فارسی
سه شنبه 06 آذر 1403 - الثلاثاء 23 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تحريفات معنوى حادثه كربلا

تحريفات معنوى حادثه كربلا

الحمد لله رب العالمين بارىء الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به ( 1 ) .
گفتيم تاريخچه با عظمت كربلا كه به دست ما افتاده است , هم دچار تحريف لفظى شده است و هم دچار تحريف معنوى . تحريف لفظى يعنى اينكه ما از خودمان ساز و برگهايى بر پيكره اين تاريخ ساخته ايم كه چهره با عظمت و نورانى آن را تاريك و ظلمانى و قيافه زيباى آن را زشت كرده ايم . نمونه هائى را در اين زمينه عرض كردم .
تحريف معنوى : متاسفانه اين حادثه تاريخى در دست ما تحريف معنوى شده است و تحريف معنوى بسيار خطرناكتر از تحريف لفظى است . آنچه سبب شده است كه اين حادثه بزرگ براى ما از اثر و خاصيت بيفتد , تحريفات معنوى است نه تحريفات لفظى , يعنى اثر سوء تحريفات معنوى از تحريفات لفظى بيشتر است .
تحريف معنوى يعنى چه ؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ , نه كم كنيم و نه زياد , ولى وقتى كه مى خواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم , طورى توجيه و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معنى واقعى آن جمله باشد . براى اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض مى كنم تا مطلب روشن شود .
در روزى كه مسجد مدينه را بنا مى كردند , عمار ياسر فوق العاده تلاش صادقانه مى كرد , نقل كرده اند ( از نقلهاى مسلم است ) كه پيغمبر اكرم فرمود : يا عمار ! تقتلك الفئه الباغيه اى عمار ! ترا آن دسته اى مى كشند كه سركشند . اشاره به آيه قرآن است كه مى فرمايد اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشى كرد , شما به نفع آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد . اين جمله را كه پيغمبر اكرم درباره عمار فرمود , شخصيت بزرگى به او داد . لهذا عمار كه در صفين در خدمت اميرالم…منين بود , وزنه بزرگى در لشكر على عليه السلام شمرده مى شد , حتى افراد ضعيف الايمانى بودند كه تا وقتى كه عمار كشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملى كه در ركاب على مى كنند , بحق است , يعنى كشتن معاويه و سپاهيان او جايز است . روزى كه عمار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالم…منين كشته شد , ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه حديث پيغمبر صادق آمد . بهترين دليل براى اينكه معاويه و يارانش بر باطل اند اين است كه اينها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم در گذشته خبر داد : يا عمار ! تقتلك الفئه الباغيه ( 1 ) كه اشاره است به آيه : و ان طائفتان من الم…منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امرالله ( 2 ) . امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه , لشكر[ ( باغى] ( يعنى سركش و ظالم و ستمگر است و حق با لشكريان على است . پس به نص قرآن بايد به نفع لشكريان على , عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد . اين قضيه تزلزلى در لشكر معاويه ايجاد كرد . معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار خود را پيش مى برد , اينجا دست به يك تحريف معنوى زد , چون نمى شد انكار كرد و گفت پيغمبر درباره عمار چنين چيزى نگفته است , زيرا اقلا شايد پانصد نفر در آنجا بودند كه شهادت مى دادند كه ما اين جمله را از پيغمبر شنيديم و يا از كسى شنيديم كه او از پيغمبر شنيده بود . بنابراين , اين جمله پيغمبر درباره عمار قابل انكار نبود . شاميها به معاويه اعتراض مى كردند كه عمار را ما كشتيم و پيغمبر فرمود : تقتلك الفئه الباغيه , گفت اشتباه كرديد ! درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئه سركش , طائفه سركش , لشكر سركش مى كشند , ولى عمار را ما نكشتيم ! گفتند لشكريان ما كشتند . گفت نه ! عمار را على كشت كه او را به اينجا آورد و موجبات كشته شدنش را فراهم كرد ! عمر و عاص دو پسر داشت , يكى مانند خودش دنيادار و دنياپرست و ديگرى نسبتا جوان م…من و با ايمانى بود و با پدرش هماهنگى نمى كرد . اسم او عبدالله بود . در يك جلسه اى كه عبدالله حاضر بود , همين مغلطه معنوى را بكار بردند . عبدالله گفت اين چه حرفى است كه مى زنيد , اين چه مغلطه كارى است كه مى كنيد ؟ ! چون عمار در لشكر على بود پس على او را كشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراين حمزه سيدالشهدا را هم پيغمبر كشت , چون حمزه سيدالشهداء در لشكر پيغمبر بود و كشته شد . معاويه ناراحت و عصبانى شد به عمروعاص گفت چرا جلوى اين پسر بى ادبت را نمى گيرى ؟ ! اين را مى گويند تحريف معنوى .
اگر بخواهيم حوادث و قضايا را تحريف معنوى كنيم , چگونه تحريف مى كنيم ؟ حوادث و قضاياى تاريخى از يك طرف علل و انگيزه ها و از طرف ديگر منظور و هدفهايى دارند . تحريف يك حادثه تاريخى اين است كه يا علل و انگيزه هاى آن حادثه را بگونه اى غير از آنچه كه بوده است بگوئيم , يا هدف و منظور آن را بگونه اى غير از آنچه كه بوده است تفسير كنيم .
مثال : شما به منزل يك شخصى كه از مكه آمده است مى رويد . انگيزه شما اين است كه زيارت كردن حاجى مستحب است , لذا به ديدن او مى رويد . يك نفر مى گويد مى دانى چرا فلان كس به خانه فلان شخص رفت ؟ ديگرى مى گويد چرا ؟ مى گويد منظور او از رفتن به منزل فلانى اين است كه دختر او را براى پسرش خواستگارى كند , موضوع مكه را بهانه كرده است . منظور شما را اين چنين تحريف مى كنند . اين را تحريف معنوى مى گويند .
حادثه تاريخى عاشورا از يك طرف علل و انگيزه هايى دارد و از طرف ديگر هدفها و منظورهاى عالى . ما مسلمانان , ما شيعيان حسين بن على اين حادثه را تحريف كرديم همان طور كه معاويه بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره عمار تقتلك الفئه الباغيه را تحريف كرد . يعنى حسين عليه السلام در نهضت خود انگيزه اى داشت , ما چيز ديگرى براى آن تراشيديم ! حسين يك هدف و منظور خاصى داشت , ما يك هدف و منظور ديگرى براى او تراشيديم ! اباعبدالله عليه السلام نهضتى فوق العاده با عظمت و مقدس كرده است .
تمام شرائط تقدس يك نهضت , در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد . آن شرائط چيست ؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است كه منظور و هدف آن , شخصى و فردى نباشد , 71 بلكه كلى , نوعى و انسانى باشد . يك وقت كسى نهضت مى كند بخاطر شخص خودش و يك وقت كسى نهضت مى كند بخاطر اجتماع , بخاطر انسانيت , بخاطر حقيقت , بخاطر حق , بخاطر توحيد , بخاطر عدالت , بخاطر مساوات , نه بخاطر خودش , در واقع آن وقتى كه او نهضت مى كند ديگر خودش به عنوان يك فرد نيست , اوست و همه انسانهاى ديگر . به همين جهت كسانى كه در دنيا , حركاتشان , اعمالشان , نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است , بخاطر بشريت بوده است , بخاطر انسانيت بوده است , بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است , بخاطر توحيد و خداشناسى و ايمان بوده است , همه افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور كه پيغمبر فرمود : حسين منى و انا من حسين ( 1 ) , ما هم مى گوئيم : حسين منا و نحن من حسين چرا مى گوئيم ؟ براى اينكه حسين عليه السلام در 1328 ( 2 ) سال پيش براى ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهاى عالم قيام كرد . قيامش , قيام مقدس بود , قيام پاك بود , از منظورهاى شخصى بيرون بود .
شرط دوم براى اينكه قيامى مقدس باشد , اين است كه آن قيام با يك بينش و درك و بصيرت قوى توام باشد . يعنى چه ؟ يعنى يك وقت مردم اجتماعى , خودشان در غفلتند , بى خبرند , نمى فهمند , جاهلند . يك فرد بصير , چيز فهم و با درك پيدا مى شود كه درد اين مردم را صد درجه از خودشان بهتر مى فهمد . دواى اين مردم را از خود اين مردم بهتر مى فهمد . در وقتى كه ديگران هيچ چيز را نمى فهمند و درك نمى كنند و در ظاهر هم نمى بينند . يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح , آنچه را كه مردم ديگر در آئينه نمى بينند او در خشت خام مى بيند , پيدا مى شود كه قيام و نهضت مى كند . بيست سال , سى سال , پنجاه سال مى گذرد تازه ملت بيدار مى شود كه فلان شخص كه قيام كرد , حركت كرد , نهضت كرد , چه منظورهاى مقدسى داشت . پدران ما در بيست سال , سى سال , چهل سال , پنجاه سال پيش , ارزش اين را درك نمى كردند ! مثلا مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى در حدود شصت , هفتاد سال پيش ( فوت اين مرد در سال 1310 قمرى بوده است , چهارده سال قبل از مشروطيت ) قيام كرد و يك نهضت اسلامى در كشورهاى اسلامى بپا كرد , شما امروز كه تاريخ اين مرد را مى خوانيد , مى بينيد واقعا غريب و تنها بوده است , درد و دواى ملت مسلمان را احساس مى كرد ولى خود ملت نمى فهميد , خود ملت به او دهن كجى مى كرد , خود ملت او را مسخره مى كرد , ملت از او حمايت نمى كرد . حالا كه شصت , هفتاد سال گذشته است , وقتى كه زواياى تاريخ درست روشن مى شود , مى بينيم اين مرد چه چيزهايى را در آن روز مى فهميده كه اساسا نود و نه درصد ملت ايران نمى فهميده اند .
لااقل آن دو نامه اى را كه اين مرد بزرگ نوشته است ببينيد , يكى نامه اى كه به مرحوم آيت الله ميرزاى شيرازى بزرگ اعلى الله مقامه نوشته است و ديگر نامه اى كه به عموم علماى ايران به عنوان يك متحدالمال فرستاده است . يا نامه هاي ى را كه اين مرد براى مرحوم حاج شيخ محمد تقى بجنوردى در مشهد و براى فلان عالم بزرگ در اصفهان , و فلان عالم بزرگ در شيراز فرستاده است , بخوانيد تا ببينيد اين مرد چقدر خوب مى فهميده است , چقدر درك مى كرده است , چقدر خوب استعمار را مى شناخته و چقدر خوب در صدد بيدار كردن اين ملت بوده است . ( از اين مزخرفاتى كه بعضى از ابزارهاى استعمار هنوز هم مى گويند بگذاريد , ديگر اين حناها رنگ ندارد ) اين نهضت , مقدس است چون مردى در زمانى پيدا مى شود كه در پشت اين ظواهر , حقايقى را مى بيند كه مردم عصر خودش نمى فهمند و درك نمى كنند .
نهضت حسينى چنين نهضتى است . امروز ما درست مى فهميم يزيد يعنى چه ؟ حكومت يزيد يعنى چه ؟ معاويه چه كرد ؟ نقشه امويها چه بود ؟ ولى صدى نود و نه ملت مسلمان در آن روز درك نمى كردند , مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتى كه امروزه هست و در گذشته نبوده است . مردم مدينه درك نمى كردند , روزى فهميدند يزيد چه كسى است و خلافت يزيد يعنى چه كه حسين بن على كشته شده بود , بعد تكان خوردند كه چرا حسين بن على كشته شد ؟ ! يك هيئت از اكابر مردم مدينه را كه در راسشان مردى بنام عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بود , به شام فرستادند . وقتى فاصله ميان مدينه و شام را طى كردند و به دربار يزيد رفتند و مدتى در آنجا ماندند , تازه فهميدند قضيه از چه قرار است . هنگامى كه به مدينه برگشتند , از آنها پرسيدند چه ديدند ؟ گفتند همين قدر ما به شما بگوئيم كه در مدتى كه در شام بوديم , مى گفتيم خدا نكند كه از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ! گفتند چه خبر بود ؟ گفتند ما با خليفه اى روبرو شديم كه علنا شراب مى خورد , قمار مى كرد , سگ بازى و يوزبازى و ميمون بازى مى كرد , حتى با محارم خود هم زنا مى كرد ! عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه هشت پسر داشت , به مردم مدينه گفت چه شما قيام كنيد چه نكنيد من قيام مى كنم ولو با اين هشت پسر خودم . همين طور هم شد , در قيام حره ( 1 ) عليه يزيد هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهيد شدند و بعد خود اين مرد شهيد شد . عبدالله بن حنظله غسل الملائكه , دو يا سه سال پيش از اينكه اباعبدالله از مدينه خارج شود و در هنگام خروج بگويد : و على الاسلام السلام اذا قد بليت الامه براع مثل يزيد ( 2 ) .
من ننگ مى دانم اگر يزيد خلافت اسلامى را بدست گيرد , اگر چنين شود , چه به سر اسلام مىآيد , كجا بود ؟ آن روز آگاه نبود . بايد حسين كشته بشود , جهان اسلام تكان بخورد , تازه عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه و صدها نفر ديگر مثل او در مدينه و كوفه و در جاهاى ديگر چشمشان باز شود و بگويند حسين عليه السلام حق داشت كه چنين حرفى زد ! شرط سوم براى اينكه نهضتى مقدس باشد اين است كه تك باشد , فرد باشد . يعنى چه ؟ يعنى برقى باشد كه در يك ظلمت كامل بدرخشد , ندائى باشد در ميان سكوتها , حركتى باشد در ميان سكونهاى مطلق . يعنى در يك شرايطى كه خفقان به طورى كامل حكمفرماست , مردم قدرت حرف زدن ندارند , تاريكى مطلق , ياس مطلق , نااميدى مطلق , سكوت مطلق , سكون مطلق است , يك مرتبه يك مرد پيدا مى شود و سكوت را مى شكند , سكونها را از بين مى برد , حركتى مى كند , برقى مى شود و در ميان ظلمت مى درخشد . تازه ديگران پشت سرش راه مى افتند . آيا نهضت حسينى اينچنين بود يا نبود ؟ آرى , اينچنين بود .
امام حسين چنين نهضتى كرد . او در اين نهضت چه هدفى داشت ؟ چرا ائمه اطهار اصرار داشتند كه عزاى حسين عليه السلام زنده بماند ؟ چرا امام حسين عليه السلام نهضت كرد ؟ چه احتياجى است كه ما از خودمان دليل ذكر كنيم ؟ حسين بن على خود , دليل نهضت را بيان كرده است : انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ( 1 ) در كمال صراحت مى گويد دنياى ما را فساد گرفته است , امت جدم فاسد شده اند , قيام كردم براى اصلاح , من يك مرد اصلاح طلبم .
اريد ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى ( 1 ) , هدفى جز امر به معروف و نهى از منكر ندارم . امام حسين هدف نهضت خودش را روشن كرده است . الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ليرغب الم…من فى لقاء الله محقا ( 2 ) , حسين عليه السلام مى گويد من نهضت كرده ام براى امر به معروف , براى اينكه دين را زنده كنم , براى اينكه با مفاسد مبارزه كنم . نهضت من يك نهضت اصلاحى اسلامى است . ما چيز ديگرى گفتيم . دو تحريف معنوى بسيار عجيب و ماهرانه كرديم ( نمى دانم بگويم ماهرانه يا جاهلانه ) يك جا گفتيم حسين بن على قيام كرد تا كشته شود , براى اينكه كفاره گناهان امت باشد ! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست ؟ آيا خود امام حسين عليه السلام چنين چيزى گفت ؟ پيغمبر گفت ؟ امام گفت ؟ ما مى گوئيم به اين حرفها چكار داريد ؟ امام حسين كشته شد براى اينكه گناهان ما بخشيده شود ! نمى دانيم كه ما اين فكر را از دنياى مسيحيت گرفته ايم يا نه ؟ ملت مسلمان ندانسته خيلى چيزها را از دنياى مسيحيت بر ضد اسلام گرفته است .
يكى از اصول معتقدات مسيحيت مسئله به صليب كشيدن , مسيح است براى اينكه فادى باشد . الفادى لقب مسيح است . از نظر مسيحيت اين جزء متن مسيحيت است كه عيسى به دار رفت تا كفاره گناهان امت باشد ! يعنى گناهان خودشان را به حساب عيسى مى گذارند ! فكر نكرديم كه اين , حرف دنياى مسيحيت است , با روح اسلامى سازگار نيست , با سخن حسين عليه السلام سازگار نيست . به خدا قسم تهمت به اباعبدالله است .
والله اگر كسى در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسين بن على نسبت بدهد و بگويد حسين براى چنين كارى بود و[ اين سخن را] از او نقل بكند روزه اش باطل است , دروغ بر حسين است . اباعبدالله كه براى مبارزه با گناه كردن قيام كرد , ما گفتيم قيام كرد تا سنگرى براى گنهكاران باشد ! گفتيم حسين يك بيمه درست كرد , يك شركت بيمه تاسيس كرد . بيمه چه ؟ بيمه گناه ! گفت شما را از نظر گناه بيمه كردم , در عوض چه بگيرم ؟ اشك . شما براى من اشك بريزيد , من در عوض , گناهان شما را جبران مى كنم . شما هر چه مى خواهيد باشيد , ابن زياد باشيد , عمر سعد باشيد . يك ابن زياد در دنيا كم بود ! يك عمر سعد در دنيا كم بود ! يك سنان بن انس در دنيا كم بود ! يك خولى در دنيا كم بود ؟ امام حسين خواست خولى در دنيا زياد شود , عمر سعد در دنيا زياد شود , گفت ايهاالناس هر چه مى توانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم ! تحريف معنوى دومى كه از نظر تفسير و توجيه حادثه كربلا رخ داده , اين است كه مى گويند : مى دانيد چرا امام حسين نهضت كرد و كشته شد ؟ مى گوئيم چرا ؟ مى گويند يك دستور خصوصى فقط براى او بود . به او گفتند برو و خودت را بكشتن بده . پس به ما و شما ارتباط پيدا نمى كند , يعنى قابل پيروى نيست ! به دستورات اسلام كه دستورات 78 كلى و عمومى است , مربوط نيست . تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است ؟ امام حسين فرياد كشيده كه علل و انگيزه قيام من مسائلى است كه منطبق بر اصول كلى اسلام است .
احتياجى به دستور خصوصى نيست . آخر دستور خصوصى را در جايى مى گويند كه دستورهاى عمومى وافى نباشد . امام حسين در كمال صراحت فرمود : اسلام دينى است كه به هيچ م…منى ( حتى نفرمود به امام ) اجازه نمى دهد كه در مقابل ظلم , ستم , مفاسد و گناه بى تفاوت بماند . امام حسين مكتب بوجود آورد ولى مكتب عملى اسلامى , مكتب او همان مكتب اسلام است . مكتب اسلام بيان كرد , حسين عمل كرد . ما اين حادثه را از مكتب بودن خارج كرديم , وقتى از مكتب بودن خارج شد , ديگر قابل پيروى نيست , وقتى كه قابل پيروى نبود , پس ديگر نمى شود از حسين استفاده كرد , يعنى از حادثه كربلا نمى توان استفاده كرد . از اينجا ما حادثه را از نظر اثر مفيد داشتن , عقيم كرديم . آيا خيانتى از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد ؟ اين است كه عرض كردم تحريف معنوى كه در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحريف لفظى آن صد درجه خطرناكتر است .
چرا ائمه اطهار ( حتى از پيغمبر اكرم روايت است ) گفتند كه اين نهضت بايد زنده بماند , فراموش نشود , مردم براى امام حسين بگريند ؟ هدف آنها از اين دستور چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعى را مسخ كرديم . گفتيم فقط بخاطر اين است كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا سلام الله عليها باشد ! با اينكه ايشان در بهشت همراه 79 فرزند بزرگوارشان هستند , دائما بى تابى مى كنند تا ما مردم بى سر وپا يك مقدار گريه كنيم تا تسلى خاطر پيدا كنند ! آيا توهينى بالاتر از اين , براى حضرت زهرا پيدا مى كنيد ؟ عده اى ديگر گفتند امام حسين در كربلا بدست يك عده مردم تجاوزكار , بى تقصير كشته شد , پس اين تاثر آور است ! من هم قبول دارم امام حسين بى تقصير كشته شد . امام حسين بى تقصير كشته شد , امام همين ؟ ! يك آدم بى تقصير بدست يك عده متجاوز كشته شد ؟ ! روزى هزار نفر آدم بى تقصير بدست آدمهاى با تقصير كشته مى شوند . روزى هزار نفر آدم در دنيا نفله مى شوند و تاثر آور است , اما آيا اين نفله شدنها ارزش دارد كه سالهاى زيادى , قرنهاى زياد , ده قرن , بيست قرن , سى قرن مطرح باشد و ما بنشينيم و اظهار تاثر كنيم كه حيف , حسين بن على نفله شد , خونش هدر رفت ! حسين بن على بى تقصير كشته شد , بدست افرادى متجاوز كشته شد ! اما چه كسى گفته حسين بن على نفله شده است ؟ خون حسين بن على هدر رفت ؟ اگر در دنيا كسى را پيدا كنيد كه نگذاشت يك قطره از خونش هدر برود , حسين بن على است . اگر در دنيا كسى را پيدا كنيد كه نگذاشت يك ذره از شخصيتش هدر برود , حسين بن على است . او براى قطره قطره خونش آنچنان ارزش قائل شد كه نمى توان آن را توصيف كرد . اگر ثروتهاى دنيا را كه براى او مصرف مى شود تا دامنه قيامت حساب كنيم , براى هر قطره خونش ميلياردها ميليارد تومان بشر پول خرج كرده است . آدمى كه كشته شدنش سبب شد كه نام او پايه كاخ ستمكاران را براى هميشه بلرزاند , نفله شد ؟ ! خونش هدر رفت ؟ ! اما غصه بخوريم 80 براى اينكه حسين بن على نفله شد ؟ تو نفله شدى بيچاره نادان . من و تو نفله هستيم , من و تو عمرمان هدر رفت , غصه براى خودت بخورد . تو به حسين توهين مى كنى كه مى گويى نفله شد ! حسين بن على كسى است كه : ان لك درجه عندالله , لن تنالها الا بالشهاده ( 1 ) , آيا حسين بن على عليه السلام كه آرزوى شهادت مى كرد , آرزوى نفله شدن را مى كرد ؟ آنها كه توصيه كردند كه عزاى حسين بن على بايد زنده بماند , براى اين بوده كه هدف حسين بن على مقدس بود . حسين بن على يك مكتب بوجود آورد , مى خواست مكتبش زنده بماند . هرگز نمونه اى از يك مكتب عملى در دنيا پيدا نمى كنيد كه نظير مكتب حسين بن على عليه السلام باشد . اگر شما نمونه حسين بن على را پيدا كرديد , آن وقت بگوئيد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم ؟ ! نظير آنچه كه در حسين بن على در حادثه عاشورا , در آن ابتلاء و مصيبت پيدا شد , از توحيد , از جلوه ايمان , از جلوه خداشناسى , از ايمان كامل به جان ديگر , از رضا و تسليم , از صبر , از مردانگى , از طمانينه نفس , از ثبات و استقامت , از عزت و كرامت نفس , از آزاديخواهى و آزادى طلبى , از اينكه در فكر انسانها باشد , از اينكه در خدمت انسانها باشد , اگر در دنياى نمونه اى پيدا كرديد , آن وقت بگوئيد چرا ما نام حسين بن على را زنده كنيم ؟ ( بديل ندارد , مثل ندارد ) زنده كردن نام و نهضت او براى اين است كه پرتوى از روح حسين بن على بر روح ما و شما بتابد .
اگر اشكى كه ما براى او مى ريزيم , در مسير هماهنگى روح ما باشد , برواز كوچكى است كه روح ما با روح حسينى مى كند . اگر ذره اى از همت او , ذره اى ا ز غيرت او , ذره اى از حريت او , ذره اى از ايمان او , ذره اى از تقواى او , ذره اى از توحيد او در ما بتابد و چنين اشكى از چشم ما جارى شود , آن اشك بى نهايت قيمت دارد . اگر گفتند باندازه بال مگس هم باشد يك دنيا ارزش دارد , باور كنيد ! اما نه اشكى كه براى نفله شدن حسين باشد , بلكه اشكى كه براى عظمت حسين باشد , براى شخصيت حسين باشد . اشكى كه نشانه اى از هماهنگى با حسين بن على و پيروى كردن از او باشد , بله , يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد .
خواستند هميشه مردم , اين مكتب عملى را ببينند , مشاهده كنند كه خاندان پيغمبر دليل بر صدق و گواه خود پيغمبر هستند . اگر بگويند فلان مسلمان در جنگى كه مثلا در روم يا در ايران كرد , ايمان و شهامت زيادى از خود نشان داد , آنقدر دليل بر حقانيت پيغمبر نيست تا بگويند فرزند پيغمبر چنين كرد . چون هميشه خاندان يك نفر از هر كس ديگر سوء ظن و بد گمانيش به او بيشتر است . ولى اينكه خاندان پيغمبر را در نهايت صفا و ايمان مى بينيم , بهترين گواه بر صدق پيغمبر است . هيچ كس مانند على عليه السلام با پيغمبر نبوده , با پيغمبر بزرگ شده است . هيچ كس مانند على م…من به پيغمبر و فدائى او نيست . اين خود اول دليل بر صدق پيغمبر است . حسين فرزند پيغمبر است . او وقتى ايمان خود را به تعليمات پيغمبر نشان مى دهد , پيغمبر جلوه مى كند , پيغمبر متجلى مى شود . آن چيزهائى كه بشر هميشه بزبان مىآورد ولى در عمل او كمتر ديده مى شود در وجود 82 حسين ديده مى شود . چطور روح بشر اين مقدار شكست ناپذير مى شود ؟ سبحان الله ! بشر به كجا مى رسد , روح بشر چقدر شكست ناپذير بايد باشد كه بدنش قطعه قطعه مى شود , جوانانش جلوى چشمش قلم قلم مى شوند , در منتهى درجه تشنه مى شود و حتى به آسمان كه نگاه مى كند , بنظرش تيره و تار است , خاندانش را مى بيند كه اسير مى شوند , هر چه داشته از دست داده است ولى يك چيز براى او باقى مانده و آن روحش است . هرگز روحش شكست نمى خورد .
شما يك چنين صحنه نمايشى از فضائل انسانيت در غير حادثه كربلا نشان دهيد تا بجاى كربلا از آن حادثه ياد كنيم . پس چنين حادثه اى را بايد زنده نگهداريم . حادثه اى كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفرى از نظر روحى يك جمعيت سى هزار نفرى را شكست دادند . چطور شكست دادند ؟ اولا با اينكه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعى بود , يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد . امام از آن سى هزار نفر به اينها ملحق شدند . از جمله سردارشان حربن يزيد رياحى و سى نفر ديگر . اين دليل بر آن است كه از نظر روحى اينها بردند و آنها باختند . عمر سعد در كربلا كارهايى كرده است كه دليل بر شكست روحى خودش است . لشكريان عمر سعد در كربلا از جنگ تن به تن پرهيز داشتند . اول حاضر شدند . و طبق معمولى كه در آن دوره ها بوده است قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تيراندازى شود[ جنگ تن به تن] يك نوع زور آزمايى بوده است . يك نفر از اين طرف مى رود , يك نفر از آن طرف مىآيد . چند نفر كه با اصحاب حسين مبارزه كردند , آنقدر به آنها نيروى روحى دادند كه عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نكنند .
83
اباعبدالله در چه وقتى به ميدان آمد ؟ ( فكر كنيد ) عصر روز عاشورا است . تا ظهر هنوز عده اى از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند . از صبح تا عصر تلاش كرده و بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خيمه شهداء گذاشته است . خودش به بالين يارانش آمده , اهل بيتش را خودش تسلى داده است . گذشته از همه اينها , داغهايى كه ديده است .
آخرين كسى كه بميدان مىآيد خودش است . خيال كردند كه در چنين شرايطى مى توانند با حسين مبارزه كنند . هر كسى كه جلو آمد لحظه اى مهلتش نداد .
فرياد عمر سعد بلند شد كه مادرتان به عزايتان بنشيند , به مبارزه كى رفته ايد ؟ هذا ابن قتال العرب ( 1 ) اين پسر كشنده عرب است , پسر على بن ابيطالب است , والله نفس ابيه بين جنبيه ( 2 ) بخدا روح پدرش على در كالبد اوست , به جنگ او نرويد . اين علامت شكست بود يا نه ؟ سى هزار نفر جنگ تن به تن كردند با يك مرد تنهاى غريب , آنهمه مصيبت ديده , آنهمه زحمت كشيده , آنهمه تلاش كرده , هم تشنه است و هم گرسنه , شكست مى خوردند و عقب نشينى مى كردند . نه تنها در مقابل شمشير اباعبدالله شكست خوردند , در برابر منطقش هم شكست خوردند .
اباعبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ , دو سه بار خطا به انشاء كرد . واقعا خود آن خطابه ها عجيب است ! كسانى كه اهل سخن هستند مى دانند كه ممكن نيست انسان در حال عادى بتواند سخن عاليى بگويد كه در حد اعلاى اوج باشد . روح بشر بايد به اهتزاز بيايد . مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد , دل انسان بايد خيلى سوخته باشد تا مرثيه خوب بگويد . اگر بخواهد غزل بگويد بايد سخت دچار احساسات عشقى باشد تا غزل خوبى بگويد . اگر بخواهد حماسه بگويد بايد سخت احساسات حماسى داشته باشد تا يك سخن حماسى بگويد . وقتى خطبه هاى اباعبدالله ايراد مى شود , مخصوصا يكى از آن خطبه هائى كه در روز عاشورا ايراد مى كند و از مفصلترين خطبه هاست ,[ عمر سعد بر لشكريان خود مى ترسد] . امام براى خواندن اين خطبه از اسب پياده شد و براى اينكه مى خواست يك جاى مرتفعترى باشد تا صدايش بهتر برسد , بر بالاى شتر رفت و فرياد زد : تبا لكم ايتها الجماعه و ترحا حين استصر ختمونا و الهين , فاصر خناكم موجفين ( 1 ) .
كه براستى نمونه اى از خطبه هاى على عليه السلام است و اگر خطبه هاى على عليه السلام را كنار بگذاريم ديگر خطبه اى به اين پرشورى در دنيا پيدا نمى شود . و سه بار صحبت كرد . عمر سعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق حسين آنها را تحت تاثير قرار دهد . نوبت بعد كه اباعبدالله شروع به صحبت كرد , از آنجا كه روح دشمن شكست خورده بود , عمر سعد دستور داد فرياد كنيد و به دهانهايتان بزنيد تا صداى حسين را كسى نشنود . آيا اين علامت شكست نيست ؟ آيا اين علامت پيروزى حسين نيست ؟
بشر اگر با ايمان باشد . موحد باشد , اگر با خدا پيوند داشته باشد , اگر به آن دنيا ايمان داشته باشد , يك تنه بيست هزار , سى هزار نفر را از نظر روحى شكست مى دهد . آيا اين براى ما نبايد درس باشد ؟ نمونه اينها را كجا پيدا مى كنيد ؟ چه كسى را در دنيا پيدا مى كنيد كه در شرايطى مثل شرايط حسين بن على قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند ؟ دو كلمه از خطابه زينب سلام الله عليها در دم دروازه كوفه را بتواند بخواند ؟ اگر گفتند اين عزا را احياء كنيد , زنده نگهداريد , براى اين است كه اين نكته ها را بفهميم و دريابيم , براى اينكه عظمت حسين را درك كنيم , براى اينكه اگر اشكى مى ريزيم از روى معرفت باشد . معرفت حسين ما را بالا مى برد , ما را انسانى مى كند , ما را آزاد مرد مى كند , ما را اهل حق و حقيقت مى كند , اهل عدالت مى كند , يك مسلمان واقعى مى كند .
مكتب حسين , مكتب انسان سازى است نه مكتب گنهكارسازى . حسين سنگر عمل صالح است , نه سنگر گناهكارى .
نوشته اند در صبح روز عاشورا حسين عليه السلام همينكه نماز صبح را با اصحابش خواند , برگشت به آنها فرمود : اصحاب من آماده باشيد . مردن جز پلى كه شما را از دنيايى به دنياى ديگر عبور مى دهد , نيست . از يك دنياى بسيار سخت به يك دنياى بسيار عالى و شريف و لطيف عبور مى دهد .
اين سخنش بود , اما عملش را ببينيد . اين را حسين بن على نگفته است , كسانى كه وقايع نگار بوده اند گفته اند . حتى هلال بن نافع كه وقايع نگار عمر سعد است , اين قضيه را گفته است . مى گويد من از حسين بن على تعجب مى كنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كاربر او سختتر مى شد , چهره اش برافروخته تر مى گرديد , مثل آدمى كه به وصل نزديكتر مى شود . حتى مى گويد در آن لحظات آخر , هنگامى كه آن لعين ازل و ابد سر مقدسش را از بد ن جدا كرده بود , رفتم سراغ حسين بن على عليه السلام , چشمم كه به حسين افتاد , آن بشاشت و روشنى چهره اش , آنچنان مرا گرفت كه مردنش را فراموش كردم . لقد شغلنى نور وجهه جمال هيبته عن الفكره فى قتله ( 1 ) . نوشته اند اباعبدالله در حملات خود , نقطه اى را انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد . به دو منظور : يكى اينكه مى دانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه لااقل بگويند ما با حسين طرف هستيم , پس متعرض خيمه ها نشويم . مى خواس ت تا جان در بدن داريد , تا رگ گردنش مى جنبد , كسى متعرض خيام حرمش نشود . حمله مى كرد , از جلو او فرار مى كردند , ولى زياد تعقيب نمى كرد , برمى گشت تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرد . منظور ديگر اينكه مى خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است . لذا نقطه اى را مركز قرار داده بود كه صدايش به آنها مى رسيد . وقتى كه بر مى گشت و در آن نقطه مى ايستاد , فرياد مى كرد : لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم , فرياد حسين عليه السلام كه بلند مى شد اهل بيت سكونت خاطرى پيدا مى كردند . مى گفتند آقا هنوز زنده است . امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمه ها بيرون نيائيد ( اين حرفها را باور نكنيد كه اهل بيت دائما بيرون مى دويدند . ابدا . دستور آقا بود كه تا من زنده هستم شما در خيمه ها باشيد ) , حرف سستى از دهانتان بيرون نيايد كه اجر شما زايل شود , مطمئن باشيد كه عاقبت شما خير است , نجات پيدا مى كنيد , خداوند دشمنان شما را بزودى عذاب خواهد كرد . آنها اجازه نداشتند كه بيرون بيايند و بيرون هم نمىآمدند . غيرت حسين بن على اجازه نمى داد , غيرت و عفت خود آنها نيز اجازه نمى داد كه بيرون بيايند . لذا صداى امام را كه مى شنيدند : لا حول ولاقوه الا بالله العلى العظيم اطمينان خاطرى پيدا مى كردند . چون امام بعد از وداع كردن يك يا دو بار ديگر نيز آمده بودند و خبر گرفته بودند اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن ايشان را داشتند . در آن زمان اسبهاى عربى را براى ميدان جنگ تربيت مى كردند , چون اسب حيوان تربيت پذيرى است . وقتى كه صاحب آن كشته مى شد , عكس العملهاى خاصى از خود نشان مى داد . اهل بيت اباعبدالله در داخل خيمه هستند , منتظرند تا شايد صداى امام را بشنوند و يا يك بار ديگر جمال آقا را زيارت كنند , يك مرتبه صداى همهمه اسب اباعبدالله بلند شد , به در خيمه آمدند , خيال كردند آقا آمده است , يك وقت ديدند اسب آمده در حالى كه زين آن واژگون است . اينجا بود كه اولاد و خاندان اباعبدالله فرياد و احسيناه , ! وا محمدا ! را بلند كردند و دور اسب را گرفتند ( نوحه سرايى طبيعت بشر است , انسان وقتى مى خواهد درد دل خود را بگويد , بصورت نوحه سرايى مى گويد , آسمان را مخاطب قرار مى دهد , حيوانى را مخاطب قرار مى دهد , انسان ديگرى را مخاطب قرار مى دهد ) , هر يك از افراد خاندان اباعبدالله بنحوى نوحه سرايى را آغاز كردند . آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن نداريد , من كه مردم , البته نوحه سرايى كنيد . در همان حال شروع به گريستن كردند .
نوشته اند حسين بن على عليه السلام دخترى دارد بنام سكينه خاتون كه خيلى هم اين دختر را دوست مى داشت . او بعدها زن اديبه عالمه اى شد و زنى بود كه همه علماء و ادباء براى او اهميت و احترام قائل بودند . اباعبدالله خيلى اين طفل را دوست مى داشت . او هم به آقا فوق العاده علاقمند بود .
نوشته اند اين بچه بصورت نوحه سرايى جمله هايى گفت كه دلهاى همه را سوزاند . بحالت نوحه سرايى , اسب را مخاطب قرار داد كه : يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا ؟ اى اسب پدرم ! پدر من وقتى كه رفت تشنه بود آيا او را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند ؟ اين در چه وقت بود ؟ در وقتى بود كه اباعبدالله از روى اسب به روى زمين افتاده بود .
وصلى الله على محمد و آله الطاهرين
لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم 
   


پي نوشت :
1-
مسند ابن حنبل ج 2 ص 199 .
2-
سوره حجرات آيه 9 .
1-
سيره حلبى جلد 2 صفحه 77 .
1-
ارشاد شيخ مفيد صفحه 249 , اعلام الورى ص 216 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 71 , حليه الابرار , ج 1 ص 560 , كشف الغمه ج 2 ص 10 و 61 , ملحقات احقاق الحق ج 11 ص 265 تا 279 .
2-
اين سخنرانى در سال 1389 قمرى برابر با فروردين 1348 ايراد شده است .
1-
مروج الذهب جلد 3 ص 69 .
2-
اللهوف ص 11 , فى رحاب ائمه اهل البيت جلد 3 صفحه 74 .
1-
مقتل الحسين ص 156 , مقتل العواصم ص 54 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 89 , مقتل الحسين خوارزمى ج 1 ص 188 , لمعه من بلاغه الحسين ص 64 , نفس المهموم ص 45 .
1-
همان مدرك .
2-
رجوع شود و به صفحه 47 .
1-
نفايس الاخبار ص 21 به نقل از ابن شهر آشوب .
1-
اللهوف ص 41 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 صفحه 110 , مقتل الحسين مقرم ص 6 و 286 , تحف العقول ص 173 .
1
بحار الانوارج 45 ص 50 , مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 110 مقتل الحسين مقرم ص 346 .
2-
بحارالانوارج 44 ص 390 , ارشاد شيخ مفيد ص 230 .
1-
بحار الانوارج 45 ص 57 , اللهوف صفحه 53 .
1-
سوره مائده آيه 13 .


منبع : منبع : سايت بلاغ
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

بررسي تحليلي انگيزه هاي قيام امام حسين (ع) از بُعد ...
ورود اهل بيت (ع) به درالاماره
گذر حضرت عیسی(ع) با حواریون از کربلا
وقف و عاشورا
درس آزادي روح
پيام انتخاب
از مدینه تا کربلا همراه با سیدالشهداء(علیه ...
جارى چون فرات جاوید چون عاشورا
قيام عاشورا در آيينه توصيف شهيد علامه بلخي
علماء و توسل به امام حسین (علیه‏‌السلام)

بیشترین بازدید این مجموعه

غضب ابن زياد
از مدینه تا کربلا همراه با سیدالشهداء(علیه ...
هدف عالی قیام امام حسین(علیه السلام)از زبان خود ...
علماء و توسل به امام حسین (علیه‏‌السلام)
جريان شناسى فكرى معارضان قيام كربلا
علت عدم حضور سليمان بن صرد در کربلا
ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا
کربلا 62 خيمه داشت
کارون عترت، زير سايه قران
قيام عاشورا در آيينه توصيف شهيد علامه بلخي

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^