اين انسان كامل، و موجود جامع، و منبع كرامات، و چشمه فضايل، و قهرمان توحيد، و پدر پيامبران پس از خود، مطلع الفجرى است كه همه ارزشهاى الهى و انسانى از افق وجودش طلوع كرد، و جهانيان و تاريخ را به نور پاينده و ابدىاش منور و روشن ساخت.
گوشهاى از سرمايههاى معنوى اين انسان والا را كه به خاطر لياقت و شايستگى و علم و عملش به دست آورد، قرآن مجيد به اين صورت نقل مىكند:
صديق، حليم، قانت، وفادار به عهد، بردبار، رجوع كننده به خدا، مخلص، محسن، مستجاب الدعوة، پيامبر، خليل، دارنده كتاب آسمانى، مقرب، برگزيده، صالح، خير، حنيف، تسليم حق، كه هر يك را به خواست حق، در ضمن آياتى كه اين اوصاف را بيان نموده شرح خواهم داد، شماره اين آيات كه ويژگىهاى اين انسان بىبديل، و اين پيشواى بىنظير را به تصوير كشيده حدود صد و هشتاد آيه است!
اين اوصاف و ارزشها، و كرامات و ويژگىها محصول شيرين معرفتى بود كه ابراهيم نسبت به خدا و قيامت داشت، معرفتى كه از پيامبران پيش از خود به دست آورده بود، و فزونىاش از واردات و الهامات غيبيه بر قلبش نشأت مىگرفت تا آنجا كه به اوج يقين و باور رسيد و بلكه يقين و باور با وجودش اتحاد يافت.
وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ: «1»
و اينگونه ملكوت و مالكيت و ربوبيت خود و حقايق پشت پرده همه آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مىدهيم تا در زمره اهل يقين قرار گيرد.
آرى معرفت ريشه و منبع ظهور همه حقايق و ارزشها و سبب آشكار شدن همه كرامات و فضايل است.
اهل معرفت هنگامى كه متعلقات معرفت را كه افضل همه آنها حضرت حق و خداى عزوجل است مىيابند، عاشق و دلباخته آنها گشته، و به سعى و كوشش و مجاهده برمىخيزند، تا خود را عملًا آراسته به حقايق كنند و خود را به مقام قرب برسانند و هماى سعادت را در آغوش گيرند، و گوى خوشبختى را در ميدان مسابقه معنوى به دست آرند.
همانطور كه معرفت سبب تحقق ارزشها و ظهور كرامات و عامل تبديل انسان زمينى به موجودى ملكوتى، و فرشى به حقيقت عرشى است، جهل به حقايق و غفلت از واقعيات سبب ظهور رذايل و ظلمات و عامل تبديل انسان به پستترين پستان، و علت دچار شدن آدمى به خزى دنيا و عذاب آخرت است. صدرالمتألهين در كتاب اسرار الآيات درباره شومى جهل مىگويد:
دورى از معارف الهى و دانشهاى اصيل و علوم نورانى و ستيز با آنها با وجود استعداد و نيروى يادگيرى و امكان آموختن آنها، اصل همه بدبختىها و عذابها است.
جهل و نادانى ريشه تمام بيمارىهاى باطنى و نفاق درونى، و زمينه كشت هر درخت لعنت شده و پليد و ناپاك است.
جهل و نادانى تاريكى و ظلمتى است كه از درگاه حق و حريم خدا چه در دنيا و چه در آخرت بىنهايت فاصله دارد، و فاصله و دورى آن تا ابد قابل كم كردن نيست، جهل دشمنترين دشمنان انسان است كه تنها با اسلحه علم و دانش و معرفت و بينش نابود شدنى است.
جهل ريشه و ماده عذاب دردناك قيامت، خسران و زيان بزرگ، و عامل پشيمانى و تأسف در عرصه قيامت است.
قرآن مجيد درباره جاهلان و دور ماندگان از معارف الهيه معارفى كه تنها سبب رشد انسان، و تضمين سعادت او در دنيا و آخرت است مىفرمايد:
أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ: «2»
اينان كسانى هستند كه خدا بر دل و گوش و چشمشان به كيفر طغيان و عصيانشان مهر شقاوت و تيرهبختى ابدى زده و اينان از معارف و حقايق الهيه بىخبرند.
آرى هر كس از حقايق دينى و معارف آسمانى و ياد حضرت حق غافل بماند، و در بىخبرى بسر ببرد، اهل دوزخ خواهد بود و در قيامت كر و كور محشور مىشود.
مسلم است كه آبادى خانه آخرت و ساختمان قيامت بر شناخت و معرفت حق و شئون او استوار است، زيرا جهان آخرت جهانى ادراكى و به عبارت ديگر دست يافتنى است، و برخلاف دنيا محل و مركزى زنده و پابرجا و پيچيده به هر نوع حركت مثبت و ظهور نتايج و محصولات ابدى است، و به بيانى روشنتر ساختمان و بناى آباد آن جهان عبارت است از عقايد حقه، و بصيرت و دانش، و قصد پاك، و نيت ملكوتى، و ادراكات خالص و معنوى، و ساختمان دنيا بنايش بر ظلمت و تاريكى مادى و آبادانىاش منوط به شهوات حيوانى و آرزوهاى باطل، و آمال پوچ و اميدهاى واهى است، آن كه بدون معرفت و آلوده به كور باطنى در اين دنيا زندگى مىكند، چون همه عيش و زندگىاش بخاطر كوردلى حيوانى محض است، هيچ راهى به ساختن آخرت آباد، و عيش جاودان ندارد، و چون از دنيا بگذرد و وارد آخرت گردد كور باطن وارد مىشود در حالى كه از ساختمان و آبادى و زندگى پاك و دسترسى به نعمتهاى هميشگى آخرت محروم خواهد بود.
وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا: «3»
بنابراين روشن باشد كه هر كس حضرت حق را نشناخت اشياء و موجودات هستى را آنگونه كه بايد نخواهد شناخت، و هنگامى كه انسان بخاطر عدم شناخت خدا، موجودات هستى و اشياء را به حقيقت نشناسد، نميتواند آن چنان كه بايد آنها را مورد استفاده قرار دهد، و در راه درست و صحيح به كار گيرد به ناچار دنيائى چون حيوانات به ظاهر آباد و لذتبخش پيدا مىكند و آخرتى صد در صد خراب و بدون نتيجه و سود نصيبش مىگردد.
در محل خود با دلايل و براهين ثابت شده كه شناخت واقعى چيزى حاصل نمىشود مگر از راه دانستن سبب و علت آن چيز، و كسى كه مبدء و علت موجودات را نشناسد يقيناً جاهل به اشياء و موجودات است و از زمره هلاك شدگان در آخرت مىباشد، چون گفته شد كه منزل آخرت وجودش ادراكى و به عبارت ديگر عناصر ساختمان آبادش حقايد حقه و اعمال صالحه و اخلاق حسنه است، پس هلاك شونده در آخرت كسى است كه حقايق را ندانسته و در نتيجه معرفت به حق تعالى نداشته است.
خدا در قرآن مجيد مىفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ.
أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ: «4»
مسلماً كسانى كه ديدار [قيامت] ما [و محاسبه شدن اعمالشان] را اميد ندارند و به زندگى دنيا خوشنودند و به آن آرامش يافتهاند و آنان كه از دلايل و نشانههاى ما كه آيات تكوين و تشريع است بىخبرند جايگاهشان به كيفر غفلت و گناهانى كه همواره مرتكب شدهاند دوزخ است.
حضرت حق در اين آيه شريفه جهل و نادانى به حق، و آيات و نشانههاى وجودى خود را اصل و ريشه دوزخى شدن و گرفتار آمدن به عذاب دردناك مىداند، و سبب اين پيشآمد ناگوار و قيامت مصيبتبار، و فرداى دردناك اين است كه جانهاى نادانان و نيت و هدف جاهلان، پيوسته متوجه لذات و خوشىهاى جسمانى و خواستهها و تمايلات شهوانى و اهداف مادى و ظاهرى است، زيرا جز اين امور حسى چيز ديگرى نمىدانند و از حقايق و معارف ملكوتى بىخبرند، ولى عارف به حضرت حق و شناساى حقايق هستى و آشناى به واقعيات معنوى پيوسته توجهش به عالم قدس و وجه الله و به طور دائم خواستار مقام قرب و نزديك شدن به حضرت دوست است، و عاقبت هم عند
الله محشور مىشود، و مع الله مىماند و از رضايت الله و جنت الله تا ابد بهرهمند مىگردد، زيرا در معارف آمده:
هر كس هر چه را دوست دارد، خداوند او را با آن محشور خواهد نمود.
و نادان جاهل كه غير از امور باطل و بىپايه و فناشدنى، و آرزوهاى زودگذر نابود شدنى چيزى را دوست ندارد و ترديدى نيست كه دنيا و خواهشها و شهوات زودگذر همان امورهاى باطل و بىارزش و خيالىاند، پس حشر اين جاهل و اين بىخبر پست و نادان به سوى عرصه هلاك و تاريكىهاست و ضرورتاً بازگشتش به آتش دوزخ و نهايتاً نصيب او از آمدن به دنيا و بازگشت به قيامت عذاب دردناك و شكنجه سخت است، قرآن مجيد در اين زمينه مىفرمايد:
وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ.
الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ: «5»
و واى بر كافران از عذابى سخت، آنان كه زندگى دنياى فانى را بر آخرت باقى ترجيح مىدهند، و مردم را از راه خدا باز مىدارند، و مىخواهند آن را با وسوسه و شبههاندازى و اغواگرى كج نشان دهند، اينان در گمراهى دورى به سر ميبرند.
بر اين اساس و روى اين منوال اصل و ريشه هر سعادت و نيكبختى و خرمى و شادمانى عبارت است از ايمان به خدا و كلمات و آيات و فرشتگان و كتابهاى حق و پيامبران و روز قيامت و خروج از اين جهان پست و تاريك با قدم معرفت و علم، و پرواز از عالم طبيعت و معدن پليدى و ظلمت و پوسيدگى، به عالم پاكى و قدس و طهارت و نور.
و اين مقامى است كه حضرت ابراهيم با قدم معرفت و با پر قدرتمند عمل به آن رسيد، و در پى اين مقام به مرتبه بلند امامت و پيشوائى نسبت به همه جهانيان نايل گشت.
تعقل و انديشه در همه امور، به ويژه جرياناتى كه در كنار انسان مىگذرد، و توجه به حقايقى كه فطرت پاك آدمى مايه جهتدهى به سوى آنهاست، و دفع اوهامى كه هر از گاه به انسان حمله مىكند، و شناخت باطل و زدودن آن از خيمه حيات و زندگى، و به دست آوردن واقعيات، و تسليم شدن در برابر حق، و مبارزه با اهل باطل و عقايد پوچ آنان، و استقامت در اين راه، كارهاى بسيار مثبتى بود كه ابراهيم از هنگام قدم گذاشتن به زندگى شروع و تا لحظات آخر عمر ادامه داد، و از اين طريق اثرات شگرفى در زندگى و حيات انسان گذاشت!
«جمعى از روانشناسان بر اين اعتقادند كه: شخصيت و افكار هر فرد عكسالعمل محيط و نمونه كامل تربيت اجتماعى او مىباشد.
برخى ديگر عامل وراثت را به طور مستقل و يا به كمك محيط نيز به حساب آورده و به اين وسيله رو حيات و منشها را تبيين مىكنند، ولى در تاريخ بزرگانى به چشم مىخورند كه برخلاف جريان محيط قدم برداشته و با استقلال فكرى كامل و حريت و آزادى به معناى واقعى، معتقد به هدفى شده و با افكار عامه مردم كه به اعتقاد آنان خرافى و باطل بوده به مبارزه برخاستهاند، اگر چه خود اين مبارزه و مخالفت با خرافات و اباطيل نيز تأثيرى از محيط در جهت عكس است چنان كه نقل شده به لقمان گفتند: ادب از كه آموختى؟ گفت از بىادبان!
اين پاسخ استوار اين حقيقت را مىگويد كه: رفتار غلط اكثريت مردم و انتقادى كه به نظر اين بزرگان مىرسيد، سبب مىشد كه مسير خود را غير مسير عامه مردم قرار دهند، و راه ديگرى را كه راه حق و عقل و حكمت است انتخاب نمايند، و بيدارى فكر و باز بودن چشم و توجه به اشكالات و انتقادات و ايستادگى در برابر اكثريت دليل كمال عقل و توانائى فكر و انديشه در اين گونه انسانهاى بزرگ و با ارزش است.
ابراهيم در محيط بتپرستى و ماه و ستارهپرستى و خورشيد محورى طلوع مىكند و از اين مهمتر و بالاتر اين كه تحت سرپرستى عمويش كه بتساز و بت فروش است رشد مىكند و از ابتدا كه خود را مىشناسد و در خود فكر مىكند، و نسبت به جرياناتى كه در اطرافش مىگذرد انديشه مىنمايد، و در مسير حركت عقلى قرار مىگيرد چيزى جز بت و بتسازى و بتفروشى و بتپرستى نمىبيند.
آنچه مىبيند به سبب انديشههاى صحيحش، و حركت عقلىاش، و نگاه انتقاد برانگيزش عقل و روح و جان و درون وى را رنج مىدهد، و حسّ كنجكاوى او را در اين عرصه جهان و آفريننده حكيم آن ارضاء نمىكند.
ابراهيم با خود مىانديشد بت! بت! اين چه برنامه غلط و عقيده باطل و موهومى است؟!
چرا مردم در برابر اين مجسمههاى بىروح و عقل، اين همه كرنش و خضوع مىكنند، و اين همه قربانىها و هدايا براى آنها نثار مىنمايند؟!
چرا براى اين بتها چنان مقامهائى قائلاند كه هر كس برخلافشان سخن گويد به حبس و تبعيد و اعدام محكوم مىشود؟
مگر اين موجودات بىحسّ و حركت چه خدمتى به اين پرستان و جامعه كردهاند كه شايسته اين همه مقامات شدهاند؟
ابراهيم با توجه به اين كه آراسته به حقايق الهى و انسانى بود، و عقل فعالّش و روح و روان متحرك و زندهاش در برابر موهومات و خرافات به ويژه بتپرستى موضع سختى داشت، و عاشق رشد و كمال و بيدارى انسان بود و مانند همه پيامبران تشخيص داده بود بزرگترين مانع رسيدن به رشد و كمال و هدايت و معرفت بتپرستى است، و دور بودن مردم از حقيقت توحيد و يكتاپرستى، همه نيروى خود را از همان ابتداى جوانى به هزينه گذاشت تا اين معبودان خيالى و پوشالى را نابود كند، و قلب و جان مردم را از پيوند با آنان قطع نمايد و اين زنجير سنگين خرافات را از دست و پاى عقل مردم بگشايد.
او مىدانست كه اين راه راهى است بس سخت و دشوار و پرخطر و ممكن است مبارزه با اين خرافات به قيمت از دست رفتن جانش تمام شود، ولى او كه جز دلسوزى نسبت به مردم و عشق به هدايت آنان و رسانيدنشان به حوزه با بركت حريت و آزادى هدفى نداشت و مىدانست در اين راه اگر جانش را نيز مايه بگذارد ارزش دارد، با خلوص نيت و قلبى پاك در اين راه قدم گذاشت و شعارش اين بود:
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ: «6»
من به دور از انحراف و با قلبى حقگرا، همه وجودم را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد متوجه كردم و ابداً از مشركان نيستم و نخواهم بود.
او با چنين ايمان و يقينى، و چنين عقل و انديشه والائى، بصيرت و فكر با ارزشى، و قصد و نيت پاكى وارد كارزار شد و با همه افكار و عقايد غلط به مبارزه برخاست، و از اين كه مخالفان با همه نيرو و قدرت در برابرش صفآرائى كردند نهراسيد، حضرتش در برابر تهديدهاى نمرود و دولت با قدرتش كه او را به شدت تهديد مىكردند به وحشت نيفتاد، و كمترين تأثيرى بر روح بلندش نگذاشت و راهى كه براى نجات انسانها در پيش گرفته بود ادامه داد تا به اهداف مقدسش تا جائى كه امكان داشت رسيد.
ابراهيم مانند ديگر دلسوزانى كه مأموريت داشتند انسانهاى غافل را بيدار كنند، و آنان را از شر بدترين دشمنشان يعنى جهل نجات دهند، غافلان و جاهلان را بيدار، و از بند خرافات آزاد كرد، و زنجيرهاى اوهام را از دست و پايشان باز نمود، تا جائى كه عقل و فكر مردم را در مجراى صحيح بكار انداخت، و به دنبال آن جنبشهاى علمى كه مدتها بعد به وقوع پيوست پىريزى شد، بشر امروز كه از پيشرفتهاى علمى برخوردار و به آن مفتخر است، بايد بداند كه چنين مردان بزرگ و آسمانى به ويژه ابراهيم كمك شايانى به اين نهضت علمى كردند.
انسانى كه معتقد به معبوديت خورشيد و ماه و ستاره و آب و آتش و كوه و سنگ و درخت و گاهى گوساله و گاو است، و براى آنان قداست خاصى قايل است چگونه به خود اجازه مىدهد موضع آنان را در زندگى و اين كه آنها ابزار حيات هستند بشناسد و در مقام تسخير آنها براى به كارگيرى در زندگىاش برآيد، و در راه منافع خود از آنها استفاده نمايد؟!
ابراهيم مانند همه مردان ملكوتى و آسمانى انسان را ارزيابى كرد و به او در ضمن هشدارهايش اعلام نمود كه: اى انسان تو بالاتر و والاتر از آن هستى كه در برابر اشياء و موجودات چه بىجان و چه جاندارشان فروتنى كنى و به عبادت برخيزى و برايشان قربانى كرده هديههاى گرانقيمت نثار كنى، تو از تمام موجودات اين جهان از نظر ظرفيت و معنويت بزرگتر و پر ارزشتر مىباشى و همه آنها براى تو آفريده شدهاند كه تو از آنها در مسير زندگى بهرهمند گردى.
تو بايد بدانى كه با اين عقل خداداد و فطرت نورانى، و روح والا راه پيشرفت فكرى و علمى براى تو تا بىنهايت باز و آزاد است.» «7»
تولد شگفتانگيز ابراهيم
ايالت پهناور بابل در منطقه بينالنهرين در سيطرهى حكومت ستمكار متجاوزى به نام نمرود بود.
جامعه بابل در كنار حكومت او غرق در خوشگذرانى، بىخبرى، غفلت، خوردن مواد الكلى و مست كننده، ربودن دختران، و زشتكارى بودند، و آئينشان پرستش بت، و تواضع و سجده در برابر مجسمهها بود.
جامعه بابل در كنار حكومت او غرق در خوشگذرانى، بىخبرى، غفلت، خوردن مواد الكلى و مست كننده، ربودن دختران، و زشتكارى بودند، و آئينشان پرستش بت، و تواضع و سجده در برابر مجسمهها بود. «8»
روزى منجم معروف آن روزگار به نام خليد در جمع دانشمندان علم هيئت و ستاره شناسان و در حضور نمرود آغاز سخن كرد و چنين گفت:
پادشاها! در اين سال فرزندى از صلب پدر به رحم مادر انتقال مىيابد، و به همين زودى ديده بر جهان باز مىكند، او مانند ديگر كودكان نيست، زيرا آنچه من از دانشم و آيندهنگرىام به دست آوردهام اين است كه اين كودك به رشد ميرسد، و مردم را به آئينى جديد دعوت مىكند، و از پرستش بتها و مجسمهها منع مىنمايد و نهايتاً تاج و تخت تو را بر باد مىدهد!
نمرود گفت: اتفاقا من خوابى ديدهام كه تا اندازهاى گفتار تو و پيشبينىات را تاييد مىكند، خواب ديدم ستارهاى طلوع كرد و نور ماه و خورشيد را از ميان برداشت، تعبير كننده خواب به من گفت، امپراطورى تو، عبادت بتها و مجسمهها، كاخ حكومتت و آرزوهاى فراوانت، زنهاى زيبا و درباريان خوشگذرانت همه و همه به دست اين كودكى كه در آغوش اين جامعه پرورش مىيابد نابود مىشود و تو را از تخت فرمانروائى و سلطنت به زمين مىافكند. «9»
نمرود: واى چه كسى باور مىكند كه اين همه قدرت و شوكت اين همه احترام و عظمت، اين آئين من، و پرستش بتها به پايان مىرسد و در چاه نابودى سرنگون مىشود، نه برايم باوركردنى نيست، اين تعبير كننده خواب، و اين منجم و ستارهشناس معروف مرا مىترسانند، كدام قدرت جرأت دارد در برابر قدرت و حكومت من به ايستد، و مرا مغلوب نمايد؟ اين ارتش و لشگرم اين سربازان و خدم و حشمم، اين همه نيرومند و قدرتمندى كه مطيع من هستند، از به وجود آمدن اين طفل به فرمان من جلوگيرى مىكنند، و اجازه نمىدهند قدم به دنيا بگذارد، و اگر به دنيا آيد او را هلاك مىكنند و نابود مىسازند.
خليد گفت: من از روى ارادت و علاقه به شما و حكومت و رژيم شما، آينده را برايتان بازگو كردم و وضع را روشن بيان كردم و اميدوارم كه اعلى حضرت از اين تذكرات به وحشت نيفتد و به فكر چاره افتد.
نمرود: اى دانشمندان علم هيئت، و اين حاضران در مجلس همه شما سخنان خليد را شنيديد و به او اعتراض نكرديد، معلوم مىشود كه به آيندهبينى او اعتماد داريد، و حوادثى كه در آينده برايم اتفاق مىافتد قبول داريد و آن را يقينى
مىدانيد، شما كه يك عمر بر سر خوان نعمت نشستهايد و از سفره چرب و شيرين من استفاده كردهايد و سعد و نحس ايام را برايم بيان نمودهايد، و مرا اسير اين افكار ساختهايد، مىخواهم اين مشكل را برايم حل كنيد.
منجمان مجلس و درباريان شگفتزده بودند و نميدانستند چه بگويند كه از ميان آنان خليد لب به سخن باز كرد و گفت شاها من معتقدم شما در اين سال ميان مردان و زنان جدائى اندازيد، و زنان آبستن را هم بازرسى كنيد، هر كدام فرزند پسر به دنيا آوردند به تيغ جلاد بسپاريد و نوزدان دختر را سالم بگذاريد، چنانچه بخواهى از خطرى كه از ناحيه اين طفل تو را تهديد مىكند رهائى يابى، بايد يكسال مداوم جدائى ميان مردان و زنان و كشتن نوزادان پسر را انجام دهى تا تخت و تاج خود، حرمسراى خود و دربار و حكومت و همه چيز خويش را از سقوط برهانى.
نمرود: وزير دربار! وزير دست به سينه دويد و تعظيم كرد و منتظر خطاب نمرود ماند، نمرود گفت: برنامهاى را تنظيم كنيد كه مردان از زنان جدا شوند، و زنان آبستن مورد بازرسى قرار گيرند و هر كدام پسر آوردند به قتل برسند!
وزير دربار: شاها چاره اين كار آسان است، مردم را از شهر بيرون مىكنيم و زنها را داخل شهر باقى مىگذاريم و براى هر ده نفر مرد يك مأمور قرار مىدهيم كه آنها را محافظت كنند تا فرار نكنند و پنهان به شهر بازنگردند و كنار زنان خود قرار نگيرند! و قابلهها را استخدام مىكنيم و به آنان فرمان مىدهيم بىاجازه وارد منازل شوند و زنان را بازرسى كنند تا هر زنى كه آبستن است فرزند او را سقط كنند يا زمانى كه كودكش به دنيا آمد اگر پسر است او را به قتل برسانند و اگر دختر است رهايش سازند.
نمرود گفت به هر قيمتى كه هست بايد تاج و تخت مرا از خطر اين پسرى كه مىگويند نجات دهيد و از به وجود آمدن اين طفل جلوگيرى كنيد.
بسيارى از قدرتمندان و ثروتمندان و مردمان در غفلت عجيبى به سر ميبرند، نمىدانند و توجه ندارند كه در برابر خواسته حق و اراده مطلق او نمىتوانند كمترين عرض و اندامى كنند، خبر ندارند كه هر دست و پا زدنى براى پيشگيرى از تحقق اراده حضرت ربالعزه بىاثر و بىثمر است و در برابر قدرت حق، هر قدرتى پوچ و واهى است.
در هر صورت به فرمان نمرود اين سلطهگر معروف ملت بابل از شهر بيرون رفتند و منطقه را ويژه زنان قرار دادند، شهر در انحصار قابلهها، جلادان، بچههاى شيرخوار، مادران باردار در آمد و تا جائى كه تاريخ ثبت كرده از هفتاد و هفت تا حدود صد هزار طفل به تيغ جلادان سپرده شدند!! «10»
قابلهها كه بايد ضامن سالم به دنيا آوردن نوزادان باشند به فرمان طاغوت بىخبر وارد منازل مىشدند، مادران از ترس آنان و جلادان گاهى طفل خود را سقط مىكردند، و گاهى نوزاد خود را مىديدند كه در برابر چشمان اشكبارشان به جلاد سپرده مىشوند، نالههاى جانسوزشان در دل آن بىرحمها هيچ اثرى نداشت، فقط انتظار مىكشيدند تا نجاتدهنده ظهور كند و زمينه نابودى نمرود و نمروديان و آن قدرت طاغوتى فراهم آيد.
تارخ «پدر ابراهيم» كه جزء مأموران مورد اعتماد دربار نمرود و پاسدار شهر بود و بايد از مردها جلوگيرى مىكرد كه به شهر در نيايند و با زنانشان همبستر نشوند، ديدهاش به جمال نونا كه از اولاد نوح و همسر وى بود افتاد و بىاختيار با همسرش خلوت كرد، و نطفه ابراهيم به رحم مادر انتقال يافت! «11»
تاريخنويسان احتمال مىدهند تارخ از بيرون شهر مأمور شده باشد داخل شهر شود، و مأموريتى انجام دهد ولى با نمرود پيمان بست كه كنار همسرش نرود، ولى هنگامى كه وارد شهر چشمش به جمال همسرش افتاد و نهايتاً به وصال وى رسيد و به ارادهى حق در حالى كه عهد و پيمانش را با نمرود فراموش كرد، نطفه ابراهيم به رحم نونا منتقل شد. «12»
هر چه بود تارخ پس از اين همخوابى، دريافت كه همسرش به زودى باردار مىشود و بايد چارهاى بينديشد، تارخ براى فرار از شر نمروديان و براى مصون ماندن از پيش آمدن خطر به منطقه اور نزديك بابل و يا سرزمين هرمزجرد رهسپار گرديد. «13»
منجمان به اطلاع نمرود رسانيدند كه نطفه طفل در رحم مادر قرار گرفته، و به زودى قدم در جهان مىگذراد.
نمرود از اين خبر وحشتناك برآشفت، و انگشت حيرت به دندان گزيد و مبهوت شد و با خود مىگفت: چه دستى با من مبارزه مىكند كه او را نمىشناسم؟!
تصميم گرفت به هر قيمتى شده طفل مورد نظر را نابود كند، فرمان داد زنان باردار را زندانى كنند تا مأموران سازمان حفاظت يكى پس از ديگرى آنان را بازرسى كرده و فرزندان پسر كشته شوند، اين برنامه تا به دنيا آمدن ابراهيم ادامه داشت! «14»
در هر صورت با آن همه كشتار و خونريزى و ظلم و جنايت نتوانستند از انعقاد نطفه ابراهيم جلوگيرى كنند، و نهايتاً ابراهيم ديده به جهان مىگشايد و افق تاريك زمين را روشن مىسازد و با جمال ملكوتى خود لبخندى به دستگاه ظالمانه نمرود مىزند تا روز نابودى نمرود و نمروديان به دست قدرت او كه دست قدرت خدا بود برسد.
او گويا به زبان حال به نمرود و نمروديان خطاب كرد: با آن همه قدرت و خدم و حشم و كارآگاه و سرباز و جلاد و قاتل كه براى نابودى من آماده كرده بوديد نتوانستيد از به وجود آمدن من جلوگيرى كنيد، من به اراده صاحب هستى و حضرت مالك الملوك به دنيا آمدم و تا آخرين قطره خونى كه در كالبد من است، و تا آخرين نفسى كه از سينه من بيرون مىآيد براى نجات مردم، و نابودى بت و بت پرستى، و از بين بردن خرافات و اباطيل، و سرنگون كردن تاج و تخت نمرودى، و برچيدن بساط ظلم و بيدادگرى و جنايت و خيانت با همه شما مبارزه مىكنم و در مبارزه خود اندكى درنگ نمىورزم.
در هر صورت آنچه را حضرت حق به سود جهانيان اراده كرده بود به وقوع پيوست، روز اول ذوالحجة «15» در محيط خفقان و كشتار و زندان و تبعيد، در محيطى كه جمعيت از روى رغبت و يا بخاطر ترس فرياد جاويد نمرود، زنده با نمرود سر مىدادند قهرمان توحيد، عقل كامل، عارفعاشق، دلسوز جهانيان، خليل الرحمن، ريشه پيامبران پس از خود، حضرت ابراهيم (ع) به دنيا آمد، تا پرچم توحيد را به اهتزاز درآورد، و بتها را بشكند، و آئين بتپرستى را براندازد، و در ايمان و عمل و اخلاق اسوه جهانيان شود، و به امامت و پيشوائى انسانها برسد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انعام 75.
(2)- نحل 108.
(3)- اسراء 72.
(4)- يونس 7- 8.
(5)- ابراهيم 2- 3.
(6)- انعام 79.
(7)- قهرمان توحيد 43 با تصرف و اضافه كردن به عبارات.
(8)- قاموس كتاب مقدس 150.
(9)- تاريخ طبرى ج 1 ص 165.
(10)- روضة الصفا ج 1 و ناسخ ج 1 ص 160.
(11)- تاريخ طبرى ج 1 ص 217.
(12)- روضة الصفا ج 1 ص 100.
(13)- تاريخ طبرى ج 1 ص 165.
(14)- الكاملابناثير ج 1 ص 56.
(15)- ناسخ ج 1، ص 182.
برگرفته از:
کتاب : تفسير حكيم جلد چهارم
نوشته : استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان