در آيه دوم هفت سال است كه حضرت يوسف عليه السلام در زندان است. چقدر زجر كشيده است. دو نفر دربارى كه در زندان بودند، هر كدام خواب مىبينند و خواب خود را براى حضرت يوسف عليه السلام تعريف مىكنند.
حضرت يوسف عليه السلام خواب هر دو را تعبير مىكند؛ به يكى مىگويد: خواب تو نشان مىدهد كه تبرئه مىشوى و به شغل خود برمىگردى. اما به ديگرى مىگويد:
تو اعدام مىشوى و هيچ راه نجاتى ندارى. اعدامى، اعدام شد و تبرئه شده نيز به شغل خود برگشت و رفيق زندانى خود را فراموش كرد تا زمانى كه پادشاه مصر خواب مىبيند و صبح آن را براى دربارىها تعريف مىكند و مىگويد: من چند بار اين خواب را ديدهام.
دربارىها مىگويند: اين «اضغاث احلام»، خوابهاى پريشان است و ريشه در حقيقت ندارد. ناگهان آن فرد تبرئه شده به پادشاه مىگويد: در زندان شخصى را داريم كه تعبير خواب را خيلى خوب مىداند.
پادشاه مىگويد: خواب مرا نزد آن زندانى بگو، ببين چه مىگويد. وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام حقيقت خواب را گفت، كه چهارده سال براى اين مملكت اين حادثهها مىگذرد و دولت را راهنمايى مىكند كه چگونه با حادثه برخورد كنند تا كسى در مملكت به مشكل برنخورد.
شاه وقتى تعبير خواب را مىشنود، مىفهمد اين زندانى، انسانى عالم، فهميده و با بصيرتى است. او را از زندان بيرون مىآورد و مىگويد: تو در نزد ما مقام دارى.
حضرت يوسف عليه السلام مىگويد: من نمىآيم. در همين زندان مىمانم. به پادشاه مملكت بگو داستان نه سال قبل چه بوده است؟ يعنى به منِ پاكدامن تهمت زدهاند و بىگناه در زندان انداختهاند. من اينجا مىنشينم تا اين تهمت از دامن من پاك شود.
منبع : پایگاه عرفان