عالم بزرگ، اخلاقى كم نظير، فقيه جامع، مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پر نكته و ظريف «طاقديس» خود روايت مىكند كه روزى كودكانى چند در مدينه ميان كوچه راه را بر پيامبر عزيز اسلام بستند و از حضرت خواستند كه آنان را نيز مانند حسن و حسين بر دوش خود سوار كند و بگرداند و بر پشت خود بنشاند و سوارى دهد، حضرت به درخواست كودكان پاسخ مثبت داد و آنان را چون دو جگر گوشهاش مورد مهر و محبّت بىشائبهاش قرار داد.
مسجديان به انتظار پيامبر صلى الله عليه و آله بودند تا نماز جماعت ظهر را با حضرت بخوانند ولى از آمدن حضرت خبرى نشد، حضرت على عليه السلام از صف جماعت بيرون آمد و به جستجوى پيامبر صلى الله عليه و آله از مسجد خارج شد، پيامبر صلى الله عليه و آله را در ميان كوچه در محاصره كودكان ديد كه حضرت را رها نمىكردند، پيامبر به على فرمود: از خانه تعدادى گردو بياورد و مرا از كودكان بخر، على عليه السلام با پرداخت چند گردو پيامبر صلى الله عليه و آله را از كودكان خريد، پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير رفتن به مسجد به على عليه السلام فرمود: برادرم يوسف را به ثمن بخس كه چند درهم كم ارزش بود به فروش رساندند ولى امت من مرا از يوسف ارزانتر فروختند!!
منبع:فرهنگ مهرورزى،
منبع : پایگاه عرفان