گفت: اى سلطان! در خلوت كاخ اين اتفاق به وجود آمد كه من با داشتن شوهر، به دنبال اين جوان پاكدامن بودم، اما او حاضر نشد كه جواب مرا بدهد، اما من تا جايى كه امكان داشت، زمينه را فراهم مىكردم، مىدانى چرا؟
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»
چون من زن دربارى بودم، با معلمان واقعى و مربيان حقيقى ارتباط نداشتم.
هميشه ارتباط من با زيباترين لباس، خوشمزهترين خوراك، افراد داراى مقام، طلا، نقره، گردنبند، تاج و گوشواره بود. من در اين دربار با رزق حلالِ نفس سر و كارى نداشتم و باطن من به خاطر اين كه تغذيه درست نشد، چهره «امّاره بالسوء» گرفت؛ يعنى شانه وجود مرا به طرف گناه مىكشيد و من در مقابل حالت امّاره محكوم بودم.
اين بدترين محكوميت است؛ يعنى ديگر در تاريخ عالم و فضاى هستى محكومى بدبختتر و بيچارهتر از محكوم نفس امّاره نيست. امّاره صيغه مبالغه است؛ يعنى شب و روز به من فرمان مىدهد كه او را با گناه تغذيه كنم. حتى خوابى كه مىبينم، خواب گناه و آلودگى است.
حضرت على عليه السلام نيز خواب مىبيند، اما پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را در خواب مىبيند.
اما دارنده نفس اماره در خواب مىبيند كه به دنبال ناموس مردم و گناه مىرود و تمام اين حالات نزديك مرگ به صورت هيولاهاى عجيب رخ نشان مىدهد و بين انسان و خدا جدايى ابدى مىاندازد.
اين حرف زليخا است، نه حضرت يوسف عليه السلام كه نفس امّاره نداشت. اگر نفس امّاره داشت، در دام اين زن مىافتاد. اين حرف آن زن است.
حال يوسف عليه السلام در زندان است، هنوز بيرون نيامده و گفتگو بين اين زن و پادشاه ادامه دارد:
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي»
مىگويد: ببينيد تسويل نفس چه مىكند كه من، زن شوهردار را خيلى آسان به كثيفترين خيانت وادار مىكند.
منبع : پایگاه عرفان