روشنترين دليل سيماى تابناك خورشيد، پرتو فروزانى است كه از آن جدا شده و روح و تن جويندگان را گرامى و توان بخشد. از اين رو درسها و معارفى كه از امام سجاد - عليه السلام - در متون اسلامى و منابعى دينى بر جاى مانده و به ثبت رسيده ، خود بهترين گواه بر منزلت علمى و نيز جايگاه اخلاقى و فضايل معنوى آن حضرت است .
چه شايسته است كه پس از ملاحظه توصيفها و تمجيدهاى ديگران و مطالعه زندگى اصحاب و شاگردان آن حضرت ، خود به كوثر حياتبخش معارف آن اسوه فضيلت و دانش ، دست فرو بريم و جان و انديشه را از آن سيراب سازيم .
در اين رهگذر، نخست به رساله حقوق و سپس سجاديه نگاهى گذاريم خواهيم داشت .
رساله حقوق
در اوج حاكميت استبداد در روزگارى كه حكام اموى با تمام توان درصدد زدودن نور شرافت و آزادى از سرزمين وحى بودند و در خاموش ساختن مناديان حق و از ميان بردن سيره حياتبخش پيامبر كرم - صلى الله عليه وآله - از هيچ تلاشى فروگذار دوباره قامتى در جاى ايستاد، هرچند آثار زنجيرهاى استبداد اموى هنوز بر اندامش حك بود، اما زبانش هرگز و هيچ گاه از حق و دفاع انسانها باز نايستاد!
رساله حقوق امام حقوق امام سجاد - عليه السلام - در عصر حاكميت جهل و جور پيامى است فراتر از زمان خويش ، بلكه فراتر از همه اعصار تمدن بشرى !
امروز كه بشر، مدعى دستيابى به عالى ترين شكل تمدن و فرهنگ ارزشى است و دم از حقوق بشر و حتى حمايت از حيوانات و يا حفظ محيط زيست مى زند، علاوه بر پوشالى بودن بسيارى از شعارهايى كه مطرح مى كند در بعد قانون شناسى و قانونگذارى نيز ضعفهايى دارد كه اگر با رساله حقوق امام سجاد - عليه السلام - مقايسه شود و عنصر زمان و ظرفيت ونيازها نيز ملاحظه گردد، اوجهاى آن رساله و كاستيهاى دست نوشته هاى بشر متمدن اين عصر آشكار خواهد شد!
هر چند پذيرش اين نكته - در نگاه نخست - براى دلباختگان مادى و دور ماندگان از مكتب وحى و رسالت مشكل خواند نمود، اما تاءمل واقع بينى ، آنان را به تواضع در برابر حق واخواهد داشت .
قبل از پرداختن به متن اين رساله ، تحقيقى درباره اسناد و رجال آن شايسته مى نمايد.
رساله حقوق در منابع روايى
پيشين ترين منابع حديثى كه رساله حقوق امام سجاد - عليه السلام - را به طور كامل ثبت كرده اند عبارتند از:
1- تحف العقول ، تاءليف حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى ، متوفاى 381 قمرى . در كتاب پنجاه حق از حقوق ثبت شده اما سند رساله ياد نشده است .
2- خصال تاءليف ابوجعفر محمد بن على بن حسين بابويه قمى ، متوفاى 382 هجرى .
3- من لا يحضره الفقيه ، تاءليف شيخ صدوق ابو جعفر محمد بن على .... كه از كتب چهارگانه معتبر شيعه مى باشد.
شيخ صدوق ره دردو اثر اخير خصل و من لا يحضر الفقيه علاوه بر پنجگانه ، حقى را تحت عنوان حق حج ياد كرده و در مجموع پنجاه و يك حق را متذكر شده است . هر چند در مقدمه حصال ، آنجا كه فهرست حقوق ذكر گرديده از حج يادى به ميان نيامده است .
در حديث من لا يحضر سلسله سند نقل نشده و حديث مرسل است .
ميان حديث من لا يحضر با روايت تحف العقول و نيز روايت خصال تفاوتهايى ديده مى شد، در حالى كه ساير نقلها از آغاز به تفصيل يكايك حقوق پرداخته اند.
ثانيا در سند خصال ، نامى از اسماعيل بن فضل به ميان نيامده است .
ثالثا در من لا يحضر تصريح نشده است كه حقوق مذكور، رساله اى است از امام سجاد عليه السلام ولى در خصال به اين نكته تصريح شده است و عبارت چنين است : الحقوق الخمسون التى كتب بها على بن الحسين سيد العابدين عليه السلام الى بعض اصحابه ...
متن رساله حقوق
حقوق الهى ، پايه همه حقوق فردى و اجتماعى
امام سجاد - عليه السلام - در نامه يكى از اصحاب خويش درباره حقوق چنين نوشت :
خدايت مورد رحم و محبت قراردهد!
آگاه باش ! كه خداوند بر تو حقوقى دارد. درباره حركت و سكون و هر جايگاهى كه در آن قدم نهى و براى هر عضوى از اعضاى تحت فرمان تو و هر ابراز و امكاناتى كه آنها را به استخدام در مى آورى .
برخى از اين حقوق مهمتر و گرانتر از ساير حقوق به شمار مى آيند .
بزرگترين حقوق ، حقوق مربوط به خداوند است حق معرفت و عبادت خدا و اطاعت از او... اين حقوق كه ترسيم كننده رابطه اى خلق باخالق وظيفه انسان در برابر خداست زيربنا وپايه ساير حقوق فردى و اجتماعى به حساب حساب مى آيد. (455)اگر حقوق الهى ناديده گرفته شود و انسان موجودى غير مسوول و بى هدف و فاقد تكليف به شمار آيد در آن صورت پايبندى وى به ساير حقوق فردى و اجتماعى لغو و بيهوده مى نمايد و هيچ قانون و تكليفى ضمانت اجرا ندارد.
فراگيرى و گستردگى دامنه حقوق
خداوند در پى حقوق ويژه خود بر خلق حقوقى را براى تمامى اعضاى بدنت از فرق تا قدم قرار داده است . چشم گوش ، زبان ، دست ، پا شكم و شرمگاه ، اينها اعضاى هفتگانه اى هستند كه افعال آدمى به وسيله آنها صورت مى گيرد.
علاوه بر اعضا كه وسيله صدور افعال مى باشند، خود افعال نيز بر انسان حقوقى دارند.
خداوند براى نماز، روزه ، انفاق و پرداخت حقوق مالى ، هديه و ساير افعال بر عهده تو حقوق و قوانينى نهاده است .
در مرحله سوم نوبت به حقوق اجتماعى مى رسد حقوقى كه در رابطه انسان با جمع بر او واجب مى گردد. نخست حقوق پيشوايان تو و سپس حقوق رعايا و كسانى كه تحت سرپرستى تو قرار داند و پس از آن حقوق خويشاوندان قرار دارد.
فهرست حقوق اجتماعى
هر كى از حقوق اجتماعى كه بر شمرديم خود خاستگاه حقوق متعددى است . حق پيشوايان در سه بخش بايد ملاحظه شود. 1 - حق سياستگذاران و سياستمداران و اداره كنندگان نظام اجتماعى . 2 - حق معلمان و سرپرستان علمى و فرهنگى . 3 - حق مولا بر بنده . البته هر مربى و اداره كننده اى خود امام و پيشوايى به شمار مى آيد و حقوقى دارد.
حقوق رعايا و نيروهاى تحت سرپرستى انسان نيز سه است . 1 - حق رعايا و افراد جامعه كه به قانون فرمانروا و حاكم گردن مى نهند. 2 - حق نيروهاى تحت تعليم و شاگردان ، زيرا كسى كه چيزى را نمى داند و در مقام دانشجويى بر آمده رعيت فرد عالم به حساب مى آيد. 3 - حق كسانى كه تو اختيار دار آنانى مانند زنان و يا كسانى كه مملوك تواند.
و امام حق خويشاوندان بسيار است و هر چه خويشاوندى نزديكتر باشد حقوق نيز بيشتر و جديتر خواهد بود. ضروريتر از همه حق مادر سپس حق پدر و پس از آن حق فرزند و در مرحله بعد حق برادر و در مراتب بعد هر كدام كه نزديكتر و نزديكترند.
از حقوق خويشاوندان كه بگذريم حقوق اجتماعى در گستره اى ديگر مطرح است از آن جمله حقوق مربوط به مولا و سرپرستى كه تو را از قيد بردگى آزاد ساخته است مولا و سرپرستى كه اكنون از الطاف او بهره ورى كسى كه به تو احسان كرده آن كه با نداى اذانش تو را به سوى نماز فرا خوانده امام جماعت تو همنشين همسايه رفيق شريك ، اموال بدهكار، طلبكار، معاشر، كسى كه عليه تو ادعا دارد، كسى كه تو عليه او ادعا دارى مشورت كننده با تو كسى كه با او مشورت مى كنى نصيحت خواه نصيحت گو. آنان كه از تو بزرگترند، كسانى كه از تو كوچكترند، كسى كه دست نياز به سوى تو دراز كرده ، آن كس كه به او اظهار نياز مى كنى ، كسى كه با سخن يا رفتار به تو بدى روا داشته و كسى كه دانسته يا ندانسته درباره تو به خشونت رفتار كرده است .
سپس حقوق همه همكيشانت و نيز آنان كه كافرند ولى در ذمه اسلام در آمده اند و حاكميت سياسى را پذيرفته اند.
و سرانجام حقوقى كه بر اساس حالات مختلف و مناسبتهاى گوناگون به روابط اجتماعى تعلق مى گيرد.
خوشا به حال كسى كه خدايش يارى دهد و در پايبندى به اين حقوق استوار و موفق باشد.
امام سجاد عليه السلام هر چند در اين فهرست به حقوق بسيار متنوع و گوناگونى اشاره كرده اما در پايان اين حقيقت را آشكار ساخته است كه حقوق اجتماعى و فردى به آنچه گفته شد، منحصر نمى باشد، بلكه اصولا برخى از حقوق داراى جنبه متغيرى هستند كه در شرايط و زمان و مكان مختلف و مناسبات گوناگون تغيير مى كنند و يا مطرح مى شوند.
بى شك گشودن اين زاويه بر اتقان ، اعتبار و واقع بينى اين رساله افزوده است و وسعت بينش و واقعگرايى نويسنده آن را آشكار مى سازد.
امام سجاد عليه السلام پس از بر شمردن فهرست حقوق الهى ، فردى و اجتماعى انسان به توضيح و تشريح هر يك از آنها پرداخته است .
1 - حقوق الهى بر انسان
حق برتر خداوند برانسان اين است كه او را عبادت كند كمترين شركى به او نورزد. اگر انسان ، خداى خويش را خالصانه پرستش كند، خداوند نيز امور دنيا و آخرت او را كفايت خواهد كرد و آنچه محبوب و مطلوب آدمى اس برايش حفظ و تدارك مى كند. (456)
2- حق انسان بر خويش
حق نفسه آدمى بر او اين است كه آن را در اطاعت خداوند به كار گيرد. سرمايه وجود را هدر ندهد و صرف بيهوده گيها و گمراهيها نكند. و حق زبان ، گوش ، چشم و دست و... را ادا كند آنها را در مسير باطل و پوچ به كار نيندازند و در راستاى استفاده صحيح از اين امكانات خداوند يارى بجويد. (457)
3- حق زبان و قوانين گفتار
حق زبان اين است كه از گرفتار شدن به گفتار زشت مصون ماند و عادت بر خوبيها و سخنان نيك پيدا كند.
زبان بايد كنترل و محبوس شود، جز آنها كه نيازى ارزشى باشد و در راستاى منافع دين و دنيا قرار گيرد. آن را از سخنان بيهوده و كم نتيجه و زايان آورى بايد دور داشت . آنچه مشخص مى كند كه كجا بايد سخن گفت و زبان را به كار گرفت عقل است . جمال انسان عاقل در شيوه گفتار او متجلى است - نيرويى نيست مگر متكى به خداوند بزرگ -
جمله اخير امام سجاد - عليه السلام - يعنى ؛ لا قوة الا بالله العلى العظيم ظاهرا حكايت از دشوارى امر و ناتوانى انسان در مسير حفظ كامل زبان و تنظيم گفتار دارد. و هشدارى است به اين كه براى موفقيت در اين راه بايد از حميت الهى ، بهره گرفت و با استمداد از درگاه او به پيروزى رسيد. (458)
4- قواى شنوايى
حق قواى شنوايى است كه آن را از شنيدن سخنان آلوده و شنيدنيهاى مضر دور نگاه دارى . گوش كانالى است به سوى قلب - مركز ادراك ، تصميم گيرى و تاءثير پذيرى - انسان ، اين كانال را جز بر روى سخنان ارزشى و خير آفرين مگشاى ؛ سخنانى كه يا نتيجه مثبتى براى قلبت به ارمغان آورند و يا اخلاق كريمانه اى را به تو تعليم دهند.
ابزار شنوايى ، كانال و در ورودى قلب آدمى است و از اين طريق انواع معانى و مفاهيم به قلب مى رسد، خير باشد يا شر! و لا قوة الا بالله . (459)
5- حق قواى بينايى
حق چشم اين است آن را به حرام ندوزى و جز در مسير عبرت آموزى و بينش يابى و دانش اندوزى به كارش نگيرى . همانا چشم گذرگاه عبرتها و درس آموزيهاست . (460)
6- حق پا، به كارگيرى آن در مسير عزت و دين
حق پا اين است كه آن را به حرام دراز نكنى تا به كيفر الهى مبتلا نگيرى و به راهى نكشانى كه صاحبش را به ذلت افكند. پا چونان استرى است راهوار كه مى بايست تو را در راه دين و پيروزى در ميدان ارزشها پيش برد و لا قوة الا بالله
7- دست ، باز داشتن آن از تجاوز و ناحق
حق دست اين است كه آن را به حرام دراز نكنى تا به كيفر الهى مبتلا نگردى و در دنيا از سوى مردم ملامت نشوى .
دست از واجبات بر مدار و با دور داشتن آن از حرام حرمتش را نگه دار. كارآيى آن را محدود به واجبات مساز بلكه در ميدان ارزشهاى غير واجب مستحبات - نيز به كارش گير!
استفاده خردمندانه و شرافتمندانه از اين عضو مهم بدن - دست - پاداشهاى اخروى را به دنبال خواهد داشت . (461)
8- ممنوعيت زياده روى در خوراك
حق شكم اين است كه آن را ظرف كمترين غذاى حرام قرار ندهى و نيازش را از راه حلال و به اندازه بر آورده سازى كار تقويت را به سستى و تن پرورى و ناجوانمردى و بيعارى نكشانى .
شكم بايد به هنگام تشنگى و گرسنگى تحت كنترل باشد. سيرى زياد، مايه كسالت ، كندكارى و بازماندن از ارزشها و كرامتهاست .
زياده روى در نوشيدن آب ، مايه كند فهمى و كودنى مى شود. (462)
9- كنترل قواى شهوى با ياد مرگ
حق اندام جنسى اين است كه آن را از مبتلا شدن به حرام نگاه دارى . و اين مهم را از طريق كنترل نگاه عملى سازى ، زيرا چشم بستن از مناظر شهوت انگيز، از مهمترين عوامل مصونيت انسان به شمار مى آيد.
ياد مرگ و تهديد نفس به كيفر الهى و بيم دادن خويش از مخالفت خدا نيز از ديگر عوامل امنيت فكرى و عملى انسان از آفات شهوت است .
پاكدامن ماندن نياز به كمك از سوى خدا دارد لا حول و لا قوة الا بالله (463)
حقوق در قلمرو كردار
10- حق نماز و قوانين مربوط به آن
حق نماز اين است كه بدانى نماز حركت به درگاه الهى است . با نماز در پيشگاه خدا مى ايستى .
اگر اين حقيقت را به هنگام نماز متوجه باشى ، شايسته است كه چونان بنده اى ذليل ، چشم دوخته به لطف و رحمت حق ، بيمناك از كجى اعمال خويش و كيفر پروردگار، اميدوار به غفران او و با تضرع به زارى در برابر خدا بايستى و نمازگزارى .
چونان كسى كه با آرامش و سرافكندگى و تواضع و كرنش به آستان بلندش سرمى سايد و در اعماق وجود با او مناجات دارد و آزادى خويش را باز بند گناهانش مى طلبد. ولا قوة الا بالله
11- روزه ، با دارنده از آتش و عصيان
حق روزه اين است كه بدانى حجابى است ايمنى بخش ، پوشش است كه آدمى را از آفات زبان و گوش و چشم و اندامى جنسى و شكم مصونيت مى دهد و از آتش ايمن مى دارد.
در حديث چنين آمده است : روزه سپرى در برابر آتش است .
اگر اعضاى خويش را در پس اين سپر و حجاب ، از مبتلا شدن به عصيان نگاه دارى ، اميد است كه وجودت از عذاب الهى در امان ماند و اگر با وجود اين حجاب ، اعضاى خويش را از گناه بازدارى و با داشتن روزه ، چشمت نگاه شهوت انگيز كند و قوايت به راه نادرست صرف شود، چه بسا اين حريم بشكافد و از آن شكاف بيرون افتاده ، آتش مبتلا شوى . (464)
12- انفاق ، ذخيره سازى امكانات نزد خداوند
حق انفاق وصدقه اين است كه بدانى نزد پروردگارت ذخيره مى شود. انفاق امانتى است كه نياز به گواه است كه نياز به گواه ندارد. اگر به اين حقيقت رسيده باشى ، اين نكته را نيز درك خواهى كرد كه انفاق در نهان ، مطمئنتر از انفاق در عيان است ، سزاست كه انفاقها همواره سرى ميان تو و خدايت باشد. چه اين كه تظاهر به انفاق و نماياندن آن به خلق ، مثل اين است كه ايشان را مطمئنتر از خدا به حساب آورده اى و ميل دارى آنان نيز گواه شاهد باشند!
پس از اين نكته كه يد شد، بايد مراقب اين جهت باشى كه در انفاقها و بذل و نهادن و آزرده ساختن روح افراد، به همان ميزان انفاق و پس انداز تو معيوب مى شود.
منت نهادن بر ديگران به خاطر انفاقى كه كرده اى معنايش اين است كه آن انفاق را براى خود نيندوخته اى وگرنه چه دليلى دارد كه كسى براى ذخاير و اندوخته هاى خود بر ديگران منت نهد! (465)
13- حق قربانى اين است كه با نيت خالص و بدون خودنمايى صورت گيرد. صرفا رضا و رحمت حق مورد نظر باشد و جلب توجه ديگران هدفت نباشد.
قربانى خالصانه ، دور از ريا و خودنمايى است . و كارى كه براى خودنمايى نباشد خالى از تكلف و همراه با سهولت و آسانى ، زيرا خداوند براى بندگانش سهولت و آسانى قرار داده است .
زندگى ساده و متواضعانه بسيار راحت تر از زندگى پر تكلف و خان منشانه است .
زيرا تواضع و ساده زيستى با روح و فطرت آدمى سازگارتر است . و لا قوة الا بالله (466)
حقوق پيشوايان و مديران
14- حق رهبران سياسى و مديران جامعه
حق رهبر سياسى اين است كه بدانى خداوند تو را وسيله آزمايش او قرار داده است .
تسلطى كه حاكم و رهبر سياسى بر تو دارد، مايه ابتلا و آزمايش اوست . بايد خيرخواهانه نصيحتش كنى و از در لجاجت و ستيز با او وارد نشوى و او و خود را به هلاكت نيفكنى .
آن گونه رفتار نكن كه تو خود شريك كارهايى باشى كه حكومت عليه تو اعمال مى كند. (467)
در تبيين اين بخش از رساله حقوق بايد توجه به شرايط سياسى امام سجاد - عليه السلام - و نيز موقعيت شيعه داشت ، زيرا امام سجاد - عليه السلام - اين رهنمودها را به شيعيان خود داده است . و چون عصر آن حضرت از دورانهاى تاريك دينى و سياسى به شمار مى آيد، امام - عليه السلام - پيروان خويش را به نوعى تقيه فرا خوانده است ، هر چند رهنمود آن حضرت داراى جنبه هاى عمى نيز هست زيرا اصولا اگر هميشه بنا به جنگ و معارضه با حكومتها و حاكمان و نظامهاى سياسى باشد، هرگز در جامعه ثبات سياسى شكل نخواهد گرفت و عدم ثبات سياسى بسيارى از امور اجتماعى را نيز متزلزل وناپايدار كرده و جامعه را مواجه با ركود اقتصادى و فرهنگى مى كند.
بنابر اين ، اصل برمدار و نصيحت ارشاد است ، مگر آن جا كه حتى نصيحت و ارشاد نيز نه دنياى مردم امنيت و رفاه يابد و نه دين مردم باقى بماند. در چنين صورتى است كه تكليف فرق كرده و براى حفظ اسلام و صيانت جامعه اسلامى ، جهاد عليه حاكم جائر ضرورت مى يابد.
15- حق استادان و پيشوايان علمى
حق معلمان و سرپرستان علمى اين است كه آنان را بزرگ بدارى ، مجلس و حضورش را محترم شمارى و با دقت سخنانش را بشنوى .
استاد را به بيان مطالبى يارى دهى كه به كار تو مى آيد و به آن نيازمندى .
فكر را فارغ و ذهن را مهياسازى .
با چشمپوشى از لذتها كاستن از تمايلات درونى ، قلب خويش را پاك و چشم خود را جلا دهى !
خويش را پيك استاد در رساندن آن معارف به ديگران بدين و در ايفاى رسالت علمى خود مرتكب خيانت نشوى و لا حول ولا قوة الا بالله . (468)
16- حق پرستان مالك
حق مولا و مالك ، چون حق حاكم است با اين تفاوت كه اين مالك است و آن مالك نيست . از اين رو اطاعت مولا در هر امر كوچك و بزرگ واجب است مگر آن جا كه تو را از حق خدا بازدارد و ميان تو و خدا حقوق خلق حايل شود كه در اين صورت اداى حق خدا و خلق بر تو لازم است . ولاقوة الا بالله . (469)
حقوق رعيت و عناصر تحت سرپرستى
17- حقوق مردم در نظام سياسى
حقوق مردم كه تحت مديريت و حكومت تو به سر مى برند اين است كه بدانى تو در پرتو برخى ويژگيها و توانمنديها بر آنان سرورى و فرمانروايى يافته اى ، پس سزاوار است كه از موقعيت فرمانپذيرى آنان سوء استفاده نكرده ، بر ايشان رحم آورى و آنان را مورد حمايت و شكيبايى قرار دهى .
قدرت خويش را با لطف و رحمت به بندگان خدا بياميزى و از اين طريق خداوند را سپاسگزارى . زيرا نعمتها در پرتو شكر است . پايدارى حكومت و فرمانروايى در سايه راءفت و رحمت و دلسوزى براى خلق .. ولاقوة الابالله . (470)
18- حقوق دانشجويان و متعلمان
حق آنان كه از تو مى آموزند، اى است كه بدانى خداوند آنچه از دانش و حكمت در اختيار تو قرار داده براى خدمتگزاران آنهاست . يعنى ؛ علم بايد در خدمت خلق خدا باشد.
پس اگر در ايفاى اين نقش وفادار بودى و گنجينه دار امين و مهربانى به شمار آمدى و حق خدا را درباره بندگانش به نيكى به جاى آوردى ، راه رشد و تكامل در پيش خواهى داشت وگرنه خائن به خدا و ظالم به خلق خواهى بود و در اين صورت سزاست كه خداوند دانش تو را برگيرد. (471)
19- حقوق متقابل زن و مرد در نظام همسرى
حق زنى كه به وسيله ازدواج در دايره سرپرستى مرد قرار مى گيرد، اين است كه مرد به فلسفه همسرى و ارزش وجودى وى توجه داشته باشد و بداند كه خداوند، زن را مايه آرامش ، آسايش انس و پاسدارى از زندگى و نظام خانواده قرار داده است . و نبايد از او انتظارى مغادير با اين امور داشت .
اصولا زن و مرد آن گاه كه به همسر خويش را موهبتى الهى بدانند كه خداوند به او عطا كرده است . آن گاه با چنين بينش و نگرشى ، ضرورى است كه هر كدام از آنان نعمت خدا به به شايستگى ارج نهاده ، براى هم انيس و همراهى مهربان و رحيم باشند.
در اين ميان هر چند وظايف مرد در ميدان مديريت نظام خانواده و تنظيم آن فزونتر است و جنبه مديريت وى - در امور مباح - تقويت شده است ولى اين تقدم و اولويت هرگز نبايد مورد سوء استفاده قرار گيرد و وسيله بى مهرى به حقوق زن باشد ، زيرا زن به هر حال حق رحمت ، انس آرامش و كامجويى دارد و مرد مو
است كه اين حقوق را براى او تاءمين كند و نبايد نحوه مديريت و برنامه ريزى او مايه از ميان رفتن حقوق ياد شده زن گردد. (472)
20- حقوق مملوكان برمالكان
حق مملوكان بر مالكان اين است كه مالك بداند انسان زيردست او، همانند او مخلوق وبنده خداست .
مملوك با وارد شدن در ملك مولاى خويش به منزله گوشت و خون مولا مى شود يعنى همان گونه كه انسان از اعضاى وجود خود، هم كار مى كشد و هم نسبت به آنها راءفت و دلسوزى دارد، نسبت به مملوكان و خدمتكاران خويش نيز اين چنين است .
مالك بايد بداند كه آفريدگار خدمتگزار و مملوك خويش نيست ؛ تنها مالك اوست . بنابراين مالك بر مملوك خدايى ندارد و در قلمرو قوانين الهى مى تواند از تو كار بكشد و انتظار داشته باشد.
مالك و ارباب ، نه گوش و چشم خدمتكارش را آفريده و نه واقعا روزى رسان اوست . آفريننده و روزى رسان ، تنها خداست و اوست كه مملوك را تحت فرمان مالك به امانت سپرده است .
از اين مالك بايد رفتارى خدا پسندانه داشته باشد هر چه مى خورد به مملوك خويش هم بدهد و هر چه مى پوشد به مملوك خويش بپوشاند، كار بيش از طاقت بر عهده اش ننهد و اگر نسبت به او نفرت و بيزارى پيدا كرد، او را بفروشد و مورد آزار و شكنجه قرار ندهد. ولا قوة الا بالله . (473)
حقوق خويشاوندان
21- حقوق مادران
حق مادر اين است كه بدانى او تو را به گونه اى نگهدارى كرده رشد داده و پروريده است كه نظير و مانند ندارد. از شيره وجودش به تو خورانده است ، و اين كارى است كه جز مادر ، كيس در حق ديگرى انجام نداده و نمى دهد.
مادر با تمام وجودش از تو حمايت و مراقبت كرده و تمامى سختيهاى دوران باردارى را بر خويش هموار ساخته است تا تو گام بر زمين نهاده اى .
مادر دلخوش بود كه تو را سير كند، هر چند خود گرسنه بماند؛ تو را بپوشاند، سرت سايه افكند، هرچند خود طعم آفتاب را بچشد؛ خود سختى كشد و تو را به ناز پرورد؛ بيدار ماند و تو را به خواب نوش كند.
آرى مادر! تنش ظرف وجود تو، دامنش ، آرامشگاه تو و جانش ، سپر بلاى تو است .
سرد و گرم جهان را به خاطر تو به جان خريد و تو بايد در خور چنين فداكارى و محبتى ، شكرگزار و حق شناس وى باشى ! و البته اين حق شناسى را - با چنين وسعت وژرفايى ! - جز توفيق و كمك خداوند نتوانى ! (474)
22- حقوق پدر
حق پدر اين است كه بدانى اصل توست و تو شاخه وجود اويى . اگر او وجود نداشت تو نيز گام به عالم وجود نمى گذاشتى . پس هرگاه ارزشى در زندگى و وجود خود يافتى ، بدان كه آن نعمت را از پدر دارى . پس بدين پايه و در خور شاءن او، قدردان و سپاسگزارش باش و لا قوة الا بالله
23- حق فرزدان و مسؤ وليت سرپرستى آنان
حق فرزند اين است كه توجه كنى او جزئى از وجود توست . فرزند با هر خير و شرى كه داشته باشد، منتسب به پدر است .
تو نسبت به ادب ، خداشناسى ، رفتار عبادى و دينى او مسوول هستى و در قبال آن پاداش و يا كيفر خواهى داشت .
پس فرزندت را چنان پرورشى ده كه در دنيا مايه افتخار و زينت تو باشد و در آخرت نزد خداوند معذور باشى . و لا حول و لا قوة الا بالله (475)
24- حقوق برادران
حق برادر اين است كه او را دست كار آمد و كارگشاى خويش بدانى . و وى را پشتوانه اى امن و مايه عزت و اعتماد به شمار آورى . و بدانى كه او نيروى تو در برابرمشكلات و ناهنجاريهاست . پس او را در گناه و معصيت حق و وسيله ظلم به حقوق الهى قرار نده .
او را در اصلاح امور خويش رها مكن و در برابر دشمنان تنها مگذار، ميان و شياطين مانع شو، ازنصيحت كردن او دريغ ننما و در مسير خدا همواره به او توجه داشته باش اگر فرمانبر خدا و بنده مطيع فرمانش باش - ولى اگر اهل گناه معصيت بود، فرمان و خواست خدا را بر خواست او مقدم دار. (476)
25- حق مولى و آزاد كننده عبد
بنده اى كه بوسيله مولايش آزاد شده بايد سپاسگزار لطف مولايش باشد؛ چه اين كه مولا را از ذلت بندگى رهانيده و او عزت آزادى بحشيده است ،...
بهره ورى از امور حلال دنيا را بر او ممكن ساخته و تمامى وقت و امكاناتش را در اختيار او نهاده تا به هر اندازه خواست به عبادت خداوند بپردازد...
مولايى كه بنده را آزاد مى سازد، نزديكرين كس به آن آزاد شده - پس از خويشاوندان رحمى رحمى او - است . اگر مولا نيازى به كمك و هميارى پيدا كرد، سزاوارترين كس به يارى دادن او، همان آزاد شده اوست . (477)
26- حق بنده آزاد شده ، برمولا خويش
مولايى كه بنده اش را آزاد مى كند، بايد بداند كه خداوند او را حامى و پناه آن بنده بى پناه قرار داده است ، در حقيقت او - بنده آزاد شده - وسيله اى است ميان خدا و مولا يعنى با لطف و رحمت نسبت به بنده اش مى تواند جلب رضاى خدا كند و رحمت الهى را نصيب خويش سازد تا آنجا كه مى سزد همان برده ناتوان كه در جامعه بظاهر قدر و هويتى ندارد، مولاى خويش را از آتش دوزخ برهاند و دنيوى اين است كه اگر بنده شده وارثى نداشته باشد، مولايى كه به او نعمت آزادى بخشيده ، ميراث بر او خواهد بود تا در برابر مالى باشد كه براى او صرف كرده است .
اگر مولا پس از آزاد سازى بنده خويش ، حقوق بعدى او را ادا نكند چه بسا ميراث آن عبد، بر مولا گوارا حلال نباشد. و لا قوة الا بالله .(478)
در روزگار ما، هر چند مساءله بردگى بردگى به صورت گذشته مطرح نيست و اصولا تدابير رهايى بخش اسلامى سبب گرديده است تا در ممالك اسلامى قبل از ساير جوامع مساءله بردگى و برده دارى از ميان برود، اما ثبت اين حقوق كه امام سجاد - عليه السلام - براى حقوق متقابل مولا و بنده آزاد شده او مطرح كرده از آن جهت ثمر بخش است كه اين رهنمودها خود گواه تدابير عميق رهبران دينى در گشودن زنجيرهاى بردگى و پس از آن حمايت اجتماعى از ايشان است .
برده اى كه آزاد مى شود، عنصرى است بى پيوند با جامعه ، غريب و بى پناه و نيازمند حمايت و مساعدت . از اين رو امام سجاد - عليه السلام - بر اساس مبانى دينى ، مولا را موظف مى داند كه پس از آزاد ساختن بنده خويش ، او را رها و بى پناه نگذارند بلكه براى آزاد زيستن او زا يارى دهد.
اكنون دانسته مى شود كه چقدر فاصله است ميان ذهنيت برده دارى در جوامع غير اسلامى با آنچه در جوامع اسلامى بوده است ! چقدر فرق است ميان جوامع غربى و اروپايى و جوامع صدر اسلام و رفتار آنان بابردگان . چه اين كه در جوامع غربى انسانهاى آزاد به جرم پوست سياهشان به اسارت كشيده و به ممالك خود آورده و به عنوان برده مورد بدترين سوء استفاده ها قرار مى دادند و اكنون كه بظاهر آن گونه بردارى را كنار گذشته اند به غارت منابع اقتصادى و ملى و فرهنگى ملتهاى جهان سوم پرداخته اند و در پوشش حمايت از حقوق بشر، آزاديخواهان جهان را به تروريست بودن محكوم مى كنند و در برابر چشم جهانيان ، خود به هر سرزمين و ملتى كه بخواهند زور مى گويند، فرمان مى رانند، لشكركشى مى كنند و حكومتهاى مردمى را عزل و حكام وابسته به خويش را بر سر ملتهاى مسلمان مسلط مى دارند!
چه قدر تفاوت است ميان تزورگرانى كه امروز در صحنه جهانى دم از دموكراسى و حقوق بشر مى زنند و هدفى جز حمايت از منافع سلطه گرانه خويش ندارند، با رهبران مسؤ ول و صادقى چون امام سجاد - عليه السلام - كه اگر در رساله حقوقش سخن از حمايت محرومان و بردگان به ميان آورده ، خود در طول زندگيش صدها اسير را آزاد ساخته و نه تنها به بردگان - كه انسانند و بنده خدايند - بلكه به حيوانات نيز كمترين ظلم و آزارى وارد نساخته است .
27- حق احسان كنندگان به انسان
حق آن كس كه به تو نيكى و احسان كرده ، اين است كه از او تشكر كنى و مراتب امتنان و قدرشناسى خود را به او بنمايى ، لطفش را به زبان آرى ، او را در محافل به نيكى يادكنى و در اعماق وجودت برايش خالصانه دعا كنى تا از اين طريق در نهان و عيان يادكنى و در اعماق وجودت برايش خالصانه دعا كنى تا از اين طريق در نهان و عيان قدرشناسى كرده باشى . اگر توانستى بايد لطفش را جبران كنى وگرنه مترصد فرصتى مناسب باشى (479)
28- حق مؤذنان و مناديان نماز
مؤذن ،خداى به را ياد تو مى آورى و به عبادت حق فرا مى خواند و بهترين بارى دهنده تو در راستاى عبادتى است كه خداوند بر تو واجب ساخته است .
سپاس از مؤذنان در حقيقت سپاس از احسانگران است .
آنگاه كه تو در خانه آرميده اى چه بسا او را متهم كنى چرا كه در سحرگاه تو را از بستر گرم به محراب فرا مى خواند و اين ناسازگار با طبع آسايش طلب آدمى است و نفس را خوش نمى آيد اما او در كار خويش از سوى خدا هرگز متهم نيست شيوه اش مورد رضاى خداست .
منادى اذان نعمتى است از خدا بر تو، پس با نعمت خدا بر خوردى نيك داشته باش و شاكر باش . (480)
29- حق معنوى امام جماعت
آن كسى كه در نماز جماعت به امامت مى ايستد، سفيرى ميان تو و خداست . نماينده ، به درگاه پروردگار است ، از جانب ، سخن مى گويد، برايت دعا مى كند و از جانب ،، واجبات و مستحبات نماز را به جا مى آورد، اگر نقصى در كار او باشد، مقصر اوست نه تو در حالى در كاستيهاى عمل او شريك نيستى .
تو امام جماعت احسان خاصى نكرده اى اما او خود و نمازش را سپهر تو ساخته و اين لطف ، شايان قدردانى است . و لا قوة الا بالله (481)
30- حقوق همنشينان
حق همنشين اين است كه با او نرمش و ملايمت اخلاقى داشته باشى ، در گفتگوى با او از مرز انصاف نگذرى ، با بى مهرى نگاه از او برنگيرى و در خور فهم او با وى سخن بگويى .
اگر تو بر او وارد شده اى ، حق حركت و اقدام به ترك مجلس با توست ولى اگر تو ابتدا خواستن از وى حركت كنى و مجلس را ترك گويى . ولا قوة بالله (482)
چنان كه در اين رهنمود تاءمل شود، امام - عليه السلام - به ريزترين نكات اخلاقى و لطفترين مسايل روابط اجتماعى اشاره كرده است . نكاتى كه اگر مورد توجه قرار گيرد، جامعه اسلامى در اوج اخلاق و آداب صحيح اجتماعى قرار مى گيرد و بى نياز از رهاوردهاى ناهنجار روانشناسان و دانشمندان علوم تربيتى غرب و شرق خواهد بود.
31- حق همسايگان
حق همسايه اين است كه در غياب وى آبرو امكانات او را نگهبان باشى در حضورش ، احترام وى را نگاه دارى . هماره ياريش دهى ، درصدد عيبجويى او و كنجكاو لغزشهايش نباشى . اگر اتفاقا عيبى از او مشاهده كردى ، آن عيب را در سينه ات نهان دارى ، آن گونه كه سرنيزه نتوانند دژ سينه ات را فتح كنند و به آن سر دست يابند!
اگر همسايه ات با كسى راز مى گويد، سعى نكن تا ارزش مطلع شوى .
در سختيها، تنهايش مگذار، در نعمت بر او رشك مبر، از خطايش درگذر! به بدگويانش مجال و زمينه بدگويى مده ، اگر دغلكار را بر او آشكار ساز! با همسايه ات خوش رفتار باش . و لا حول قوة الا بالله (483)
32- حق همراهان و همسفران
حق همراه و همسفر اين است كه تو در نيكى و محبت از او برتر و فزونتر باشى و اگر فزوتر نيستى دست كم با او برابر باشى آن گونه كه تو را اكرام و احترام مى كند تو نيز او را حرمت نهى و اكرام كنى .
اجازه نده در جوانمردى بر تو پيشى گيرد و اگر پيشى گرفت درصدد جبران باش .
در مسير دوستى كوتاهى نكن . خير خواه و پاسدار عزت و آبرويش باش
در راه اطاعت خدا ياريش كن و در ترك گناه معاونش باش
براى او لطف و رحمت باش و نه مايه عذاب و رنج و لا قوه االا بالله .
حق شريك
حق شريك اين است كه در نبودن او كارهايش را سامان دهى و در حضورش با وى به مساوات و برابرى رفتار كنى تنها بر اساس راى خويش و بدون مشورت با وى تصميم نگيرى مستبدانه عمل ننمايى از داراييش نگهدارى كنى و در هر موضوع كوچك و بزرگى به او خيانت نورزى اين حديث به ما رسيده است كه : دست حمايت خداوند بر سر دو شريك است تا آن زمان كه به هم خيانت نورزند. و لا قوه الا بالله .
حق داراييها و امكانات مادى
حق مال اين است كه آن را از حرام به كف نيازى در حرام به كار نگيرى از صرف آن در امور بايسته و ارزشى دريغ ننمايى و در مسايل غير ضرورى آن را به هدر ندهى .
داراييها و امكاناتى كه از آن خداست و موهبت او به توست در مسير خدا و وسيله اى براى تقرب به او قرار ده آنها را براى كسانى به ارث نگذار كه چه بسا تو را ستايش هم نكنند و براى تو جانشين شايسته اى نباشند.
با ارث دادن اموال فراوان به وارثان ناشايست در حقيقت تو آنها را در حيف و ميل امكاناتت يارى داده اى .
بر فرض كه وارثان تو شايسته باشند و مالت را در راه خدا صرف كنند باز اين آنهايند كه منافع معنويش را مى برند و اين تو هستى كه بايد حسرت و پشيمانى و كيفر و مواخذه به دست آوردن آن اموال را داشته باشى و تحمل كنى . و لا قوه الا بالله .
حقوق طلبكاران
حق طلبكار اين است كه اگر مال و طلب او را در اختيار دارى و مى توانى طلبش را ادا كنى او را سرگردان و معطل نگذارى زيرا رسول خدا ص فرمود: -مسامحه كارى بدهكار نسبت به پرداخت حق طلبكار ظلم است
و اما اگر حق طلبكار را اكنون در اختيار ندارى سعى كن كه با زبان خوش رضايت او را به دست آورى و مهلت گيرى و با لطف بارش گردانى نه اين كه هم مالش را به او ندهى و هم با او به درشتى و خشونت رفتار كنى زيرا اين كار فرومايگى است . و لا قوه الا بالله .
حق معاشران
حق معاشر اين است كه از در نيرنگ و تقلب و دروغ با او وارد نشوى اغفالش نكنى و چون دشمن بيرحم او را نكوبى اگر به تو اعتماد كرد توانت را در مسير رعايت حال او به كارگيرى زيرا فريب دادن شخصى كه به تو اعتماد كرده چونان ربا و ربا خوارى است . و لا قوه الا بالله
حق مدعيان و شاكيان
حق مدعى اين است كه اگر ادعايش بحق است و دلايلش صحيح و منطقى است او را رد نكنى بلكه خويش را در كنار او و همصداى او عليه خويش به شمار آورى بى آن كه نيازى به شاهد باشد تو خود هم گواه باشى و هم داور.
اين حق خدا بر توست .
و چنانچه ادعاى او باطل و نارواست نرمش و تهديد را درهم آميزى و او را به دينش سوگند دهى و با ياد خدا سرسختى او را درهم فرو ريزى سخنان بيهوده و جنجال را به ميدان نياورى ، زيرا اين گونه سخنان نه خشم طرف مقابل را مى كاهد و نه تو را به مقصود مى رساند بلكه ناظران تو را متهم واقعى مى پندارند سخن ناهنجار شراره بديها را مى افروزد و سخن نيك آتش شر را خاموش مى كند. - و لا قوه الا بالله
38- حق كسانى كه مورد ادعا و شكايتند
حق كسانى كه عليه آنان شكايت و ادعا دارى اين است كه حق خويش و ادعاى خود را عليه او بنرمى طرح كنى زيرا ادعا هماره براى شخص مقابل ناراحت كننده است ( و نرمش در گفتار قدرى از اين ناراحتى خواهد كاست )
با ملايمت و آرامى و بيان روشن و لطيف استدلال كن به جاى دليل و برهان به جار و جنجال روى نياور زيرا قيل و قال حرف حسابت را هم پايمال مى كند و مشكلاتى جبران ناپذير به وجود مى آورد و لا قوه الا بالله
39- حق مشورت كنند گان و راءى خواهان
حق كسى كه با تو مشورت مى كند و نظر تو را درباره مساءله اى جويا مى شود اين است كه كه اگر نظر درست و بايسته اى دارى در نصيحت و راهنمايى او بكوشى و راهى را به او بنمايى كه اگر خودت جاى او بودى همان راه را برمى گزيدى .
در كار نصحيت ، بايد شيوه اى رفتار كنى كه وحشت را از او بزدايى و او را در اقدام به عمل يارى دهى !
و چنانچه در مساءله مورد پرستش ، نظر قاطع و ديد روشنى ندارى و كسى را مى شناسى كه صاحب نظر و مورد اعتماد است ، مشورت خواه را به آن شخص راهنمايى كنى تا از او نظر خواهى كند. تو با روش مى توانى به او خدمتى شايان داشته باشى . ولا قوة الا بالله . (484)
40- حق مشاوران و رايزنان
حق كسى كه مورد مشورت تو قرار مى گيرد اين است كه وقتى نظر خويش را ابراز كرد و موافق ميل تو نظر نداد، او را متهم نكنى ! نظرها مختلف است و تو در انتخاب و پذيرش نظر او مجبور نيستى . بنابراين اگر او شايسته مشورت دانسته اى ، متهمش نكن ! بلكه در برابر اظهار نظر وى ، از او تشكر و قدردانى كن .
و در صورتى كه نظر او با نظر موافق تلافى لطف او باشى . ولا قوة الا بالله (485)
41- حق نصيحت طلبان
كسى كه از تو نصحيت مى خواهد حقش اين است كه بينش و نظر درست خود را به او عرضه دارى و سخن در حد فهم و درك او گويى ، زيرا هر انديشه اى ، گنجايش و تحملى خاص دارد. روش به تو در نصيحت و راهنمايى ديگران بايد آميخته با رحمت و ملاطفت باشد! و لا قوة الا(486)
بالله
42- حق خير خواهان نصيحت گويان
كسى كه از سير خيرخواهى به نصحيت تو مى پردازد، حقش اين است كه در برابر او نرم باشى و سرسختى نشان ندهى ، دلت را براى درك نصيحتش آماده كنى و خوب گوش فرا دهى . اگر سخنانش درست بود، خداى را سپاس گويى و راهنماييش را بپذيرى و قدردانى كنى ، و اگر مطالبش را درست نيافتى ، متهمش نكنى زيرا نهايت اين است كه او در تشخيص به خطا رفته است و با تو غرض ندارد!
بلى ! اگر نصيحت گو از آغاز براى تو شناخته شده و مورد اتهام باشد ، در اين صورت مجالى براى پذيرش راءى او نيست . و لا قوة الا بالله . (487)
43- حقوق بزرگسالان
حق كسانى كه از تو بزرگسالترند اين است كه آنان را حرمت نهى . و اگر كسى ازايشان در ميدان دين و معنويت داراى سبقت و فضيلت است ، بدين خاطر نيز او را ارجمند بدارى !
از در مخالفت و خصومت با او رويارو نشوى . در راه رفتن بر او سبقت نگيرى ، كم خردش نپندارى ، اگر رفتار ناهنجارى از او ديده شد، شكيبا باشى و به دليل پيشينهادى ديندارى و كهنسالى وى احترام وى او را نگاه دارى زيرا حق سن و سال چون حق اسلام و ديندارى است . ولا قوة الا بالله . (488)
44- حق خردسالان و كوچكتران
خردسالان را بايد مورد رحمت قرار دهى و در تربيت و تعليمشان بكوشى ، از لغزشها آنها چشم پوشى و بر خطاهاى آنان پرده تغافل افكنى ، با ايشان سازگار باشى و ياريشان دهى .
پوشش خطاهاى كودكانه خردسالان ، زمينه اصلاح رفتار آنان است و انگشت نهادن بر نقاط ضعف ايشان وجب تجرى و بى باكى و تحقير مى شود.
بايد با كودك مدارا كرد و با او روش براى رشد و هدايت وى مناسبتر است . (489)
45- حق نيازمندان و وامخوهان
حق آنان كه نزد تو اظهار نياز مى كنند و از تو طلب يارى دارند اين است كه در رفع گرفتارى و حاجتش تلاش كنى و براى گشايش دشواريهايش دعا نمايى .
اگر در صداقت و راستگوييش ترديد دارى و به او بدبين هستى ، نخست در اين نكته بينديش كه بى اعتمادى تو به معلول چيست ؟آيا وساوس شيطانى سبب اين ترديد شده است تا تو را از خدمت به او و ثواب الهى محروم كند و نگذارد به پرودگار تقرب جويى ! يا ترديد تو علتى معقول منطقى دارد؟
به هر حال اگر تصميم ندارى نيازش را برآورده سازى ، آبرويش را نريز و! زبان خويش او را در كن . هر چند اگر بتوانى بر ترديدها وسوسه هاى درونى غلبه پيدا كنى و حاجتش را بر آورى ، نشان عزم راسخ توست . (490)
46- حق نياز بر آوردان مسؤ ولان
حق كسى كه نياز خويش را نزد او اظهار مى دارى تا او نيازت را بر آورد، اين است كه اگر خواسته ات را بر آورد و چيزى به تو عطا كرد، با تشكر و سپاس از او بپذيرى و مراتب فضل او را قدردانى كنى و اگر عذرى آورد و گفت نمى تواند در خواست تو را برآورده سازد، عذر او را بپذيرى و به او بدگمان نشوى و عذر او را بهانه جويى نپندارى . و بر فرض كه او بى جهت مالش را دريغ كرده باشد مال خود اوست و كسى را بر مالش توبيخ نمى كنند هر چند در اين صورت او ظالم به شمار آيد همانا انسان بسيار ستمگر و سياهكار و ناسپاس است . (491)
47- حق شاد كنندگان و مسرت آفرينان
كسى كه وسيله خشنودى تو را فراهم آورده و خداوند از طريق او تو را مسرور گردانيده است ، حقش اين است كه اگر انگيزه اصلى او، شادمان ساختن تو بوده است ، نخست خداى را شكر گويى و سپس از خود آن شخص قدردانى نمايى و در فكر جبران لطف او باشى .
و اگر منظور او مسرور ساختن تو نبوده است كار را به انگيزه و هدف ديگرى انجام داده ولى در نهايت به نفع تو هم تمام شده است باز هم خداى را سپاس گو و بدان كه اراده الهى در رسيدن اين شادى به تو نقش داشته است . و به هر حال آن شخص را نيز دوست بدار و خير خواهش باش زيرا وسيله لطف الهى در حق تو قرار گرفته ، هر چند نيت آن نداشته است . ولا قوة الا بالله . (492)
48- حق بدى كنندگان و جفا كاران
كسى كه واسطه شر شده و به وسيله او امرى ناگوار به تو رسيده است ، حقش اين است كه اگر به عمد بوده ، از او بگذرى تا با عفو تو، ريشه بدى و بدخواهى كنده شود و هم نشان ادب و اخلاق والاى توباشد. خداوند مى فرمايد: آنان كه پس از ستم ديدن درصدد انتقام برآيند مورد تعرض قرار نمى گيرند و... البته آن كس كه از انتقام چشم بپوشد و صبر كند نشان اراده محكم اوست . ونيز خداوند مى فرمايد: اگر انتقام مى گيريد به قدر ستمى كه ديده ايد انتقام بگيريد و اگر صبر كنيد البته بهتر است .
اما اگر عمدى در كار نبوده است و آن شخص ندانسته و ناخواسته به تو جفا كرده است ، نبايد در فكر انتقام باشى و نبايد خطا را با عمد مكافات دهى بلكه با شيوه اى شايسته او را از كردارش بازگردان . و لا قوة الا بالله . (493)
49- حقوق همكيشان
حق آنان همكيش تواند اين است كه مايه رحمت آنان باشى ، با بد رفتارانشان مدارا كنى و به صلاح دعوتشان نمايى و از نيك رفتارشان تشكر كنى ... پس به همه همكيشان خويش دعا كن ، همه را يارى ده ، موقعيت ارزشى هر يك را رعايت كن ، كهنسالان را به جاى پدر، كودكان را به جاى فرزند و ميانسالان را به جاى برادر خود به شمار آور، هر كس نزد تو آمد با وى لطف و مهربان كن و حقوق برادرى را در حقش مراعات كن . ولا قوة الا بالله (494)
50- حق اهل ذمه كافرانى كه در پناه حكومت اسلامى اند
حق ذميان و يهود و نصارى و مجوس كه در جامعه اسلامى و يا در پناه حكومت اسلامى زندگى مى كنند و حاكميت سياسى اسلام را پذيرفته اند، توهم بپذيرى عهد و پيمان خدا را درحقشان رعايت كنى ، تنها چيزى را از آنان طلب كنى كه در قرار داد و پيمان طلب كنى كه در قرارداد و پيمان با ايشان قيد شده و خود پذيرفته اند، خدا پسندانه با آنها رفتار كنى و به احترام خدا و رسول آنها را نيازارى .
زيرا از پيامبر - صلى الله عليه وآله - روايت شده است : هر كس به كافرى كه در پناه اسلام قرار گرفته ، ستم روا دارد، با من دشمنى ورزيده است و من دشمن اويم . پس تقواى الهى را درباره كافران ذمى رعايت كن و لا حول قوة الا بالله . (495)
استمداد از خداوند در ايفاى حقوق
در پايان رساله حقوق پس از ترسيمم حقوق الهى و اجتماعى و فردى مؤمنان چنين آمده است :اين حقوق پنجاه گانه بر سراسر زندگى انسان سايه افكنده است و آدمى به هر حال از مجموعه اين قوانين و حقوق نمى تواند به دور بماند. عمل بر طبق اين حقوق ضرورى است و بايد در ايفاى اين وظايف خطير از خداوند استعانت و يارى جست .
هيچ نيرو و توانى نيست مگر متكى به خداى يگانه .
سپاس همه جانبه ، مخصوص خداوندت پرودگار جهانيان است . (496)
پی نوشتها:
455- كتب على بن الحسين زين العابدين عليه السلام الى بعض اصحابة .
اعلم رحمك الله ان الله عليك حقوقا محيطه بك فى كل حركه تحركتها او سكنه سكنتها ااو منزله نزلتها او جارحه قلبتها و آله تصرفت بها بعضها اكبر من بعض و اكبر حقوق الله عليك ما اوحبه لنفسيه تبارك و تعالى من حقه الذى هو اصل الحقوق و منه تفرع
456- فاما حق الله الاكبر فانك تعبدهع لا تشرك به شيئا فاذا عفلت ذلك باخلاص جعل لك على نفسه ان يكفيك امر الدنيا و الا خره و يحفظ لك ما تحب منها.
457- و ما حق نفسك عليك فان تستوفيها فى طاعة الله ، فتوى الى لسانك حقه و الى سمعك حقه والى تصرك حقه و الى يدك حقها و الى رجلك حقها و الى بطنك حقه و الى فرجك حقه وتستعين بالله على ذلك .
458- و اما خق اللسان فاكرامه عن الخنى و تعويده على الخير و حمله على الادب و اجمامه الا لموضع الحاجة و المنفعة اللدين و الدينا و اعفاوه عن اول الشنعة القليلة القائدة التى لا يؤ من ضررها مع قلة عائدتها و يعد شاهد العقل و الذليل عليه و تزين العاقل بعقله حسن سيرته فى لسانه و لا قوه الا باللله العلى العظيم .
459- و اما حق اللسان فاكرامه عن الخنى و تعويده على الخير و حمله على الادب و اجمامه الا لموضع الحاجة و المنفعة للذين الدنيا و اعفاره عن الفضول الشنعة القيلة بعقله حسن سيرته فى لسانه و لا قوة الا بالله العلى العظيم
460- و اما حق بصرك فغضه عما لا يحل لك وترك ابتذاله الا لموضع عبرد تستقبل بها بصرا و لا قوة الا بالله .
461- و اما حق يدك فاءن لا تبسطها الى الى مالا يحل لك فتنال بما تبسطها اليه من الله العقوبة فى الاجل و من ااناس بلسان الائمه فى العاجل لك فتنال و لا تقبضها مما افترض الله عليها و لكن وقرها بقبضها عن كثير مما يحل بها بسطها الى كثير مما ليس عليها، فاذا هى قد عقلت و رفت فى العاجل و جب لها حسن الثواب فى الاجل .
462- و اما حق بطنك فاءن لا تجعله وعاء لقليل من الحرام و لا لكثير و: تقتصد له فى الحلال و لا تخرجه من حد التقوية الى حد التهوين و ذهاب المروة وظبطه اذاهم بالجوع و الظمافان الشبع المنتهى بصاحبه الى التخم مكسلة و مثبطة عن كل بر و كرم . و ان الرى المنتهى بصاحبه الى السكر مسخفة و مجهلة و مذهبة للمروة .
463- و اما حق فرجك فحفظه مما لا يحل لك و الا ستعانة عليه بغض البصر فانه من اعون الاعوان ، و كثرة ذكر الموت و التهدد لنفسك بالله و التخويف لهابه . وبالله العصمة و التاييد و لا حول قوة الا بالله .
464- و اما حق الصوم فان تعلم انه حجالب ضربه الله على لسانك وسمعك و بصرك و فرجك و بطنك ليسترك به من النار و هكذا جاء فى الحديث الصوم جنة من النار فان سكنت اطرافك فى حجتها رجوت ان تكون محبوبا و ان انت تركتها تضطرب فى حجابها و ترفع جنبات الحجاب فتطلع الى ما ليس لها باالنظر الداعية للشهوة و القوة الحارجة عن حد التقيه لله لم تاءمن ان تخرق الحجاب وتخرق الحجاب و تخرج منه و لا قوه الا بالله .
465- و اما حق الصدقة فان تعلم انها ذخرك عندربك و ديعتك التى لا تحتاج الى الاشهاد عذا علمت ذلك كنت بما استودعته سرا اوثق بما استودعته علانية و كنت جديرا ان تكون اسررت اليه امرا علنته و و كان الامر بينك و بينه فيها سرا على كل حال و لم تستظهر عليه فيما استودعيه منها - شهاد الاسماع لا صارعليه بها كانها اوثق فى نفسك لا كانك لا تثق به فى تاءدية وديعتك ايك قم لم تمنتن بها على احد لا نهالك فاذا امتنتنت بها لم تاءمن ان تكون بها مثل تهجين حالك منها الى من مننت بها عليه لان فى ذلك فاذا امتننت بها لم تاءمن ان تكون بها مثل تهجين حالك منها الى من مننت بها عليه لان فى ذلك ذليل على انك لم ترد نفسك بها و لواردت نفسك بها لم تمتن بها على اخد و لا قوة الا بالله .
466- واما حق الهدى فان الهدى فان تخلص بها الا رادة الى ربك و التعرض لرحمته و قبوله و لا ترديد عين الناظرين دونه فاذاكنت كذالك لم تكن متكلفا و لا متصنعا و كنت انما تقصد الى الله و اعلم ان الله يراد بليسير و لا يراد بالعسير كما اراد بخلقد التيسير و لم يرد بهم التعصثر و كذالك التذلل اولى بك من التدهقن . لان لالكلفة و المؤونة فى المتدهقنين . فاءما التذلل و التمسكن فال كلفة فيهما و لا مؤونة عليها لا نهما الخلقة و هماموجودان فى الطبيعة و لا قوة الا بالله .
467- ثم حقوق الائمة
فاما حق سائسك بالسلطان فان تعلم انك جعلت له فتنه و انه مبتلى فيك بما جهعله اللههه له عليك من السلطان وان تخلص له فى النصيحة و ان لا تماحكه و قد بسطت يده عليك فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكه و تذلل و تلطف لا عائه من الرضى مايكفته عنك و لا يضر بدينك و تستيعن عليه فى ذلك بالله تعازه و لا تعغنده فانكان فعلت ذلك عققته و عققت نفسك فعرضتها المكوهه و عرضته لمكروهه و عضته للهكة فيك و كنت خليقا ان تكون معينا له على نفسك و شريكا له فيما اتى ليك و لا قوه الا بالله .
468- و اما حق سائسك بالعلم فالتعظيم له و التوقير لمجلسه و حسن الاستماع اليه و الاقبال عبيه المعونة له على نفسك فيما لاعنى بك عنه من العلم بان تفرغ له عقلك و تحضره فهمك و تزكى له و تجلى به بصرك بترك اللذات و نقص الشهوات وان تعلم انك فيما القى رسله الى من لقيك من اهل الجهل فلزمك حسن التادية عنه الهيم و لا تخنه فى تاءدية رسالته و القيام بها عنه اذا تقلدتها و لا حول و لا قوة الا بالله .
469- ثم حقوق الرعيه
فاما حقوق رعيبك بالسلطان فان تعلم انك انما استرعيتهم بعضل قوتك عليهم فانه انما احلهم محل الرعية لك ضعفهم و ذلهم فما اولى من كفاله ضعفه و ذله حتى صيره لك رعية و صير حكمك عليه نافذا، لا يمتنع منك بعرة و لا قوة و لا تستنصر فيما تعاظمه منك الا بالرحمة و الحياطة و الاناة و ما اولاك اذاعرفت ا اعطاك الله من فضل هذه العرة القوة التى قهرت بها ان تكون الله شاكرا و من شكر الله اعطاه فيما انعم عليه و لا قوة الا بالله .
470- فاما حقوق رعيبك بالسلطان فاءن تعلم انك انما استرعيتهم بفضل قوتك عليهم فانه انما احلهم محل الرعيه لك ضعفهم و ذلهم ، فما اولى من كفاكه ضعفه و ذله حتى صيره لك رعية وصير حكمك عليه نافذا، لا يمتنع منك بعرة و لاقوة و لا نستنصر فيما تعاظمه منك الا بالرحمد و الحياطة و الاناة و ما اولاك اذا عرفت ما اعهطاك الله من فضل هذا العرة و القوة التى قهرت بها ان تكون الله شاكرا و من شكرالله اعطاه فيما انعم عليه و لا قوة الا بالله .
471- واما حق رعيتك بالعلم ، فان تعلم ان الله قد جعلك لهم فيما آتاك من العلم و ولاك من خزانة الحكمة ، فان احسنت فيما ولاك من خزانة الحكمة ، فان احسنت فيما ولاك الله من ذالك و قمت به لهم مقام الخازن الشفيق النالمولاه فى عبيده الصابر المحتسب الذى اذا راءى ذاجاجة اخرج له من الموال التى فى يديه كنت راشدا و كنت لذالك آملا معتقداء و الا كنت له خائنا و لخلقه ظالما لسبله و عزه متعرضا.
472- و اما حق رعيك بملك النكاح ، فاءن تعلم ان الله جعلها سكنا و مستراحا و مستراحا و انسا و واقيد و كذلك كل نعمة الله و يكرمها و يرفق بها و ان كان حقك عليها اغلظ و طاعتكبها الرم فيما احبيت و كرهت مالم تكن معصية فان لها معصية لها حق الرحمة و المؤانسة . و موضع السكون اليها قضاء اليها قضاى اللذة التى لا بد من قضائها و ذلك عظيم و لا قوة الا بالله .
473- و اما حق رعيك بملك اليمين فان تعلم انه خلق ربك ، و لحمك و دمك و انك املكه لا انت صنعته دون الهه و لا خلقت له سمعنا و لا بصرا و لا اجريت له رزقا ولكن اللله كفاك ذلك . ثم سخره لك و اثنمنك عليه و استدعك اياه لتحفظه فيه و تسيرته . فنطمعمه مما تاءكل وتلبسه و لا تكلفه مالا يطيق فاءن كرهت خرجت الى الله منه و استبدلت به ولم تعذب خلق الله و لا قوه الا بالله .
474- فحق امك فان تعلم انها حملتك حيث لا يحمل احد حدا و اطمعتك من ثمرة قبلها ما لا يطعم احد احدا . و انها وقتك بسمعها و بصرها و يدها و رجلها وشعرها و بشرها و جميع جوارهها مستبشرة بذلك فرحة مؤآبلة لما فيه مكروهها و المهار و ثقلها و غمها حتى دفعتها عنك سد الهدرة و اخرجتمك الى الارض فرضيت ان تشبع و تجوع فرضيت ان تشبع تجوع هى و تكسك و تعرى و ترورك و تظما و تظللك و تضحى و تنعمك ببؤ سها بالنوم بارقها و كان بطنها لك و عاء، و حجرها لك حواى و ثديهالك سقاء و نفسهالك وقاء، تبشر حر الدنيا و بردها لك و دونك ، فتشكرها على قدر ذلك و لا تقدر عله الا بعون الله وتوفقه . و اما
475- و اما حق و لدك فتعلم انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسؤ ول عما و ليته من حسن الادب و الدلالة على ربة و المعونة عليك فيه و احمدالله و اشكره على قدر ذلك ولا قوه الا بالله
476- و اما حق اخيك فتعلم انه يدك التى تبسطها و ظهرك الذى تلتجى ، اليه و عزك الذى تعتمد عليه قوتك التى تصول بها فلا تتخذه سلاحا على معصية الله ولا عدة للظلم بحق الله و لا تدع نصرته عل ينفسه و معنتهه على عدوة والحول بينه و بين شياطينه و تاءدية النصيحة اليه و الاقبال عليه فى الله فان انقاد لبربه و احسن الاجابة و الا فليكن الله اثر عندك واكرم عليك منه .
477- و ام حق امنعم عليك بالاء فان تعلم انه انفق فيك ماله و اخرجك من ذل الرق و وحشته الى عز الحزية و انسها و اطلقك من اسر الملكد و فك عنك حلق العبدية و اوجدك رايحة العز و اخرجك من سجن القهر و دفع عنك العسر و بسط كل بلسان الانصاف و اباحك الدنيا كلها فملكك نفسك وحل اسرك و فرغمك لعبادة ، ربك و احتمل بذلك التقصير فى ماله . فتعلم انه اولى الخلق بك بعد اولى رحمك فى حياتك وموتك و احق الخق بنصرك و معونتك و مكانفتك فى ذات الله ، علا توثر عليه نفسك ما احتاج اليك .
478- و اما حق مولاك الجارية عليه نعمتك فاءن تعلم ان الله جعلك حامية عليه و واقية و ناصرا معقلا و جمله لك وسيلة و سببا بنك و بينه فبا الحرى ان يحجبك عن النار فيكون فى ذلك ثواب منه فى الجل و بحكم لك بميراثه فى العاجل اذالم يكن له رحم مكافاة لماانفقته من مالك عليه و قمت به من حقه بعد انفاق مالك فان لم تقم بحقه خيف فليك ان لا يطيب لك ميراثه و لا قوة الا بالله .
479- و اما حق المعروف عليك فاءن تشكره و تدكر معروفة و تنشر له المقالة الحسنة و تخلص له الدعاء. فيما بينك و بين الله سبحانه فانك اذافعلت ذلك كنت قد شكرته سر و علانيه ثم ان امكن مكافاته . بالفعل كافاته و الا كنت مرصد له موطنا نفسك عليها.
480- و اما حق الموذدن فاءن تعلم انه مذكرك بربك و داعيك الى حظك و افل اعوانك على قضا الفريضه التى افترضهاالله عليك عتشكره على ذلك للمحسن اليك . و ان كنت فى بيتك متهما لذلك ، لم تكن فى امر متهما و علم ، انه نعمة من الله عليك لاشك فيها فاءحين صحبة نعمة الله بحمداللله عليها على كل حال و الا قوة الا باالله .
481- و اما حق امامك فى صلاتك فان تعلم انه قد تقلد السفارة فيما بينك و بين الله و الوفادة الى ربك و تكلم عنك و لم تتكلم عنه و دعالك تدع له و طلب فيك و لم تطلب و لم تطلب فيه و كفاك هم القام بين يدى الله و المساء لة له فيك . و لم تكفه ذلك فاءن كان فى شى ء من ذلك تقصير كان بهدونك و ان كان اثما لم تكن شريكه فيه ولم عليك فضل ، فوقى نفسك بنفسه ووقى صلاتك تطلاته ، فتشكر له على ذلك ولا حول و لا قوة الا بالله .
482- واما حق الجليس فاءن تلين له كنفك و تطيب له جانبك و نتصفه فى مجاراة اللفظ و لا تغرق فى نزع الحظ اذا الحظت و تقصد فى اللفظ افهامه اذا لفظت وان كنت الجليس اليه كنت فى القيام عنه بالخيار و ان كان الجالس اليك كان باالخيار و ال تقوم الا باذنه و لا قوة الا بالله .
483- و اما حق الجار فحفظه غائبا و كرامته شاهدا و نصرته فى الحالين جميعا، لا تتبع له عورة و لاتبحث له عن سوء لتعرفها، فان عرفتها منه هن غير ارادة منك و لا تكلف كنت لا علمت حصنا و سترا ستيرا لوبحثت الاسنه عنه نعمة تقيل عثرته و تغفر زلته . و لا تذخير حلمك عنه اذا جهل عليك و ال تخرج ان تكون لما به ترد عنه لسان الشتيمه و ترد عنه لسان الشتيمه و تبطل فيه كيد حامل انصية و تعاشره معاشرة كريمه و لا حول ولا قوة الا بالله .
484- و اما حق المستشير فان حضرك له وجه راءى جهدت له فى النصيح ة و اشرت عليه بما تعلم انك لو كنت مكانه عملت به و ذلك ليكن منك فى رحمة و لين ، فان اللين يونس الوحشة و ان الغلظ يوحش موضع الانس و: لم يححرك له راءى عرف له من تثق برايه و ترضى به لنفسك دالله عليه و ارشدته اليه فكنت لم تاءله خيرا و لم تدخره نصحار و لا حول و لا قوة الا بالله .
485- و اما حق المشير عليك فلا تتهمه فيما لا يوافقك عليه من راءيه اذا اشار عليك فاانما هى الاراء و تصرف الناس فيها و اختلاغهم فكن عليه فى راءيه بالخير اذا تهمت راءيه ، فاما تهمته راءيه و حسن وجه مشورته ، فاذا عندك ممن نستحف المشاورة و لا تدع شكره على مابدا لك من اشخاص راءيه و حسن وجه مشورته ،، فاذا وافقك حمد، اللله و قبلت ذلك مناخيك بالشكر و الارصاد بالمكافاة فيث مثلها فزع لايك و لا قوة الا بالله .
486- و اما حق المستنصح فان حقه ان تودى اليه النصيحة على الحق الذى ترى له انه يحمل و تخرج المخرج الذى يلين على ماسمعه . و تكلمه من الكلام بما يطيقه عقله فان لككل عقل طبقه من الكلام يعرفه و يجتيبه و ليكن مذهلك الرحمة و لا قوة الا بالله
487- و اما حق الناصح فاءن تلين له جناحك ثم تشرئب له قلبك و تفتح له سمعك حتى تفهم عنه نصيحته ثم تنظريها فان كان و قق فيها للصواب حمدت اله على ذلك و قبلت منه و عرفت له نصيحته و ان لم يكن وقق لها فيها رحمتة و لم تتهمه و علمت انه لم ءلك نصحا الا انه اخطا ان يكون عندك مستحقا للتهمهة فلا تعبا بشى ء من امره على كل حال و لا قوة الا بالله .
488- و اما حق الكبير فان حقد توقير سنه و اجلال اسلامه اذا كان من اهل لفضل فى الاسلام بتقديمه فيه و ترك مقابلته عند الحصام و لا تسبقه الى طريق و لا تومه فى طريق و لا تستجهله و ان جهل عليك تحملت و اكرمه بحق اسلامه مع سنه فانما حق السن بقدر الاسلام و لا قوة الا بالله .
489- و اما حق الصغير فرحمته و تثقيفه و تعليمه و العفو عنه و الستر عليه و الرفق به و المعونة له و الستر عل جرائر حدائته فاءنه سبب و المداراة له و ترك مماحكنه فان رلك ادنى لرشده .
490- و اما حق السائل فاعطاوه اذا تقينت صدقه و قدرت على سد حاجته و الدعاء له فيما نزل به و المعاونة له على طلبته و ان شككت فى صدقه و سبقت اليه التهمة له و لم تعز على ذلك لم تاءمن ان يكون من كيد الشيطان اراد يصدك عن حظك و يحول بينك و بين التقرب الى ربك فتركته بستره و رددته ردا جميلا و ان غلبت نفسك فى امره و اعطيته على ما عرض فى نفسك منه . فان ذلك من زم الامور
491- و اما حق المسوول فحقهعاعطى قبل منه ما اعطى بالشكر له و المعرفة لفضله وطلب وجه العذر فيمعه و حسن به الظن و اعلم انه منع ماله منع و ان ليس التثريب فى ماله و ان كان ظالما فاءن الانسان لضلوم كفار.
492- و اما حق من سرك الله به و على يديه . فان كان تعمدها لك حمدت اللله الا ثم شكرته على ذلك بقدره فى موضع الجزاء و كافاته على فضل الابتداء و ارصدت له المكافاة ، ان لن يكن تعمدها حمدت الله و شكرته و علمت انه منه ، توحدك بها و احببت هذا اذاكان سببا من اسباب نعم الله عليك وترجو له بعد ذلك خيراء، فان اسباب التعم بركة حيث ماكانت وان كان لم يتعمد و لا قوة الا بالله .
493- و اما حق من ساك القضاء على يديه بقول او فعل فان كان تعمدها كان العفو اولى بك لما فيه له من القم بك لما فيه له من القم و حسن الاذب مع كثير امصاله من الخلق . فان الله يهول : و لمن نتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل - الى قوله - من عزم الامور و قال عزوجل : و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به ولئن صبرتم لهو خير للصابرين هذا فى العمد فان لم يكن عمدل لم تظلمه بتعمد الانتصار منه فنكون قد: كافاته فى تعمتد على خطا. و رفقت به ورددته ! لطف ما تقدر عليه و لا قوة الا بالله .
494- و اما حق اهل ملتك عامة فاضمار السلامة و نشر جناح الرحمة و الرفق بمسيئهم و تاءلفهم و استصلاحهم شكر محسنهم الى نفسه و اليك ف .ن احسانه الى نفسه احسانه اليك اذا كف عنك اذاه و كفاك موونته و حبس عنك نفسه فعمهم جميعا بدعوتك و انصرهم جميعا بنصرتك و انزلتهم جميعا منكك منازلهم ، كبيرهم بمزلة لاوالد و صغيرهم بمنزلة الولد و اوسطهم بمنزلة الاخه . فمن اتاك تعاهدته بلطف و رحمة وصل اخاك بمايجب للاخ على اخيه .
495- و اما حف اهل الذمة فالحككم يهمان تقبل منهم ما قبل الله و تفى بما جعل الله لهم من ذمته و عهده و تكلهم اليه فيما طلبوا من انفسهم و اجبروا عليه و تحكم فيهم بماحكم الله به على نفسك فيما جرى بينك من معاملة و ليك بينك و بين ظلمهم من رعاية ذمة الله والوفاء بعهده . و عهد رسول الله صلى الله على آله فانه بلغنا انه قال : من ظلم معهد كنت خمصه فاتق الله و لا حول و لا قوة الا بالله
496- فهذعه خمسون حقا محيطا بك لا تخرج منا فى حال من الاحوال يجب عليك رعابتهاو العمل فى تاءديتها و الا ستعاتته بالله جل ثناوه على ذلك و لا حول و لا قوة الا بالله و الحمدالله رب العالمين