امامان معصوم يوسفانى هستند كه اگر پيراهن فرهنگشان بر چهره قلوب مردمان افتد، ديده آن قلوب براى تماشاى حقايق باز مىشود و جراحت و زخم باطنشان از رسيدن به وصال يار، شفا مىيابد و درد تشنگى آنان با نوشيدن شراب طهور از دست آن مربيان معنوى به درمان مىرسد.
بىترديد اگر شامّه حقيقتجوى انسان داراى فعاليت باشد، انسان را براى يافتن حقيقت تحريك مىكند و بر اين پايه با عزمى استوار و همتى عالى و رغبتى عاشقانه و شوقى بىاندازه براى در آغوش گرفتن هماى حقيقت به حركت مىآيد و نهايتاً قلبى مملو از ايمان به خدا و باطنى آراسته به حسنات معنوى و اعضا و جوارحى غرق در عمل صالح پيدا مىكند و به لقاى دوست مىرسد و مقيم سراى امن و امان مىگردد.
آنان كه جز شكم و شهوت هدفى ندارند و همه همت و عزمشان تأمين اين دو ناحيه حيوانى است و پشتوانه آنان در اين زمينه خشم و غضب و چنگ و دندان است، از شامه حقيقتجو بىبهره شدهاند و اين حالت پر ارزش انسانى را از دست دادهاند،
شنيدستم كه مجنون دل افكار |
بشد از مردن ليلى خبردار |
|
گريبان چاك كرده تا به دامان |
به سوى تربت ليلى شتابان |
|
بديدش كودكى آن جا ستاده |
به هر سو ديده حسرت گشاده |
|
سراغ تربت ليلى ازو جست |
پس آن كودك بخنديد و به او گفت |
|
كه اى نشنيده نام عشق مجنون |
كه اى نابرده نام عشق مجنون |
|
تو را مجنون اگرچه عشق بودى |
زِ من كى اين تمنا مىنمودى |
|
برو مجنون به مدفنگه رجوع كن |
زِ هر خاكى كفى بردار و بو كن |
|
از آن خاكى كه بوى عشق برخاست |
يقين دان تربت ليلى همانجاست |
|
منبع: فرهنگ مهرورزى
منبع : پایگاه عرفان