امام هفتم عليهالسلام مىفرمايند: شب دوم آن چهره نورانى دو مرتبه در عالم رؤيا به خواب اين مرد آمد. مرد جوان گفت: با همسرم مشورت كردم، نيمه اول را در نعمت و ثروت مىخواهم، گفت: پس از فردا منتظر باش، براى شما درياوار مال، نعمت و ثروت مىآيد.
روزگار عجيبى شد. به قول قديمىها دست به خاكستر مىزد، طلا مىشد. مرد مىدويد، آب و نان به دنبالش التماس مىكردند. عدهاى به دنبال آب و نان مىدوند، اما به آن نمىرسند. خدا نسبت به بعضىها مىفرمايد: به تمام دنيا مىگويم كه به دنبال بندهام برو و خودت را در اختيار بندهام قرار بده.
تمام دربها باز شد. آن خانم به مرد گفت: اى شوهر! شكم ما كه دو تا و يا بزرگتر از زمانى كه فقير بوديم نشده است، ما قبل از اين نعمت و ثروت نيز صبحها با نان و چايى و ظهر با آبگوشت، شبها نيز با نان و خيار و ماست سير مىشديم، الان نيز همان است، شكم ما نسبت به قبل فرقى نكرده و بدن ما نيز بزرگتر نشده است. هر كدام چند متر پارچه براى لباس مىخواستيم، الان نيز همان پارچه بدن ما را مىپوشاند. ما اكنون پول اضافه و ثروت زيادى داريم، من مصرّانه از تو مىخواهم كه هر چه قوم و خويش فقير داريم، برو آنها را بىنياز كن و به ديگران نيز كمك كن. گفت: چشم.
وقتى كه نيمه اول نعمت و ثروت تمام شد و از فردا بايد نعمت و ثروت را از آنها
بگيرند. خدا وقتى مىخواهد نعمت و ثروت را از كسى بگيرد، در چشم بر هم زدن آن نعمت را مىگيرد.
من ثروتمندى را مىشناختم، گاهى در محلى كه منبر مىرفتم، مىديدم كه دو دستگاه ماشين گران قيمت به دنبال او مىآيند. اين دو ماشين از گرانترين ماشينهاى آن روزگار بود و راننده نيز مانند سرباز مىايستاد تا اين آقا بيايد و درب را برايش باز كند و او داخل ماشين شود.
يكى از علماى بسيار محترم شهرشان كه از چهرههاى برجسته علمى، خانوادگى و تربيتى و انسان بسيار بزرگوارى بود، با من تماس گرفت و گفت: اين بنده خدايى كه در فلان محله زندگى مىكند، ثروتش بىحساب است، مىخواهيم كه براى شهر ماكار خيرى انجام دهد، شما مىتوانيد وقتى از او بگيريد، من خودم از آنجا به ملاقات او مىآيم.
آن تاجر با روى باز گفت: من آن عالم، پدر و جدش را كاملًا مىشناسم، به او بگوييد: تشريف بياورند. اين سيد و عالم محترم به تهران آمد، ساعتى براى اين ثروتمند عجيب و غريب حرف زد، او نيز با كمال گشادهرويى گوش داد، وقتى كه حرفهاى عالم تمام شد، به آن عالم گفت: ما از اين پولها نداريم كه به ديگران بدهيم.
ولى براى جشن تولد وليعهد شاه به او ابلاغ كردند كه دو ميليون تومان براى جشن واريز كنيد، گفت: روى چشم، چهار ميليون واريز مىكنم. اما اگر خدا بخواهد، در كمتر از يك شب، تمام اين ثروت را از انسان مىگيرد. روزى ديدم اين شخص ثروتمند با گردن كج منتظر اتوبوس است. چند روز بعد خواهرزادهاش را ديدم، گفتم: اگر اشتباه نكنم، دايى تو را در صف اتوبوس ديدم. كسى كه دو ماشين، از گرانترين ماشينها در اختيارش بود، گفت: اشتباه نديدى، آن دايى من است، با آن غرور و كبر و ثروتش، چند روز قبل به من زنگ زد و گفت: دايى جان! اگر دو هزار تومان پول دارى، برايم بياور كه من محتاج هستم، امشب نان ندارم بخورم.
اين خانم عاقل به شوهرش گفت: نيمه اول را در نعمت قبول كن و بلا و نعمت را خدا داده است، اگر بنا باشد صبر كنيم، صبر مىكنيم.
نيمه اول تمام شد. گفت: اى زن! از فردا آماده هجوم محنت و بلا شو، گفت:
آماده هستم. دوباره آن چهره نورانى را در خواب ديد، گفت: فكر مىكنى فردا بلا و محنت مىخواهد شروع شود؟ خدا مىفرمايد: چون تو نعمتهاى مرا درست خرج كردى، كل بلاى نيمه دوم را از شما دفع كردم، اين نعمت و ثروت تا روز مرگ شما ادامه دارد.
منبع:صبر از ديدگاه اسلام،
منبع : پایگاه عرفان