انسان براى اينكه انديشهاش به كار بيفتد كافى است در يك دانه نباتى كوچك دقت كند. وقتى دانه گندم در خاك قرار مىگيرد، بعد از مدتى، از وجود خودش دو رشته توليد مىكند: ريشه و ساقه. ريشه در دل خاك فرو مىرود و ساقه با وجود نازكى و لطافتى كه دارد بر قدرت جاذبه غلبه كرده به سمت بالا حركت مىكند. اين در حالى است كه به طور طبيعى، همه چيز بايد در زمين فرو مىرفت. در حقيقت، تمام نباتات (درختان و گياهان) يك سمت وجودشان بر ضد جاذبه حركت مىكند.
اگر محركى در عالم نبود، هرچه كاشته مىشد بايد فرو مىرفت و سر بر نمىآورد، در حالى كه گياهان به سمت بالا رشد مىكنند. از اين موضوع فهم مىشود كه قدرتى در عالم وجود دارد كه داناست و رشد گياهان، از جمله دانه گندمى را، به تدبير و قانون خاصى اداره مىكند.
اينكه دانه گندم چقدر بايد در خاك فرو برود و ريشه چقدر بايد قدرت داشته باشد تا بتواند املاح و آب را از زمين بگيرد و به بالاترين قسمت گياه برساند چيزى نيست كه از سر اتفاق و تصادف روى دهد؛ قانونى است كه هزاران سال است وجود دارد و تا به حال هيچ دانه گندمى از آن تخطى نكرده است. آيا اينكه يك دانه گندم مىتواند در زمين مستعد خود را به هفتصد دانه بدل كند و از زمين 16 نوع ويتامين بگيرد كه براى بدن انسان ضرورى است اتفاقى است؟ آيا از سر تصادف است كه گندم در بدن انسان تجزيه مىشود و هر قسمتش نيازهاى بخشى از بدن را رفع مىكند؟ آن هم نه فقط نيازهاى بدنى، بلكه حالات روانى او را؟
از اين روست كه مىگوييم اگر انسان در يك دانه گندم مطالعه كند، خدا را مىيابد. سعدى چقدر زيبا اين مسئله را با نگاه متفكر خود دريافته است. آنجا كه مىگويد:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار.
خيلى از مردم درختان و ميوههاى مختلف را مىبينند، اما خدا را نمىبينند؛ صورت را مىبينند اما صورتگر را نمىبينند. اين از آن روست كه با عقل و با چشم دل خود به عالم نگاه نمىكنند، بلكه با چشم سر دنيا را ارزيابى مىكنند و ارزيابىشان در حد برداشتهاى حيوانات از هستى است. سعدى در بيت زيبايى مىگويد:
تنگ چشمان نظر به ميوه كنند |
ما تماشاكنان بستانيم |
|
تو به سيماى شخص مىنگرى |
ما در آثار صنع حيرانيم |
|
هرچه گفتيم جز حكايت دوست |
در همه عمر از آن پشيمانيم. |
|
منبع : پایگاه عرفان