اما منش و اخلاق ايشان، من فقط قطعهاى را ذكر كنم:
آفتابههاى قديم گلى يا مسى و سنگين بود. امام عليه السلام مىخواهند به مردم بگويند كه هيچ كدام از امور ظاهرى براى خشمگين و عصبانى شدن دليل نيست. آدم عصبى، مريض است. بايد منش امام زين العابدين عليه السلام و ائمه عليهم السلام را ببيند و درمان شود.
امام چهارم عليه السلام آستينهاى لباس خود را بالا زدند تا وضو بگيرند. به خادم خود اشاره كردند كه آفتابه آب را بياور. دست خود را دراز كردند كه اول دست را بشويند و بعد وضو بگيرند.
اين خادم در چه فكرى بود كه توجهى نكرد، انگشتهايش سست شد و آفتابه از دستش رها شد و با آن سنگينى به سرعت آمد و به پيشانى امام عليه السلام خورد و پيشانى حضرت را شكافت و خون جارى شد.
امام زين العابدين عليه السلام به جاى اين كه با خشم و تندى نگاه كنند، يا حرف بدى به او بزنند، يا تحقيرش كنند و يا حتى او را بزنند، همين طور كه خون از پيشانى مباركش مىريخت، آرام نگاهى كردند كه در اين نگاه خوانده مىشد كه چرا ناراحتى؟ من كه چيزى نگفتم. غلام وقتى نگاه امام را ديد، عرض كرد:
«وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ»
امام عليه السلام فرمود: من عصبانى نشدم. گفت:
«وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ»
امام عليه السلام فرمود: من نيز از تو گذشتم و جريمهاى براى اين كار نمىخواهم قرار بدهم. گفت:
«وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»
حضرت به خادم ديگرى فرمود: كيسه صد دينارى طلا بياور و به او بده، شايد درد مالى داشته باشد. صد دينار را دادند، بعد امام عليه السلام فرمودند: من تو را در راه خدا آزاد كردم، برو.
منبع : پایگاه عرفان