اين اقتضاى فلسفه عالى آفرينش است كه آفريننده جهان بر اساس علمى كه به سرنوشت مخلوقات و بندگانش دارد انسان را چنان آفريده كه همواره بايد ميان دو نيرو قرار گيرد: يكى از اين دو نيرو بشر را با ابزار شهوت و غضب به سوى بدى مىكشد و در اين وادى گاهى چنان افراط مىكند كه هتك ناموس، ربودن حقوق ديگران و آدمكشى، به نظرش كارهايى مباح جلوه مىكند.
نيروى ديگر: اين كه با رهبرى عقل، هدايت و پايدارى را از گمراهى و لغزش باز مىشناسد، كه آدمى را به نيكى سوق مىدهد؛ يعنى او را به جانب دادگرى، مساوات، مهر، بخشش، دستگيرى از ناتوان، فريادرسى درماندگان و بالاخره گرداندن چرخ اجتماع به سوى موجبات رستگارى فرا مىخواند.
بشر بين اين دو نيرو قرار گرفته است؛ ولى همين كه چشمش به زرق و برق دنياى پر تجمل مادى افتاد، و تحت تأثير شهوات قرار گرفت بدى را مىپذيرد، يا بدان تمايلى پيدا مىكند. خدا در قرآن مجيد از اين مرحله خبر داده مىفرمايد:
«ضمير انسان پيوسته به گناه فرمان مىدهد؛ مگر آن كه پروردگارم ترحم كند».
«قسم به روزگار! انسان زيان كار است، مگر كسانى كه مؤمن و كار شايسته انجام مىدهند».
بنابراين، هرگاه انسان را تنها بگذاريم، قطعاً در كشاكش اين دو نيرو هضم شده و هرگز ياراى ايجاد هماهنگى، ميان آن دو جنبه را پيدا نخواهد كرد.
ناچار بايد قوّه خير از جايى مدد بگيرد و بتواند راه نفوذ بدىها را سد كرده و دو نيروى شهوت و غضب را تنها به خاطر حفظ نوع و تثبيت شخصيت انسان به كار اندازد.
آن قوّه خير، قدرتى است به نام وجدان مذهبى كه انسان را در ظاهر و باطن، تنهايى و آشكار رام مىسازد. وجدان مذهبى قوهّاى است كه آدمى را با مراقبت و بيدارى آشنا مىسازد، به گونهاى كه هرگز دچار خواب غفلت نمىشود، و دانايى است كه هيچ موضوعى از نظرش مخفى نمىماند.
وجدانى كه انسان به وسيله آن نحوه تنظيم زندگى را فرامىگيرد؛ آنگاه در تمام كارها سعى مىكند كه مبدأ تواناى خويش را راضى نگاه داشته، و در نتيجه تمام اعمالش نيك گردد؛ يعنى ديگر تظاهر، خدعه و خيانت نكرده و در اداى هيچ حقى قصور روا نداشته و از هيچ واجبى روى برنمىتابد.
در اين صورت او در زندگى راحت و هميشه در رفاه و سلامت است؛ اما اگر اين نظم در زندگى انسان، مبدل به پراكندگى شود و اين قدرت رو به ضعف گرايد، معلوم نيست زندگى در چه مسيرى قرار خواهد گرفت.
راستى اگر نظام عالمِ وجود، گسيخته شود، اگر قدرت جاذبهاى كه سيارات را به يكديگر مرتبط ساخته، و اين همه افلاك را در صحنه گيتى به سير و حركت واداشته از بين برود، چه پيش مىآيد؟
اگر نظم اتم، كه اساس و مبناى عالم بر آن استوار شده است، گسيخته شود و اگر هسته مركزى اتم، كه الكترونها به طور دائم و مستمر به دور آن مىگردد، نابود شود چه خواهد شد؟
آيا غير از هرج و مرج و گمراهى، نتيجه ديگرى خواهد داشت؟
وضع نسل جديد، در عدم توجه به دين واقعى اسلام، عيناً مانند اتم شكافته شدهاى است كه هسته آن نابود شده و الكترونها ديوانهوار از يكديگر گسيخته و آزاد شدهاند و با يكديگر در حال تصادم و زد و خوردند و به هرچه برسند آن را نابود مىكنند.
هسته مركزى در دستگاه حيات بشر چيزى جز عقيده نيست.
هسته در ساختمان اتم، عبارت است از: نيروى مثبت و همان نيرويى كه نمىگذارد الكترونها آزاد باشند و رشته ارتباطشان پاره شود و به جايى بروند كه برنگردند، همين هسته است كه تمام بنا را نگاه مىدارد و اجزاى آن را به يكديگر پيوند مىدهد.
همين هسته است كه تعادل و توازن را حفظ مىكند، و اين نظام سير و حركت منظم و مرتب را نگاهدارى مىكند. همچنين همان هسته است كه هر چيزى به دور آن مىگردد و هميشه به وسيله يك رابطه نهايى، ولى بسيار محكم، مجذوب است.
بديهى است وقتى ذرّه اتم خرد شود، خرابى روى مىدهد؛ يعنى همان نيرويى كه يك لحظه قبل به هسته اتم بسته بودند، با حركت دائم، اين بنا را حفظ مىكردند، از يكديگر گسيخته مىشوند، و بدون ضابطه، نظم و قاعدهاى به حركت در مىآيند و به نيروهايى زاينده شده و پديدآورنده خرابى و فساد تبديل مىشوند. وضع انسان بىعقيده چنين است.
شخصيت انسان بىعقيده، مانند تودهاى از ذرات سرگشته و حيران است كه ديوانهوار در حركت و فعاليتى مخرّبند؛ زيرا مركزى كه به دور آن مىگشتند از بين رفته و رابط محكم و مستحكمى كه بين اجزاى وجودش قرار داشت، را بر اثر بىعقيدگى از دست داده و يك پارچه به سوى بىبندوبارى، بىقيدى، لااباليگرى، سستى و پريشانى كشيده و مانند الكترونهاى منفى كه بدون هسته به سوى هدف نامعلومى حركت مىكنند، شخصيت انسان بىعقيده نيز به صورت مخلوقى لجام گسيخته و بىنظم و بىهدف سرگردان است.
منبع : پایگاه عرفان