بقاء و جاودانگى واقعه عاشورا در تاريخ، بهجز لطف الهى، محصول مجموعه اى از عواملاختيارى است كه اين مقاله درصدد برشمارىآن است.
در يك ديد كلى پديده اى كه مطابق حق و براساس طبيعت و فطرت بشرى باشد اصيل وبادوام بوده، همواره قرين تاييد معنوى است .
نويسنده با تبيين اين مطلب كه نهضتعاشورا نيز با داشتن دو شرط فوق، زوال پذيرنخواهد بود، عوامل مؤثر در پايدارى و جاودانگىاين نهضت را در پنج دسته عوامل اعتقادى،اخلاقى، تاريخى، عرفانى و سياسى تقسيم كرده، بابرشمردن زير مجموعه هر يك به توضيح وتبيين آنها پرداخته است.
درآمدى بر طرح موضوع
اصلى ترين گرايشهاى روانى انسان حبّذات و حبّ به كمالات ذات است كه به دوشعبه اصلى علم و قدرت منشعب مى شودكه يكى حبّ به بقا و ابديت است و ديگرىهم حبّ به ذات. حبّ بقا لازمه طبيعى حبّذات است، يعنى وقتى انسان وجود خود رادوست مى دارد، نه از آن جهت است كه يكوجود لحظه اى است بلكه وجودش را درزمان بعد هم دوست مى دارد و علاقه دارد كهاين وجود دوام داشته باشد. مى توان گفت كه طبيعى ترين اثرى كه بر حبّ ذات مترتب مى شود حبّ بقاست و هر انسانى بالفطره اين غريزهرا دارد. همان طور كه در ساير گرايشهاى علم و معرفت، نقش اساسى را در تعيين مصداق وتعيين جهت آنها بازى مى كند، در اينجا نيز همين گونه است، يعنى اگر انسان حقيقت خود وحياتش را به درستى شناخت، آن وقت اين گرايش نيز جهت صحيح خود را پيدا مى كند وگرنه دچار اشتباه در مصداق مى شود و منشأ انحرافات اخلاقى فراوانى مى گردد.
اگر انسان فهميد كه حقيقت او يك حقيقت غير مادى است و حيات انسان منحصر به اينحيات دنيوى نيست، حبّ بقا و خلود، جهت طبيعى و فطرى خود را مى يابد و علاقه انسانمتوجه به زندگى ابدى مى شود. ولى اگر اين معرفت برايش حاصل نشد و خيال كرد كه وجوداو همين وجود مادى است و حيات او منحصر به همين حيات دنياست، آن گرايش فطرى،منحرف مى شود و در همين مرحله كوتاه از وجود انسان متوقف مى گردد و به دنبالش آثاربسيار نامطلوبى به بار مى آيد.
علت علاقه انسان به زندگى دنيا علاقه به جاودانگى است، منتها خيال مى كند كه وجودشهمين وجود مادى و زندگى اش نيز همين زندگى دنيوى است، لذا مى خواهد اين زندگى ادامهپيدا كند. اگر متوجه شود و يقين پيدا كند كه حقيقت زندگى برتر از اين حيات مادى است،ديگر با آن چشمى كه قبلاً به زندگى دنيا مى نگريست نمى نگرد و نظرش تغيير مى كند.
در قرآن شريف آياتى هست كه دلالت بر اين ميل فطرى دارد و از اين ميل براى تربيتانسان استفاده شده است. پس معلوم است كه در فطرت انسان ميل به بقا و جاودانگى هستكه قرآن در صدد تعيين مصداق آن برمى آيد. راجع به اين ميل جاودانگى قرآن مى فرمايد:
«ما عندكم ينفد و ما عند اللَّه باق؛
[1]
چيزهايى كه در اختيار شماست (از نعمتهاى دنيا) فانى شدنى است اما آنچه كه نزد خداستبقادارد.»
اين بيان براى كسى مفيد است كه فطرتاً طالب بقا باشد، آن وقت مصداقش را به او نشانمى دهند كه آن مطلوب تو در آنجاست نه در اينجا. اينك كه هزار و اندى سال از واقعه جاودانهعاشورا مى گذرد، اين واقعه هنوز طراوت و تازگى خود را حفظ كرده است. اين بقا وجاودانگى در تاريخ به گونه اى كه تمام حماسه ها را تحت الشعاع خود قرار دهد، معلول ارادهحتمى خداوند مى باشد:
«يريدون ليطفؤوا نور اللَّه بافواههم و اللَّه متّم نوره و لو كره الكافرون؛
[2]
عده اى مى خواهند نور خدا را خاموش كنند ولى اراده حتمى خداوند بر حفظ و حراست از آن
مى باشد اگرچه كافران چنين نپسندند.»
چه طوفانهاى سهمگين كه از سوى دشمنان اهل بيت به قصد محو نام حسين(ع)برخاست و در برهه اى از زمان گرد و غبارى نيز به پا كرد، ولى ديرى نپاييد كه در چرخشزمان نه تنها نام حسين(ع) از خاطرها محو نشد، بلكه جلاى بيشترى گرفت و صاحبان آنتوطئه هاى شيطانى نام و ذكرشان از روى گيتى به كلى محو گرديد.
بسيار حكايتها گرديده كهن امّا جانسوز حديث تو تازه است به دورانها
معيار جاودانگى ها
پديده هاى اجتماعى در مدتى كه باقى هستند حتماً بايد با خواسته هاى بشر تطبيق كنند.بدين معنى كه يا خود آن پديده ها خواسته بشر باشند: و يا تأمين كننده خواسته هاى بشر بودهباشند يعنى يا بايد بشر خود آنها را بخواهد، از عمق غريزه و فطرتش آنها را بخواهد، و يا بايداز امورى باشند كه هرچند انسان از عمق غريزه آنها را نمى خواهد و خودشان مطلوبطبيعت بشر و هدف تمايلات بشر نيستند اما وسيله مى باشند، يعنى وسيله تأمينخواسته هاى اوليه بشر مى باشند و حاجتهاى او را برمى آورند.
در ميان خواسته هاى بشر دو جور خواسته داريم. خواسته هاى طبيعى و خواسته هاىغيرطبيعى، يعنى اعتيادى. خواسته هاى طبيعى آن چيزهايى است كه ناشى از ساختمان طبيعىبشر است، يك سلسله امور است كه هر بشرى به موجب آنكه بشر است خواهان آنهاست ورمز آنها را هم هنوز كسى مدعى نشده كه كشف كرده است. مثلاً بشر علاقه مند به تحقيق وكاوش علمى است، همچنين به مظاهر جمال و زيبايى علاقه دارد، به همدردى و خدمت بههمنوع علاقه مند است. امور طبيعى مانند امور غيرطبيعى قابل ترك دادن نيست.
[3] لذا بهعقيده حكماى اسلامى امر غيرطبيعى دوام پيدا نمى كنند بلكه تنها جريانى كه طبيعى باشدقابل بقا و دوام است. و نهضت امام حسين(ع) چون بر اساس فطرت و خواسته حقيقى انسانشكل گرفته بقا پيدا كرد. و هرگز در طول تاريخ انسانيت گذشت زمان آن را كهنه و بى رنگنساخته است.
اصالت و دوام حق
در حكمت الهى اصالت در هستى با حق است، با خير است، با حسن و كمال و زيبايى است و باطلها، شرور و نقصها و زشتيها در نهايت امر و در تحليل نهايى به نيستى ها منتهىمى شوند نه به هستى ها. استاد مطهرى در اثبات اين مطلب كه اهل حق اصالت دارد مى نويسد:
«... باطل وجود تبعى و طفيلى دارد، وجود موقت دارد، آن چيزى كه استمرار دارد حق است.هر وقت جامعه اى در مجموع به باطل گراييد محكوم به فنا شده است ... در نظام هستى، خيرغالب است، حق اصيل است و باطل هم اگر پيدا شد محكوم و غير اصيل و نابودشدنى است، وآنچه پايدار مى ماند حق است، كُلُّ شى هالك اِلاَّ وجهه
[4] و يَبْقى وَجْهُ رَبّك ذوالجلال والاكرام
[5]».
[6]
استاد در ادامه مى افزايد:
«در طول تاريخ هميشه حق و باطل با يكديگر در حال جنگ بوده اند، ولى قرآن وعده پيروزىنهايى حق بر باطل را مى دهد.»
[7]
به اعتقاد حكماى اسلامى جريان حق، چون جريانى طبيعى و متناسب فطرت خدادادىبشر است امكان بقا و دوام دارد و هر جريانى كه بر خلاف فطرت الهى انسان باشد دوام پيدانمى كند و از بين مى رود. و حركت و جريان امام حسين(ع) چون يك حركت طبيعى كاملاًهماهنگ با فطرت بشر بود، اصالت و دوام پيدا كرد.
استاد شهيد مطهرى مى نويسد:
«راه حق چيزى است كه انبياء از طرف خدا آن را شناسانده، و از طرف خدا آن را تضمينكرده اند كه هر كه اين راه را برود به نتيجه مى رسد. خداوند اين عالم را طورى ساخته است كههمواره از كسانى كه حق و حقيقت را حمايت كنند، حمايت مى كند. حق همواره يك تأييدمعنوى با خود دارد.»
استاد مطهرى(ره) در ادامه مطلب فوق كه حق دوام دارد مى افزايد:
«آنكه در طريق حق و حقيقت گام برمى دارد، در هر شرايطى قرار بگيرد، براى او خير است.مرد حق در هر شرايطى، وظيفه خاص خويش را مى شناسد و با انجام وظيفه و مسؤوليت هيچپيش آمدى شر نيست.
در طريقت پيش سالك هر چه آيد خير او است در صراط المستقيم اى دل كسى گمراه نيست بر در ميخانه رفتن كار يك رنگان بود خودفروشان را به كوى مى فروشان راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ما است ور نه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست»
[9]
عوامل مؤثر در تكوين پايدارى و جاودانگى نهضت امام حسين(ع)
مجموعه عواملى كه در تكوين پايدارى و استمرار و جاودانگى نهضت امام حسين(ع)نقش اساسى ايفا كرده اند را به شرحى كه مى خوانيد مى توان دسته بندى كرد:
1. توحيد در عقيده و عمل
يكى از نكات ماندگار و حساس در شخصيت والاى امام حسين(ع) علاقه و محبت شديدبه خداوند تبارك و تعالى بود. ظاهراً تمام كسانى كه خداوند را پذيرفته و به وجود لايتناهىوى معتقدند مدعى دوست داشتن خدا هستند. پس همه كس دعوى دوستى خداوند را داردو از آن دم مى زند و به آن معترف است و معتقد. البته در مرحله عينيت و عمل بايد اين ادعا بهمنصه اثبات برسد و گرنه همچون ديگر ادعاهاى تهى از واقعيت بلكه از آنها هم بدتر خواهدبود و در اثبات اين دعوى، مهم آن است كه خود خداوند كه محبوب واقعى است آن را بپذيردو بر آن صحه گذارد و روشن است كه مهم ترين نشانه صدق اين ادعا آن است كه همه گامها درراه رضاى دوست برداشته شود و انسان عاشق و محب هيچ گونه حركت و سكون و تكلم وسكوت و قيام و قعودى جز آنچه مورد رضاى پروردگار است نداشته باشد.
پس جاودانگى و پايدارى نهضت حسينى به اين است كه عقيده به توحيد و خداباورى،تنها در ذهن امام حسين(ع) نماند، بلكه در همه شؤون و شرايط و زواياى زندگى او سايهافكند. وقتى ابن عباس از امام حسين(ع) مى خواست كه راه ديگرى جز رفتن به عراقبرگزيند و با بنى اميه درنيفتد حضرت ضمن تبيين اهداف و نيات امويان، فرمود:
«اِنّى ماضٍ فى اَمْرِ رَسُولِ اللَّه(ص) حَيْثُ اَمَرَنى و اِنّا للَّهِ وَ اِنّا اِلَيْه راجِعُون.»
[10]
و تصميم خود را در پاى بندى به فرمان حضرت رسول و بازگشت به جواررحمت خداى هستى آفرين باز گفت، چرا كه به حقانيت راه و درستى وعده هاى خداباورداشت. بدين علت امام حسين(ع) تا پايان عمرش، تا روز شهادتش بلكه تالحظه شهادتش، اين ارتباط ناگسستنى يعنى توحيد در نظر و عمل و آن عشقسوزان به محبوب واقعى خود را به همراه داشت. آورده اند كه هر چه روز عاشورا زوالظهرنزديكتر مى شد و ساعات بحرانى جبهه كربلا فراتر مى رسيد آن عاشق دل باخته باسپرى شدن ساعات فراق و نزديك شدن وعده وصل، مصمم تر، رنگ او برافروخته تر وسيمايش گلگون تر مى نمود و چهره اش شكفته تر مى گرديد و وجد و شور مخصوصى درامام مشاهده مى شد.
[11]
برخى از مقتل نگاران آورده اند كه در ساعات آخرين براى يك لحظه، اشراقى بر دلنورانى امام حسين(ع) تابيدن گرفت و در آن حالت احساس نمود كه وى از سوى خداوندمجاز است زنده بماند و يا به وصل دوست بار يابد:
«مخير بين النصر على اعدائه و بين لقاء اللَّه تعالى.»
[12]
اين ارتباطى است ناگفتنى و پيامى است برون از شرح و وصف. امام حسين(ع) كه در حالو هواى ديگرى بود و جز به معبود و معشوق ازلى خود نمى انديشيد (لقاء اللَّه تعالى) ديدارخداوند را بر بقاى در اين دنياى ناسوتى برگزيد و آن خدادوستى وى او را به سوى دوستفرا خواند. توحيد در نصرت خواهى و فقط و فقط بر خدا اعتماد كردن از جلوه هاى ديگرنقش آفرينى عقيده در عمل است. امام حسين(ع) تنها تكيه گاهش در بينش و در بعد عمل خدابود، نه نامه ها و حمايتها و شعارها. وقتى سپاه حرّ راه را بر كاروان امام حسين(ع) بست،حضرت ضمن خطابه اى كه در باره حركت خويش و امتناع از بيعت و استناد به نامه هاىكوفيان بود، در پايان، ضمن گلايه از عهدشكنى كوفيان فرمود:
«تكيه گاهم خداست و او مرا از شما بى نياز مى كند؛ سَيُغْنىِ اللَّه عَنْكُمْ.»
[13]
به طور كلى باور روشن و عقيده يقينى امام حسين(ع) و خدايى دانستن اين راه و انتخاباو سبب شد در مقابل عوامل يأس آفرين و ترديدساز بايستد و قضاى الهى و مشيت او را برهر چيز مقدم بدارد اين امر ناشى از آميختن توحيد در عقيده و عمل مى باشد.
2. همگامى با فطرت
هر مبارزه اى پشتوانه پايدارى مى خواهد تا آن را على رغمهمه مشكلات پيش ببرد و به ثمر برساند و پشتوانه پايدار هرمبارزه اى در درجه اول اين است كه خود مبارزه حق و عادلانهباشد، اگر خود مبارزه حق و عادلانه باشد، بى ترديد ضمير مردم راجذب مى كند و بر ضد ستمگران به حركت مى آورد و دير يا زودبه پيروزى عملى هم نايل مى گردد. مردم، فطرت عدالت خواه وضد ظلم دارند، بدين علت است كه به خاطر مظلوم و ضد ظالماقدام و قيام مى كنند و در جهت پيشبرد حق و سركوب باطلمتحول مى گردند و متحول مى كنند. و باز بدين جهت است كههمه مكتبهاى دينى و ارزشمند عدالت و ظلم را كه تكيه گاه فطرتاست اساس كار مى گيرند و آن را مبناى دعوتهاى خود، چهتوحيدى و چه اصلاحى قرار مى دهند و از سوى ديگر باحركتهاى انحرافى و ظالمانه مانند حركتهاى الحادى و شرك آلود،كه هر دو مخالف فطرت است مبارزه مى كنند. با توجه به اينفطرت الهى است كه مردم طرفدار عدالت و حق و ضد ظلم وباطل مى باشند. و رمز موفقيت امام حسين(ع) اين بود كه مردم رابه توحيد و عدالت دعوت مى كرد و چون اين دعوت با فطرتمردم هماهنگ بود، از اين رو به آسانى توانست انسانهاىهدايت پذيرى را مانند حرّ جذب كند. نفس دعوت امامحسين(ع) و حركت او همگام و همزمان با فطرت بود. به هنگامىكه او حرف مى زد چنان بود كه گويى از زبان مردم سخن مى گويد.و اصولاً فطرت خدايى آدمى مخالف ظلم و خيانت است وحسين(ع) مردم را به همان زمينه فطرت كه دعوت به پاكى وصداقت است فرا خواند، بدين سبب نهضت او پايدار و جاودانهمانده است.
استاد مطهرى در اثبات اين مدعا، با عنوان: «دين حق در نهايت امر پيروز است» مى گويد:
«نوع انسان به حكم فطرتى كه در او به وديعه نهاده شده استطالب كمال و سعادت حقيقى خود يعنى استيلا بر عالى ترينمراتب زندگى مادى و معنوى به صورت اجتماعى مى باشد وروزى به آن خواهد رسيد. اسلام كه دين توحيد است برنامهچنين سعادتى است. انحرافاتى كه در طى پيمودن اين راهطولانى نصيب انسان مى گردد نبايد به حساب بطلان فطرتانسانى و مرگ آن گذاشته شود. همواره حاكم اصلى بر انسانهمان حكم فطرت است و بس، انحرافات و اشتباهات از نوعخطاى در تطبيق است، آن غايت و كمالى كه انسان به حكمفطرت بى قرار كمال جوى خود آن را جستجو مى كند، روزى -دير يا زود - به آن خواهد رسيد. آيات سوره روم از آيه 30 كه باجمله: «فَأقِمْ وَجْهَكَ للدّين حنيفاً فِطْرة اللَّه التّى فَطَر الناسعَلَيْها» آغاز مى شود و با جمله: «لَعَلَّهُمْ يَرْجعون» پايانمى يابد،همين معنى را مى رساند كه حكم فطرت در نهايتامرتخلف ناپذير است و انسان پس از يك سلسله چپ وراست رفتنها و تجربه ها راه خويش را مى يابد و آن رارهانمى كند. به سخن آن عده نبايد گوش فرا داد كه اسلامراهمانند يك مرحله از فرهنگ بشرى كه رسالت خود راانجام داده و به تاريخ تعلق دارد، مى نگرند. اسلام، به آن معنىكه ما مى شناسيم و بحث مى كنيم، عبارت است از انسان دركمال نهايى خودش كه به ضرورت ناموس خلقت روزى به آنخواهد رسيد.»
[14]
نویسنده : على باقى نصرآبادى
پينوشتها:
[1]. سوره نحل، آيه 96.
[2]. سوره صف، آيه 8.
[3].مطهرى، مرتضى، امدادهاى غيبى در زندگى بشر، ص 26 - 22.
[4].سوره قصص، آيه 88.
[5].سوره الرحمن، آيه 27.
[6].مطهرى، مرتضى، حق و باطل، ص 38 - 37.
[7].مطهرى، مرتضى، حق و باطل، ص 46.
[8].مطهرى، مرتضى، بيست گفتار، ص 159.
[9].مطهرى، مرتضى، قيام و انقلاب مهدى، ص 126 - 125.
[10].موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 321.
[11].ر.ك: بحارالانوار، ج 44، ص 297 حديث دوم از حضرت امام زين العابدين(ع).
[12]. اسرار الشهادة، علامه دربندى، متوفاى 1286ه$.ق، ص 403 به نقل از لهوف.
[13].موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 377.
[14].مطهرى، مرتضى، جامعه و تاريخ، ص 60 - 59.
منبع : فصلنامه حکومت اسلامی شماره 27