«يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»
ترجمه ظاهرى آيه شريفه اين است كه: اى جميع انسانها، براى اداره امور زندگى خود، فقط به حلال پاكيزه تكيه كنيد. از مرز حلال بيرون نرويد، چرا كه اگر قدم از مرز حلال بيرون بگذاريد يعنى قدم گذاشتن به جاى قدمهاى شيطان.
شيطان هم اهل محبت، رفاقت، دلسوزى و دوستى با شما نيست.
«إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»
او دشمن آشكار شما است، دشمنى پنهانى نيست كه نتوانيد او را بشناسيد. هر كسى كه شما را تشويق و ترغيب بكند و دست شما را بگيرد و از مرزهاى خدا بيرون ببرد، او شيطان است. دشمن نسبت به شما چه نظرى دارد؟
وقتى پروردگار مىفرمايد: دشمن شما آشكار است، معلوم است شيطان هر نظرى كه در حقّ ما دارد، نظرى منفى است. اين دشمن هيچ نظر مثبتى به ما ندارد.
بنابراين كسانى كه خودشان را در اختيار اين دشمن قرار مىدهند در حقيقت به او مىگويند: ما را تحويل هفت طبقه جهنم بده. شيطان در اسم عام است و اسم شناسنامهاى هيچ شخصى هم نيست. حتّى اسم شناسنامهاى ابليس نيست.
چون ابليس مردم را از مرزهاى خدا با وسوسهگرى بيرون مىبرد، خدا به او مىگويد: اگر شيطان اين كار را نمىكرد، شيطان نبود و هر شيطانى دست از گمراه كردن مردم بردارد، او هم ديگر شيطان نيست.
در سوره مباركه ابراهيم، آيه بيست و دو پروردگار عالم در روز قيامت گناه هيچ كسى را به عهده شيطان نخواهد گذاشت و به گنهكار نمىگويد: تو تقصيرى ندارى، پرونده تو به گردن شيطان است، حالا شيطان يا پدر، شوهر يا همسر تو بوده است.
قرآن مجيد مىفرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ»
بعضى از شيطانها همسران و بچههاى شما هستند. كار چنين دشمنى فقط اين است كه شما را با تشويق، گريه، ترغيب، وسوسه و با پشت سر اندازى، از مرزهاى خدا بيرون ببرد. شما را تحريك كند كه از مرزهاى حرام وارد بشويد. شياطين، دامهاى مختلفى از قبيل گريه، دلسوزى، ايجاد چشم و همچشمى دارند و اين دشمنى با شما است.
رفيقى در تهران داشتم به نام حسين كه هم سن من است، خيلى آدم بزرگوارى است و از حلال خدا قدم بيرون نگذاشته است. براى او مكرراً ميدان حرام پيدا مىشد، ولى مىگفت: بايد شيطان را مسخره بكنيد تا از شما بدش بيايد و شما را رها كند، وقتى با او گرم بگيريد بر شما مسلّط مىشود.
اين رفيق من وقتى مىديد كه من از كار نوشتن و منبر خيلى خسته مىشوم، مرا به خانه خود مىبرد. خيلى خوش بيان، خوش زبان و اهل گريه بود، مىگفت: مادرم، شيطان پدرم بود، يعنى از پدر من در امر زندگى توقعى بيش از توان و بيش از پول پدرم را داشت، اگر پدر من مىخواست توقعات مادرم را برآورده كند، حتماً بايد وارد حرام مىشد. شغل پدرم اين بود كه صبح مىرفت زغال سنگها را در كوره مىريخت، در تابستان گرم تهران، تيشه، بيل، و از اين قبيل ابزارها مىساخت و شب كه پياده مىآمد به خانه، تمام پوست صورت او سوخته بود، نماز جماعتش را هم بيرون مىخواند و مىآمد.
مادر من شروع به حرف زدن مىكرد، ناروا مىگفت، توقعات خود را مىگفت.
گاهى مىگفت: لعنت به پدر و مادر تو كه وسيله اين ازدواج را فراهم كردى، ما هم بچه بوديم و عادت كرده بوديم و مىدانستيم هر شب مادر ما يك منبر يك ساعته براى پدر مىرود، پدرم نيز با روى باز گوش مىداد.
مىگفت: پدر من در اين فحّاشىها يك بار خم به ابرو نكشيد. يعنى هر مؤمنى بايد اين باشد. يكى از دستگيرههاى بسيار قوى نجات در قيامت، اخلاق است. نرم بودن، مهربان بودن، طلاق ندادن، بيرون نكردن، تلخ نشدن، گفت: پدرم حساب كرده بود مادرم را كه نمىخواهد طلاق بدهد، اهل درگيرى هم نبود، مىگفت: والله ما ديگر عادت كرديم هر شب يك ساعت منبر اين حاج خانم را بايد گوش بدهيم، طورى نمىشود.
اگر درگير بشوم گناهكار مىشوم. بگذار در اين خانه يك نفر گناهكار باشد، چرا دو نفر گناه بكنند. گفت: دهان مادرم كف مىكرد و خسته مىشد و ديگر نمىتوانست به سخنرانى ادامه بدهد. پدرم خيلى آرام مىگفت: حاج خانم، مطالبى كه شما فرموديد، در عالم معنى به صورت طناب است. چون خواستههاى شما خلاف خدا است، من اگر اين طناب را بگيرم به جنهم مىروم، حاج خانم به خدا، بدن من طاقت آتش جهنم را ندارد، من هم با طناب تو جهنم نمىروم.
منبع : پایگاه عرفان