حضرت مسيح عليهالسلام همسر نداشت، در سن جوانى خدا او را به طرف خودش برد. روزى از خانه زن بدكارهاى بيرون آمد، كسى او را ديد. حضرت او را صدا كرد، آمد، فرمود: مىدانى اين خانه براى كيست؟ گفت: بله، اين خانه زن بدكاره است و اينجا محل رفت و آمد زناكاران است.
فرمود: مىدانى براى چه من به اينجا رفته بودم؟ چون آن مرد با خود گفته بود:
مسيح با اين سن، زيبايى و جوانى، اينجا چه مىكرد؟ حضرت فرمود: ذهن خود را پاك كن! چون ما دو نوع بيمار داريم؛ بيمارى كه از بيمارى خود خبر دارد و با پاى خود نزد طبيب مىرود و بيمارى كه از بيمارى خود خبر ندارد و بايد طبيب نزد او برود. اين خانم بيمارى بود كه من به عنوان طبيب بالاى سر او رفتم. از امروز به بعد، هيچ زناكارى را به خانه خود راه نمىدهد، چون توبه كرده است. خيلى ها هشتاد سال مال خدا را مىخورند و فقط براى شيطان كار مىكنند، ما به
آنها مىگوييم كه لااقل در قيامت سرافكنده نباشيم. در دين ما دوست يعنى انسانى كه به دوست خود كرامت، علم، ادب و ارزشى اضافه كند و به او كمال بدهد. كسى كه از دوست خود اينها را كم مىكند، كثيفترين دشمن است.
البته با گنهكاران آرام حرف بزنيد و حرف خود را روى موج محبت بريزيد:
اگر من ناجوانمردم به كردار
تو بر من چون جوانمردان گذر كن خطبه هاى نماز جمعه، منبرها، سخنان بزرگان و ارشاد آمرين به معروف بايد روى موج عاطفه باشد و غرق عشق باشد. همه بايد متوجه علاج گنهكار باشند، نه اين كه دل اين و آن را خوش كنند. تمام هدف نمازها، خطبهها و منبرها بايد علاج اين بيماران باشد كه شياطين آنها را بيمار كردهاند.
سعدى در «بوستان» مىگويد: شخصى مست بود، خانه را گم كرد. سحر كه خادم در مسجد را باز كرده بود تا مؤمنين به مسجد بيايند، مست در عالم مستى خيال كرد اين در خانه خود اوست. وارد مسجد شد. درشبستان نيز باز بود، خيال كرد اتاق خانهاش است، كنار محراب آمد و از مستى افتاد. نسيم سحر و نزديك اذان به مشامش خورد، اندك اندك داشت از مستى بيرون مىآمد. ديد اين اتاق، اتاق خودشان نيست و اينجا شكل ديگرى دارد. در اين گير و دار خادم رسيد و از بوى الكل دهان مست فهميد كه او مشروب خورده و خانه را گم كرده و اشتباهى به مسجد آمده است. لگدى به پهلوى او زد و او را بيرون كرد. «1» او ديگر به حال آمده بود.، نگاهى به محراب كرد و اشك ريخت. گفت: مرا نزن، مگر من به درب خانه تو آمدهام؟ اينجا خانه همان كسى است كه من معصيت او را كرده، خجالت زده او هستم، تو ديگر مرا نزن. من الان مىخواهم بلند شوم و از خدا عذرخواهى كنم.
پروردگار مىفرمايد: توبه از شما، آمرزش از من.
«أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» چرا توبه نمىكنيد؟ چرا از من طلب آمرزش نمىكنيد؟ مگر شك داريد؟ خودم را به شما معرفى مىكنم: من هم بسيار آمرزنده هستم و هم رحمت بىنهايت دارم.
منبع: صبر از ديدگاه اسلام،
منبع : پایگاه عرفان