نكته اى در من خاصَّةِ اَهلك هست كه همه شنيده اند و آن برخورد مولا اميرالمؤ منين عليه السلام با برادرش عقيل است . وقتى سخن از بيت المال است با برادرش عقيل آن چنان رفتار مى كند كه كه معروف است و خود حضرت اين مطلب را در نهج البلاغه چنين مى فرمايند:
واللَّه لقد راءَيتُ عقيلا و قد اءَملَقَ حتَّى استَمَاحَنِى من بُرِّكُم صَاعا و راءَيت صِبيَانَهُ شُعثَ الشُّعور غُبرَ الاَلوان من فَقرِهم كانَّما سُوِّدَت وجوهُهُم بالعِظلِمِ و عاوَدَنِى مؤ كّدا و كرَّرَ عَلَىَّ القول مرَدِّدا فاءَصغَيتُ اليه سمعى فظنَّ اءَنِّى اءَبيعُهُ دِينِى و اءَتَّبِعُ قِيَادَهُ مفارِقا طريقَتى فاءَحمَيتُ له حديدَة ثمَّ اءَدنَيتُهَا من جِسمِهِ ليعتَبِرَ بها فضجَّ ضجيج ذى دَنَف مِن اءَلَمِهَا و كاد اءَن يَحتَرِقَ مِن مِيسَمِهَا فقُلتُ لك ثَكِلَتكَ الثَّوَاكِل يا عقيل اءتَئِنُّ من حديدَة اءَحمَاهَا انسانُها لِلَعِبِهِ و تَجُرُّنى الى نَار سَجَرَهَا جبَّارُها لغَضَبِهِ اءَتَئِنُّ من الاءَذَى و لا اءَئِنُّ من لَظَى (121).
((من عقيل را ديدم كه در نهايت فقر بود (املاق ) شدت فقر را مى گويند آنقدر به او فشار آمد تا از من طلب كرد كه از گندم شما يك صاع به او اضافه تر بدهم ؛ يك كيل بيشتر از معمول به او بدهم . من بچه هاى عقيل را ديدم كه از شدت فقر و گرسنگى چهره و مويشان پريشان و صورت آنها گويى با ماده اى سياه رنگ ، سياه شده است - عظلم هم وزن زبرج ، ماده اى است كه براى رنگ كردن اشيا به رنگ سياه از آن استفاده مى شود - يعنى تا اين حد متغير و دگرگون شده بودند. عقيل چند مرتبه سراغ من آمد و رفت و بر خواسته خود تاءكيد كرد. من هم سخنان او را گوش مى دادم و وضع او را مى ديدم . تا آن جا كه عقيل خيال كرد كه موفق شده است و من دينم را به خاطر او خواهم فروخت . خيال كرد كه من راه خود را رها خواهم كرد و به راهى كه او ميل دارد، قدم خواهم گذاشت ! يعنى به هر حال از ان امانت شما بيشتر به او خواهم داد. اما من آهنى را در ميان آتش گداختم و به دست عقيل نزديك كردم . عقيل مانند انسان مريضى كه از درد ناله مى زند، فرياد كشيد و نزديك بود كه از شدت حرارتى كه به او نزديك شده ، بسوزد. به او گفتم : عقيل گريه كنندگان ، بر تو بگريند - كنايه از اين كه خدا تو را بكشد - تو كه از حرارت آتشى كه انسان به عنوان بازيچه ، افروخته است ، اين گونه فرياد مى زنى ، آيا انتظار دارى من از حرارت آتش جهنمى كه خداوند، شعله آن را با غضبش افروخته ، وحشت نداشته باشم و فرياد نزنم ؛ تو از آزار آتش ساخته دست انسان وحشت مى كنى و فرياد مى زنى ، آيا من نبايد از آتش جهنم - لظى از اسامى آتش جهنم است - وحشت داشته باشم و بترسم ؟)).
اين برخورد عملى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام با برادرش دارد، ناظر به همين تعبيرى است كه به مالك مى فرمايند: وقتى مى خواهى اجراى عدالت كنى ، از خود و نزديكانت و از كسانى كه به آنها علاقه دارى آغاز كن .
انسان ، در اجتماعى كه زندگى مى كنى ، علاوه بر اقوام و ارحام ، دوستان ، آشنايان و افرادى دارد كه به آنها علاقه مند است ؛ حضرت مى فرمايند: اول از خود، بعد از نزديكان و ارحام و بعد از دوستان و رفقايت شروع كن و بين آنها و مردم انصاف را فراموش مكن ! در مقدمه همين خطبه اى كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام درباره عقيل بيان فرمودند، تعبيرات قابل توجه ديگرى هم دارند كه مى فرمايند:
واللَّه لاءَن اَبيتَ عَلَى حَسَكِ الَّسعدَانِ مُسَهِّدا اَو اُجَرَّ فى الاَغلالِ مُصَفَّدا اَحبُّ الىَّ مِن اَن اَلقَى اللَّهَ و رسولَهُ يومَ القِيَامَةِ ظَالِما لِبَعض العباد و غَاصِبا لشَى ء منَ الحُطَامِ(122).
((اگر شبى بى خوابى كشيده باشم و در آن حالت كسالت و ضعف جسمانى ، مرا در ميان خارستانى بكشانند و دست و پاى مرا در غل و زنجير كشند، به خدا سوگند براى من بهتر از اين است كه از مرز عدالت تجاوز كنم و ظالم باشم )).
اين دو حالت را بايد تصوير كرد كه انسانى ، شب را نخوابيده باشد و او را با بدن لخت ؛ و با غل و زنجير در ميان خارستان به زمين بكشند. حضرت مى فرمايند: اين دو حالت براى من محبوب تر است آن هم با قسم واللَّه كه از مرز عدالت تجاوز كنم و به بعضى از بندگان خدا ظلم كنم . نه نسبت به همه بيت المال مسلمين كه ظلم به عامه مسلمين است ، بلكه به بعضى از بندگان خدا. اين واقعا درسى آموزنده است براى همه كسانى كه به شكلى در سرنوشت مردم دخالت دارند؛ اعم از كسانى كه در تصويب و تدوين مقررات و قوانين دخالت دارند يا كسانى كه در مقام اجرا و قضا عمل مى كنند. اين راه و رسمى است كه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به همه مى آموزند.
يكى از كسانى كه در حقيقت جزء اصحاب حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بود و نتوانست عدالت حضرت را تحمل كند، از كوفه به شام آمد نزد معاويه رفت و گفت :
جِئتُكَ مِن عندِ اَبخلِ النَّاس ، فقال : ويحَك ! كيف تَقولُ انَّه اَبخلُ النَّاس ، لو مَلَكَ بيتا من تِبر و بَيتا مِن تِبن لا نفد تِبرَهُ قبلَ تبنِهِ(123).
از پيش بخيل ترين مردم - مولا اميرالمؤ منين عليه السلام را متهم به بخل كرد - نزد تو آمده ام . معاويه كه دشمن اميرالمؤ منين عليه السلام است و سال ها تلاش كرد كه فضايل و مناقب آن حضرت نقل نشود و حتى در تاريخ نوشته اند: دستور داد تا نام كسانى را كه ناقل فضايل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بودند و يا حتى نشانى از دوستى آن حضرت را به همراه داشتند را از فهرست بيت المال حذف كردند، تا جايى كه تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز، مساله سب و لعن اميرالمؤ منين عليه السلام در بلاد اسلامى امرى رايج بود و از طرف دستگاه حكومتى به عنوان وظيفه شرعى تبليغ مى شد، چنين شخصى - معاويه - با اين روحيه و در اين شرايط نتوانست اين اتهام را از آن مرد كوفى بپذيرد و به او گفت : چگونه به خود جرات مى دهى كه به على تهمت بخل بزنى ؟! او كسى است كه اگر يك خانه مملو از طلا داشته باشد - به طلاى غير مسكوك ((تبر)) مى گويند - و خانه اى ديگر مملو از علف و كاه ، يقينا ابتدا به بذل و بخشش آن خانه اى همت مى گمارد كه سرشار از طلا است ، نه خانه اى كه كه پر از كاه است ! چگونه به على تهمت بخل مى زنى ؟!