
نفى امامت و رهبرى از ستمكاران
- تاریخ انتشار: 15 آبان 1391
- تعداد بازدید: 276
«دانشمندان علم اصول با توجه به كلمه الظَّالِمِينَ در آيه شريفه كه از باب مشتق است و شامل شرك و غير شرك مىشود، براى نفى رهبرى و امامت از ظالمين اينگونه استدلال كردهاند كه اگر مشتق حقيقت در آلوده به ظلم در گذشته و حال و آينده باشد، پس ستمكار لايق اين مقام نيست گرچه در گذشته آلوده بوده و فعلًا آلوده به ظلم نباشد و آينده هم آلوده نشود، و اگر گذشته آلوده نبوده فعلًا آلوده است شايسته اين مقام نيست، و اگر گذشته و حالش پاك از ظلم باشد و آينده دچار ظلم شود باز هم لايق اين مقام نيست، غير شيعه به اين دانشمندان پاسخ دادهاند اگر مشتق حقيقت در خصوص متلبس به ظلم در گذشته باشد چنان كه برخى از دانشمندان علم اصول در فرقههاى غير شيعه مىگويند استدلال به اين آيه درباره كسى كه پس از ظالم بودنش و آلوده بودنش به شرك كه به قول قرآن در سوره لقمان ظلم عظيم است يا آلوده بودنش به گناه ديگر ايمان آورده و توبه كرده صحيح نيست، بنابراين مردم مىتوانند هر كسى را كه مؤمن شده و توبه كرده به اين مقام انتخاب كنند و زمام امور مسلمانان و دين را به دست او بسپارند و روى اين حساب انتخاب مردم در سقيفه صحيح است! و لازم نيست انتخاب شده از نظر علم مافوق همه باشد، و از مقام عصمت بهره داشته باشد!
ولى شيعه مىگويد: «ظاهر آيه شريفه دلالت دارد كه وجود ظلم مانع از دريافت اين مقام است لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.
و صرف تلبس به ظلم در نفى رهبرى و امامت از ظالم كافى است، و تلبس به ظلم زمانى دون زمانى مدخليت در مسئله ندارد، آنچه مدخليت دارد صرف ظلم است در هر زمانى كه باشد.
مردم نسبت به تلبس به ظلم و عدم آن بر چهار گروهاند:
1- متصف به طاعت و عبادت و ايمان و اخلاص از ابتداى عمر تا لحظه خروج از دنيا.
2- متصف به ظلم از ابتداى عمر تا پايان عمر.
3- متصف به ايمان و طاعت در ابتداى عمر و آلوده به ظلم در آخر عمر.
4- متصف به ظلم در ابتداى كار و آراسته به طاعت و عبادت در بقيه عمر.
يقيناً كسى به اين منصب غيب مكنون و سرّ مصون، و مقام عظمى جز فرد اول كه همه لحظات عمرش به ايمان و طاعت گذشته لايق نيست و اطلاق آيه شريفه بقيه افراد يعنى سه دسته ديگر را قطعاً نسبت به اين مقام طرد و نفى مىكند، چنان كه اطلاق آيه شريفه اقسام ظلم را چه شرك و چه غير شرك شامل مىگردد.
بنابراين در اين زمينه نيازى به دخالت دادن بحث مشتق كه در كتابهاى ادبى و اصولى مطرح است نيست، و به آن همه بحثهاى طولانى و ردّ و ايراد احتياجى نمىباشد.
آيه شريفه به مسئله مشتق ارتباطى ندارد، سياق آيه شريفه و اطلاقش دلالت قطعى دارد كه صرف وجود ظلم با جعل اين منصب از طرف خداى عادل منافات دارد، و بر خداوند عالم و حكيم و عادل شايسته نيست كه زمام دين و دنيا و سياست و حكومت را به دست كسى يا كسانى بدهد كه مصداق ظالم است چه اين كه ظلمش در گذشته باشد يا حال يا آينده.
امام امين خدا بر خلق اوست، و منشأ رابطه ميان خدا و ميان بندگانش، بنابراين ظلم موجب سقوط اين مقام از ظالم و مانع رسيدن اين مرتبه به اوست لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ چه اين كه ظلمش در گذشته باشد يا حال يا آينده.
در هر صورت از متن و سياق آيه شريفه مسائلى استفاده مىشود.
1- اضافهى جعل به پروردگار جاعِلُكَ دلالت بر شرف امامت دارد و اين كه مقام فضلى از سوى خدا و لطف حضرت اوست، و مقامى نيست كه با دست و پا زدن و تشكيل شورا، و فتنهگرى، و اسلحه و زور به دست آيد، امرى است آسمانى نه زمينى.
2- از سياق آيه مباركه به دست مىآيد كه امامت مقامى پس از نبوت است، ابراهيم امامت را پس از اين كه داراى اولاد شد براى ذريهاش درخواست كرد، زيرا پيش از اولاد دار شدن از مقام نبوت بهرهمند بود، و جاعل كه اسم فاعل است به معناى قرار دادن امامت در آينده است نه در گذشته، گذشته مقام نبوت براى ابراهيم ثابت بود، و امامت بنا شد پس از اتمام ابتلائات به او عنايت شود.
3- گفتار حضرت حق لِلنَّاسِ اشاره به امتنان خدا بر جميع انسانها تا قيامت است و اين كه امامت هبه و لطف حق و از بزرگترين مصالح آنان نسبت به دنيا و آخرت است.
4- از آيه شريفه ادب دعا از درخواست ابراهيم استفاده مىشود، زيرا او آگاه بود كه ذريهاش كسانى هستند كه اهليت اين مقام را ندارند. بنابراين براى همه ذريه درخواست امامت ننمود، اگر درخواست مىكرد قطعا با مقام نبوت و علم و آگاهىاش تناسب نداشت.
5- آيه آگاهى ميدهد كه مانع از دريافت مقام امامت منحصر در ظلم است بدون اين كه زمانى در آن لحاظ باشد، ابراهيم با دريافت پاسخ حق لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ، نفرت از ظلم و مبغوض بودن آن را به ذريهاش تا قيامت گوشزد مىكند تا از آن اجتناب نمايند.
6- از جملهى لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ استفاده مىشود كه امامت داراى شرف خاص، و فضيلت بسيار عظيم، و صاحب بلندى مرتبت است، زيرا امامت با آثارى كه در آن است از قيام به مصلحت ناس، و تعهد نسبت به آنان، و سياستمدارى به نفع امت، عهدى از جانب خداست» «1» و اين مقام شايسته كسى جز معصوم نيست.
از وجود مبارك حضرت صادق (ع) در روايتى بسيار بسيار مهم نقل شده است.
«لا يكن السفيه امام التقى»
سفيه رهبر و پيشواى پرهيزكار و صاحب تقوا نمىشود.
سفه: نقصان عقل در دين ياد در دنياست يا در هر دوى آن است. اين كه امام صادق سفيه را در مقابل تقى قرار داده، از اين رو در رو قرار دادن يا به عبارت ديگر از اينكه سفيه ضد تقى است استفاده مىشود كه هر كس تارك تقوا باشد گرچه در امرى از امور اندك دين، و متصف به تقوا نباشد قطعا سفيه است، و لفظ سفه در بسيارى از اخبار اطلاق بر هر كسى شده كه عاشق دنيا باشد در هر مرتبهاى از عشق و در هر مرتبهاى از دنيا دنيائى كه عشقورزى به آن به فرموده پيامبر رأس همه گناهان است.
بنابراين سفيه انسان كمعقلى است، كه بخاطر كمعقلىاش عاشق دنياست، و حقيقت بر او پوشيده است، و از اين طريق آلوده به ظلم است، و چنين كسى نمىتواند واسطه ارائه طريق حق به ديگرى شود، چه رسد به اين كه بتواند كسى را به حق برساند.
علماى علم كلام براى امامت شروط هفتگانه ذكر كردهاند شروطى كه از قرآن و روايات گرفتهاند:
عصمت الهيه، جعل مقام از جانب حق، محجوب نبودن اعمال عباد از او، داشتن دانش و آگاهى به آنچه كه مردم به آن نيازمندند، محال بودن پيدا شدن وجودى برتر از او تا قيامت، مؤيد بودن به تأييدات الهيه، خالى نبودن زمين از او. «1»
بايد گفت اين مسئله با عظمت كه جعل آن از طرف خداوند براى ابراهيم مقرر شد و بر اساس وعده حق به ذريه معصوم او انتقال يافت، پس از پيامبر بزرگوار اسلام به دست اهل دنيا در افق خاص خودش وجود مبارك اميرمؤمنان به محاق داده شد، تا آثارش در جامعه اسلامى طلوع نكند، و اين مقام الهى و ملكوتى به شاهى و سلطنت و حكمرانى مادى انتقال يابد، و با تشكيل جلسهاى كه خالى از جمع امت بود، و نفراتى خاص و معدود در آن شركت داشتند با شعور و مشورتى همراه با عجله و شتاب كسانى را در اين جايگاه الهى قرار دادند كه خود معترف بودند ما را شايستگى اين مقام نيست و افضل از ما در امت وجود دارد.
«اقيلونى اقيلونى و لست بخير منكم و على فيكم.»
مرا واگذاريد، مرا واگذاريد كه بهتر از شما نيستم و شخصى چون على كه لايق اين مقام است و پيامبر او را در غدير معرفى به خلافت و امامت نموده در ميان شماست.
ولى او را وادار به پذيرش اين مقام كردند، و پس از او اين موقعيت را به ارث بردند و سپس به ارث دادند تا كار حكومت و امر دين و سياست به دست خاندان اموى افتاد، خاندانى كه روايات و تاريخ ثابت كردهاند تا آخرين نفرشان در راه نابودى دين و ريشهكن كردن آئين خدا بودند!!
حادثه مصيبتبار كربلا كه از اعظم مصائب است، و حادثه حمله خونين يزيديان به مدينه و سپس به مكه و اتفاق بسيار بسيار ناگوار حديث سازى و سبگوئى در منابر و خطبهها به اهل بيت پيامبر به ويژه اميرمؤمنان، و ايجاد انحراف در احكام و قوانين الهى و تحريف معانى آيات و معارف و ...... همه و همه نشاندهنده اين است كه منصب امامت شايسته اهل ستم و گناه نيست چنان كه حضرت حق قاطعانه به ابراهيم در برابر درخواستش «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» اعلام كرد: لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.