نوشته : حضرت استاد حسین انصاریان
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در كلامى حكيمانه دين را چنين معرفى نموده است:
عَنِ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله و سلم أنَّهُ قَالَ: أَلَا انَّ مَثَلَ هَذَا الدّينِ كَمَثَلِ شَجَرَةٍ نَابِتَةٍ ثابِتَةٍ، الايمَانُ اصْلُهَا، وَالزَّكَاةُ فَرْعُهَا، وَالصَّلَاةُ مَاءُهَا، وَالصِّيَامُ عُرُوقُهَا، وَحُسْنُ الخُلْقِ وَرَقُهَا، وَالاخَاءُ فِى الدِّينِ لِقَاحُهَا، وَالحَياءُ لِحَاؤُهَا، وَالكَفُّ عَن مَحَارِمِ اللَّهِ ثَمَرَتُهَا؛ فَكَما لَا تَكمُلُ الشَّجَرَةُ الّا بِثَمَرَةٍ طَيِّبَةٍ، كَذَلِكَ لَايَكمُلُ الايمَانُ إِلَّا بِالكَفِّ عَن مَحَارِمِ اللَّهِ «1».
آگاه باشيد وصف اين دين مانند وصف درخت روييده ثابت و پابرجاست، ريشه اش ايمان، شاخه اش زكات، آبش نماز، رگ هايش روزه، برگ هايش حسن خلق، عامل ثمردهى اش برادر بودن مسلمانان بر پايه ى دين، جلد و پوستش حيا، و ميوه اش خوددارى از حرام هاى خداست؛ پس همانگونه كه درخت جز با ميوه ى پاكيزه كامل نمى شود، هم چنين ايمان جز با خوددارى از حرام هاى خدا كامل نمى گردد.
شاخه ى وجود انسان هنگامى كه از راه تفكّر و معرفت و مطالعه و بصيرت و نشست و برخاست با علماى ربّانى و اراده و اختيار و عشق و علاقه با دين خدا- كه همان اسلام قرآن و اهل بيت عليهم السلام است- پيوند بخورد، اين هشت حقيقتى كه در كلام پيامبر آمده است از انسان ظهور مى كند.
به عبارت ديگر وقتى افق وجود انسان در برابر خورشيد دين قرار گيرد اين هشت نور از اين افق طلوع مى كند، و انسان منبعى از خيرات و بركات براى خود و ديگران مى شود.
ايمان
در كلام نورانى رسول خدا از ايمان تعبير به ريشه و پايه و اصل شده است؛ زيرا اگر ايمان نباشد بناى دين استوار و مستحكم نخواهد بود، و يقيناً فتنه ها و فتنه گران ميان انسان و دين جدايى خواهند انداخت.
قرآن، انسان را در دين دارى هم چون اولياى خدا مى خواهد كه دين و عمل و اخلاقشان بر ريشه و بنيانى چون ايمان و باور و يقين قرار داشت، و به اين سبب در برابر فتنه ها و آشوب ها و اغواگرى ها و وسوسه ها سالم ماندند، و استوارى و ثابت قدمى نشان دادند. و اگر به جايى مى رسيدند كه حفظ دينشان در گرو نثار جانشان بود هم چون آسيه، حبيب نجار، ياسر، سميّه، ميثم تمار، رشيد هجرى، عمر بن حمق خزاعى، حجر بن عدى، و از همه برتر و والاتر اصحاب و اهل بيت حضرت حسين عليهم السلام، جانشان را نثار رضاى دوست مى كردند؛ و اين نثار جان كه عاشقانه انجام مى گرفت نبود مگر به سبب ايمانى كه به حقايق داشتند.
ديدن روى تو و دادن جان مطلب ماست |
پرده بردار ز رخساره كه جان بر لب ماست |
|
بت روى تو پرستيم و ملامت شنويم |
بت پرستى اگر اين است كه اين مذهب ماست |
|
گرچه در مكتب عشقيم همه ابجد خوان |
شيخ را پير خرد طفل ره مكتب ماست |
|
نيست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنى |
در همه سال و مه اين قصه ى روز و شب ماست |
|
چرخ عشقيم و تو ما را چو مهى زيب كنار |
خون دل چون شفق و اشك روان كوكب ماست |
|
اين كه نامش به فلك مهر جهان افروز است |
روشن است اين كه يكى ذرّه ز تاب و تب ماست |
|
خواستم تا كه شوم بسته ى فتراكش گفت |
فرصت اين بس كه سرت خاك سم مركب ماست «2» |
|
ايمان يعنى: باور داشتن خدا و صفات جلال و جمال او.
كسى كه خدا را باور دارد، به فرامين و قوانين و خواسته هايش گردن مى نهد.
كسى كه خدا را باور دارد، در خلوت و آشكار از زشتى و بدكارى مى پرهيزد.
كسى كه خدا را باور دارد، وجود خود را مطلع الفجر اسما وصفات او قرار مى دهد.
كسى كه خدا را باور دارد، از كسب نامشروع و لقمه ى حرام و ظلم و ستم، و دغل و خيانت مى پرهيزد.
كسى كه باور دارد خدا رزاق است، به رزق پاك او قناعت مى كند و سهم ديگران را به غارت نمى برد.
كسى كه خدا را باور دارد، در مدار عبادت و طاعت به سر مى برد، و از اين كه سر به خاك درگاه محبوب مى سايد لذّت مى برد.
كسى كه خدا را باور دارد، به مراقبت و نظارت او نسبت به خويش در همه ى حالات توجه دارد.
كسى كه قيامت را باور دارد، از گناهان مربوط به چشم و زبان و گوش و دست و شكم و پا و شهوت مى پرهيزد.
كسى كه قيامت را باور دارد، از ترازوهايى كه براى سنجش اعمال- گرچه به وزن ذره باشد- مى نهند هراس دارد.
كسى كه قيامت را باور دارد، خود را در اين دنيا مسافر مى بيند و هم چون مسافر از مسير دنيا به آخرت سبك بار ادامه ى سفر مى دهد.
كسى كه قيامت را باور دارد، در پر كردن پرونده اش از عبادات و طاعات و خيرات مى كوشد و سعى مى كند شرّى در پرونده اش ثبت نشود.
كسى كه قيامت را باور دارد، وزين و مواظب و مراقب و سالم زندگى مى كند و از اين كه از جانب او به ديگران حتى به حيوانات زيانى وارد شود به شدت مى پرهيزد.
كسى كه قيامت را باور دارد، از شهوات حرام و لذت هاى نابه جا و نگاه هاى آلوده و اعمال ناهنجار و رفتار ناپسند- گرچه به قيمت از دست دادن جانش تمام شود- خوددارى مى كند.
نثار جان براى حفظ عفت
هنگامى كه در شهر بصره ستمكارى به نام برقعى خروج كرد، گروه زنگيان و اوباش گرد او جمع آمدند. روزى دخترى علوى تبار را گرفتند و آوردند تا با وى درآميزند و دامن عفتش را لكه دار كنند. دختر چون خطر تباهى ديد به برقعى گفت: مرا نجات ده تا دعايى به تو بياموزم كه شمشير بر تو كارگر نيفتد! برقعى گفت: بياموز. دختر گفت: تو چه دانى كه دعا مستجاب مى شود يا نه، پس نخست بر من امتحان كن. آن گاه دعايى خواند و بر خود دميد، سپس برقعى با ضربتى سخت شمشيرى بر دختر نواخت كه در جا كشته شد!! برقعى دانست كه هدف دختر حفظ عفت و پاكدامنى خود بوده است «3».
كسى كه فرشتگان را باور دارد و مى داند كه گروهى از آنان به نام كرام كاتبين و رقيب و عتيد مأمور حفظ و ثبت اعمال او چه در خلوت و چه در آشكار هستند، از هر گناه و ستمى و از هر معصيت و ظلمى و از هر كژى و انحرافى كه با قلم آنان در پرونده ى انسان ثبت مى شود مى پرهيزد، و در همه ى شؤون زندگى قدم به پاكى برمى دارد، و سخن به حق مى گويد، و گوش وقف شنيدن علم مى كند، و چشم از نامحرمان مى پوشد، و دست جز در عبادت و خدمت به خلق به كار نمى گيرد، و شكم جز از حلال سير نمى نمايد، و قدم جز به حق برنمى دارد، و شهوت جز در مسير پاكى مصرف نمى كند.
كسى كه قرآن را به عنوان وحى باور دارد، همه ى امور خود را با آن هماهنگ مى كند، حلال و حرامش را رعايت مى نمايد، با آياتش بيمارى هاى فكرى و روانى خود را معالجه مى كند، و از آن چشمه ى فيض شفا مى جويد، و آن را دستورالعمل زندگى خود قرار مى دهد، و از آن منبع نور و رحمت و هدايت به عنوان ميزان تشخيص حق و باطل استفاده مى كند.
كسى كه پيامبران را باور دارد كه از سوى خدا براى هدايت انسان مبعوث شده اند، در مكتب آنان زانو مى زند و از هدايت آنان پيروى مى كند و همه ى روش و منش آنان را اسوه و سرمشق خود قرار مى دهد و در امور دنيا و آخرتش به آنان اقتدا مى نمايد.
قلب سليم محصول ايمان
باور داشتن اين حقايق و ايمان به اين اصول سبب سعادت و نجات و خوشبختى و كرامت و محصول پاكش- به فرموده ى قرآن- قلب سليم است، قلبى كه با سلامت متحد شده و ارزش ارايه شدنش را به پيشگاه حق در قيامت پيدا كرده است.
«يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» «4».
قيامت روزى است كه مال و فرزندان سودى به انسان نبخشند، سود فقط براى كسى است كه قلب سليم به سوى خدا آورده باشد.
قلب سليم قلبى است كه خدا را با همه ى صفاتش و قيامت را با همه ى شؤونش و فرشتگان و قرآن و پيامبران را تصديق نموده و به مرحله ى باور و يقين رسيده است.
به عبارت ديگر خورشيد ايمان از افق آن طلوع كرده، ايمانى كه به منزله ى مركز منظومه است و ستارگانى چون زكات، نماز، روزه، حسن خلق، برادرى در دين، حيا، خوددارى از محرمات علاوه بر اين كه از آن نشأت گرفته اند پيوسته از آن كسب نور و قدرت و انرژى مى كنند.
زكات
ايمان به معنايى كه در سطور گذشته توضيح داده شد عامل نقش بستن جود و سخا در وجود انسان است.
انسان هنگامى كه در پرتو ايمان و باور، خود و همه چيز را مال خدا بداند و براى خويش ذره اى مالكيت قائل نباشد و فقط خدا را مالك بداند و بس، از پرداخت زكاتى كه به منزله ى شاخه ى درخت دين است و فرمان اكيد خداست امتناع نخواهد كرد، بلكه با طيب خاطر و رضامندى كامل و عشق و علاقه موارد زكات را از مالش جدا مى كند و به محلهايى كه خدا به آن دستور داده است مى رساند «5» و از اين كه با اين عمل به عبادت و اطاعت برخاسته خوشحال مى گردد.
مؤمن نه فقط از ثروت مادى، بلكه از هر نوع ثروتى كه در اختيار دارد- چه مادى و چه معنوى- زكات مى پردازد: زكات گندم و جو، گاو و گوسفند و شتر، طلا و نقره، خرما و مويز؛ زكات علم، زكات قدرت، زكات آبرو، زكات قلم، زكات قدم و....
«وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» «6».
و از آنچه روزى آنان كرده ايم انفاق مى كنند.
زكات امور مادى، پرداختنش در محل هاى تعيين شده است و زكات علم تعليم آن به امت است، زكات قدرت عدالت ورزى و انصاف است، زكات آبرو حلّ مشكلات مردم با كمك گرفتن از ديگران است، زكات قلم نوشتن كتاب و مقالات بيدار كننده است، زكات قدم دنبال كار خير رفتن و عيادت بيمار و تشييع جنازه ى مؤمن و رفتن نزد دانشمندان و انديشمندان پاك نهاد است.
اقرار قلبى و زبانى نسبت به حقايق ايمانى وفاى عملى مى طلبد. كسى كه با قلب و زبان مى گويد: لا إله إلّااللَّه كه تفصيلش اين است كه من اقرار دارم اللَّه كه مستجمع جميع صفات كمال است آفريننده ى جهان هستى و ربّ و مالك آن
است، و رحيم و غفور و ودود و قدير و عظيم و كريم و رزاق و... است، بايد اين اقرار با وفاى كامل عملى توأم شود و وفاى به آن در مرحله ى قلبى اين است كه:
لَا يَبْقَى لِلمُوَحِّدِ مَحبُوبٌ سِوَى الفَرد الوَاحِد «7»
. براى اقرار كننده به توحيد محبوبى جز خداى يگانه نماند.
و همه ى محبت ها- محبت به پدر و مادر و زن و فرزند و مال و ثروت- شعاع آن محبت باشد. يعنى همه را به خاطر خدا بخواهد و همه را براى خدا دوست داشته باشد، و محبت آنان در قلب به گونه اى نباشد كه ميان انسان و محبوب حقيقى اش- حضرت حق- حائل شود.
و وفاى آن در مرحله ى عملى اين است كه مال و ثروت و وجود خود را براى حضرت حق هزينه كند، و به تعبير قرآن مجيد خود را فروشنده، و مال و وجودِ خويش را جنس، و خدا را خريدار، و بها و قيمت را بهشت بداند:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ...» «8».
يقيناً خدا جان و اموال مؤمنين را در برابر اين كه بهشت براى آنان باشد از آنان مى خرد.
كسى كه در اين داد و ستد وارد نشود، و از پرداخت مال و جانش به خدا دريغ ورزد، ملتزم به شؤون ايمان نشده و قدم در حوزه ى وفاى عملى نگذاشته و از نظر ايمان و دين فردى ناقص است.
اگر بگويد: به پروردگار محبت دارم و به آن ذات يگانه عشق مى ورزم، در گفتارش صادق نيست؛ زيرا چون محبت به جان و مالش از محبت به خدا زيادتر است، ميان او و اجراى فرامين خدا مانع و حجاب شده؛ پس به معناى واقعى محبّ خدا نيست و وفاى عملى ندارد، و علاوه بر اين آلوده به بخل است و از نعمت سخا در محروميت است.
سخاوت در روايات
قرآن و روايات در برابر مذمّتى كه از بخل و بخيل دارند، از سخاوت و سخى ستايش و مدح مى كنند.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است:
السَّخَا خُلُقُ اللَّهِ الْأَعظَمُ «9»
. سخاوت عظيم ترين منش خداست.
و نيز آن حضرت فرموده:
انَّ السَّخاءَ شَجَرَةٌ مِنْ اشْجارِ الجَنَّة لَها اغصَانٌ مُتَدَلّيَةٌ فِى الدُّنيَا، فَمَن كَانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِن اغْصَانِهَا فَسَاقَةُ ذَلِكَ الغُصنَ الَى الجَنَّةِ «10»
. همانا سخاوت درختى از درختان بهشت است، شاخه هايى آويخته در دنيا دارد، كسى كه سخى است به شاخه اى از شاخه هايش بسته است، پس آن شاخه او را به بهشت مى كشاند.
و از آن حضرت روايت شده است:
السَّخِىُّ قَريبٌ مِنَ اللَّهِ، قَريبٌ مِنَ النَّاسِ، قَريبٌ مِنَ الجَنَّةِ «11»
. انسان سخى به خدا و به مردم و بهشت نزديك است.
و در روايتى عجيب آمده است:
اوحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الى مُوسى عليه السلام: ان لَاتَقْتُلِ السّامِرِىَّ؛ فَانَّهُ سَخِىٌ «12»
. خدا به موسى وحى كرد: سامرى را به قتل نرسان؛ زيرا او انسانى باسخاوت است.
امام صادق عليه السلام فرموده است:
السَّخاءُ مِن اخلَاقِ الانبِياءِ وَهُوَ عِمادُ الإِيمَانِ. وَلَا يَكونُ مُؤمِنٌ إلَّاسَخِيّاً، وَلَا يَكونُ سَخِيّاً إلَّاذُو يَقِينٌ وَهِمَّةٍ عَالِيَةٍ؛ لِأنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نورِ اليَقِينِ وَمَن عَرَفَ مَا قَصَدَ هَانَ عَلَيهِ مَا بَذَلَ «13»
. سخاوت از منش و اخلاق پيامبران است، و ستون ايمان است. و مؤمنى نيست مگر اين كه سخى است، و سخاوتمندى نيست مگر اين كه داراى يقين و همت بلند است؛ زيرا سخاوت شعاع نور يقين است و كسى كه نسبت به آنچه قصد دارد انجام دهد آگاهى و شناخت داشته باشد، آنچه را كه به ديگران مى بخشد بر او آسان است.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم درباره ى سخى ترين مردم فرموده است:
اسْخَى النَّاسِ مَن ادَّى زَكاةَ مَالِهِ «14»
. سخى ترين مردم كسى است كه زكات مالش را مى پردازد.
و در روايتى فرموده است:
انَّمَا البَخِيلُ حَقَّ البَخِيلِ الَّذِى يَمْنَعُ الزَّكَاةَ المَفْرُوضَةَ فِى مَالِهِ... «15»
. بخيل واقعى كسى است كه از پرداخت زكات واجبى كه در مالش قرار دارد خوددارى مى كند.
نماز يا آب دين
يكى از شگفت انگيزترين تعبيراتى كه در گفته هاى پيامبر اسلام است همين تعبير است: نماز آب دين است و دين به منزله ى يك درخت است.
آب، زير بناى حيات موجودات زنده است؛ و اين حقيقتى است كه قرآن مجيد به آن اشاره دارد:
«... وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ...» «16».
و هر چيز زنده اى را از آب آفريديم.
آب طراوت بخش زندگى، پاك كننده، شست و شوگر، سبب خرمى و زيبايى دشت و دمن و كوه و صحرا، عامل رفع تشنگى، رشد دهنده ى نباتات، برطرف كننده ى آلودگى ها، وسيله ى پديد شدن ابر و باران، و آباد كننده ى سرزمين هاى خشك است.
كسى كه مزرعه يا باغ يا زمين قابل زراعت را مى خواهد بخرد، يكى از اصولى ترين سخنانش با فروشنده درباره ى آبى است كه مزرعه يا باغ يا زمين قابل زراعت را مشروب مى كند، اگر آب فراوانى داشته باشد آن را با اشتياق مى خرد وگرنه با ناخشنودى از اين كه كم آب است از خريدن آن خوددارى مى كند.
نماز، در عرصه گاه دين انسان به تعبير پيامبر آب دين است، اگر در فضاى حيات معنوى انسان نماز وجود نداشته باشد بايد به انتظار خشك شدن شاخه ى دين يعنى زكات، و رگ هاى دين يعنى روزه، و برگ دين يعنى حسن خلق، و عامل ثمر دهى اش يعنى برادرى در دين، و جلد و پوستش يعنى حيا، و ميوه اش يعنى خوددارى از محارم، بود!
آرى، باغى كه از آب محروم مى شود همه ى درختانش خشك مى شود، گلستانى كه بى آب بماند همه ى گلهايش پژمرده مى گردد، چمن زارى كه از آب محروم شود تبديل به علف خشك مى شود، مزرعه اى كه بى آب باشد رو به خرابى مى رود، شهر و ديارى كه دچار قحطى آب شود ساكنانش فرارى مى شوند، انسانى كه بى نماز باشد يا بى نماز شود سرسبزى فضايل و ارزش هايش تهديد به نابودى مى شود.
اين دو ركعت نماز واقعى است كه اگر مكلّفى بخواهد آن را تحقّق دهد چاره اى ندارد جز اين كه از زمين غصبى، فرش حرام، لباس حرام، آب غصبى، و نجاسات ظاهرى، و براى قبولى نمازش از نجاسات باطنى، بپرهيزد. و اين نماز واقعى است كه به فرموده ى قرآن مجيد انسان را از فحشا و منكرات باز مى دارد.
نمازگزارى كه از فحشا و منكرات اجتناب ندارد بايد بداند كه نمازش نماز نيست.
علامه ى خبير، محدث بى نظير، علامه ى مجلسى مى فرمايد:
نماز كامل و حقيقى اين خاصيت و ويژگى را دارد كه نمازگزار را از فحشا و منكرات باز مى دارد، و اگر نمازِ نمازگزار او را از فحشا و منكرات باز ندارد گويى نماز نيست «17».
بنابراين اگر نماز، نمازِ واقعى باشد هم چون آب حيات بخش، سرسبزى ارزش هايى را كه انسان كسب كرده حفظ مى كند، و نمى گذارد آتش فحشا و منكرات به گلستان و باغ دين برسد و نباتات و گل هاى معنوى اين گلستان و باغ را بسوزاند.
نماز گامى براى توبه
گاهى يك نماز حقيقى و واجد شرايط مسير زندگى را تغيير مى دهد و انسان را از كژ راهه به صراط مستقيم مى كشاند، و طغيان هاى درون را كنترل مى كند، چنان كه در روايتى آمده: مردى از زنى درخواست كام جويى كرد. آن زن شوهرش را از خواسته ى نامشروع آن مرد آگاه كرد. شوهر به همسر عفيفه اش گفت: به او بگو: چهل روز پشت سر شوهرم نماز بخوان تا خواسته ى تو را اجابت كنم. آن مرد چند روزى نماز واجب خود را به شوهر آن زن اقتدا كرد و از بركت آن نماز به توبه ى واقعى موفق شد، سپس كسى را نزد آن زن فرستاد كه من توبه كرده ام. زن توبه ى آن مرد را به شوهرش خبر داد. شوهر اين آيه را خواند «18»:
«إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» «19».
نماز آدمى را از فحشا و منكر باز مى دارد.
نماز شرط قبولى اعمال
امام صادق عليه السلام در روايتى فرموده:
مَن أَحَبَّ أنْ يَعْلَم أقُبِلَتْ صَلَاتُهُ أمْ لَمْ تُقبَل، فَلْينظُر هَلْ منَعَتْهُ صَلَاتُهُ عَنِ الفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ مَا مَنَعَتْه قُبِلَت مِنه «20»
. كسى كه دوست دارد بداند آيا نمازش پذيرفته شده است يا آن را نپذيرفته اند، با تأمّل بنگرد كه آيا نمازش او را از فحشا و منكر باز داشته؟ پس به اندازه اى كه او را باز داشته از او پذيرفته مى شود.
يك نماز گزار واقعى به سبب شرايط نماز و وجوب رعايتش از نظر مادى و اخلاقى و روابط با ديگران و ديگر امور زندگى پيوسته در حال شست و شوى معنوى است، از اين جهت تا پايان عمرش پاك و پاكيزه مى ماند، و از باب عنايت و لطف و رحمت خدا سزاوار ورود به بهشت است؛ بهشتى كه جز پاكان راهى به آن ندارند، چنان كه امام باقر عليه السلام فرموده است:
وَالجَنَّةُ لَايَدخُلُهَا إلَّاطيّبُ «21»
. فقط انسان پاك وارد بهشت مى شود.
نماز آب دين است، كسى كه اهل نماز نيست درخت وجودش با همه ى شؤونش خشك مى شود و از هويتش جز هيزمى براى دوزخ باقى نمى ماند.
«وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» «22».
و اما تجاوز كارانِ از حدود حق، آنان براى دوزخ هيزم هستند.
كارهاى خير بى نماز مانند نباتات سرزمينى هستند كه آب به آنها نرسد و در نتيجه از سرسبزى و طراوت و رشد و نمو باز مانند، به همين صورت كارهاى خير بى نماز كه نباتات معنوى هستند به سبب نبود نماز زمينه اى براى رشد ندارند، به اين خاطر به خدا نمى رسند و از ثمر دهى كه قبولى حضرت حق است باز مى مانند.
نماز ستون دين
از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است:
أوَّلُ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ عَلَى الصَّلَاةِ، فَإذَا قُبِلَتْ قُبِلَ مِنْهُ سَائِرُ عَمَلِهِ، وَإذَا رُدَّتْ عَلَيْهِ رُدَّ عَلَيْهِ سَائِرُ عَمَلِهِ «23»
. اولين چيزى كه عبد بر آن محاسبه مى شود نماز است، پس اگر نمازش قبول شود ساير اعمالش نيز قبول مى شود، و اگر نمازش رد شود ساير اعمالش نيز رد مى شود.
اين روايت اشاره به انسانى دارد كه اهل نماز بوده ولى اگر نمازش شرايط قبولى را نداشته باشد پذيرفته نمى شود و به خاطر پذيرفته نشدن نمازش، اعمال ديگرش را نيز نمى پذيرند، چه رسد به اين كه انسان از زمره ى بى نمازان باشد، در اين صورت هيچ راهى به حريم دوست ندارد، كه تا چيزى از اعمال او را بسنجد و ببينند آيا قابل پذيرفتن هست يا نيست؟
«فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» «24».
پس اعمالشان تباه و نابود است، در نتيجه روز قيامت براى آنان ميزانى (به خاطر اين كه عملى در اختيار ندارند) برپا نمى كنيم.
قرآن مى فرمايد:
«كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ* إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ* فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ* عَنِ الْمُجْرِمِينَ* ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ* قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» «25».
هر انسانى در گرو اعمالى است كه مرتكب شده است، مگر سعادتمندان كه در بهشت هايى كه به سر مى برند با اشراف و اطلاع بر دوزخ از مجرمان مى پرسند: چه چيزى شما را در دوزخ وارد كرد؟ گويند: از نمازگزاران نبوديم.
اين گونه نيست كه بى نمازان كار خير و عمل مثبت و سخن حقى نداشته باشند، بلكه بسيارى از بى نمازان كارهاى خيرى را انجام مى دهند، و كمك هايى را به محتاجان و نيازمندان مى رسانند، ولى از آنجا كه به تعبير پيامبر «نماز آب دين است»؛ چون باغ اعمالشان به چنين آب معنوى اتصال ندارد، اعمالشان تباه و ضايع مى شود و چيزى در پرونده ى آنان كه مورد پذيرش قرار گيرد نمى ماند، از اين جهت تهيدست و ندار وارد قيامت مى شوند و تهيدست و ندار هم جايى جز دوزخ نخواهد داشت.
لطيفه ى روايى
از آنجا كه عرب در مسابقه ى اسب دوانى برنده ى اوّل را سابق و پس از آن را مصلّى مى نامد، روايتى جالب در تأويل اين آيات به مناسبت كلمه ى مصلّى از حضرت صادق عليه السلام در كتاب هاى حديث نقل شده است:
ادريس بن عبداللَّه مى گويد: از تفسير «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» از حضرت صادق پرسيدم، حضرت فرمود:
منظور مجرمان از اين كه در زمره ى مصلين نبوديم اين است كه پيروان امامانى كه خدا در قرآن از آنان به عنوان سابقين ياد كرده نبوديم، اى ادريس بن عبداللَّه! آيا نمى بينى كه مردم در مسابقه ى اسب دوانى از اسبى كه به دنبال سابق درآيد تعبير به مصلّى مى كنند؟ «26»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- جامع الاخبار: 37، الفصل التاسع عشر فى الاسلام؛ مستدرك الوسائل: 11/ 279، باب 23، حديث 13013.
(2)- نشاط اصفهانى.
(3)- گزيده ى جوامع الحكايات: 62.
(4)- شعراء (26): 88- 89.
______________________________
(5)- «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» توبه (9): 60.
(6)- بقره (2): 3.
(7)- التحفة السنية (مخطوط): 159؛ السيد عبداللَّه الجزايرى.
(8)- توبه (9): 111.
(9)- كنز العمال: 15926؛ ميزان الحكمه: 5/ 2426، السّخاء، حديث 8349.
(10)- امالى طوسى: 474، مجلس 17، حديث 1036؛ بحار الانوار: 8/ 171، باب 23، حديث 114؛ ميزان الحكمه: 5/ 2426 السخاء، حديث 8350.
(11)- مصباح الشريعه: 82، باب السابع و الثلاثون، فى السخاء؛ بحار الانوار: 68/ 355، باب 87، حديث 17؛ ميزان الحكمه: 5/ 2428، السخاء، حديث 8377. (12)- كافى: 4/ 41، باب المعرفة الجود و السخاء، حديث 13؛ ميزان الحكمه: 5/ 2428، السخاء، حديث 8377.
(13)- مصباح الشريعه: 82، باب السابع والثلاثون، فى السخاء؛ بحار الانوار: 68/ 355، باب 87، حديث 17؛ ميزان الحكمه: 5/ 2426، السخاء، حديث 8351.
(14)- مشكاة الانوار: 231، الفصل الرابع فى السخاوة والبخل؛ بحار الانوار: 93/ 11، باب 1، حديث 11؛ ميزان الحكمه: 5/ 2432، السخاء، حديث 8396.
(15)- معانى الاخبار: 245، باب معنى البخل والشح، حديث 4؛ بحار الانوار: 93/ 16، باب 1، حديث 34.
(16)- انبياء (21): 30.
(17)- بحار الانوار: 16/ 203، باب 9.
(18)- مستدرك الوسائل: 3/ 91، باب 29، حديث 3095.
(19)- عنكبوت (29): 45.
(20)- بحار الانوار: 79/ 198، باب 1.
(21)- كافى: 2/ 269، باب الذنوب، حديث 7؛ بحار الانوار: 70/ 317، باب 137، حديث 5.
(22)- جن (72): 15.
(23)- الفقيه: 1/ 208، باب فضل الصلاة، حديث 626.
(24)- كهف (18): 105.
(25)- مدثر (74): 38- 43.
(26)- عن ادريس بن عبداللَّه عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال سالته عن تفسير هذه الآية «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»، قال عنى بها لم نك من أتباع الأئمة الذين قال اللَّه تبارك وتعالى فيهم «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» اما ترى الناس يسمون الذى يلى السابق فى الحلبة مصلى فذلك الذى عنى حيث قال لم نك من المصلين لم نك من اتباع السابقين.
كافى: 1/ 419، باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية، حديث 38؛ بحار الانوار: 24/ 7، باب 23، حديث 19.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : زيبائى هاى اخلاق
منبع : پایگاه عرفان