فارسی
چهارشنبه 13 تير 1403 - الاربعاء 25 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

شروط اجراى عدالت

شروط اجراى عدالت

حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك مى فرمايند:
وليَكُن اَبعَدَ رَعِيَّتِك مِنكَ واءَشنَاءَهُم عندك اَطلَبُهُم لِمَعايِبِ النَّاس فاءِنَّ فى النَّاس عُيوبا الوَالِى اءَحَقّ مَن سَتَرَهَا فلا تَكشِفَنَّ عمَّا غابَ عنكَ منها... فاستُر العَورَةَ ما استَطَعتَ يَستُرِ اللَّهُ منك ما تُحبُّ سَترَهُ مِن رَعِيَّتِك (124).
((بايد از افرادى كه در مقام مذمت ، بدگويى و نقل زشتى هاى ديگرانند، بپرهيزى . دورترين و مبغوض ترين مردم نزد تو بايد كسانى باشند كه بيشتر دنبال كار مردم را دارند و به دنبال عيب جويى از ديگران اند)).
1 - پرهيز از افراد عيب جو
معمولا نزد حكام و اطراف صاحبان قدرت ، افرادى حضور دارند كه براى اجراى امور و تنظيم مسائل حكومتى از وجود آنها استفاده مى شود. اينها مى توانند افرادى تربيت شده و متخلق به اخلاق اسلامى و انسانى باشند و نيز ممكن است افرادى باشند كه صلاحيت هاى لازم و كافى را دارند. يكى از چيزهايى كه صلاحيت افراد براى نزديكى به تشكيلات حكومتى ، و به اصطلاح امروز، كارمند عالى رتبه حكومتى بودن را سلب مى كند اين است كه كسى به دنبال عيب جويى از مردم باشد. استدلال حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى اين مطلب چنين است كه مى فرمايند:
اولا؛ به طور طبيعى هيچ كس نيست كه عيب پوشيده و پنهانى نداشته باشد. والى سزاوارتر از هر كس ديگر است كه عيب افراد ملتش را پنهان بدارد. هرگز عيوب پنهانى ديگران را برملا نكنيد. نه تنها نبايد عيوب پنهان ديگران را برملا كنى ، بلكه موظفى تا عيوب آشكار آنها را نيز تطهير كنى و جامعه را از عيب پاكيزه دارى .
اگر تو چنين كردى و عيوب ديگران را پوشيده داشتى ، به همان مقدار خداوند عيوب تو را پوشيده خواهد داشت . اين دقيقا عين روايتى است كه از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
مَن عَلِم مِن اءَخيه سيِّئة فستَرها ستَر اللَّه عليه يوم القيامةِ(125).
((اگر كسى عيبى را از برادر مؤ منش بداند و آن را پوشيده بدارد، خداوند در قيامت كه روز كشف اسرار است عيوب او را پوشيده خواهد داشت )).
و نقطه مقابل آن ، كسى است كه سعى دارد عيوب مردم و نواقص پنهانى ديگران را در جامعه علنى كند. از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
مَن رَوَى عَلَى مؤ من روايَة يُريدُ بها شِينَهُ و هَدمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسقُطَ مِن اَعيُن النَّاس اَخرَجَه اللَّه من ولايته الى ولايةِ الشَّيطان فلا يقبَلُهُ الشَّيطان (126).
((كسى كه تلاش مى كند عيب و نقصى را از برادر مؤ منش در جامعه و بين مردم نقل كند و رواج دهد تا او را از چشم مردم بيندازد، از ولايت خدا خارج شده و در ولايت شيطان قرار گرفته است )).
اين كار، كار رحمانى نيست كار شيطانى است . يكى از خصوصيات ذات اقدس پروردگار ستارالعيوب بودن او است . خداوند عيوب بندگانش را پوشيده مى دارد و آن كسى كه در پى افشاى عيوب ديگران است ، شيطان است .
يكى از وظايف حاكم اين است كه نه تنها خود عيوب مردم را بپوشاند، بلكه اجازه ندهد عيوب ديگران منتشر شود. حتى افرادى را كه با كشف اسرار ديگران و عيب جويى از مردم ، سعى مى كنند خود را به حاكم نزديك كنند و گمان مى كنند با شكستن و كوچك كردن و تخريب ديگران ، مى توانند پلكانى براى ترقى خود بسازند بايد از خود دور كنند. اين يك نكته بسيار آموزنده و قابل توجه ، براى همه صاحبان قدرت در هر مرتبه و منزلتى است . از حاكم على الاطلاق امت اسلامى تا آن كسى كه در يك اداره محدود و كوچك مشغول كار است همه بايد بدانند كه طبق فرمايش امام صادق عليه السلام :
مَن نَمَّ اليك سَيَنُمُّ عَليك (127).
((بدان ، كسى كه نزد تو از ديگران نمامى مى كند، به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد)).
در تعبير حضرت آمده است به زودى عليه تو نمامى خواهد كرد. يعنى اين انسان ، انسانى نيست كه پايبند آداب انسانى باشد، و براساس خصلت منفى ذاتى خود، ديرى نمى پايد كه شر او به تو نيز مى رسد. بنابراين ، اولين زيان نزديكى كسى كه فاقد آداب اوليه انسانى است ، به تشكيلات حاكمه ، متوجه شخص حاكم است .
بر اين اساس حاكم بايد نسبت به نزديكى اين گونه افراد به خود، حساس باشد. اين نكته اول است كه زمينه اجراى عدالت را فراهم مى كند.
2 - حسن معاشرت
مطلب ديگرى كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام به عنوان شرط دوم آمده ، اين است كه مى فرمايند:
اَطلِق عن النَّاس عُقدَةَ كُلّ حِقد وَ اقطَع عنكَ سَبَبَ كُلّ وِتر(128).
ريشه حسادت به خود را در ميان مردم با حسن معاشرت و رفتار صحيح ، از ميان ببر؛ چون طبيعى است كسى كه به قدرت مى رسد، حسادت و حقد بسيارى از مردم نسبت به او برانگيخته مى شود كه او تقصيرى ندارد؛ لطف خداوند متعال ، يا رغبت مردم و يا زور بازو و تدبير و فكر خود او باعث شده كه به اين منصب و مقام رسيده است و به طور طبيعى حقد و حسادت هايى را در ديگران به وجود مى آورد.
وقتى انسان مورد حسد ديگران قرار گرفت ، حسودان دست به اقداماتى مى زنند تا اسباب دشمنى فراهم آورند. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند: همه اسباب دشمنى را قطع كن !
در اين كه سبب و ريشه دشمنى را چگونه مى توان خشكانيد؟ حضرت مى فرمايند: با حسن معاشرت و اخلاق و سلوك پسنديده بايد حسادت ها و كينه توزى هاى آنها را تبديل به محبت و صفا كنى ؛ وگرنه كينه توزى و دشمنى آنها باعث خواهد شد كه تو عكس العمل نشان دهى و اين موجب خروج از مرز عدالت خواهد شد.
3 - تغافل از عيوب ديگران
شرط سوم در فرمايش امام عليه السلام كه به عنوان يكى از راه هاى اجراى عدالت آمده است اين است كه مى فرمايند:
و تَغَابَ عن كُلّ ما لا يَضِحُ لَكَ(129).
از عيوب افراد كه براى تو واضح نيست ، چشم بپوش و خود را به بى خبرى و ناآگاهى نسبت به عيوب ديگران عادت ده و اين گونه اظهار كن كه از عيوب آنها بى خبرى ؛ زيرا در بسيارى از موارد، تغافل از عيوب ديگران ، در اصلاح حال آنها اثر مستقيم دارد؛ چرا كه اگر شخص خلافكار بداند كه رازش از پرده برون افتاده است ، متهتك مى شود. نفس اين كه انسان ها در كارهاى خلافشان ، ميل به پنهان كارى دارند، يك امتياز است ؛ به اين جهت كه اين سيئه اخلاقى و كار زشتى كه آنها در نهان مرتكب مى شوند، فراگير نمى شود و به جامعه سرايت نمى كند. پس يكى از خصوصيات لازم در حاكم تغافل است . در سخنى از امام صادق عليه السلام كه ((تحف العقول )) نقل مى كند آمده است :
صلاحُ حالُ التِعايُشِ و التَعاشُرِ مِل ءُ مكيال ثُلثاه فِطنة و ثُلثه تغافل (130).
((مصلحت معيشت مردم با يكديگر، مانند پيمانه اى است كه دو سوم اين پيمانه بايد از زيركى ، ذكاوت و دورانديشى پر شده باشد و يك سوم آن از تغافل )).
اساسا اين خصيصه تغافل و بى توجهى به خطاهاى ديگران از اخلاق انسان هاى كريم و بزرگوار و از كرامات اخلاقى است . در سخن ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند:
اَشرف اخلاق الكريمِ تغافُلُهُ عمَّا يَعلَمُ(131).
((شريف ترين خلق انسان هاى كريم اين است كه نسبت به عيوب ديگران خود را به نادانى مى زنند)).
اظهار اطلاع از عيوب ديگران ، شرايط زندگى انسان را متفاوت مى كند. در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
تَغافَل يُحمَد امرُكَ(132).
اگر از عيوب ديگران تغافل كرده ، خود را بى اطلاع نشان دهى ، وضع زندگانى و امور معيشتت سر و سامان مى گيرد. حضرت در سخنى ديگر مى فرمايند:
من لم يتغافل و لا يَغُضَّ عن كثير من الامور تَنَغَّصَت عيشَتُهُ(133).
اگر كسى اهل تغافل نباشد و درباره عيوب ديگران اظهار اطلاع كند و از كارهاى آنها چشم پوشى نكند، موجب نقص ‍ عيش و از بين رفتن رفاه زندگانى خود مى شود و فرد خلافكار كه ريشه خلافش پستى اخلاقى است ب از افراد فرومايه جامعه مى شود؛ زيرا وقتى بداند كه بزرگان يا افراد شريف ، از حال و روز او باخبرند، نسبت به آنها كينه و عقده پيدا مى كند و در مقام انتقام كشى يا هتك حرمت آنها برمى آيد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده اند:
و عظِّموا اَقدَارَكُم بالتَّغافُلِ عن الدَّنىِّ من الامور(134).
با تغافل ، اعتبار خود را حفظ كنيد. انسان هايى كه با بزرگوارى ، كرامت و چشم پوشى از خطاهاى ديگران زندگى مى كنند، به طور طبيعى انسان هايى اند كه حرمتشان در اجتماع بيشتر حفظ مى شود. نفس پى جويى و پى گيرى عيوب مردم علاوه بر آثار سوءاجتماعى كه دارد يكى از رذايل اخلاقى است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
تَتَبُّعُ العيوبِ مِن اَقبَحِ العيوبِ و شرِّ السَّيِّئاتِ(135).
((عيب جويى از كارهاى مردم ، عيبى بزرگ و بزرگترين گناه است )).
بنابراين ، چشم پوشى از عيوب ديگران ، يكى از ابزارهاى لازم براى اجراى عدالت در اجتماع است . نفس تغافل ، امرى پسنديده نيست ، بلكه با توجه به متعلقش ؛ يعنى عيوب ديگران ، پسنديده مى شود؛ مثلا اگر انسانى از درماندگى ، احتياج ، نياز و استيصال مؤ منى تغافل كند، پسنديده نيست .
در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
السخاء فطنة ، واللوم تغافل (136).
اگر انسان سماحت به خرج دهد و اهل جود باشد، اين زيركى و حسنه است ؛ و اگر آن جايى كه بايد جود و بخشش ‍ كند، تغافل كند، در مقابل نياز ديگران ، خود را بى خبر و بى اطلاع نشان مى دهد؛ اين علامت پستى است .
4 - پرهيز از مشورت با افراد بخيل و ترسو و حريص
نكته ديگرى كه اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر بدان اشاره فرموده اند اين است كه :
و لا تُدخِلَنَّ فى مشورتك بخيلا يَعدِلُ بك عن الفضلِ و يَعِدُكَ الفقر و لا جَبَانا يُضعِفُكَ عن الاُمورِ و لا حريصا يُزَيِّنَ لك الشَّرَهَ بالجَورِ فانَّ البُخلَ والجُبنَ والحِرصَ غرائزُ شتَّى يجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه (137).
((بخيل را در مشورت خود راه مده ؛ كه تو را از نيكوكارى بازمى دارد و از فقر مى ترساند و ترسو را نيز، كه تو را در كارها سست مى كند و همچنين حريص را؛ كه حرص به ستم را برايت مى آرايد. زيرا بخل ، ترس و حرص غرائزى هستند كه بدگمانى به خداوند آنها را فراهم مى آورد)).
امام عليه السلام با اين بيان توجه مى دهند كه حاكم نبايد در اداره امور اجتماع با سه طايفه مشورت كند و يا از اين ها در امور حكومت استفاده كند.
اولين گروهى كه نبايد مورد مشورت واقع شوند افراد بخيل هستند. تكليف چنين كسانى روشن است ؛ بخيل كسى است كه در حقيقت نسبت به سعادت ، خوشى و رفاه ديگران بخل مى ورزد و حسادت مى كند. رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
ان اللَّه يبغض البخيل فى حياته (138).
((خداوند انسان بخيل را در زندگى مورد غضب قرار مى دهد)).
در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه :
والبخل شجرة من اَشجارِ النَّار(139).
((بخل ، درختى است از درختانى كه در آتش مى رويند)).
يعنى آنقدر مبغوض ذات اقدس پروردگار است كه ريشه آن در آتش است . حاكم موظف است كه در امور حكومت افراد بخيل را نه به كار بگمارد و نه از مشورت آنها بهره گيرد. دليلش هم در ادامه فرمايش امام اين گونه ذكر شده كه : به خاطر خصيصه زشت اخلاقى كه در وجود او است ، مانع مى شود كه تو جود و احسان ، پيشه كنى و به امور ديگران رسيدگى كنى ، او تو را از ترس فقر و خوف نقصان بيت المال ، از خرج كردن منع مى كند. بر اين اساس حاكم هرگز نبايد اين گونه افراد را در اداره امور كشور مورد مشورت قرار دهد.
نتيجه اين كه اگر چنين كسانى با اين خصوصيت اخلاقى بخل دستى در امور داشته باشند يا مورد مشورت قرار گيرند، مانع اجراى عدالت مى شوند؛ چرا كه حاكم موظف است به وضع مردم رسيدگى كند و حقوق آنها را بپردازد؛ اما انسان بخيل ، به واسطه بخلى كه دارد، از اين احقاق حقّ جلوگيرى مى كند.
دومين دسته اى كه امام عليه السلام ، حاكم را از مشورت با آنها منع مى كند ترسو است . حضرت مى فرمايند: ترسو باعث مى شود، در انجام وظايفت ناتوان شوى و همواره ناتوانى را در تو تقويت و عدم قدرت را به تو القاء كند.
علماى اخلاق ، جبن و تهور را دو طرف افراط و تفريط اخلاقى تلقى نموده اند و شجاعت را حد بين اين دو دانسته اند. جبن و تهور هر دو مذموم است ؛ چرا كه فرد متهور و بى باك ، از نظر روحى در شرايطى قرار دارد كه حدود و قوانين را مراعات نمى كند و با شكستن سنت هاى قانونى ، زمينه هلاكت و از بين رفتن جايگاه و مقام و منزلت خود را فراهم مى كند و احتمالا با متهور و متهتك ، در بسيارى از مصاديق ، مشترك مى باشند. در سخنى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
قَطَعَ ظَهرِى اِثنَان : عالِم مَتَهَتِّك و جاهل مَتَنَسِّك (140).
((دو طايفه ، كمر مرا شكستند: يكى انسان هاى عالمى كه پرده درند قوانين و مقررات را رعايت نمى كنند و ديگرى انسان هاى جاهلى كه از حقايق احكام بى اطلاعند)).
حريم ها و حدود و ثغور همواره بايد مصون بمانند. شايد منظور از هلاكتى كه در سوره بقره آمده است ، همان تهور باشد؛ چرا كه مى فرمايد:
و لا تلقوا بايديكم الى التَّهلُكَة (141).
((خود را با دست خود به هلاكت نيفكنيد)).

آنچه كه مورد نهى قرار گرفته همان راهى است كه پايان آن ، هلاكت و بدبختى است ؛ اما انسان متهور عمدا قدم در آن راه مى گذارد. شجاعت ، با تهور متفاوت است ؛ انسان شجاع و وصف شجاعت مورد مدح و ستايش است ؛ مثلا حضرت مى فرمايند:
المؤ من كالجبل لا تُحَرِّكُهُ العواصف (142).
((مؤ من همانند كوهى است كه بادها آن را از جاى حركت نمى دهند)).
مؤ من ، در مقابل هر حادثه اى با شجاعت مى ايستد و براى انجام وظايف از هيچ اتفاقى هراس ندارد كه به يقين با انسان متهور و بى باكى كه حتى به قيمت قانون شكنى و از بين رفتن حريم ها به كارى مى پردازد تفاوت دارد.
به هر حال ، در مقابل انسان متهور، انسان ترسو است كه مورد بحث ما است . انسان ترسو به دليل اين روحيه خود، مصائب و مشكلات بسيارى را بايد بپذيرد و ذلت نفس ، خفت و خوارى و تلخى زندگى را بايد تحمل كند. در حقيقت او به دليل عافيت طلبى از هر اقدامى براى دستيابى به اهداف بلند بازمى ماند.
معمولا انسان عافيت طلب و ترسو مى خواهد شرايطى آرام و دور از جنجال و دغدغه داشته باشد؛ بنابراين ، از ترس ‍ اين كه مبادا آرامش زندگى او از بين برود و كمتر به كار ارزشمندى دست مى زند. از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است :
لا يَنبَغِى للمؤ من اَن يكون بخيلا و لا جَبَانا(143).
((سزاوار نيست مؤ من بخيل و ترسو باشد)).
انسان مؤ من ، اهل سماحت ، بخشش و شجاعت است . در سخنى ديگر از آن حضرت روايت شده است :
اللَّهم اءنِّى اءَعوذُ بك من البخل و اعوذُبك من الجُبن (144).
((خدايا! از بخل و از جبن و ترس به تو پناه مى آورم )).
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در توصيه به مالك اشتر، به اين رذايل اخلاقى و خصايص روحى افراد ترسو توجه مى دهند و مى فرمايند كه ترس باعث مى شود، حاكم هنگام وارد شدن به امور، در خود احساس ناتوانى كند و بالطبع از اجراى عدالت و انجام آن بازماند.
و سومين دسته از كسانى كه نبايد با آنها مشورت كرد، حريصانند؛ انسان هايى كه اهل حرصند، از نظر روحى و اخلاقى ، هيچ چيز آنها را قانع نمى كند. نسبت به همه امور زندگى حرص و ولع دارند. حد تعارف و اعتدال در زندگى و در خصايص اخلاقى آنها نيست و شهوات نفسانى ، آنها را به حرص و ولع كشيده است ، حضرت مى فرمايند كه اين گونه افراد را نيز مورد مشورت قرار مده و به كار مگير؛ چرا كه حريص ، به علت حرص و ولع ، هرگز توانايى حل مشكل را ندارد.
در روايتى امام باقر عليه السلام تشبيهى درباره حريص دارند و مى فرمايند:
مَثَلُ الحَريصِ على الدُّنيا كَمَثَلِ دُودَةِ القَزِّ كُلّمَا اَزدَادَت على نفسها لَفّا كان اَبعَدَ لَهَا مِنَ الخُروجِ حتَّى تَمُوتَ غَمّا(145).
((انسان هاى حريص ، مثل كرم ابريشم اند كه هرچه بيشتر فعاليت مى كنند، بيشتر به دور خود پيله مى پيچند و اين پيله ها باعث مى شود كه نتوانند از داخل آن پيله خارج شوند، تا اين كه مرگ آنها فرارسد)).
يعنى هرچه فعاليت فعاليت كرده تا از اين تنگنا و مضيقه ، رهايى يابد، موفق نشده است ، بنابراين از غصه مى ميرد. به همين دليل فعاليت ، روش و منش فكرى انسان حريص ، دست و پاى او را مى بندد و راه حل هايى هم كه ارائه مى دهد، به نتيجه نمى رسد. از اين رو حاكم موظف است كه از به كار گماردن اين گونه افراد در مسووليت ها پرهيز و از مشاوره با آنها خوددارى كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در انتهاى اين قسمت از سخنان گهربارشان مى فرمايند:
فانَّ البُخل و الجُبن و الحِرص غَرائِز شتَّى يَجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه (146).
ريشه سه خصيصه اخلاقى بخل و ترس و حرص در نگرش انسان به خالق آفرينش است . انسانى كه داراى اين خصايص است در حقيقت كسى است كه نسبت به خدا سوءظن دارد. درست فكر نمى كند و ابزار موفقيت را هميشه دور از دسترس مى بيند. بخيل چرا بخل مى ورزد؟ براى اين كه تصور مى كند مالش تمام مى شود. نمى گويد همان طور كه خداوند تا به حال اين مال و اموال را به من عطا كرده است ، همچنان اين توفيق را نصيب من مى كند و مرا بى نياز مى گرداند. چنين انسانى ، هميشه ابزار موفقيت را دور از دسترس خود مى بيند. انسان هاى ترسو و حريص نيز همين گونه اند. تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام از نظر روانشناسى ، بسيار دقيق است كه مى فرمايند: جامع مشترك اين سه خصلت ، سوءظن به خدا است . در فرمايش ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است :
واللَّه ما اَعطى مؤ من خيرَ الدُّنيا و الاخِرَةِ الا بِحسنِ الظنِّ باللَّه و رَجَائِهِ لَهُ(147).
((خداوند هرگز وسيله موفقيت دنيا و توفيق در امور اخروى را براى انسان فراهم نمى كند، مگر اين كه آن انسان نسبت به خدا خوش گمان و اميدوار به توفيقات الهى باشد)).
خصايص سه گانه اى كه ذكر شد بخل و ترس و حريص يا قدرت تصميم گيرى را از انسان سلب مى كند كه بالبع در مقام عمل و اداره جامعه دچار مى شود؛ و اگر افرادى كه داراى اين خصايص اند مورد مشاوره حاكم قرار گيرند، او را نيز از تصميم گيرى بازمى دارند يا دچار ترديد، حرص و يا عجله مى كنند كه همه اين امور با عدالت منافات دارد.
5 - انتخاب وزيرى شايسته
شرط ديگرى كه از فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام براى اجراى عدالت استفاده مى كنيم اين عبارت است كه حضرت مى فرمايند:
انَّ شرَّ وُزَرَائِكَ مَن كانَ لِلاَشرَارِ قَبلَكَ وَزيرا و مَن شَرِكَهُم فى الاثَامِ فلا يكونَنَّ لَكَ بِطَانَة فانَّهم اَعوَانُ الائِمَّةِ و اِخوَانُ الظَّلَمَةِ(148).
((بدترين وزيران تو كسى است كه پيش از وزير بدكاران بوده و در گناهان آنان شريك بوده است . اين چنين كسانى نبايد محرم تو باشند كه آنان ياوران گناهكارانند و كمك كار ظالمان )).
در اين سخن امام عليه السلام نكات دقيقى نهفته است ؛ مطلب اول كه خود فصل طولانى و مفصلى را مى طلبد، توجه امام عليه السلام به اين نكته بسيار مهم است ، كه بايد در انتخاب وزير و ياور، به سوابق او توجه كرد؛ تا مبادا از كسانى باشد كه در حكومت هاى ظالم ، مورد توجه قرار مى گرفته و صاحب منصب ظالمان بوده است ؛ زيرا اولا انتخاب آنها به عنوان همكار تاءثيرى منفى و مستقيم روى افكار عمومى دارد كه هرگز باور نخواهند كرد كه او تصميم دارد برخلاف حاكمان گذشته ، به عدل و عدالت عمل كند و خواهند گفت : اين چه عدل و عدالتى است كه ابزارش همان ابزار ظالمان است . ناديده گرفتن اين نكته ، ضربه بزرگى است بر اجراى تصميمات حاكمى كه مى خواهد با عدالت عمل كند؛ چرا كه با انتخاب اين افراد پيش زمينه اجتماعى مهم اجراى عدالت را از بين مى برد.
ثانيا، كسانى كه در حكومت ظلم مشغول به كار بوده اند، به آن منش و روش عادت كرده و خو گرفته اند و به تعبيرى آلوده به ظلم و ستم هستند و باعث مى شوند كه اين آلودگى به حاكم و تشكيلات حكومت جديد هم سرايت كند و همه دچار بيمارى انحراف از عدل شوند و به ظلم و ستم روى آورند. به عبارت ديگر مسير مستحكم عدالت را به فساد و تباهى مى كشند.
6 - پرهيز از افراد چاپلوس و مداح
از آن جا كه الزاما حاكم بايد وزير و ياور داشته باشد، حضرت در ادامه مى فرمايند:
وَ الصَق بِاَهلِ الوَرَعِ والصِّدقِ ثمَّ رُضهُم عَلَى اَلا يُطرُوكَ و لا يَبجَحوكَ بِبَاطِل لم تَفعَلهُ(149).
((به اهل پاكدامنى و راستى روى بياور و به آنها بياموز كه در مقام مدح و ستايش تو بر نيايند، و نخواهند تو را به كارهايى كه انجام نداده اى ، خوشحال كنند)).
چون ثناگويى و مدح اطرافيان ، خود به خود انسان را خوشحال مى كند و اين از صفاتى است كه مورد نهى قرآن قرار گرفته است ؛ آيه شريفه سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
لا تحسَبَنَّ الَّذينَ يفرحونَ بِمَا اءَتَوا و يُحِبُّونِ اِن يُحمَدُوا بِمَا لَم يَفعَلُوا فلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفَازَة مِن العذابِ و لَهُم عَذاب اَليم (150).
((گمان مبر آنها كه از اعمال زشت خود خوشحال مى شوند، و دوست دارند در برابر كار نيكى كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب الهى بركنارند. بلكه براى آنها، عذاب دردناكى است )).
خداوند در اين آيه به كسانى كه دوست دارند نزد مردم ، به كارهايى كه نكرده اند، مدح و ستايش شوند وعده عذاب مى دهد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در ادامه مى فرمايند:
فانَّ كَثرَةَ الاءِطرَاءِ تُحدِثُ الزَّهوَ وَ تُدنِى مِنَ العِزَّةِ(151).
((وقتى اين مدح و ثناگويى در اطراف تو زياد شد، باعث مى شود كه تو گرفتار عجب و كبر شوى ؛ يعنى هم دچار خودپسندى شوى و هم دچار خودبزرگ بينى )).
اگر انسان مخصوصا حاكم به اين رذايل اخلاقى مبتلا شود، آغاز سقوط عملى او در اجراى عدالت فراهم شده است ؛ زيرا عدالت ، اخلاق عملى است . وقتى در اخلاق نظرى در انديشه و فكر دچار خودبزرگ بينى و خودپسندى شد، طبعا در همه اعمال و رفتارش بروز مى كند.
از حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
انَّما هَلَكَ النَّاس باتِّبَاع الهوى و حبِّ الثَّناءِ(152).
((مردم به دو چيز هلاك مى شوند: يكى ، پيروى از هواى نفس و ديگرى دوست داشتن مدح ديگران درباره خود)).
در روايت ديگرى نقل شده است كه فرمودند:
ويل للصائم ويل للقائِمِ ويل لصاحِبِ الصوفِ الا، فقيل : الا مَن ؟ فقال : الا مَن تَنَزَّهَت نفسهُ عنِ الدُّنيا و اَبغَض ‍ المِدحَةَ واستَحَبَّ المَذِمَّةَ(153).
واى بر آنان كه روزه مى گيرند! واى بر آنان كه زياد نماز مى خوانند! واى بر آنان كه لباس خشن مى پوشند! مگر كسانى كه ! حضرت سكوت كردند اصحاب سوال كردند: مگر چه كسانى ؟ حضرت ادامه دادند: مگر كسانى كه اعمالشان در سايه پاك داشتن نفس از تعلق به دنيا شكل گرفته باشد. يعنى خود را از دنيا و متعلقات آن ، منزه كرده باشند. نشانه تنزه از دنيا اين است كه از مدح و ثناگويى خوششان نيايد و در مقابل از انتقاد و نقد استقبال مى كنند.
سخن مشهورى از امام صادق عليه السلام است كه فرمودند:
احبُّ اِخوَانِى الىَّ مَن اَهدَى الىَّ عُيُوبِى (154).
((محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوبم را به من هديه كند)).
انسان كه همه اطرافيانش را عادت داده كه از او تعريف كند و فقط خوبى هاى او را بگويند، هرگز كسى به خود جراءت نمى دهد كه در مقام انتقاد برآيد. در نتيجه هرگز حاضر نخواهد بود عيب خود را از ديگران بشنود و پذيرا باشد. از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
يا صالحُ اتَّبِع مَن يُبكِيَكَ و هو لك ناصِح و لا تَتَّبِع مَن يُضحِكُكَ و هو لك غَاشّ(155).
((اگر مؤ من واقعى هستى ، دنبال كسى برو كه حرف هاى او تو را به گريه درمى آورد؛ يعنى واقعا تو را به گونه اى نصيحت مى كند و عيوب تو را مى گويد كه وقتى به اين عيوب آگاهى مى يابى ، اشكت جارى مى شود. مبادا از كسى پيروى كنى و دنبال افرادى بروى كه هميشه با مدح و ثناگويى تو موجب خنده و سرورت را فراهم مى كنند؛ چرا كه به تو دروغ مى گويند)).
7 - همنشينى با نيكان
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
ليكن آثَرُ النَّاس عندَك مَن اهدى اليك عيبَك ، و اعانَك على نفسِك (156).
((افرادى را انتخاب كن كه عيوب تو را به تو مى گويند و در تربيت نفس ياريت مى كنند)).
انسان نبايد خيال كند كه خودش همه چيز را مى داند؛ چرا كه گفته هاى ديگران ، در تربيت نفس وى موثر است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
اءِعجَابِ المَرءِ بنفسهِ دليل على ضَعفِ عقلهِ(157).
((عجب انسان به خود، به دليل ضعف عقل او است )).
اين روايت صرف نظر از معانى ژرف خود، از نظر ساختار اديبانه خود خيلى جالب است كه مى فرمايند:
مَن اءُعجِبَ بِراءيِهِ ضَلَّ و مَنِ استَغنَى بِعَقلِهِ زَلَّ و مَن تَكَبَّرَ على النَّاس ذَلَّ(158).
ذلت با سه وجه لغوى و مفهومى بيان شده است : يكى زلت با ((ز)) است ؛ يعنى كسى كه عجب مى ورزد، منحرف مى شود و هميشه دچار لغزش است . ديگرى با ((ضاد)) آمده است ؛ يعنى كسى كه به عقل خود متكى باشد، گمراه مى شود. و سوم با ((ذال )) آمده است ؛ يعنى كسى كه بر ديگران كبر كند، پست و حقير مى شود. هم زلت به معناى انحراف هم ضلت به معناى گمراهى و هم ذلت به معناى حقارت و پستى ، همه در سايه عجب و تكبر براى انسان به وجود مى آيد؛ و اين دو خصايص ، باعث مى شود كه انسان از حدود و موازين مقرر تجاوز كند؛ و اين مقدمه سقوط است . در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه :
مَن وَقَفَ عندَ قدرِه اَكرَمه النَّاس (159).
((كسى كه حد خود را رعايت كند، مردم به او احترام مى گذارند)).
در روايت ديگرى از حضرت آمده است :
من تعدّى حدَّهُ اَهانه النَّاس (160).
((كسى كه حد خود را نگه ندارد، مورد اهانت مردم واقع مى شود)).
احترام متقابل بين حاكم و ملت يك امر ضرورى است . بايد اين حرمت حفظ شود، اما اگر او مرزشكنى كرد و مثلا گرفتار عجب و تكبر شد، باعث مى شود كه مرزها شكسته شود، وقتى مرزها شكسته شد، مورد اهانت مردم قرار مى گيرد. حاكمى كه مورد اهانت قرار گرفت ، اعتبار اجتماعى اش را از دست مى دهد و امكان اجراى عدالت را نمى يابد.
8 - داشتن همراهانى با اصالت خانوادگى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در همان نامه ، كسانى را كه شايستگى دخالت دادن در امر حكومت دارند، معرفى كرده و مى فرمايند:
ثمَّ الصَق بِذَوى المُرُوءَاتِ والاَحسَابِ و اَهلِ البُيُوتَاتِ الصَّالحَةِ و السَّوابِق الحَسَنَةِ ثمَّ اَهلِ النَّجدَةِ والشَّجاعَةِ و السَّخاءِ والسَّمَاحَةِ فاءِنَّهُم جِمَاع من الكَرَمِ و شُعَب منَ العُرفِ(161).
در اداره امور كشور، ناگزيرى كه همراه و ياور داشته باشى ، بنابراين ، همراهانت را از بين كسانى انتخاب كن كه داراى مردانگى و حسب و نسب هستند.
از خانواده هايى كه در اسلام ريشه دار و اصيل هستند و داراى سوابق پاكيزگى و طهارتند؛ اهل شجاعت ، جود و سماحت در خلقند. از افرادى كه مجموعه اى از بزرگوارى هاى اخلاقى و خوبى و پاكيزگى در آنها متمركز است ، استفاده كن .
اين توصيه امام عليه السلام بسيار قابل دقت و توجه است ؛ چرا كه خود حضرت در جايى ديگر مى فرمايند:
اذا كرُم اَصلُ الرجلِ كرُم مَغيبُه و محضرُه (162).
((اگر ريشه و اصل انسان پاكيزه باشد، و خانواده او داراى كرامت باشند، او در حضور و نهان ، اين خصوصيات را همراه خواهد داشت )).
اساسا در فرمايشات مولا اميرالمؤ منين عليه السلام چه در اين نامه و چه در كلمات قصارى كه از حضرت بر جاى مانده است ، روى اصالت خانوادگى بسيار تكيه شده است . امام عليه السلام در سخن ديگرى توصيه مى فرمايند:
عليكم فى قَضاء حَوائِجكُم بِكِرَام الاَنفُس و الاُصولِ تُنجَح لكم عندهم مِن غير مَطال و لا مَنّ(163).
((براى تاءمين نيازهايتان به كسى مراجعه كنيد كه ريشه خانوادگى داشته باشد. ثمره اين توصيه آن است كه او بدون اين كه مسامحه و كندى كند، و بر شما منتى بگذارد، آن خدمت را انجام مى دهد)).
در سخن ديگرى از حضرت نقل شده است كه مى فرمايند:
عليكم فى طلب الحوائج بشِرافِ النُّفوسِ ذَوى الاُصولِ الطَيِّّبَةِ فانَّها عندَهم اَقضى و هى لَدَيكُم اَزكى (164).
((در طلب حاجت و رفع نياز به كسانى كه صاحب خانوده هاى اصيل و پاكيزه اند مراجعه كنيد كه حاجت و نياز شما زودتر برآورده مى شود؛ زيرا آنها انسان هاى شريفى هستند)).
حضرت در بعضى از عبارات ، برهان ديگرى براى اين مطلب آورده ، مى فرمايند:
حسنُ الاَخلاق بُرهانُ كرَمِ الاَعراقِ(165).
((اخلاق خوب دليل بر كرامت ريشه خانوادگى فرد است )).
اگر انسان نيك خلقى را ديديد كه در خلق و خوى اجتماعى و در معاشرت با مردم ، رعايت موازين اخلاقى را مى كند، حكايت از پاكيزگى و طهارت ريشه چنين انسانى مى كند بر همين اساس وراثت تاثير زيادى در مسائل ازدواج و ارتباطات زناشويى دارد و به آن اهميت داده شده است . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در توصيه اى مى فرمايند:
اُنظُر فى اىِّ نِصاب تَضَعُ ولدَك فانَّ العِرقَ دسَّاس (166).
((مراقب باش با چه خانواده اى وصلت مى كنى ؛ چون عامل وراثت ، همه خلق و خوى گذشتگان را به فرزندان منتقل مى كند)).
در سخن ديگرى حضرت مى فرمايند:
اءِيَّاكُم و خَضراءُ الدِّمَن قِيلَ يا رسول اللَّه و ما خَضراء الدِّمَن قال المَراءَةُ الحَسنَاءُ فى مَنبِتِ السَّوءِ(167).
((بپرهيزيد از خضراءالدَّمَن ! سوال كردند يا رسول اللَّه ! ((خضراءالدَّمَن )) چيست ؟ حضرت فرمودند: زن زيبارويى كه در خانواده ناصالحى رشد كرده باشد)).
درست است كه زيبايى او جاذبه دارد، اما خلق و خويى دارد كه به فرزند شما هم منتقل خواهد شد. بنابراين در قرآن آمده است كه حضرت نوح عليه السلام بعد از آن همه توصيه كه براى هدايت مردم و امتش داشت و از آن نتيجه اى نگرفت ، آنان را نفرين كرد و در محضر الهى عرض كرد:
و قال نوح ربِّ لا تِذِر عِلِى الاَرض مِنَ الكافِرينَ ديَّارا# انَّك اءِن تَذَرهُم يُضَلّوا عبادَك و لا يَلِدُوا الا فاجِرا كَفَّارا(168).
((خدايا! اگر قرار است عذابى بفرستى ، همه اين كفار را شامل شود؛ چون اگر اينها زنده بمانند، غير از اين كه موجب گمراهى مؤ منان خواهند شد، نسل و فرزندان آنان هم كافر خواهند بود)).
يعنى به حكم قانون وراثت ، اعتقاد و انديشه هايشان به فرزندانشان منتقل خواهد شد. در جنگ جمل وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام فرزندشان محمَّد حنفيه را براى مقابله با دشمن به ميدان فرستادند، بعد از رفتن به ميدان ، عقب نشينى كرده ، بازگشت . حضرت با غلاف شمشير به ميان شانه او كوبيد و فرمود: اَدرَكَكَ عِرق من اُمّك اين حالت ترس و عقب نشينى از مقابل دشمن را تو از مادرت به ميراث برده اى ؛ وگرنه پدر تو انسان ترسويى نيست كه از مقابل دشمن بگريزد(169).
مجموع اين مطالب ، براى تاءكيد بر نكته اى است كه امام عليه السلام به مالك توصيه مى فرمايند در انتخاب وزير و ياور خود براى اجراى عدالت ، صرف نظر از اين كه افراد بخيل ، ترسو و حريص را به كار نمى گيرى ، بايد از كسانى استفاده كنى كه داراى شراءفت ، كرامت ، طهارت و اصالت خانوادگى باشند.
يكى از نكات ديگرى كه بايد مورد توجه قرار بگيرد، اين است كه علت كلام حضرت كه فرمودند: افرادى را كه سابقه همكارى با ستمگران دارند، نبايد به كار گيرى ، اين است كه به طور كلى ما در معارفمان ، از اتكا به ظالم منع شده ايم و قرآن هم مى فرمايد:
و لا تَركَنُوا الى الَّذين ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّار(170).
((تكيه به ظالم نداشته باشيد كه نتيجه اش گرفتارى به عذاب و آتش است )).
به كناره گيرى از ظالم توصيه فراوان شده است . در روايتى ، يونس بن يعقوب از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حتى در كارهاى خير و نيك هم نبايد با ظالمان همكارى كرد. در اين سخن امام عليه السلام آمده است :
لا تُعنِهُم على بَنَاءِ مسجد(171).
((اگر ظالم به ساختن مسجد هم اقدام كند، تو با او همكارى نكن )).
از وجود مبارك امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
اءِيَّاكُم و صُحبةَ العاصِين و معونَةَ الظَّالمين (172).
((از همنشينى با گناهكاران و كمك كردن به ستمگران بپرهيزيد)).
در روايت ديگرى نقل شده است كه امام عليه السلام فرمودند:
مَن مَشى الى ظالم ليُعِينَهُ و هو يَعلَمُ اءَنَّهُ ظالم فَقَد خرَجَ من الاءِسلام (173).
((اگر كسى براى كمك به ظالم گامى بردارد، در حالى كه بداند او اهل ستم و ظلم است ، از دين خارج شده است )).
روايت معروف صفوان جمال كه در ابتداى اين كتاب نيز بدان اشاره شد، از همين نمونه است . او نقل مى كند كه من شترهايم را براى سفر حج به هارون كرايه داده بودم ، روزى خدمت امام هفتم عليه السلام شرفياب شدم حضرت به من فرمودند:
يا صَفوان كُلّ شَى ء مِنكَ حَسَن جَميل ما خَلا شَيئا واحِدا قُلتُ جُعِلتَ فِدَاك اءَىُّ شَى ء قَالَ اءِكراؤُكَ جِمَالَكَ مِن هَذَا الرَّجُلِ يَعنِى هارون قُلتُ واللّه ما اَكرَيتُهُ اءَشَرا و لا بَطَرا و لا للصَّيدِ و لا للَّهوِ و لكنِّى اءَكرَيتُهُ لهذا الطَّريقِ يعنى طَريقَ مكَّةَ و لا اءَتَوَلّاهُ بنفسى و لكنِّى اءَبعَثُ مَعَهُ غِلمَانَى فقَال لى يا صفوان اءَيَقَعُ كِرَاؤُكَ عليهم قُلتُ نَعَم جُعِلتَ فِدَاك قال فقال لى اءَتُحبُّ بَقَائِهم حتَّى يَخرُجَ كِرَاؤُكَ قُلتُ نَعَم قال مَن اءَحبَّ بَقَائَهُم فهو مِنهُم و مَن كانَ منهم كان وَرَدَ النَّار قال صِفوان فَذَهَبتُ فَبِعتُ جِمَالِى عن آخِرِهَا(174).
((اى صفوان ! همه چيز تو خوب است غير از يك چيز. سوال كردم : چه چيزى ؟ حضرت فرمودند: اين كه شترهايت را به هارون كرايه داده اى . عرض كردم : يابن رسول اللَّه ! من اين شترها را براى سفر لهو و لعب يا ظلم و ستم به او اجاره نداده ام ؛ او براى سفر حج از من شتر كرايه كرده است و گذشته از اين ، من او را در اين سفر همراهى نكرده ام . حضرت فرمودند: صفوان ! آيا دوست ندارى كه هارون زنده بماند تا از سفر حج بازگردد و اجاره شترهاى تو را بپردازد؟ عرض ‍ كردم : آرى ! حضرت فرمودند: همين گناه است كه انسان دوست داشته باشد ظالمى زنده باشد. لذا صفوان جمال مى گويد: من تا اين سخن را شنيدم شترهايم را فروختم كه ديگر در چنين محذورى قرار نگيرم )).
مجموعه اين آيات و روايات دلالت بر اهميت پروا و پرهيز از ظالم مى كند. كسانى كه آن را درك مى كنند، روى آن حساسيت دارند. در اين جا دو نكته مهم وجود دارد: يكى اين كه امام صادق عليه السلام كه مى فرمايند:
مَن اءَحبَّ بَقاء الظَّالمينَ فَقَد اءَحبَّ اءَن يُعصَى اللَّه (175).
نتيجه دوست داشتن ظالم اين است كه انسان ميل دارد معصيت الهى مستدام باشد؛ چرا كه ظالم ، مظهر عصيان و طغيان در مقابل فرمان الهى است ؛ ديگر اين كه ما موظفيم در مقابل عيان الهى بايستيم و اجازه ندهيم در زمين ، عصيان و نافرمانى خدا صورت گيرد؛ چه رسد به همكارى با ظالم . توصيه امام عليه السلام و سفارش هاى معارف دين ، ما را موظف به قطع ارتباط با ظالم و به كار نگرفتن او در حكومت مى كند. در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
و لا تاءتُوا الرُّؤَسَاءَ و غَيرَهُم حتَّى يَصيرُوا اءَذنَابا(176).
اگر شما گرد ظالمان نگرديد و آنها يار و ياورى نداشته باشند، خود به خود در اجتماع فراموش شده و نمى توانند بر جامعه و افراد حاكم باشند. روى آوردن مردم و دستگاه حاكم به ظالم ، موجب رشد و تقويت اجتماعى ظلم و ظالم است . در مقابل ، بى اعتنايى و همكارى نكردن مردم و دستگاه حاكم با ظالم و پشت كردن به افرادى كه اهل ظلم و ستم هستند، موجب مى شود كه آنها از منزلت و قدرت اجتماعى ساقط شوند و در اجتماع جايگاه و پايگاهى نداشته باشند.
اكنون ، با اين توضيحات تا حدودى اسرار كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روشن مى شود كه چرا به مالك توصيه مى كنند كه تو در حكومت خويش از كسانى كه همكار ظالمان و ياور آنها بوده اند استفاده مكن ؛ چرا كه نقض ‍ غرض اجتماعى شده و در تضاد با عدالت است ؛ زيرا تو به تدريج زمينه عصيان الهى را فراهم كرده اى ؛ تا دوباره محرمات الهى در جامعه زنده شود و ستمكاران و ظالمان قدرت پيدا كنند.
9 - ندادن پست و قدرت به نزديكان
نكته ديگرى كه در همين نامه و در موضوع عدالت بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه طبيعتا والى ، انسانى نيست كه بدون قوم و خويش ، فرزند و آشنا باشد، امام عليه السلام نسبت به اين گونه نزديكان والى هم توصيه هايى دارد كه فوق العاده در اجراى عدالت نقش به سزايى دارد:
ثمَّ انَّ لِلوالى خاصَّة و بِطَانَة فيهم استِئثَار و تَطَاوُل و قِلَّة اءِنصَاف فى مُعامَلَة فَاحسِم مادَّةَ اءُولئِكَ بِقَطعِ اءَسبَاب تلكَ الاَحوَال و لا تُقطِعَنَّ لاءَحَد مِن حاشِيَتِكَ و حامَّتِكَ قَطيعَة و لا يَطمَعَنَّ مِنكَ فى اِعتِقَادِ عُقدَة تَضُرُّ بِمَن يَلِيَها منَ النَّاس ‍ فى شِرب اءَو عَمَل مُشتَرَك يَحمِلُونَ مَئُونَتَهُ على غَيرِهِم فَيَكون مَهنَاءُ ذلك لهم دوُنَكَ و عَيبُهُ عليك فى الدُّنيا و الاخِرَةِ(177).
طبيعى است كه والى ، اقوام ، خواص و بطانه اى دارد و كسانى كه به او نزديك هستند، داراى خصوصيات طبيعى انسانى اند؛ يعنى كسانى كه نزديك به حاكم و والى هستند به طور طبيعى هر چيز خوب را براى خود مى خواهند. نكته ديگر اين كه چون به واسطه نزديكى به حاكم ، متكبرند، خلق و خوى تجاوزگرى دارند و معمولا به خاطر خلق و خوى طبيعى خويش كه احساس قدرت مى كنند، در مقابل مردم ، جانب انصاف را رعايت نمى كنند.
امام عليه السلام به مالك و همه كسانى كه صاحب قدرتند توصيه مى كنند كه اگر مى خواهى از وزر و وبال اين نزديكان در امان باشى و بتوانى واقعا مجرى عدالت اسلامى و اجتماعى باشى ، به ايشان پست و قدرت واگذار مكن در سايه قدرت و اقتدار بتوانند اين روحيه پست را بروز دهند و غريزه پست روحى خود را ارضا كنند؛ يعنى بتوانند بهترين ها را براى خود بخواهند و با تجاوز و تعدى ، به اميالشان برسند. بهترين راه براى جلوگيرى از اين آفت اين است كه با ندادن قدرت و مقام به آنها ريشه اين مفاسد را قطع كنى .
حضرت در ادامه مى فرمايند: براى هيچ يك از بستگان و كسانى كه در حاشيه حكومت تو، صاحب پست و عنوان هستند، زمين و ملك و آبى را به عنوان قطيعه قرار نده ، حضرت به خوب و بد آنها هم اشاره نمى كند؛ ولو آنها آدم هاى خوبى هم باشند؛ چرا كه نفس اين عمل ، خلاف عدالت است . اگرچه موازين شرعى را هم رعايت كرده باشى ، در معرض اتهام قرار مى گيرى .
10 - شريك قرار دادن نزديكان و مردم عادى در امور
نكته ديگرى در فرمايش امام عليه السلام آمده است كه حاكى از نهايت دقت نظر است ؛ حضرت مى فرمايند: ايشان را با ديگر مردم عادى در امرى شريك مكن ؛ كه نتيجه مشاركت آنها ضرر و زيان مردم باشد؛ چون روح طغيان و تعدى و تجاوز در آنها است و افرادى اند كه ساخته نشده اند؛ قدرت در آنها روح سركشى ايجاد كرده و خلق و خوى تجاوزگرى آنها باعث خواهد شد كه بار سنگين كارشان را به عهده شريك خود قرار دهند و به علت نزديكى آنها به قدرت ، شريكانشان مجبور شوند آن كار را بپذيرند و تحمل كنند. در اين صورت از ناحيه تو به مردم ظلم مى شود. آن وقت ناخواسته مرتكب گناه شده اى ؛ اما بهره اش را ديگرى برده است . در حقيقت حظ و بهره اش براى افرادى است كه در حاشيه قدرت قرار دارند و تو كه اصل و صاحب قدرتى جز وزر و وبال و لعنت ، نصيبى ندارى .
بنابراين يكى ديگر از راه هاى اجراى عدالت اين است كه افراد نزديك به قدرت نبايد به گونه اى مورد عنايت حاكم قرار بگيرند كه بتوانند به ديگران ظلم و تعدى كنند؛ چون ظلم و تعدى آنها، خلاف عدالت و در نتيجه خلاف آن فرمانى است كه در كلام امام سجاد عليه السلام درباره رعايت حقوق ملت آمده است .
11 - برخورد پدرانه با مردم
تعبير و توصيه امام سجاد عليه السلام به حكام در اجراى عدالت ، قابل دقت است . حضرت مى فرمايند:
فيجبُ اَن تَعدِلَ فيهم و تكون لهم كالوالدِ الرَّحيم .
در اجراى عدالت ، مانند پدرى مهربان باش ! گاهى انسان در مقام اجراى قانون خيلى خشك و بدون انعطاف عمل مى كند؛ گرچه در اجراى عدالت كمى هم سختى و خشونت لازم است ، ولى امام عليه السلام مى فرمايند: براى اين كه در اجراى عدالت موفق شوى ، بايد مثل پدرى مهربان عمل كنى ؛ پدرى كه هم به تربيت فرزندش اهتمام دارد، هم لطف و مهربانى دارد و هم مى خواهد فرزندش ، صالح ، عالم و خوب باشد و در مسير رساندن فرزندش به صلاح و علم ، خشونت هم به خرج نمى دهد. شبيه اين توصيه در فرمايش هاى مولا اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه به مالك نيز آمده است :
تفَقَّد مِن اءُمورِهِم ما يتفَقَّدُ الوَالِدَان من وَلَدِهِمَا و لا يَتَفَاقَمَنَّ فى نفسك شى ء قَوَّيتَهُم بِهِ و لا تَحقِرِنَّ لُطفا تَعَاهَدتَهُم بِهِ و اءِن قَلَّ(178).
همان گونه كه پدر و مادر نسبت به امور فرزندان خود رسيدگى مى كنند، به امور مردم رسيدگى كن ! نتيجه اين كه برخورد حاكم عادل با مردم بايد مانند برخورد پدر و مادر با فرزندان باشد. اين سخن علاوه بر آن كه حاكمان را مانند پدران و مادران از خشونت و ظلم و ستم بر امت بازمى دارد، چند فايده ديگر هم در آن هست ؛ از جمله فوايد اين تعبير امام عليه السلام اين است كه وقتى حاكم براى امت ، مثل پدر و مادر شد، نه خدمات و وظايفى كه انجام مى دهد پيش ‍ چشمش بزرگ مى آيد و نه براى انجام آن بر امت منتى مى گذارد.
حضرت مى فرمايند كه خيال مكن اگر وظايف حكومتى خود را انجام دادى ، خيلى مهم است و بايد امت از تو قدردانى كنند، بلكه تو موظف به انجام آنها بوده اى . وقتى پدر براى سير كردن شكم فرزندش تلاش مى كند، آيا اين كار را خيلى بزرگ مى بيند و يا بر فرزند منتى مى گذارد؟ آيا احساس خستگى و ناراحتى مى كند؟ يقينا اين طور نيست . پدر براى رسيدگى به خانواده و تاءمين نياز فرزندانش نه منتى بر آنها مى گذارد و نه از خدمت به آنها احساس خستگى مى كند. حاكم هم بايد مثل پدر براى فرزندان خود باشد و طورى انجام وظيفه كند كه نه كارهايى كه انجام مى دهد، پيش ‍ چشمش بزرگ بيايد كه بخواهد آن را به رخ ديگران بكشد، نه منتى بر مردم بگذارد و نه احساس خستگى كند و بخواهد براى خود وقت استراحت ايجاد كند. اگر تصورى غير از اين دارد، نبايد وارد اين ميدان شود، بنابراين ؛ اى مالك ! تو وظيفه دارى كه عدالت را اجرا كنى و راه اجراى آن اين است كه به چشم پدر به امتت نگاه كنى . وقتى قرار است كه از منظر پدر به آنها نگاه كنى ، ديگر معنى ندارد كارهايى كه براى خانواده و فرزندان خود انجام مى دهى ، پيش ‍ چشمت بزرگ جلوه كند يا منتى بر آنها بگذارى و يا احساس خستگى كنى .
نكته ديگر اين است كه توجه به كارهاى بزرگ هيچ گاه او را از انجام دادن كارهاى كوچك اما دقيق بازنمى دارد.
گاهى ممكن است چيزهايى نزد تو كوچك جلوه كند. مبادا از كارهاى كوچك بگذرى ، انسان متعهد، به وظيفه عمل مى كند؛ اعم از آن كه اين وظيفه ، كوچك باشد يا بزرگ ، گويا حضرت چنين مى فرمايند كه : اى مالك ! هيچ كارى را به دليل كوچكى آن نبايد رها كنى ؛ همان گونه كه پدر نسبت به فرزندش ، از هيچ خدمت بزرگ و كوچكى دريغ نمى كند. اميرالمؤ منين عليه السلام سفارش مى كنند كه :
فاءِنَّ لِليَسِيرِ مِن لُطفِكَ مَوضِعا يَنتَفِعُونَ بِهِ و لِلجَسِيمِ مَوقِعا لا يَستَغنُونَ عنه (179).
لطف تو هر چند كوچك و ناچيز باشد، باعث نفع بردن آنها است ؛ حقّ ندارى چيزى را كه ايشان از منفعتش بهره مند مى شوند از ايشان دريغ دارى . كارهاى بزرگ تو هم ، آن است كه مردم بدان نيازمندند. حقّ ندارى از آنچه مردم بدان نيازمندند دريغ ورزى . بايد هم نياز آنان را تامين كنى و هم در تامين نفع آنان بكوشى !
تبيين فرمايش امام سجاد عليه السلام با اين سخن مولا اميرالمؤ منين عليه السلام خيلى قوت مى گيرد؛ امام سجاد عليه السلام فرمودند:
فيجبُ اَن تَعدِل فيهم و تكونَ لهُم كالوالد الرحيم .
((بايد در اجراى عدالت در جامعه ، مثل پدر نسبت به فرزندانش باشى )).
گاهى در تعبير ائمه عليهم السلام ميزان اجراى عدالت ، خود انسان است . در نامه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام چنين آمده است :
اِجعَل نفسَكَ ميزَانا فيمَا بَينَك ز و بَين غَيرِكَ فاءَحبِب لِغَيرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفسِكَ واكرَه لَه مَا تَكرَهُ لَهَا و لا تَظلِم كَمَا لا تُحبُّ اءَن تُظلَمَ و اءَحسِن كَمَا تُحبُّ اءَن يُحسَنَ اليك (180).
((براى اجراى عدالت انسانى ، خود را جاى ديگران قرار بده . هرگونه دوستدارى با تو رفتار شود، تو نيز همان گونه با ملت خود رفتار كن ! فرض كن حاكم تو ديگرى است و تو محكوم . هرگونه رفتارى كه دوست داشتى حاكم با تو داشته باشد، تو با مردم داشته باش . نفس خود را ميزان قرار برده ؛ همان طور كه دوست نداشتى اگر محكوم بودى ، به تو ستم شود، حال كه حاكمى ، روا مدار كه به ديگران ستم كنى )).
اين توصيه امام عليه السلام از يك جهت مى تواند تعميم داشته و براى كسانى باشد كه داراى مقام و رتبه اجتماعى اند، تا در معاشرت و ارتباط خود با ديگران ، اين معيار را رعايت كنند؛ يعنى طورى با ديگران رفتار كنند كه دوست دارند ديگران با آنها رفتار كنند؛ به خصوص حاكم كه در مسند اقتدار و صاحب قدرت است ، بيشتر لازم است كه خود را جاى ديگران ببيند و آنچه براى خود مى پسندد براى آنان نيز بپسندد.
وَاكرَه لَه مَا تَكرَهُ لَها و لا تَظلِم كَمَا لا تُحبُّ اءَن تُظلَمَ و اءَحسِن كما تُحبُّ اءَن يُحسَنَ الَيكَ و استَقبِح مَن نَفسِكَ مَا تَستَقبِحُهُ مِن غَيرِكَ و ارضَ مِنَ النَّاس بِمَا تَرضَاهُ لَهُم مِن نَفسِكَ(181).
((و از آنچه كه نفرت و كراهت دارد تا درباره او رفتار شود، نسبت به ديگران هم آن طور رفتار نكند؛ و همان گونه كه دوست ندارد خود مورد ستم واقع شود، بايد به ديگران هم ستم نكند؛ يعنى خود را معيار قرار دهد. و همان طور كه دوست دارد در اجتماع از راءفت و عطوفت صاحبان قدرت بهره مند شود، الان كه خود بر مسند قدرت تكيه زده است ، اهل احسان و نيكى به مردم باشد. و واقعا قبيح بداند كه با ديگران رفتار غير صحيح داشته باشد؛ چنان كه عمل بد ديگران را زشت مى شمارد، رفتار خود را با ديگران نيز بر اين اساس تنظيم كند)).
مجموعه اين سخنان ما را به اين مطلب رهنمون مى كند كه در بعضى از سخنان مولا اميرالمؤ منين عليه السلام كه بيشتر در روابط اجتماعى بين حاكم و امت است و يا كلمات ديگر حضرات ائمه عليهم السلام رفتار انسان معيار قرار داده شده و گاهى هم ميزان ، فرزند انسان قرار داده شده است ؛ يعنى همان گونه كه با فرزندانت مدارا كرده و با راءفت و عطوفت و مهربانى رفتار مى كنى ، بايد با امت خود هم رفتار كنى .
12 - عفو و گذشت نسبت به خطاها
جالب اين كه در عبارت بعدى ، امام سجاد عليه السلام در حقوق حاكم مى فرمايند:
اگر تو خود را معيار قرار دهى يا امت را به منزله فرزندان خود بدانى ، در نتيجه جهلشان را مى بخشى و در عقوبتشان عجله نمى كنى .
تَغفِرَ لَهُم جَهلَهُم و لا تُعاجِلَهُم بِالعُقوبَةِ.
همانگونه كه انسان گناهان سهوى فرزندانش را مى بخشايد و در عقوبت گناهان و خطاهاى عمدى آنها عجله نمى كند و در بسيارى از مواضع چشم از خطاهاى سهوى و عمدى آنان فرو مى بندد، بايد از خطاها و اشتباهات امت نيز چشم پوشى كند. امام عليه السلام در اول نامه خود به مالك فرموده اند:
فَاءَعطِهِم مِن عَفوِكَ و صَفحِكَ مِثلَ الَّذى تُحِبُّ و تَرضَى اءَن يُعطِيَكَ اللَّه مِن عَفوِهِ و صَفحِهِ(182).
در دنيا با مردم چنان رفتار كن كه دوست دارى خدا در قيامت نسبت به خطاها و گناهانت با تو رفتار كند؛ يعنى همان طور كه دوست دارى وقتى در پيشگاه پروردگار به حساب اعمالت رسيدگى مى شود، خداوند خطاها، و لغزش هاى فراوان تو را ببخشد، تو هم خطاهاى مردم را ببخشاى و از گناهان آنها اغماض كن و خطاهاى آنها را ناديده انگار.
در برخى از تعبيرات آمده است كه والى ، حداقل خود را برادر امت پندارد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه خود به مالك مى فرمايند:
فانَّهُم صِنفان اءَمَّا اءَخ لَك فى الدِّين وَ اَمَّا نَظير لك فى الخَلقِ(183). وقتى انسان بين خود و ديگران چنين نسبتى احساس كند، يقينا از خطاهاى آنها چشم پوشى مى كند و گناهانشان را ناديده مى گيرد، بنابراين به حاكم و به صاحب قدرت توصيه شده است :
واعفُ عَن مِن ظَلَمَكَ.
((از آن كسى كه بر تو ظلمى روا داشته درگذر)).
در دوران حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هم نسبت به شخص آن حضرت و هم نسبت به اصحاب خاص ‍ و ارجمند آن حضرت چنين شيوه و روشى را عملا مى بينيم . درباره مالك اشتر كه نامه ارزشمند مولا اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به او سرشار از نگاه عميق آن حضرت درباره حكومت دارى است گفته اند كه روزى از بازار كوفه عبور مى كرد، شخص جاهلى به تمخسر، پوست ميوه اى را كه خورده بود به سمت مالك پرتاب كرد. مالك بدون اين كه به روى خود بياورد به راه خود ادامه داد. شخص هتاك بعد از اين كه متوجه شد او مالك ، فرمانده لشكر اميرالمؤ منين عليه السلام است ترسيد و تصور كرد كه مالك او را احضار و تنبيه خواهد كرد.
به همين دليل دنبال مالك حركت كرد تا اين كه مالك را در مسجد، مشغول نماز ديد. صبر كرد تا نماز مالك تمام شد. به دست و پاى او افتاد و از او طلب عفو و بخشش كرد. مالك گفت : من به مسجد نيامدم جز اين كه براى تو از پيشگاه الهى طلب مغفرت كنم كه خدا تو را ببخشايد و به تو نيروى عقل و تدبير عنايت كند(184).
در روايتى آمده است كه در بازگشت از نماز صبح ، كسى به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام جسارتى كرد. حضرت به مسجد برگشتند و فرمان دادند كه همه مردم جمع شوند. پس از آن مقدارى درباره بردبارى ، صبر و حوصله حاكم صحبت كردند، در آخر فرمودند:
اءَينَ المُتَكلّمُ آنفا. فلم يَستَطِع الانكَارَ فقال : هااءَنَا ذا يَا اميرالمؤ منين . فقال : اءَمَّا اءنِّى لو اءَشَاءَ لقُلتُ. فقال : اءَو تَعفُو و تَصفَحُ فاءَنتَ اءَهل لذلك . فقال : عَفَوتُ و صَفَحتُ(185).
((آن كه الان سخن مى گفت ، كجا نشسته است ؟ - شايد شرايط طورى بوده كه ديگران متوجه آن جسارت شده بودند - آن شخص نتوانست انكار كند يا خودش را پنهان كند. گفت : آقا من اين جا هستم . فرمودند: آيا مى دانى كه اگر بخواهم درباره تو هر چه مى دانم بگويم ؟ او بلافاصله گفت : آقا شما مى توانيد بگذريد و عفو بفرماييد؛ شما اهل عفو و كرامت هستيد. حضرت فرمودند: از تو گذشت كردم )).
معمولا اين كه به حاكم و فرمانروا توصيه مى شود كه ظلم و تعدى و خطاهاى آحاد امت را ببخشد، وقتى است كه اين موارد نسبت به شخص او باشد؛ اما گاه جرايم عمومى است ؛ يعنى شخص ، حقوق مردم را مورد تجاوز قرار داده است ؛ ديگر جاى اغماض نيست گاهى نيز از افراد، خطاها و اشتباهاتى نسبت به حقوق الهى سرمى زند؛ در اين موارد نيز حاكم توصيه به عفو و گذشت شده است و اصولا حاكم مختار است ، اگر كسى نسبت به حقوق الهى تعرض كرد؛ مثلا دچار روزه خوارى شد يا گناه ديگرى را كه مربوط به حقوق پروردگار است مرتكب شد، ببخشايد، يا حدود الهى را جارى كند؛ كه بحث مفصل آن در كتب فقهى مطرح است .
در پايان سخن امام سجاد عليه السلام آمده است :
و تشكُرِ اللَّه عزَّ و جَلَّ عِلِى ما آتِاكِ مِنَ القُوَّةِ عليهم .
((به خاطر قدرتى كه خداوند به تو عطا كرده است ، شكرگزارى كنى و سپاس گويى )).
در روايت تحف العقول علاوه بر اين به نكته ديگرى اشاره شده است مى فرمايند:
اذا عَرفتَ ما اءَعطَاكَ اللَّه من فَضلِ هذه العزَّةِ و القُوَّةِ الَّتى قهَرتَ بها اءَن تكون للّه شاكرا و مَن شَكَر اللَّه اءَعطاهُ فيمَا اءنعَم عليه (186).
((آن گاه كه فضل و احسان خداوند را در اين عزت و قدرتى كه به تو داده شناختى ؛ سزاوار است كه شكرش به جاى آورى كه افزونى نعمت براى سپاس گزار است )).
نكته ديگر اين است كه سپاس گفتن و شكرگزارى ، موجب افزون شدن نعمتى است كه خداوند به تو عطا كرده است .
از اين دو بيان استفاده مى شود كه از منظر امام سجاد عليه السلام داشتن قدرت ، نعمت است و از قدرت به نعمت تعبير شده است . نعمت را اين گونه معنى كرده اند:
الحالةُ التى يستَلِذُّها الانسانُ(187).
((نعمت ، حالتى است براى انسان كه از آن لذت مى برد)).
يا به تعبير ديگر؛ به آنچه كه موجب رضاى خاطر و لذت انسان است نعمت گويند. حال از حاكميت و فرمانروايى بر مردم نيز تعبير به نعمت شده است . به اين نعمت از دو منظر مى توان نگاه كرد كه در هر دو نگاه ، وسيله لذت و كامجويى است : يك نگاه ، نگاه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به قدرت است ؛ و يك نگاه ، نگاه معاويه و امثال او.
حكومت از ديدگاه هاى مختلف
در تاريخ نوشته اند: وقتى كه عثمان بن عفان بعد از واقعه شورا به خلافت رسيد، در يك مجلس خصوصى كه در فاميل و طايفه بنى اميه منعقد شده بود، ابوسفيان پدر معاويه كه اواخر عمرش را مى گذارند و از بينايى چشم نيز محروم شده بود، سوال كرد: آيا غريبه اى در مجلس هست يا خير؟ وقتى مطمئن شد كه غريبه اى در مجلس نيست ، گفت :
يا بَنِى اميَّةَ! تَلَقَّفُوها تَلَقُّفَ الكُرَةَ فَوَالَّذى يَحلِفُ به ابوسفيان ما من عذاب و حساب ، و لا جَنَّة و لا نار، و لا بَعث و لا قيامة (188).
((اى بنى اميه ! گوى خلافت به دست شما افتاده است ؛ مبادا آن را از دست بدهيد! به خوبى به دست يكديگر بسپاريد. قسم به آن چيزى كه شايسته است ابوسفيان به آن قسم ياد كند، عذاب و حساب ، بهشت و جهنم و برانگيخته شدن و قيامت همه دروغ است )).
يك وقت اين گونه به حكومت نگاه مى شود و يك نگاه هم ، نگاه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام است . ابن عباس ‍ مى گويد: در واقعه جمل ، وقتى به سمت بصره مى رفتيم ، در منزلى به نام ((وقار)) وارد سراپرده اميرالمؤ منين عليه السلام شدم . حضرت نشسته بود و كفش خود را وصله مى زد، قبل از آن كه ظاهرا ابن عباس چيزى بگويد شايد حضرت از وجنات و نگاه ابن عباس فهميدند كه او به اين وضع معترض است ؛ يا سوال شده كه در اين شرايط، چه وقت آن است كه فرمانده سپاه بنشيند و كفشش را وصله بزند؟! در اين حال حضرت فرمودند: ابن عباس ! قيمت اين كفش چقدر است ؟ عرض كرد: اين كه قيمت و ارزشى ندارد، حضرت فرمودند:
واللَّه لَهِىَ اءَحبُّ اَلَىَّ مِن اءِمرَتِكُم الا اءَن اءُقيم حقّا اءَو اءَدفَعَ بَاطِلا(189).
((به خدا قسم ، اين كفش نزد من محبوب تر از حكومت و قدرت بر شما است ؛ مگر اين كه در سايه اين حكومت ، اقامه حقى كنم يا باطلى را از بين ببرم )).
اين نگاه نيز نوعى تلقى از حكومت است و شكر اين نعمت ، عبارت است از نهايت بهره گيرى و تلذذ از آن و كيفيت شكر، بستگى به چگونگى دريافت و تلقى اين نعمت دارد و اگر هدف انسان دنيا و نعمت هاى آن بود و لذت دنيوى و موضوعيت يافت ، انسان به يك صورت شكر آن را به جاى مى آورد؛ و اگر دنيا و نعمت هاى آن ، وسيله رشد، كمال و رسيدن به قرب الهى شد، به صورتى ديگر، شكرگزارى مى كند.
در تاريخ نقل شده است : در زمان هارون ، شخصى بود به نام فضيل عياض كه از زهاد زمان خود بود. هارون در نامه يا گفتگويى از او پرسيد: تو چقدر زاهدى و از تنعمات دنيا دورى مى كنى ؟ جواب فضيل قابل توجه است او به هارون كه از همه نعمت ها و لذت هاى دنيا بهره مند است مى گويد: تو از من زاهدترى ! هارون سوال مى كند: چگونه من از تو زاهدترم ؟ فضيل مى گويد: من به دنيايى كه فانى و زائل شدنى است زهد مى ورزم و از لذت هايى كه پايان پذير است ، چشم فرو بسته ام ، اما زاهد حقيقى تويى كه از منزلگه سرشار از نعمت و بهشت جاودانه الهى چشم پوشيده اى (190).
گاهى انسان دنيا را از چشم فضيل مى بيند؛ و گاه از منظر هارون مى نگرد. در تاريخ نوشته اند: بعد از قصه خانه نشينى مولا امام مجتبى عليه السلام ، وقتى معاويه به كوفه آمد، گفت : اى اهل كوفه ! من با شما براى نماز، روزه ، حج و واجبات نجنگيدم لكنَّنى قاتلتُكم لاتاءَمَّرَ عليكم بلكه جنگ من براى حكومت بر شما بود.(191).
گاهى نقش حكومت ، براى عدالت ، موضوعيت پيدا مى كند؛ يعنى مى خواهد اقتدار خود را به هر قيمت شده حفظ تا عدالت را به پاى دارد. اين هم گونه اى ديگر از شكر را مى طلبد. اميرالمؤ منين عليه السلام يك دستورالعمل براى مالك اشتر نوشت و يك نامه هم خطاب به مردم مصر. حضرت خود به مردم مصر مى فرمايند:
و لكنَّنى آسَى اءَن يَلِىَ اءَمرَ هذهِ الامَّةِ سُفَهَاؤُها و فُجَّارُها فيتَّخِذوا مالَ اللَّه دُوَلا و عبَادَهُ خَوَلا والصَّالحين حَربا و الفاسِقِينَ حِزبا(192).
((درد من اين است كه گروهى در كمين اند تا حكومت را در دست بگيرند كه آنها سفيه ، فاجر و فاسقند. مال خدا و بيت المال را مال خود مى دانند و حاضر نيستند اين سرمايه ملى ، به دست مردم برسد؛ و مى خواهند، فقط در بين گروه خاصى بچرخد. مردم و بندگان خدا را بردگان خود مى بينند.
شايستگان را دشمن و ناپاكان را هم فكر خود مى شمارند.
با اين دو منظر چگونه مى شود شكر اين نعمت را به جاى مى آورد؟ طبق فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شكر نعمت حكومت و اقتدار، اين است كه حاكم وظايف مقرر در شرع مقدس و وظايف وجدانى و انسانى خود را انجام دهد، كه شكر اين نعمت ، رفتار مطابق عدل و عدالت است .

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حیا، شرط وجود ایمان
آیا امام سجاد (ع) هنگام شهادت امام حسین(ع) هنوز به ...
چرا امام سجاد(ع) آشكارا از قیام مختار حمایت نكرد؟
مجاهد سازش ناپذیر
امام سجاد (ع) فاتح قلبها
دو دستی كه به هم چسبیده بود
سادات حسینی به چه كسانی می گویند؟
مكارم وفضایل امام زین العابدین
كرامات امام
برخورد با مخالف

بیشترین بازدید این مجموعه

آیا امام سجاد (ع) هنگام شهادت امام حسین(ع) هنوز به ...
مجاهد سازش ناپذیر
چرا امام سجاد(ع) آشكارا از قیام مختار حمایت نكرد؟
حیا، شرط وجود ایمان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^