و در گذرگاه تاریخ به راه انداخته است و ما در صدد فهم هدف آن هستیم . مى خواهیم بفهمیم حیات چه هدفى دارد که یک چنین قربانى اى دارد. چه نوع قربانى اى ؟ حتى دشمنانش نوشته اند که : معاویه به یزید گفته بود که این شخص (امام حسین (علیه السلام)) حسابش غیر از بقیه است . گفته بود که : ((حسین ، محبوب ترین مردم نزد مردم است )). محبوب ترین مردم نزد مردم در کجا؟ در یک جامعه تناقض انگیز. جامعه آن روز، جامعه اى سالم و یک دست نبوده است . حسین در آن جا محبوب ترین بوده است . دوباره عرض مى کنمپ: محبوب ترین مردم ، عبارت ولید است . معاویه چیز دیگرى گفته بود. این عبارت استاندار مدینه است که ماءمور شده بود تا خبر مرگ معاویه را به حسین و عبدالله بن زبیر و چند نفر دیگر بدهد. ولید به عبیدالله بن زیاد چنین نوشته بود: ((شنیدم حسین رو به عراق مى آید و او محبوب ترین مردم نزد مردم استپ)).
همان گونه که قبلا عرض کردم، یک دفعه در یک خانواده، کسى محبوب مى شود، یا در یک شهر یا در یک روستا محبوب مى شود، اما یک مرد در دوازده کشور اسلامى - آن هم با صدها نظریات، عقاید، مکتب ها، آراى سیاسى و حقوقى متنوع - محبوب ترین مرد است. این {محبوبیت} را معنا کنید. حسین قربانى این راه است، او قربانى شرف حیات انسان هاست. پس گذر ما مى افتد به فهم این مساءله که حیات چیست؟ ما آن چه از دستمان برمى آید - در این درس - مقدارى از ابعاد و عظمت هاى حیات را مطرح مى کنیم، و ان شاءالله خدا در درک آن ما را کمک کند تا ببینیم که هدف این حیات چه قدر با عظمت است.
خدا از کسانى که نگذارند این مردم با هدف حیاتشان آشنا شوند و نفسى براى آشنایى با حیاتشان بکشند، انتقام خواهد گرفت. خدا با آن انسان هایى که وسایل تخدیر و وسایل ناآگاهى انسان ها را آماده کنند تا نفهمند که این حیات چه بوده، چه خواهد کرد؟ به قول یکى از بزرگ ترین انسان شناسان دهر؛ ((کسى که نمى خواهد بفهمد هدف حیاتش چیست، او با خویشتن در حال مبارزه است و منکر خویشتن است)). هر چند اصل عبارت مزبور را از حفظ هستم ، اما {به جهت ضیق وقت}، فقط عبارت اصلى آن را مى گویم که از یونانى به فرانسه و از فرانسه به عربى ترجمه شده است ، که من ترجمه عربى احمد لطفى سید را که از بهترین ترجمه هاست ، عرض مى کنم :
انه لینکر نفسه ما دام لا یعرف انه من این اتى و لا ما هو المثال الکامل المقدس الذى یجب ان یروض نفسه فى الوصول الیه (۳)
((انسان مادامى که نمى شناسد از کجا آمده است و آن ایده کامل مقدسى که واجب است نفس خود را در راه وصول بدان به ریاضت بیندازد، نفس خود را انکار مى کند.))
اروپایى ها بر این عقیده اند که افلاطون یعنى تمام تاریخ . یک عبارت دیگر هم درباره افلاطون مى گویند. البته ما درباره این گونه اظهارات نظر داریم ، اما حالا من ارزیابى نمى کنم ، و فقط عقیده آن ها را مى گویم :
((تا کتاب ریپابلیک (۴) (جمهوریت ) افلاطون وجود دارد، تمام کتاب هاى سیاسى را با آب بشویید.))
تمام کتاب هاى سیاسى که بعد از افلاطون نوشته شده است ، یا حاشیه بر کتاب جمهوریه افلاطون است و یا پاورقى است . معطل نشوید. عبارت مذکور خیلى باعظمت است . این سخن از ایشان است : ((آن شخص منکر خویشتن است که نمى خواهد بداند از کجا آمده است و آن هدف مقدس چیست که باید در راه رسیدن به آن تمرین کند و ریاضت بکشد)). نگوید چون مى خواهم، پس حق است. چه بى نواست آن کسى که مبناى زندگى خود را بر این قرار بدهد: مى خواهم. چون مى خواهم، پس حق است! نخیر، اگر هرچه را که جناب عالى بخواهید، حق نیست .
ولو اتبع الحق اهوائهم (۵)
((اگر حق ، از خواسته هاى آنان بخواهد تبعیت کند، آسمان و زمین متلاشى مى شود.))
با این که بشر هنوز نهادهاى خود را کاملا در تاریخ مطرح نکرده است (درست دقت بفرمایید، مخصوصا جوانان دقت کنند)، این شخصیت هاى بزرگ سازنده تاریخ ، از آن {نهادهاى بسیارى} که در درون داشتند، مقدار کمى به ما نشان داده اند. اشتباه مى کند کسى که بگوید فارابى همین بود که در ۵۰ - ۶۰ سال به ما نشان داد، یا ابن سینا همان است که به ما نشان داد، یا ابوذر غفارى شخصیتى است که در همان چند روز صدر اسلام و در تبعید به ربذه ، به ما نشان داده است .
غروب فرا رسیده است و ابوذر آخرین نفس هاى خود را مى کشد. در کجا؟ در بیابان ربذه . مى خواهم این را بگویم تا ببینید ابوذر اگر میدان داشت ، چه مى شد. کم کم به دروازه ابدیت نزدیک تر مى شود.
همسرش (دخترش) بناى گریه کردن را گذاشت . (درباره همسر یا دختر ابوذر، دو تاریخ نقل شده است).
گفت: چرا گریه مى کنى؟ گفت : همسر عزیز، هم اکنون که تو از دنیا مى روى و من تنها هستم ، چه کنم ؟ ابوذر فرمود به آن طرف نگاه کن . آن سیاهى که از دور مى بینى ، کاروانى است که مى آید و به طرف مدینه مى رود.
تو برو کنار جاده بایست ، وقتى که آن ها رسیدند، به آنان بگو (این جا نقل تواریخ مختلف است)، مردى (مسلمان یا یکى از صحابه پیغمبر (صلى الله علیه وآله) در این جا از دنیا رفته است ، سپس آن ها مى آیند و به کفن و دفن من مشغول مى شوند و مرا دفن مى کنند، سپس آنان تو را به مدینه و به دودمان خودت مى رسانند. ناراحت نباش .
واقعا اگر براى این مرد میدان بود، چه مى کرد و به بشریت از عظمت هاى حیات چه نشان مى داد؟ گفت :
همسر من (دختر من)، این گوسفند آخرین روزى من و آخرین متاع من از این دنیاست . هنگامى که آن ها از راه رسیدند، بگو ابوذر وصیت کرده است : ((بیش از این که به کار تدفین او مشغول شوید، این گوسفند را ذبح کنید و بخورید و براى من مجانى کار نکنید)).
آیا ابوذر {نهاد} خود را نشان داده است ؟ آیا تاریخ اجازه داده است که ابوذر را بشناسیم ؟ آیا محیط، این امکان را به ما داده است تا بفهمیم ابوذر غفارى کیست ؟ که هفتصد سال بعد از او، ابن خلدون تازه وارد ارزش کار شده است . نیز بعد از او، ((ریکاردو))ها. این معنى را ابوذر از کجا گرفته بود؟ از یک آیه قرآن ؛ و لا تبخسوا الناس اشیائهم ، ((کار و کالاى مردم را از ارزش نیندازید)). ارزش حقیقى کار و کالا را بدهید. دقت کنید: آیا جانى که از امواج این جان ، چنین قطره اى به تاریخ تراوش کند، هدف این جان در خودش نیست؟
آیا این شخص در آن بیابان خشک و بى سر و ته ، بدون رسیدن به هدف اعلاى حیات ، مى تواند این سخن را بگوید؟ سلام و درود خداوندى بر روان این انسان ها، که ما را با جان خودمان آشنا مى کنند. نشانى جان ما را این ها به دست مى دهند. به کجا مى خواهید بروید؟ از کدام رمان ها؟ البته مطلقا روش رمانتیک را محکوم نمى کنیم ، زیرا مطالب خیلى مهمى هم چون بینوایان را داریم.
به کجا مى روید؟ در علوم انسانى از چه کسى مى خواهید تقلید کنید؟ در علوم انسانى درباره انسان ، آن حقایق را از چه کسى مى خواهید بگیرید؟
نمونه هایى درباره این که: ((حیات چیست ؟))(۶)
بشر در سرگذشت خود، با این که نتوانسته است تمام نهادهاى خود را بروز دهد، اما تکاپو کرده است .
نمونه یک . کمالات علمى فوق تصور و حقایق مهمى را از خود نشان داده است . همین موجود که انسان نام دارد، در رشته هاى گوناگون ، به کمالات علمى رسیده است و مدام به اکتشاف ، اختراع و فهمیدن ها نایل شده است . به نظر شما، این ها از چیست ؟ آیا از زمین روییده ، یا از آسمان آمده اند؟ یا همه این دانش ها، متعلق به جان هاى شماست ؟! بعضى ها حدس زده اند که فعلا کتاب هاى موجود در دنیا، بیش از پنجاه میلیارد نسخه است . هفتصد الى هشتصد میلیون از نسخ موجود، درباره خود انسان و درباره علوم انسانى است . این یکى از کارهاى جان شما و یکى از کارهاى حیات شماست . حال ، مى خواهیم هدف این حیات را به طور فردى ، یا جمعى پیدا کنیم . {در تاریخ} انسانى داریم که به طور فردى ، هشتصد تاءلیف از ایشان نقل شده است . انسانى داریم که به طور فردى ، بیش از نهصد اکتشاف از او نقل شده است .(۷) همه شما آنان را مى شناسید، حتى بچه ها هم آنان را مى شناسند. ما با این حیات سروکار داریم ، نه با ۲۲۰۰ کاسه آبگوشت و ۴۰۰ متر قماش و... این ها حیات نیست . صدق الله العلى العظیم . واقعا عجیب است . خدایا، با وجود آیه هاى شگفت آور تو، باز از پیغمبر ما اعجاز مى خواهند.
یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون (۸)
((از زندگى دنیا، ظاهرى را مى شناسند و حال آن که از آخرت غافلند.))
فقط یک پدیده ظاهرى را مى فهمند. اگر تنوین کلمه ((ظاهرا))، تنوین تنکیر باشد نه تمکن ، دلیل بر پستى قضیه است ، یعنى یک ((ظاهرى )) از حیات دنیا مى فهمند. من از شما سؤ ال مى کنم - البته نه از عقل شما، بلکه از وجدانتان - آیا با این علم ناقص از ظاهر محدود زندگى ، به دنبال حقیقت هدف حیات حقیقى رفته اید و به شما جواب داده نشده است ؟ بروید به دنبال حیات ، آن وقت ببینید آیا به شما جواب مى دهد یا نمى دهد!؟ شما دنبال حقیقت حیات بروید.
نمونه دو. نبوغ هاى متنوع هنرى آثار خود را در صفحات تاریخ به نمایش گذاشته است . لازم است این ها را هم در یک جا جمع کنیم و ببینیم که این هنرمندان، این نوابغ در رشته ادبیات، در رشته نقاشى و در سایر رشته ها چه کرده اند؟ مغز همه هم یک نوع مغز است. اگر تعداد سلول ها در مغز، هشتاد میلیارد است، در همه مغزها نیز همان تعداد است . آن وقت ، آن هم یک میدان مادى (قلم و کاغذ) براى این نقاش است .
اصل ، آن چیزى است که این کارها را انجام مى دهد و فعلا او را فقط مى گوییم ((آن)). على الحساب باشد تا پس از بررسى، معلوم شود که {آن} چیست .
نمونه سه . بروز کمالات جهان بینى هاى اعلا، که یکى از موارد اثبات وابستگى جان آدمى با خداست .
عقل ما بر آسیا کى پادشا گشتى چنین
یک فیلسوف حق ندارد در این دنیا و درباره جهان ادعا و اظهار نظر بکند، مگر این که باید به هستى مشرف باشد. اکنون ، سؤ ال ما این است که این جمجمه محدود، با این مغز محدود در یک کره محدود، چه طور به هستى اشراف پیدا مى کند؟ البته به کیهان هم قناعت ننموده و مى گوید: من به هستى حکم مى کنم ؛
درباره هستى که کیهان جزئى از آن است . کیهان چیست ؟ میلیاردها کهکشان . من بر آن حکم مى کنم !
ما درصدد شناخت هدف این نوع حیات هستیم ، نه آن حیاتى که وجودش در یک قوطى کبریت خلاصه شده است و از قوطى کبریت، تمبر، چپق و سرچپق ، کلکسیون جمع مى کند. آیا حیات این نوع افراد را مى خواهید؟
زمانى با بعضى ها، بحث ها و مراسلات علمى داشتیم . به برتراند راسل این مطلب را نوشته بودم که :
مساءله الله این است : از ذهن و دهان چه کسى مى خواهیم بگیریم و بگوییم {خدا} هست یا نیست ؟ آیا از ذهن بعضى ها مثل موسولینى ؟! البته این را این طور به ایشان ننوشتم ، ولى در نوشته هایى که در انتقاد از مطالبشان داشتم ، نوشتم . موسولینى - البته در آن زمانى که خلبان بود - مى گوید: ((آن موقعى که اتیوپى را ما بمباران مى کردیم ، اى خدا وقتى که آتش از این خانه هاى بوریایى شعله ور مى شد، چه قدر زیبا بود!))(۹)
آیا شما از کله این شخص مى خواهید خدا در بیاورید و بعد هم در آن شک کنید؟ یا از مغز حسین بن على ، یا از مغز ابراهیم خلیل؟
کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ؟(۱۰)
((خداوندا! چگونه با این موجودات که در وجود خود، نیازمند تو مى باشند، به سوى تو راهى بیابم ؟))
ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک ؟(۱۱)
((آیا حقیقتى غیر از تو، آن روشنایى را دارد که بتواند تو را بر من آشکار بسازد؟))
زهى نادان که او خورشید تابان
آیا خورشید را با نور شمع باید دید؟ اینک ، خداى حسین را ببینید:
همه عالم فروغ نور حق دان
اگر خورشید بر یک حال بودى
از این فرهنگ نگهدارى نموده و آن را از دست ندهید. این فرهنگ ، فرهنگ جان ماست .
اگر خورشید بر یک حال بودى
ندانستى کسى کاین پرتو اوست
تو پندارى جهان خود هست دائم
آیا خدا را از ذهن ((موسولینى))ها مى جویید؟ آیا خدا را از ذهن کسانى مى جویید که کشتار سیصدهزار نفرى مى کردند، و بعد هم روى تپه هاى مغرب زمین مى نشستند و موسیقى مى نواختند؟
نرون موسیقى مى زد و خیلى هم خوشحال بود که سیصد هزار تن را به خاک و خون ریخته بود. همان مکانى که الان معروف است که مى گویند واتیکان روى آن بنا شده است . آیا خدا را از او مى خواهید بجویید یا از ابراهیم خلیل (علیه السلام)؟ خدا را از چه کسى مى خواهید بجویید؟ مى خواهید فلسفه حیات را بدانید، اما از چه کسى ؟ از حیات آن مگسى که در جایگاه ریزش بول حرکت مى کند؟ یا از مگسى که روى کاهى بر سطح آن بنشیند و بگوید دریا این است و این هم کشتى و من کشتى بان آن هستم!؟ آیا این نوع حیات را مى خواهیم فلسفه اش را پیدا کنیم، یا آن حیاتى که نمونه هایى از آن را عرض کردم، که واقعا بدون مبالغه، یکى از صدها نمونه است؟! ((بروز کمالات جهان بینى هاى اعلى، یکى از موارد اثبات وابستگى جان آدمى با خداست)).
عقل ما بر آسیا کى اعتلا کردى چنین
من در یک کره خاکى نشسته ام که در مقابل یک دریاى بى پایان، به اندازه یک خردل است. آن وقت، براى تمام هستى مى خواهم حکم صادر کنم. آیا غیر از این که یک بارقه الهى به مغز شما سر بکشد و این حرف را بزند، راه دیگرى دارد؟ آن هم درباره حیاتى که {وابستگى جان آدمى را با خدا}، حسین (ع) از آن دفاع کرده و از شرف این حیات دفاع نموده است.
من که ملول گشتمى از نفس فرشتگان
ظرافت حیات در حدى است که دم مجرد یک فرشته مجرد، ممکن است آن را ناراحت کند. {این حیات} به قدرى ظریف مى شود و قدرت مقاومت پیدا مى کند که از ته دل مى گوید؛ جهان در یک طرف ، من هم در مقابل آن مى ایستم . شما درباره این نوع {حیات} مى خواهید صحبت کنید. کافکا چه کارى به این مسائل دارد؟ آلبر کامو با این حیات چه کار دارد؟ شما به کتاب هایشان مراجعه بفرمایید. حیات را آن طور مطرح نکرده اند که مفهوم حیات چیست ؟ بلکه حیات را به صورت یک نمودهاى ظاهرى و بسیار سطحى و دم دستى مطرح مى کنند و سپس مى خواهند به ما بگویند: ((آیا دیدید که حیات فلسفه ندارد؟)) خواهش مى کنم اثبات نکنید، زیرا ما جلوتر از شما مى بینیم . چرا زحمت کشیده اید؟ چرا این همه ارزش هاى مغزى کلان و گران قیمت را صرف این ها کرده اید؟ اول به من (انسان) بگویید حیات چیست ، سپس بگویید که آیا هدف دارد یا ندارد! و اگر حیات واقعا مطرح شود، شما خواهید گفت : هدف این جا بوده است .
سال ها دل طلب جام جم از ما مى کرد
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
نمونه چهار. نبوغ هاى صنعتى و فعالیت هاى بسیار دقیق و ظرافت کارى هاى قلمرو فن آورى ، که حصول تدریجى آن ها در تاریخ بشرى، نمى گذارد اهمیت آن را بفهمیم. تا بفهمیم این یک ذره (مغز) چه کرده است .
سوار هواپیماى ۷۴۷ مى شویم و دو ساعته به جده مى رسیم . ما فقط همین را مى بینیم ، اشعه ((x)) را نیز مى بینیم . آیا براى به وجود آمدن این همه حقایق شگفت انگیز و محیرالعقول به نام فن آورى ، نباید سراغ این جان را بگیریم که این مغز چه {قدرتى} دارد؟ بعد همین طور اظهار نظر مى کنیم . به چه کسى مى گویید...؟
اگر به شما بگویند ابتدا از حیات چیزى به ما بگو، بعد درباره هدف ما قضاوت کن ، آن وقت در پیش وجدان ، در پیش تاریخ و در پیشگاه خدا چه خواهى گفت ؟ آیا حیات را شناخته بودى که گفتى هدف ندارد؟
آرى ، این همه مسائل فن آورى ، الان براى ما آسان به نظر مى آید. همین که الان در زیر نور برق نشسته ایم و از آن استفاده مى کنیم ، مقدماتى در عبور و مرور به این لامپ که این روشنایى را نگه مى دارد و این طور دنیا را روشن مى کند، چه فعل و انفعالاتى وجود دارد. {اما در حیات } چه انتقالات ، چه جهش ها، چه تداعى معانى ها و چه اندیشه هاى منطقى و فوق منطقى وجود دارد؟ مگر شوخى است ؟ بفرمایید شما هم حیات (زندگى ) بسازید. این ها را جمع کنید و سپس ببینید که هدف این حیات چیست . چون اگر {نبوغ } در این شخص جلوه کند، به معناى این نیست که من ندارم . او در این کار قدم برداشته و شما هم {نبوغ} دارید، همه انسان ها دارند، حیات و مغز آدمى نیز این {نبوغ} را دارد.
نمونه پنج . انواع مدیریت هاى معقول و شایسته در اداره تمدن هاى گذشته ، که موجب بروز شناخت ثابت هاى اصیل و پایدار براى اداره حیات معقول بشرى شده است .
به نظر نمى رسد که تاکنون چه مدیریت هایى در دنیا به وجود آمده است . توین بى ، بیست و یک تمدن را بیان کرده است که تمدن چیست ؟ و {از جمله } تمدن اسلام ، تمدن بیزانس ، تمدن حیثیین ، تمدن بین النهرین و... چه بود؟ مثلا آن یکى در تاریخ جلو بود، این یکى بعدا بود. بروز و اعتلاى امپراتورى بزرگ روم به این علت و آن دلیل بود و تمام شد! ولى واقعا در تمدن ها چه روى داده است ؟ چگونه مدیریت ها انجام گرفته است ؟ ما هم در داستان خودمان و در درس خودمان ، این مطلب را داشته باشیم که : چه مدیریتى در درون حسین بود که با این که از موقع رحلت پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) با مسائل سخت ، تنش دار و ضربه اى روبه رو شده بود، اما به آرامى آنها را تحمل کرده بود؟ او دیده بود از دست پدرش چه {اشخاصى } را گرفتند. چه کسانى را؟
مالک اشتر، ابوذر، عمار یاسر،و... همه این مسائل را با چشم خود دیده و آرام با همه این سختى ها روبه رو شده بود.
بر لبش قفل است و در دل رازها
عارفان که جام حق نوشیده اند
آیا {رویارویى با این سختى ها} شوخى بود؟ مدیریت این شخصیت ، ((من)) خود را، کافى است نشان بدهد که هدف حیات چیست . بعد از دوران على بن ابى طالب (علیه السلام) و دوران برادرش امام حسن مجتبى (علیه السلام)، چه سختى ها و چه فشارها دید، اما یک جمله که مخل باشد بر مدیریتى که تا داستان نینوا نیز ادامه پیدا کرد، از ایشان گفته نشد. دقت بفرمایید که چه قدر مالکیت بر نفس مى خواهد. ایشان این را به نام و عنوان قاعده به ما آموخت که : ((تا مدیریت بر خویشتن نداشته باشیم ، درصدد مدیریت بر دیگران برنیاییم ، زیرا خطرناک است)). ما دیدیم و شما نیز دیده اید، حتى ما در دوره هاى محدود خودمان در حوزه هاى نجف ، قم ، تهران ، مشهد، تبریز، اشخاصى را دیدیم که داراى استعدادهاى خوبى بودند، مسائل را مى فهمیدند و اطلاعات خوبى داشتند، ولى توانایى مدیریت استعداد و اطلاعات خود را نداشتند و بلد نبودند، و دو سوم عمر خود را در این که به ((من)) نگاه کنید، سپرى کردند. پس بیایید ((من)) خود را مدیریت کنیم.
از تو خواهند آب زان پس کاروان تشنگان
{متاءسفانه بعضى ها} به جهت عدم مدیریت و عدم مالکیت به نفس ، جامعه را از عظمت هاى خود محروم کردند. مسلما افراد جامعه ، در روز قیامت از این ها شکایت نموده و خواهند گفت : چرا به علت عدم مدیریت بر خویشتن ، ما را {از حقایق راستین و گردیدن هاى تکاملى} محروم کردید.
یکى از بزرگان، درباره فیلسوفان قرون وسطى - به اصطلاح ما - یک گوشمالى داده است . من بر این عقیده ام که این گوشمالى را باید تابلو کرده و در کلاس هاى تعلیم و تربیت مورد بحث قرار داد.
تعبیر را ملاحظه کنید! مى گوید:
((فلاسفه قرون وسطى، به جهت عشق و علاقه افراطى اى که به فلاسفه یونان داشتند، ما را از محصولات باعظمت مغزهاى مقتدرشان محروم کردند.))
اینان هوشیاران هستند، و سیر کنندگان، خود مورد سیرند. خدا شاهد است که این جملات بسیار آموزنده است. {وایتهد} مى گوید: ((آن فلاسفه، ما را محروم کردند)). اى انسان ها! مدیریت کنید، زیرا ما به شما احتیاج داریم. نخست خویشتن و سپس دیگران را مدیریت کنید.
یکى از مطالبى که واقعا جا دارد بحث شود، این است که امام حسین (علیه السلام) چگونه خویشتن را مدیریت کرده است ؟ او پنجاه و هشت سال و طبق بعضى از روایت ها، پنجاه و هفت سال داشت . این که گاهى مى گویند: السلام علیک یا اباعبدالله ، سلام الله علیک یا اباعبدالله ، مساءله خیلى ریشه دار و پرمعناتر از تصور ماست . آیا مى دانیم با چه کسى رویاروى هستیم ؟ علیک سلامى ، ((سلامم بر تو باد اى حسین)). خطاب شما به حسین نیست ، بلکه خطاب به حمایت از باعظمت ترین ارزش هاى بشریت است . آیا حسین شخصا به سلام من و شما احتیاج دارد؟
مدیریت بر خویشتن {داراى اهمیت ویژه اى است}. تاکنون مدیریت هایى ، مخصوصا از کسانى که در مسیر کمال بودند، دیده شده است . {به عنوان نمونه }: مدیریت خود خاتم الانبیا محمد مصطفى (صلى الله علیه وآله) را در نظر بگیرید. مدیریت على بن ابى طالب (علیه السلام) را در آن پنج سال و نیم {زمامدارى } و پیش از آن پنج سال و نیم در نظر بگیرید، که یک جامعه پر از ضد و نقیض و پر از غوغا بوده است . على چگونه خودش را مدیریت کرده است ؟ چه مطلقى در درون او بود که على بن ابى طالب ، هم در محراب {عبادت } و هم در میدان جنگ ، هم سر کوى یتیمان ، و هم در راءس طرح بزرگ ترین جهان بینى هاى الهى ، همان على بن ابى طالب بود. این چه نوع مدیریتى بوده است ؟ ما مى خواهیم هدف این حیات را بفهمیم . بعد از این که خواص و مختصات حیات را فهمیدید، آیا باز از من خواهید خواست ، که فلانى ، در هدف حیات بحث کنید؟ هدف حیات ، یعنى شکوفایى این {نمونه هایى که عرض کردم } که مجموعا نمونه الهى دارد. و ان الى ربک المنتهى (۱۳). ((همه امور به پروردگارت منتهى مى گردد.)) به ((ربک)) راهیابى پیدا خواهد کرد و در آن جا هدف آشکار مى شود.
نمونه شش . کمالات اخلاقى و دینى و عرفانى که در هر برهه از تاریخ ، و در هر جامعه اى که تا حدودى به ارزش هاى انسانى نایل گشته ، در وجود تکاپوگران راستین واقعیت پیدا کرده اند. هر چند که این تکاپوگران بزرگ میدان حیات معقول ، و این مسابقه دهندگان خیر و کمال ، اقلیت هایى در جوامع بوده اند، چونان اقلیت چشم در این بدن . چونان اقلیت مغز که در این بدن بزرگ هفتاد یا هشتاد کیلویى ، که یک یا دو کیلوگرم بیشتر وزن ندارد، و اگر آن حق حاقش را بخواهیم در نظر بگیریم ، خیلى کمتر از این هاست . این خاطره را عرض مى کنم :
چندى پیش در یکى از دانشگاه هاى علوم پزشکى سخنرانى داشتم . گفتم چند دقیقه اى برویم و اتاق تشریح را ببینیم . یکى از پزشکان به من گفت : کدام یک از اعضا و کدام طرف بدن را مایل هستید ببینید؟
گفتم براى من ، فرق ندارد، ولى مغز را نشان بدهید، زیرا مى خواهم این مغز را ببینم - البته قبلا هم دیده بودم و گفتم این دفعه ببینم ، شاید یک بارقه دیگر باشد - به اتاق تشریح رفتم ، دیدم همان مقدار پى و... است ، اما همین وسیله (مغز) چیست ؟ وسیله گردانندگى تمام دنیا! حال ، این را مى خواهیم بدانیم که {اگرچه} اشخاص کمال یافته در اقلیت اند، ولى همانند چشم که در مقابل این بدن شما خیلى کوچک است ، و همانند مغز(۱۴) هم که در مقابل این بدن شما چیزى نیست ، {جوامع را ارزش هاى والاى انسانى بهره مند ساخته اند}.
اگر در دنیا هیچ شهیدى به جز حسین بن على (علیه السلام) نبود، کافى بود که کل هستى بگوید من به هدفم رسیدم .
بگذر از باغ جهان یک سحر اى رشک بهار
به نظرم شعر زیر متعلق به غمام همدانى باشد:
بسوزد شمع دنیا خویشتن را
آیا شما فکر مى کنید {شمع دستگاه هستى} فقط براى میلیاردها نفر در دنیا مى سوزد؟ این دستگاه باعظمت براى ۵ - ۶ نفر چنان مى شود که رو به بالا حرکت کنند، ولو یک نفر؛ کان ابراهیم امه (۱۵)، ((ابراهیم به تنهایى ، یک امت بود)). یعنى کیهان براى ابراهیم کار مى کرد. آن وقت ابراهیم چه داشت ؟ ابراهیم همین {هدف حیات } را داشت . مى خواهیم هدف ابراهیم را بفهمیم . حیات این شکوفایى را دارد: ((بهره بردارى از آزادى در دقیق ترین امر الهى)).
{ابراهیم به اسماعیل} گفت : پسرم ، در رؤ یا مى بینم که تو را ذبح مى کنم ، تو چه مى بینى ؟
فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاءالله من الصابرین (۱۶)
(((ابراهیم گفت) پس ببین چه به نظرت مى آید؟ (اسماعیل ) گفت : اى پدر من ، آن چه را ماءمورى انجام بده . ان شاءالله مرا از شکیبایان خواهى یافت.))
یکى از غنچه هاى ظریف این حیات ، صبر است . در مقابل چه چیزى ؟ در مقابل این که حیات را در جوانى از دست انسان گرفتن، براى رؤ یاى پدر بزرگوارش ابراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام)، مى خواهیم درباره این ها صحبت کنیم و ببینیم هدف این ها چیست . ملاحظه مى کنید که طرح سؤ ال ، اصلا چهره عوض مى کند. اصلا مساءله کجا بود؟ ما هدف چه چیزى را مى خواستیم؟ الان حیات به ما چه چیزى نشان مى دهد؟ ان شاءالله گاهى اوقات از این سؤ الات به ذهن ما خطور کند.
یکى از بزرگان مى گوید: ((باعظمت ترین ارزش هاى انسانى، مربوط به طرح سؤ ال هایش بوده تا به پاسخ برسد)). در دانشگاه ها سؤ ال مطرح کنید. اساتید بزرگوار ما، جوانان ها را تحریک و تشویق نمایند تا سؤ ال کنند. سؤال مى گوید؛ من سؤال کننده الان این جا توقف کرده ام و نمى دانم. معناى سؤ ال همین توقف است. ممکن است یک جواب، {شخص سؤال کننده} را به حرکت بى نهایت در آورد. ماشین شما در مقابل پمپ بنزین هم توقف مى کند، ولى {آن توقف}، براى سوخت گیرى و نیروگیرى است . او در بارگاه تو اى معلم عزیز، مى گوید به من نیرو بده ، چون من در حال حرکتم .
این کمالات اخلاقى و دینى و عرفانى ، در هر برهه از تاریخ ، در هر جامعه اى که تا حدودى به ارزش هاى انسانى نایل گشته ، در وجود تکاپوگران راستین واقعیت پیدا کرده است ، هر چند که این تکاپوگران بزرگ در اقلیت بوده اند. اهمیت آن در این است که همین اشخاص - {یعنى تکاپوگران راستین که به ارزش هاى انسانى نایل گشته اند} - که در میان ما و شما نشسته اند، چگونگى حال ما را بازگو نمى کنند. همین که در بعضى از روایات هم هست : در میان مردم هستند، اما نمى توانند بگویند؛ مگر این که از جنبه تعلیم و تربیت باشد. نمى توانند بگویند من الان در کجا هستم ، زیرا اولا؛ ظرفیت دریافت کمال را همه ندارند و باور نخواهند کرد. ثانیا؛ وحشت از این که گفتن وضعیت حال ما همان و سقوط همان . این هم یکى از مشکلات کار ما اولاد آدم است . به قول مولوى :
ناطقه سوى زبان تعلیم راست
مى رود بى بانگ و بى تکرارها
او به شما چه بگوید؟ آیا بگوید که دیروز با هستى، یا با یک برگ گل، راز و نیاز داشته است؟ یا این که هستى را چه طور در یک برگ گل مى دیده و با آن به راز و نیاز نشسته بوده است؟ چگونه بگوید؟ اگر دنیا در اختیار من باشد و به من بگویند: آیا تو مى توانى الله اکبر یا یک الله بگویى و دنیا را از تو بگیرند؟ و قسم بخورم که بله، مى گویم. آیا مى توانید این را تحمل کنید یا نه؟ یکى از اشعارى که من زیاد مى خوانم این است :
عاشق به جهان در طلب جانان است
ناید به مکان آن نرود این ز مکان
اویس قرنى مى خواهد بگوید که چه کرده است که خاتم الانبیا (صلى الله علیه وآله) وقتى به طرف کشور یمن نگاه کرد، گفت: انى لاءشم نفس الرحمن من الیمن (۱۸)، ((من نفس رحمانى از طرف یمن استشمام مى کنم.)) یک ساربان چگونه بگوید، و به من چه بگوید؟ منى که سرتاپاى وجود و کارم؛ پول، مقام، شهرت طلبى و محبوبیت خواستن است. اویس قرنى با من چگونه صحبت کند که حتى نمى دانیم زبان و لغت او چیست ؟ که :
گر در یمنى چو با منى پیش منى
من با تو چنانم اى نگار یمنى
{مثلا} اویس قرنى مى خواهد به من بگوید: فلانى ! بیا بنشین و من مى خواهم با تو حرف بزنم . لغاتى را که او به کار خواهد برد، من چطور بفهمم ؟ تا بروم و ببینم و جان خودم را پیدا کنم .
شعر زیر خیلى پخته و ورزیده است ، اما نمى دانم شاعر آن کیست؟
خِرد مومین (۱۹) قدم وین راه تفته
راه هایى که ((اویس قرنى))ها و ((مالک اشتر))ها و سایر پاکان اولاد آدم رفتند، اگرچه استثنایى نیستند و در اقلیت اند.
یک اشکال کار هم این است: بحث فیزیک نیست که ما را به آزمایشگاه ببرند و بگویند این هم مباحث فیزیکى است. شیمى نیست که ما را به اعماق درون ببرند و بگویند ببینید. آخر، نیشکر هم نیست. نیشکر را آسان مى توان قیچى کرد و با کارد، شکرش را خارج نمود. اما اگر انسان هاى کمال یافته اى هم چون ، ((اویس قرنى))ها و دیگر کمال یافتگان اولاد آدم را در دقیق ترین اتاق تشریح برده و تمام سلول هاى آن ها را چاقو بزنیم و تکه تکه کنیم ، قطعا به دست نخواهد داد که در درون آنان چه چیزى نهفته است.
خدایا! پروردگارا، حال که بین ما و کمال حیات، چنین پرده خیلى ظریف و شفافى وجود دارد که مى توان زود دید، به ما دیدگاهى عنایت فرما تا از پشت این پرده شفاف، کمال را ببینیم. بعد از این ما دیده مى خواهیم از تو بس، آن هم بعد از شصت سال زندگى! گوینده شعر مولوى است. در مقابل این سخن، ممکن است کسى بگوید: من اکنون این را فهمیده ام. آیا بعد از شصت سال، راهم را عوض کنم؟ مولوى مى گوید بله، اگر بعد از شصت - هفتاد سال اشتباه فهمیدى، راه خود را عوض کن و راهى دیگر انتخاب کن. همان مثلى که پدران ما گفته اند: ((ماهى را هر وقت از آب بگیرید تازه است.))
بعد از این ما دیده مى خواهیم از تو بس
ما نمى خواهیم غیر از دیده اى
خدایا! به حق حسین ، یک دیده بینا بر ما عنایت بفرما.
خدایا! پروردگارا! به حق این عزیزت، به حق این عزیز عزیزانت، به حق این مردى که با این کار بزرگش، ما را با جان خودمان آشنا کرده است، ما را با جانمان بیش از پیش آشنا بفرما.
پروردگارا! خداوندا! این جوانان عزیزمان که خودشان را به تو نشان مى دهند که اصل فطرتشان کجاست ، در مقابل تلاطم هاى مخرب، به حسین قسم که به خودت مى سپاریم .
خدایا! پروردگارا! به حق حسین قسم ، ادعایى نداریم اما مى دانیم جوان ها پاک هستند. به جلالت قسم که آن ها پاکند، خودت این جوان هاى ما را حفظ بفرما.
((آمین))
نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى
پی نوشت:
۱-شب هشتم محرم ، ۲۷/۳/۱۳۷۳ ۱-ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۷، ص ۵۱۳.
۲-نهج البلاغه ، خطبه ۲۷.
۳-اخلاق نیکوماخوس (نیکوماکوس )، ص ۲۱ - ترجمه از یونانى به فرانسه ، توسط بارتلمى سانتهیلر.
۴-republic
۵-سوره مؤمنون ، آیه ۷۱.
۶-ر.ک : همین کتاب ، ص ۴۹.
۷-ادیسون .
۸-سوره روم ، آیه ۷.
۹-قدرت ، برتراند راسل ، به نقل از موسولینى ، ص ۷۰ و ۷۱ - ترجمه و تفسیر نهج البلاغه ، محمدتقى جعفرى ، ج ۶، صص ۶۹ و ۷۰.
۱۰-ر.ک : نیایش امام حسین (علیه السلام) در صحراى عرفات (شرح دعاى عرفه )، محمدتقى جعفرى ، ص ۱۱۹.
۱۱-همان ماءخذ، ص ۱۲۱.
۱۲-ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۱۲، ص ۹۳.
۱۳-سوره نجم ، آیه ۴۲.
۱۴-البته مغز آن انسانى که بدن محدود و درون خود را به مدیریت گرفته ، و دنیا را مثل بدن خود اداره مى کند و مى تواند اداره کند، همین یک شى ء خیلى کوچک است در مقابل فعالیت هاى بى نهایت بزرگ .
۱۵-سوره نحل ، آیه ۱۲۰.
۱۶-سوره صافات ، آیه ۱۰۲.
۱۷-ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۲، ص ۴۴۰.
۱۸-احیاءالعلوم ، غزالى ، ج ۳، ص ۱۵۲.
۱۹-مومین = مثل موم در مقابل حرارت ذوب مى شود.
۲۰-ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۱۴، ص ۱۱۲.
منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت