افشای جنایت
اوضاع شام بسیار آشفته تر از اوضاع کوفه بود؛ چون کوفه روزی مرکز حکومت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود، بسیاری از شیعیان و دوستان آن حضرت در آنجا بودند، عدالت علی علیه السلام را دیده بودند، با فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السلام آشنایی داشتند و …. امّا شام حدود چهل سال زیر بار تبلیغات خصمانه معاویه و همدستان اموی او قرار داشت. نه علی علیه السلام را دیده بودند و نه حکومت علوی را، نه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را دیده بودند و نه اصحاب و یاران آن حضرت توانسته بودند در آنجا آزادانه به تبلیغ اسلام بپردازند.
از این رو در شام شوم اموی بیش از هر جای دیگر بر آن بزرگواران سخت گذشت و حوادثی در آنجا پیش آمد که مشابه آن را در جاهای دیگر کمتر می توان پیدا کرد. مثلا وقتی وارد شهر شام شدند پیرمردی غافل و فریب خورده، به امام سجّاد علیه السلام نزدیک شد و به آن حضرت گفت:
خدا را شکر که شما را هلاک کرد و امیر را بر شما مسلّط نمود.
امام سجاد علیه السلام از روی عطوفت و مهربانی بر جهل و غفلت او اشک اندوه و حسرت ریخت و آنگاه به ارشاد و راهنمایی او پرداخت و خود را به او معرفی کرد. پیرمرد وقتی که به اشتباه خود پی برد به دست و پای آن حضرت افتاد و اظهار ندامت کرد. البته این اظهار تولّی و تبرّی به کشته شدن وی به دستور یزید منجر شد.
با این حال وقتی که امام سجّاد علیه السلام در آن دیار وحشت زا یعنی در دهان گرگ و زیر چنگال خونریز او شروع به سخن گفتن کرد، چنان حرف زد که گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مدینه یا علی بن ابی طالب علیه السلام در مرکز خلافت خویش (کوفه) سخن می گوید یا حسین بن علی علیه السلام؛ هیچ چیز او را نترساند.