شبى در يكى از جلسات تبليغ پيش از آن كه سخنرانى خود را شروع كنم، جوانى حدود هفده ساله به اين جانب مراجعه كرد و با اضطراب و ناراحتى كه در چهره و حالت صدايش موج مىزد، گفت: مطلب بسيار مهمى دارم كه برايم حياتى است و شايد پاسخش درمان درد جانكاهم باشد، گفتم: بگو، گفت: دست به كارى زدهام و دامن به گناهى آلودهام كه دنيا و زندگى را در نظرم تيره و تار كرده و مرا به تنگنايى روحى دچار نموده كه چاره آن را يا در فرار از خانواده براى هميشه مىدانم يا خودكشى و آن اين كه با دختر يكى از نزديكانم به معاشرت تنگاتنگ برخاستم و نتيجه اين معاشرت، به عشق و عاشقى كشيد، اين عشق و عاشقى شهوانى مرا در كارى كه نبايد در آن قرار مىگرفتم قرار داد و آن زناست!!
من الآن محصلّم و بسيار جوان، او هم در سنين پانزده و شانزده سالگى است و دامنش لكهدار وخانواده هيچكدام از ما دو نفر از اين جنايت و ظلمى كه واقع شده آگاه نيستند و ما دو نفر هم ابداً در شرايطى نيستيم كه با يكديگر ازدواج كنيم، هم اكنون زير بار سنگين ضربات كوبنده وجدانم و در ترس و وحشت از اين كه او حامله شود و از همه اين امور دردناكتر اين كه دامن عفت انسانى به اغواى من و ميل جاهلانه خودش براى هميشه لكهدار شده و از ميان رفته است.
من در پاسخ او فقط براى اين كه خودكشى نكند گفتم: توبه كن و سپس اين آيه شريفه را يادآور شدم كه خداى مهربان از اين كه فرموده:
[وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً] .
و نزديك زنا نشويد كه كارى بسيار زشت و راهى بد است.
هر دوى شما را مىديده و از روى مهر و محبتش به شما انسانها امورى را چون رابطه نامشروع، معاشرت دو نامحرم با يكديگر، چشمچرانى و خلوت نمودن زن و مردى كه محرميّت با هم ندارند، حرام كرده بود.
آرى؛ آنچه بر بندگان حرام شده، ريشه در مهر و محبّت و رحمت خدا به بندگان دارد و آنچه بر بندگان واجب شده نيز ريشه در مهر و محبّت حق دارد نهايتاً حلال و واجب و حرام خدا هر يك كانون مهر و چشمه محبتى از جانب دوست براى انسانهاست، نهايتاً اگر بگوييم فقه و احكام فقهى هم مثل مسائل اعتقادى و اخلاقى چون ابر بارانزا منبع مهرزايى و محبّتسازى براى انسان هستند، چيزى به گزاف نگفتهايم.
منبع: فرهنگ مهرورزى،
منبع : پایگاه عرفان