ابوحمزه ثمالي گويد:مولايم امام سجّاد عليه السلام مي فرمود:
روزي ازخانه بيرون آمده و براين ديوار تكيه دادم،ناگاه مردي كه دو لباس سفيد برتن داشت پيدا شد او بر من نگاه كرد و گفت:اي علي بن الحسين !چه شده كه تو را اندوهگين و محزون مي بينم؟آيا اندوه تو براي دنياست كه همانا آن روزي آماده اي است كه نيكوكار و بدكار از آن بهره مند هستند.
گفتم:اندوه من به خاطر دنيا نيست زيرا دنيا همان گونه است كه تو مي گويي.
گفت:پس براي آخرت محزون هستي ؟آن نيز وعده اي است درست كه سلطاني قاهر به آن حكم مي فرمايد.
گفتم:اندوه من براي آخرت نيز نيست.زيرا كه آن نيز همان گونه است كه تومي گويي.
گفت:اي علي بن الحسين! پس حزن و اندهت براي چيست؟
گفتم:ازفتنه و آشوب ابن زيبر براي مردم مي ترسم.
او لبخندي زدوگفت :اي علي بن الحسين! آيا كسي را ديده اي كه از خدابترسد و خدا او را نجات نبخشد؟
گفتم :نه
گفت:اي علي بن الحسين! آيا تا حال كسي را ديده اي كه برخدا توكّل كند و خدا كفايتش نكند؟
گفتم نه .در اين هنگام نگاه كردم و كسي را نديدم.