امام سجاد ( ع ) در دمشق
علاوه بر سخناني که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن کريم فرمود و حقيقت را آشکار کرد ، حضرت زين العابدين ( ع ) وقتي با يزيد روبرو شد - در حالي که از کوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود : اي يزيد ، به خدا قسم ، چه گمان مي بري اگر پيغمبر خدا ( ص ) ما را به اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر کرد که دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافيان از آن سخن گريستند . فرصت بهتري که در شام به دست امام چهارم آمد ، روزي بود که خطيب رسمي بالاي منبر رفت و در بدگويي علي ( ع ) و اولاد طاهرينش و خوبي معاويه و يزيد داد سخن داد . امام سجاد ( ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه مي دهي روي اين چوبها بروم و سخناني بگويم که هم خدا را خشنود سازد و هم براي مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ يزيد نمي خواست اجازه دهد ، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مي ترسيد . مردم اصرار کردند . ناچار يزيد قبول کرد . امام چهارم ( ع ) پاي به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشکها يکباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مرد برخاست . خلاصه بيانات امام ( ع ) چنين بود : "اي مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتري ما بر ديگران بر هفت پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستي قلبي مؤمنين مال ماست . خدا چنين خواسته است که مردم با ايمان ما را دوست بدارند ، و اين کاري است که دشمنان ما نمي توانند از آن جلوگيري کنند" . سپس فرمود : "پيغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست ، وصي او علي بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيد الشهداء از ماست ، جعفر طيار از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين ( ع ) از ماست ، مهدي اين امت و امام زمان از ماست " . سپس امام خود را معرفي کرد و کار به جايي رسيد که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد . امام ( ع ) سکوت کرد . تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : اي مؤذن تو را به حق همين محمد خاموش باش . سپس رو به يزيد کرد و گفت : آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويي جد تو است همه مي دانند دروغ مي گويي ، و اگر بگويي جد ماست ، پس چرا فرزندش حسين ( ع ) را کشتي ؟ چرا فرزندانش را کشتي ؟ چرا اموالش را غارت کردي ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير کردي ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گريبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستي آشوبي به پا شد . اين پيام حماسي عاشورا بود که به گوش همه مي رسيد . اين نداي حق بود که به گوش تاريخ مي رسيد . يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود و حتي بعضي از لشکريان را که همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بيمناک شد و از آنان روي پوشيد و سعي کرد کمتر با مردم تماس بگيرد . به هر حال ، يزيد بر اثر افشاگريهاي امام ( ع ) و پريشان حالي اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجويي حال اسيران برآيد . از امام سجاد ( ع ) پرسيد : آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد ( ع ) و زينب کبري ( ع ) فرمودند : ميل داريم پهلوي قبر جدمان در مدينه باشيم .