مثلًا ميرزا ابوالحسن جلوه در تهران بود كه ناصرالدين شاه قاجار او را به دربار دعوت كرد تا او را ببيند، هر چه به او پيغام دادند، گفت: نه، من به دربار نمىآيم.
در مدرسهاى در جلوى بازار بود، به نام مدرسه صدر كه قبلًا مسجد شاه نام داشت و بعد مسجد امام نام گرفت.
مرحوم جلوه در يكى از حجرههاى آنجا زندگى مىكرد و تا آخر عمر نيز پول نداشت كه ازدواج كند؛ چون هيچ هديهاى را نيز قبول نمىكرد. پول براى ايشان مىآوردند نيز قبول نمىكرد. از اين تعلقات خيلى آزاد بود. بالاخره ناصرالدين شاه نتوانست او را به دربار بياورد. روزى گفت: من هوس كردهام بروم تا جلوه را ببينم.
با چند نفر از درباريان رفتند؛ چون كاخ گلستان در ميدان ارك به مدرسه صدر نزديك بود. بعد از ظهر بود كه ناصر الدين شاه وارد مدرسه صدر شد. مرحوم جلوه در ايوان همان اتاق طلبگى، روى گليم نشسته و به ديوار تكيه داده بود و كتابى را مىخواند.
ناصر الدين شاه جلو آمد و سلام كرد. ميرزا سرش را بلند كرد، ديد لباسهاى او با همه فرق مىكند، كلى طلا، نقره و نشان جلوى لباس او آويزان است. اصلًا از جاى خود بلند نشد. گفت: شما چه كسى هستيد؟ گفت: من شاه مملكتم. گفت:
ناصرالدين شاه؟ بفرماييد. حالا نه صندلى بود، نه ميز، بلكه گليم پارهاى در ايوان افتاده بود. بالاخره ناصرالدين شاه مجبور شد كه براى اولين بار در عمر خود روى آن گليم بنشيند.
اما اينها آزاد بودند، آن آزاديى كه اسلام مىگويد، اين است كه جلوى هيچ شاه، پولدار و قدرتمندى هرگز كرنش نكند. اگر مىخواهى كرنش كنى، براى پروردگار كه همه كاره است و همه كليدها به دست او است، كرنش كن.
گفت: ميرزا! چه كتابى را مطالعه مىكنى؟ گفت: تاريخ. گفت: رشته شما كه تاريخ نيست. به ما خبر دادهاند كه رشته شما فلسفه، عرفان و حكمت است. چرا تاريخ مىخوانى؟
گفت: من تا جايى كه وقت كنم تاريخ را مطالعه مىكنم؛ چون از تاريخ خيلى خوشم مىآيد. گفت: چه قسمتى از تاريخ را دوست دارى؟ گفت: از اين كه ده صفحه نوشته اعلىحضرت چه كارها كرد، چه خزينهاى، چه گنجى و چه ارتشى داشت، بعد آخر آن نوشته است: اعلىحضرت مرد. من از اينجاى تاريخ خوشم مىآيد. خيلى براى من زيبا است.
چون اعليحضرت فكر مىكند كه نمىميرد، هميشگى است و كليد قدرت و مملكت هميشه در دست او باقى است. آقاى شاه! من به قدرى خوشم مىآيد وقتى مىخوانم كه در اين صفحات نوشتهاند: شاه عباس، شاه طهماسب، تيمور، چنگيز، فتحعلى شاه و محمدشاه- پدر ناصرالدين شاه- مردند. من لذت مىبرم.
منبع : پایگاه عرفان