فارسی
يكشنبه 04 آذر 1403 - الاحد 21 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

اخلاق حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

اخلاق حضرت امام زین العابدین (علیه السلام)

اخلاق حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)
مردى از‌ خاندان امام زين العابدين (عليه السلام) بالاى سر‌ حضرت ايستاد ‌و‌ بر ضد حضرت فرياد كشيد ‌و‌ به‌ ‌آن بزرگوار ناسزا گفت ! حضرت يك كلمه جواب او‌ را‌ نداد تا‌ ‌آن مرد به‌ خانه اش باز گشت .
حضرت پس‌ از‌ رفتن او‌ به‌ هم نشينان فرمود : شنيديد اين مرد چه گفت ؟ من‌ دوست دارم با‌ من‌ بياييد تا‌ پاسخ مرا به‌ او‌ بشنويد ، گفتند : همراهت مى آييم ‌و‌ ما‌ دوست داشتيم به‌ او‌ بگويد ، حضرت كفش به‌ پا كرده ، به‌ راه افتاد ‌و‌ مى گفت :
 
( . . . وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ ) .
 . . . ‌و‌ خشم خود را‌ فرو مى برند ، ‌و‌ از‌  خطاهاىِ مردم در‌ مى گذرند ; ‌و‌ خدا نيكوكاران را‌ دوست دارد .
 
دانستيم كه‌ ‌آن حضرت چيزى به‌ او‌ نمى گويد ، در‌ هر‌ صورت به‌ منزل ‌آن مرد آمد ‌و‌ فرياد زد به‌ او‌ بگوييد : اينك على بن‌ حسين است ، ‌آن مرد در‌ حالى كه‌ براى شر برخاسته بود از‌ خانه خارج شد ‌و‌ شك نداشت كه‌ حضرت براى تلافى كار ناهنجار او‌ آمده است ، امام سجاد (عليه السلام) به‌ او‌ فرمود : برادرم چند لحظه پيش بالاى سرم ايستادى ‌و‌ اين مطالب را‌ در‌ حق من‌ گفتى ، اگر همانم كه‌ تو‌ گفتى از‌ خدا به‌ خاطر ‌آن درخواست آمرزش مى كنم ‌و‌ اگر آنچه گفتى در‌ من‌ نيست خدا تو‌ را‌ بيامرزد ، ‌آن مرد پيشانى حضرت را‌ بوسيده ، گفت : آنچه گفتم در‌ تو‌ نيست ‌و‌ من‌ به‌ گفتار خودم سزاوارترم .
راوى روايت مى گويد : ‌آن مرد حسن بن‌ حسن پسر عموى حضرت بود !
 
محبت به‌ جذاميان
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : حضرت امام سجاد (عليه السلام) بر جذاميان گذشت در‌ حالى كه‌ سوار بر مركبش بود ‌و‌ جذاميان مشغول غذا خوردن بودند ، ‌آن حضرت را‌ به‌ صرف غذا دعوت كردند ، حضرت فرمود : بدانيد اگر روزه نبودم براى غذا كنارتان قرار مى گرفتم چون به‌ خانه رسيد دستور داد غذا پخت كنند ‌و‌ در‌ پخت ‌آن سليقه به‌ خرج دهند سپس آنان را‌ دعوت به‌ غذا كرد ‌و‌ خود هم براى غذا خوردن با‌ آنان نشست .
 
گذشت از‌ حاكم
هشام بن‌ اسماعيل از‌ طرف عبدالملك مروان ، حاكم مدينه بود . واقدى از‌ عبداللّه نواده على (عليه السلام) روايت مى كند كه‌ گفت : هشام بن‌ اسماعيل براى من‌ همسايه بدى بود ‌و‌ امام سجاد (عليه السلام) آزارهاى سختى از‌ او‌ ديد . هنگامى كه‌ عزل شد ، به‌ فرمان وليد بن‌ عبدالملك او‌ را‌ براى تلافى مردم ، دست بسته ‌و‌ سر‌ پا نگاه داشتند . در‌ حالى كه‌ كنار خانه مروان توقيف بود امام سجاد (عليه السلام) بر او‌ عبور كرد ‌و‌ به‌ او‌ سلام داد . پيش از‌ اين به‌ خاصگانش سفارش كرده بود كه‌ كسى از‌ آنان متعرّض هشام نشوند .
 
فضاى امن ‌و‌ امان
حضرت امام على بن‌ الحسين (عليه السلام) يكى از‌ غلامانش را‌ دو‌ بار صدا كرد ‌و‌ او‌ جواب نداد ، بار سوم به‌ او‌ فرمود : فرزندم ! آيا صداى مرا نشنيدى ؟ گفت : چرا شنيدم ، فرمود : تو‌ را‌ چه شد كه‌ پاسخم را‌ ندادى ؟ گفت : از‌ تو‌ احساس امنيت مى كردم ، حضرت فرمود : خدا را‌ سپاس گزارم كه‌ خدمتكارانم از‌ من‌ احساس امنيت مى كنند .
 
احسان پنهانى
در مدينه خانواده هايى بودند كه‌ رزق ‌و‌ مايحتاج زندگى شان به‌ آنان مى رسيد ولى نمى دانستند از‌ كجا به‌ آنان مى رسد ؟ هنگامى كه‌ حضرت امام على بن‌ الحسين (عليه السلام) از‌ دنيا رفت ‌آن را‌ از‌ دست دادند  ‌آن زمان دانستند كه‌ او‌ بوده كه‌ پنهانى به‌ آنان كمك مى داده ! .
همچنين آورده اند : ‌آن حضرت همواره در‌ شب تاريك با‌ هميانى چرمى پر از‌ درهم ‌و‌ دينار بيرون مى رفت ‌و‌ خانه به‌ خانه را‌ درب مى زد ‌و‌ كنار هر‌ خانه اى مقدارى درهم ‌و‌ دينار مى گذاشت ، پس‌ از‌ درگذشت ‌آن حضرت دانستند كه‌ اين برنامه ، كار حضرت سجاد بود .
 
نماز ‌و‌ احسان
ابوحمزه ثمالى مى گويد : امام سجاد (عليه السلام) را‌ در‌ نماز ديدم كه‌ ردايش از‌ شانه اش مى افتد ولى براى حفظ ‌آن بر شانه اش توجهى نمى كند تا‌ از‌ نمازش فارغ شد . سبب بى توجهى او‌ را‌ به‌ ردايش در‌ حال نماز پرسيدم ؟ پاسخ داد : واى بر تو‌ ! مى دانى در‌ برابر كه‌ بودم ؟ ! نماز عبد جز آنچه را‌ از‌ ‌آن به‌ قلبش به‌ جا آورده قبول نمى شود .
 
عفو ‌و‌ گذشت قرآنى
كنيزى از‌ كنيزان حضرت امام سجاد (عليه السلام) براى وضو جهت نماز به‌ روى دستان مباركش آب مى ريخت ناگاه آفتابه از‌ دست كنيز روى صورت حضرت افتاد ‌و‌ ‌آن را‌ شكافت ! حضرت سر‌ مباركش را‌ به‌ سوى او‌ برداشت ، كنيز گفت : خداى بزرگ مى گويد : « آنان كه‌ خشم خود را‌ فرو مى برند » ، حضرت فرمود : خشمم را‌ فرو فرو بردم ; كنيز گفت : « ‌و‌ از‌ مردم گذشت مى كنند » ; حضرت فرمود : از‌ تو‌ در‌ گذشتم ; كنيز گفت : « ‌و‌ خدا نيكوكاران را‌ دوست دارد » ; حضرت فرمود : برو كه‌ تو‌ در‌ راه خدا آزادى .
 
روز خسران بازيگران
حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : در‌ مدينه مردى دلقك ‌و‌ بيكاره بود ] روزى [ گفت : اين مرد ] على بن‌ الحسين [ از‌ اين كه‌ او‌ را‌ بخندانم مرا درمانده كرد ; امام در‌ حالى كه‌ دو‌ نفر از‌ خدمت گزارانش پشت سر‌ او‌ بودند بر ‌آن مرد گذشت ‌و‌ او‌ به‌ دنبال حضرت آمد تا‌ رداى مباركش را‌ از‌ دوشش كشيد ‌و‌ رفت ، حضرت به‌ او‌ توجّهى ننمود ولى مردم دنبال ‌آن دلقك رفتند ‌و‌ ردا را‌ از‌ او‌ گرفته ، به‌ محضر حضرت آمدند ‌و‌ به‌ دوش مباركش نهادند ، حضرت به‌ مردم فرمود : اين كيست ؟ گفتند : مردى بى كار ‌و‌ دلقك است كه‌ اهل مدينه را‌ مى خنداند ، حضرت فرمود : به‌ او‌ بگوييد براى خدا روزى است كه‌ در‌ ‌آن روز ، بيهوده كاران خسران ‌و‌ زيان مى بينند .
 
ناشناسى در‌ كاروان
حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : على بن‌ الحسين (عليهما السلام) در‌ هيچ حالى مسافرت نمى كرد مگر با‌ همراهانى كه‌ او‌ را‌ نشناسند ، آنهم به‌ شرط اينكه در‌ صورت نياز به‌ آنان كمك كند .
يك بار با‌ گروهى مسافرت كرد ، مردى ‌آن حضرت را‌ ميان گروه ديد ‌و‌ شناخت ، به‌ آنان گفت : مى دانيد اين شخص كيست ؟ گفتند : نه ، گفت : اين على بن‌ الحسين است ، پس‌ به‌ سوى حضرت هجوم بردند ‌و‌ دست ‌و‌ پايش بوسه زدند ‌و‌ گفتند : پسر پيامبر ! مى خواستى با‌ آزار دست ‌و‌ زبان ما‌ به‌ شما وارد دوزخ شويم ؟ اگر اين گونه مى شد ما‌ تا‌ پايان روزگار هلاك ‌و‌ بدبخت بوديم ! چه چيزى تو‌ را‌ به‌ اين گونه مسافرت وادار كرد ؟
فرمود : من‌ يك بار با‌ گروهى مسافرت كردم كه‌ مرا مى شناختند ، به‌ خاطر پيامبر (صلى الله عليه وآله) به‌ گونه اى با‌ من‌ رفتار كردند كه‌ سزاوارش نبودم ، ترسيدم شما هم ‌آن گونه با‌ من‌ رفتار كنيد ، از‌ اين جهت پنهان نگاه داشتن خود از‌ شما برايم محبوب تر بود .
 
رفتار اخلاقى با‌ حيوان
حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : على بن‌ الحسين (عليهما السلام) هنگام وفاتش به‌ فرزندش حضرت باقر (عليه السلام) فرمود : من‌ با‌ اين شترم بيست بار به‌ حج رفتم ‌و‌ او‌ را‌ يك تازيانه نزدم ، هنگامى كه‌ بميرد ‌آن را‌ دفن كن كه‌ درندگان گوشتش را‌ نخورند ، زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله) خدا فرمود : شترى نيست كه‌ هفت بار در‌ موقف عرفه نگاهش دارند مگر اينكه خدا ‌آن را‌ از‌ نعمت هاى بهشت كند ‌و‌ در‌ نسلش بركت قرار دهد . چون شتر حضرت از‌ پاى درآمد حضرت امام باقر (عليه السلام) ‌آن را‌ دفن كرد .
 
بخشيدن افطارى
روزى كه‌ حضرت على بن‌ الحسين(عليهما السلام) روزه مى گرفت ، فرمان مى داد گوسپندى را‌ ذبح كنند ‌و‌ اعضايش را‌ قطعه قطعه نمايند ‌و‌ بپزند ، هنگام غروب در‌ حالى كه‌ روزه بود سر‌ به‌ ديگ هاى غذا مى برد تا‌ جايى كه‌ بوى آبگوشت خوشمزه را‌ استشمام مى كرد سپس مى فرمود : ظرف ها را‌ بياوريد ‌و‌ براى فلان خانواده ‌و‌ فلان خانواده پر كنيد ‌و‌ ببريد تا‌ همه ديگ ها خالى مى شد ، آنگاه براى خود حضرت نان ‌و‌ خرما مى آوردند ‌و‌ همان افطارش بود .
 
كمك به‌ مستمندان
هنگامى كه‌ تاريكى شب حضرت را‌ در‌ برمى گرفت ‌و‌ ديده ها آرامش مى يافت ، برخاسته به‌ منزل مى رفت تا‌ آنچه از‌ رزق ‌و‌ روزى خانواده اش مانده بود جمع مى كرد ‌و‌ در‌ هميانى مى گذاشت ‌و‌ به‌ شانه مى انداخت ‌و‌ در‌ حالى كه‌ سر‌ ‌و‌ رويش را‌ پوشانده بود تا‌ شناخته نشود ، به‌ خانه مستمندان مى رفت ‌و‌ آنچه به‌ دوش كشيده بود ميان آنان تقسيم مى كرد .
بسيار مى شد كه‌ درب خانه آنان به‌ انتظار مى ايستاد تا‌ بيايند ‌و‌ سهمشان را‌ بگيرند . هنگامى كه‌ او‌ را‌ رو‌ در‌ رو‌ مى ديدند ‌و‌ بىواسطه او‌ را‌ مشاهده مى كردند ‌و‌ مستقيماً به‌ حضورش مى رسيدند مى گفتند : صاحب هميان آمد ! !
 
داستان انگور
حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : على بن‌ الحسين (عليهما السلام) همواره از‌ انگور خوشش مى آمد . ] روزى [ انگورى خوب به‌ مدينه آوردند ، امّ ولدش مقدارى از‌ ‌آن را‌ براى حضرت خريده ، هنگام افطار براى ‌آن بزرگوار آورد ، حضرت ‌آن انگور را‌ پسنديدند . خواستند دست به‌ سوى ‌آن ببرند كه‌ تهيدستى كنار درب خانه ايستاد ‌و‌ درخواست كمك كرد ، حضرت به‌ امّ ولد فرمود براى او‌ ببر ، عرضه داشت : مقدارى از‌ ‌آن براى او‌ بس است ، حضرت فرمود : نه به‌ خدا سوگند ! همه ‌آن را‌ براى او‌ ببر .
فرداى ‌آن روز باز هم از‌ ‌آن انگور براى حضرت خريد كه‌ دوباره تهيدست آمد ‌و‌ حضرت همه انگور را‌ براى او‌ فرستادند . شب سوم سائلى نيامد ‌و‌ حضرت انگور خوردند ‌و‌ فرمودند : چيزى از‌ ‌آن از‌ دست ما‌ نرفت ‌و‌ خدا را‌ سپاس .
 
اوج عظمت در‌ سن خردسالى
عبداللّه بن‌ مبارك مى گويد : سالى به‌ مكه رفتم ، در‌ ميان حاجيان در‌ حركت بودم كه‌ ناگاه خردسالى هفت يا‌ هشت ساله ديدم كه‌ در‌ كنارى از‌ كاروان حاجيان حركت مى كرد ‌و‌ زاد ‌و‌ توشه اى همراهش نبود ، پيش رفتم ‌و‌ به‌ او‌ سلام دادم ‌و‌ گفتم : همراه كه‌ بيابان را‌ طىّ مى كنى ؟ گفت : همراه خداى نيكوكار .
در نظرم انسانى بزرگ آمد ; گفتم : فرزندم ! زاد ‌و‌ توشه ات كجاست ؟ گفت : زادم تقواى من‌ است ‌و‌ توشه ام دو‌ پاى من‌ ‌و‌ هدفم مولايم .
نزدم بزرگ آمد ; گفتم : از‌ چه خانواده اى هستى ؟ گفت : مُطّلبى هستم ; گفتم : از‌ كدام تيره ؟ گفت : هاشمى . گفتم : از‌ كدام شاخه ؟ گفت : علوى فاطمى ، گفتم : سرور من‌ ! آيا شعرى هم گفته اى ؟ گفت : آرى ، گفتم : چيزى از‌ شعرت را‌ برايم بخوان ، شعرى به‌ اين مضمون خواند :
ما فرستادگان بر حوض كوثريم كه‌ گروهى را‌ از‌ ‌آن مى رانيم ‌و‌ وارد شدگانش را‌ آب مى دهيم ; كسى جز به‌ وسيله ما‌ به‌ رستگارى نرسيد ‌و‌ آنكه ما‌ را‌ دوست داشت كوشش ‌و‌ زادش خسارت نديد ، هركه ما‌ را‌ خوشحال كرد ، از‌ ما‌ شادى ‌و‌ خوشى به‌ او‌ رسيد ‌و‌ هركه ما‌ را‌ رنجاند ميلادش ميلاد بدى بود ‌و‌ آنكه حق ما‌ را‌ غصب كرد وعده گاهش براى ديدن مكافاتش قيامت خواهد بود !
سپس از‌ نظرم غايب شد تا‌ به‌ مكه آمدم ‌و‌ حجم را‌ به‌ پايان بردم ‌و‌ برگشتم . به‌ ابطح كه‌ آمدم حلقه اى دايرهوار از‌ مردم ديدم ، سر‌ كشيدم تا‌ ببينم كه‌ دور چه كسى حلقه زده اند ، همان خردسال را‌ كه‌ با‌ او‌ هم صحبت شدم ديدم ، پرسيدم : كيست ؟ گفتند : اين زين العابدين (عليه السلام) است ! !
 
درخواست آمرزش
حضرت امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : پدرم غلامش را‌ براى كارى فرستاد ‌و‌ او‌ نسبت به‌ انجام ‌آن تأخير كرد ، ‌آن حضرت با‌ تازيانه اى يك ضربه به‌ او‌ زد ، غلام گفت : خدا را‌ اى على بن‌ الحسين ! مرا دنبال كارى كه‌ دارى مى فرستى سپس كتكم مى زنى !
حضرت امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : پدرم گريست ‌و‌ گفت : فرزندم ! به‌ سوى قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) برو ‌و‌ دو‌ ركعت نماز بخوان سپس بگو : خدايا ! على بن‌ الحسين را‌ در‌ قيامت از‌ كار امروزش بيامرز ، آنگاه به‌ غلام فرمود : برو تو‌ در‌ راه خدا آزادى . ابوبصير مى گويد : به‌ حضرت گفتم : فدايت شوم گويا آزاد كردن كفاره زدن است ! ! ولى حضرت سكوت كرد .
 
تلافى زدن به‌ زدن
حضرت امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد : على بن‌ الحسين (عليهما السلام) غلامش را‌ زد ، سپس وارد خانه شد ‌و‌ تازيانه را‌ بيرون آورد ‌و‌ پيراهنش را‌ از‌ تن خارج كرد ، آنگاه به‌ غلام گفت : با‌ تازيانه على بن‌ الحسين را‌ بزن ! غلام از‌ اين كار خوددارى كرد . حضرت پنجاه دينار به‌ او‌ عطا فرمود.
 
حق مادر
به حضرت امام سجاد (عليه السلام) گفتند : شما نيكوكارترين مردم هستى ولى با‌ مادرتان در‌ يك ظرف هم غذا نمى شويد در‌ حالى كه‌ او‌ خواهان اين كار است ! حضرت فرمود : برايم ناخوشايند است كه‌ دستم را‌ به‌ لقمه پيش ببرم كه‌ ديده مادرم براى برداشتن ‌آن پيشى گرفته در‌ نتيجه عاقّ او‌ شوم . بعد از‌ ‌آن براى هم غذا شدن با‌ مادر ، ظرف غذا را‌ به‌ طبقى مى پوشاند ‌و‌ سپس دست زير طبق مى برد ‌و‌ غذا را‌ ميل مى فرمود.
 
ضمانت براى پرداخت وام
عيسى بن‌ عبداللّه مى گويد : عبداللّه را‌ هنگام مرگ فرا رسيد ، طلبكارانش جمع شدند ‌و‌ اموالشان را‌ از‌ او‌ مطالبه كردند ، به‌ آنان گفت : مالى ندارم تا‌ به‌ شما بپردازم . به‌ هر‌ يك از‌ بنى اعمامم يا‌ پسر عموهايم على بن‌ الحسين ‌و‌ عبداللّه بن‌ جعفر كه‌ مى خواهيد ، رضايت دهيد كه‌ بدهى مرا به‌ شما بپردازند .
طلبكاران گفتند: عبداللّه جعفر مردى است كه‌ وعده طولانى مى دهد ‌و‌ شخصى مسامحه كار ‌و‌ سهل انگار است ‌و‌ على بن‌ الحسين (عليه السلام) مردى است كه‌ مال ندارد ولى بسيار راستگوست ‌و‌ او‌ نزد ما‌ براى رفع اين مشكل محبوب تر است .
خبر به‌ حضرت رسيد ، فرمود : من‌ تا‌ وقت رسيدن غلّه پرداخت اين بدهى را‌ ضمانت مى كنم ‌و‌ حال آنكه غلّه اى براى حضرت نبود ، هنگامى كه‌ غلّه آمد خدا مالى را‌ براى حضرت مقدر كرد ‌و‌ ‌آن بزرگوار همه طلب طلبكاران را‌ پرداخت .
 
بردبارى بى نظير
شخصى از‌ ميان مردم به‌ حضرت امام سجاد (عليه السلام) ناسزا گفت ، غلامانش قصد او‌ را‌ كردند ، حضرت فرمود : رهايش كنيد ، آنچه از‌ ما‌ پنهان است بيشتر از‌ چيزى است كه‌ در‌ حق من‌ مى گويند سپس به‌ ‌آن مرد فرمود : آيا نيازى دارى ؟ ‌آن مرد شرمنده شد ، حضرت لباسش را‌ به‌ او‌ عطا كرد ‌و‌ فرمان داد هزار درهم به‌ او‌ بپردازند ، ‌آن مرد با‌ فرياد مى گفت : شهادت مى دهم كه‌ تو‌ فرزند رسول خدايى !
 
عكس العمل در‌ برابر غيبت
حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) به‌ گروهى رسيد كه‌ از‌ ‌آن بزرگوار غيبت مى كردند ، كنارشان ايستاد ‌و‌ به‌ آنان گفت : اگر در‌ آنچه مى گوييد راستگو هستيد خدا مرا بيامرزد ‌و‌ اگر دروغگو هستيد خدا شما را‌ بيامرزد !
 
قتل غير عمد
در محضر حضرت امام سجاد (عليه السلام) تعدادى مهمان بودند ، از‌ خادم خواستند در‌ آوردن گوشت بريان تنورى ، شتاب ورزد . خادم آهنى را‌ كه‌ روى ‌آن گوشت بريان شده بود به‌ سرعت آورد ، ناگهان از‌ دستش افتاد ‌و‌ به‌ سر‌ فرزند ‌آن حضرت كه‌ در‌ طبقه پايين خانه بود برخورد كرده ، او‌ را‌ كشت ، حضرت به‌ غلام ـ در‌ حالى كه‌ حيرت زده بود ‌و‌ مى لرزيد ـ فرمود : تو‌ در‌ اين كار عمدى نداشتى ، بنابراين در‌ راه خدا آزادى ، بعد از‌ ‌آن خود به‌ تجهيز فرزندش اقدام كرد .
 
نهايت اخلاص

امام سجاد (عليه السلام) پسر عموى تهيدستى داشت كه‌ ‌آن حضرت شبانه به‌ صورتى ناشناس به‌ درب خانه او‌ مى آمد ‌و‌ دينارهايى را‌ به‌ او‌ عنايت مى كرد ، او‌ مى گفت : على بن‌ الحسين در‌ حق من‌ صله رحم به‌ جا نمى آورد ، خدا از‌ سوى من‌ پاداش خيرى به‌ او‌ ندهد ، حضرت گفتار او‌ را‌ مى شنيد ‌و‌ تحمل مى كرد ‌و‌ شكيبايى مىورزيد ‌و‌ حاضر به‌ معرفى خود نمى شد . هنگامى كه‌ حضرت از‌ دنيا رفت ، پسر عمش با‌ قطع شدن كمك شبانه دريافت كه‌ كمك دهنده ، حضرت امام سجاد (عليه السلام) بود ! ! به‌ سوى قبرش آمد ‌و‌ سخت بر فقدان حضرت گريست .

 

به نقل از كتاب :«اهل بيت(ع) عرشيان فرش نشين»

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

رعایت حقوق همسایه از نظر قرآن
امام سجاد(ع)
نغمه هایی در عمق وجود
الإمام زین العابدین علیه‏السلام
امام سجاد(ع)؛ شاهد واقعه
قال الامام السجاد - عَلَیْهِ السَّلامُ -
ولادت امام سجاد(ع
در مجلس یزید
چهل حدیث
داستان ها و حكایاتی از دوران امام سجاد(ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

فروغ قرآن در نگاه سیدالساجدین
چند دقیقه پای درس اخلاق امام سجاد علیه السلام
چهل حدیث
امام سجاد(ع)
در مجلس یزید
رعایت حقوق همسایه از نظر قرآن
هدایت خلق به رهبران راستین اسلام
تربیت شاگردان مجاهد
امام سجاد(ع)؛ شاهد واقعه
امام سجاد (ع)احساس گناه را در دل مردم بر می افروخت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^