"زیباترین روح پرستنده"، ترجمه، "زین العابدین" است. نشان می دهد كه اصطلاحات، كلمات و حتی صفاتی كه ما برای بیان مفاهیم، معانی، عقاید و حتی شخصیت های بزرگ مذهبمان به كار می بریم، در تلقی امروز به گونه ای است و در تلقی نخستین اش به گونه ای دیگر. زیرا ما گاه صفات و اسامی و یا مناقبی را كه در كتب قدیم و اصلیمان وجود ندارد، بنا به سلیقه ی فعلی خودمان، برای پیشوایانمان به كار می بریم و این امر حاكی از آن است كه بینش امروز ما تا چه حد با بینش نخستین تشیع و اسلام اختلاف دارد.
صفات و اسامی و اصطلاحاتی هستند كه اصیل اند، و از صدر اسلام وجود دارند، و ما هم آنها را به كار می بریم، اما نوع تلقی ما و مفهومی كه از آنها احساس می كنیم، كاملاً با آنچه كه اول بوده، فرق دارد. این اصطلاح "زین العابدین" را به طور معمول كه به كار می بریم، هیچ احساسی از آن نداریم، هیچ فضیلتی و هیچ صفت مشخصی در این كلمه و در این لقب احساس نمی كنیم، در صورتی كه اگر در محتوای دقیق و لطیف این معنی تجدید نظر كنیم و با یك نگاه تازه بدان بنگریم، می بینیم كه چه صفت عالی و زیبایی است: "زیباترین روح پرستنده" ،"زیور و زینت پرستندگان".
نیز ما همیشه فضیلت ها، ارزش ها، و عظمت های رهبرانمان را، پیشوایان بزرگ اسلامی مان را، با ارزش های دینی و قومی فرهنگ بشری و نظام های طبقاتی می سنجیم، و خیال می كنیم كه اگر با همان ملاك ها و صفات و ارزش های عالی ای كه بزرگان قومی و تاریخی و قهرمانان خودمان را تجلیل و تعظیم و توصیف می كردیم و می كنیم ائمه راهم توصیف كنیم، آنها را خیلی تجلیل كرده ایم. در صورتی كه اساساً دستگاه ارزش های اسلامی، با سیستم ارزش های قومی و ملی و فرهنگی كاملاً متفاوت است. مثلاً ما خیال می كنیم، كه اگر بگوییم پیغمبر اسلام سایه نداشته است، صفت بزرگی را از پیغمبر عنوان كرده ایم، در صورتی كه ارزش های پیغمبر اسلام در زبان كسی كه كه بهتر از هر كس دیگر می تواند از او سخن بگوید [امام جعفر صادق(ع)] این است:
كان رسول الله یجلس جلوس العبد و یاكل اكل العبد و یعلم انه العبد
"رسول خدا نشست و برخاست می كرد، مثل نشست و برخاست یك بنده، غذا می خورد، مثل غذا خوردن یك بنده، و اصلاً می دانست كه یك بنده است".
این بزرگترین تجلیل از مقام بزرگترین موجودی است كه در عالم هست، با بینش و با ملاك های ارزشی خاصی كه در فرهنگ اسلامی است برای امام و رهبر.
صفات گوناگونی را می شود برای یك رهبر به كار برد: از قهرمانیش، از نبوغش، از شخصیتش، و از خصوصیاتش، چنانكه مداحان بزرگ، شاعران بزرگ و نویسندگان بزرگ برای بزرگان به كار می برند.
در تاریخ بشری همواره عادت و سابقه ی ذهنی داشتیم كه یك رهبر، یك پیشوا، جبار باشد، متكبر باشد، مستبد باشد. در عوض در این سیستم، در این فرهنگ، در این ایمان، امام، جبار نیست، بلكه سجاد است.
این صفت به عنوان بزرگترین و نمایان ترین كاراكتر رهبر ما عنوان می شود و صفت شاخص او است، صفتی كه او را از همه رهبران دیگر در تاریخ بشر، ممتاز می كند، صفتی كه با آن، برجستگی و برتری و فضیلت خودش را بر همه پیشوایان دیگر تاریخ انسان نشان می دهد: "زیباترین روح پرستنده" امام نه جبار، سجاد، اینها معانی ای است كه من از متن صفات و القاب و اسامی امام گرفتم.
اهمیت نیایش
"الكسیس كارل" فیزیولوژیست بزرگی است كه برنده جایزه نوبل و مظهر بینش علمی در علوم طبیعی(1) است، و یكی از بزرگترین شخصیت هایی است كه نماینده ی یك گرایش خاص در علوم معاصر است این مرد با این بینش، وقتی از نیایش سخن می گوید، كه مظهر یك احساس و اشراق است و عالی ترین تجلی روح و معنویت انسان، (كه در بینش جدید همیشه از علوم جدا بوده است) برای ما خیلی جالب است. به خصوص كه او نویسنده ی فیلسوف و روحانی نیست و در مقام یك فیزیولوژیست، انسان شناس و متخصص علوم گوناگون طبیعی درباره انسان و هم چنین برنده جایزه نوبل در پیوند رگ هاست. وی براساس مطالعات و تجربیات مستقیمی كه روی بیمارانش، از گروه ها و تیپ های مختلف داشته تا جایی می رسد كه این حكم را به عنوان یك حكم علمی (نه به عنوان تبلیغ دینی) صادر می كند كه: "نیایش همچون دم زدن و خوردن و آشامیدن، از نیازهای ژرفی است كه از عمق سرشت و فطرت طبیعی انسان سر می زند؛ خوردن، نمو كردن، تكثیر نسل و نیایش، چهار بُعد اساسی روح انسان هستند. " و به جایی می رسد كه می گوید: "هیچ ملتی در تاریخ و هیچ تمدنی درگذشته به زوال قطعی فرو نرفت، مگر آنكه پیش از آن سنت نیایش در میان آن قوم ضعیف شده بود."
نیایش، نه هم چون تخدیر آرامش بخش است، بلكه آرامشی كه می بخشد زائیده اشباع تشنگی و نیاز و اضطراب روح آدمی و پاسخ گفتن به كمبودهایی است كه در عمق فطرت آدمی است. این است كه نیایش برخلاف تخدیر كه به ضعف و مرگ منتهی می شود، نیروزا، نشاط انگیز و عامل شكفتگی احساس ها، عاطفه ها و استعدادهای مرموز درون روح آدمی است. (كارل) بعد می گوید: "هیچ دری را نیایش نمی زند، مگر اینكه به رویش گشوده می شود." و نیایش، بلندترین قله ی تعبیر را در شب ظلمانی عقل، در پرواز عشق، می یابد، آنگاه كه كُمِیت عقیل می لنگد."
اول كتاب نیایش (الكسیس كارل) با این جمله شروع می شود كه: " ارزش عقل در نظر ما غربی ها به مراتب بالاتر از آستانه ی عشق است" و در پایان، كتاب را با این جمله ختم می كند كه: " ای كاش انسان، امروز هم چنانكه زیبائی دانش را می فهمد، زیبائی خدا را نیز بشناسد و به سخن پاسكال هم چنان گوش بدهد، كه به سخن دكارت."
نیایش، در تاریخ شیعه می تواند به عنوان مكتب امام سجاد نامگذاری شود. اساساً در طول تاریخ و در همه ادیان، نیایش، دعا و و عبادت بر دو پایه قرار دارد. یعنی تجلی دو نیاز و دو احساس در روح آدمی است. یكی فقر، به معنای احتیاج، به معنای نیاز كه انسان تشنه و عطشناك كه احساس كمبود دارد، هم چنانكه برای رفع نیازهای دیگرش متوسل به این و آن می شود و یا در جستجوی مایحتاجش به تكاپو می افتد، نوعی از كمبودها را در درون روح خود، یا در سرنوشت زندگی اش را نیز احساس كند. جلوه ی بیرونی این نیاز، نیایش است، و ریشه ی نیاز و نیایش یكی است.
بنابراین نیایش و دعا، گاه به عنوان درخواست چیزی است كه نیایشگر بدان محتاج است و ندارد. و گاه عالی تر از این مرحله است و به عنوان تجلی عشق است. گرچه عشق را نیز می توان یكی از نیازهای روح گفت، اما به خاطر اینكه خودش یك نیاز كاملاً مستقل است، یك ماهیت مرموز و یك شعله اهورایی و الهی در درون روح آدمی است و بیش از هر چیز در زندگی آدم دست اندركار است و بیش از هر چیز در نظر آدم مجهول است، در نتیجه مستقل از نیاز و فقر شمرده می شود. این عالی ترین نوع دعا و نیایش است، نیایش و دعائی كه زائیده ی روح عاشق است: احساس عشق.
عشق و تنهایی
عشق چیست؟ صدها تعریف درباره ی عشق كرده اند، و می شود كرد، اما آنچه به نظر من بهترین و عمیق ترین تعریف از عشق است، این است كه "عشق زائیده تنهایی است و تنهایی نیز زائیده عشق است" تنهایی، به معنای این نیست، كه یك فرد بی كس باشد، كسی در پیرامونش نباشد. اگر كسی پیوندی، كششی، انتظاری، و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد، نسبت به هر چیزی، نسبت به هر كسی، اگر منفرد و تك هم باشد، تنها نیست. برعكس كسی كه نیاز چنین اتصال و پیوست و خویشاوندی ئی در درونش حس می كند، و بعد احساس می كند از او جدا افتاده، بریده شده و تنها مانده است، در انبوه جمعیت نیز تنهاست. چنین روحی كه ممكن است در آتش یك عشق زمینی، و یا در آتش یك عشق ماورائی بسوزد و بگدازد، پرستش را و در عالی ترین شكلش نوعی از دعا و یا نیایش را به وجود می آورد، كه بقول كارل "نیایشی است كه زائیده ی عشق است."
انواع دعا
بنابراین نیاز آدمی و هم چنین احساس عاشقانه و عارفانه آدمی، دو نوع دعا را بوجود آورده است، كه ما با هر دو نوعش آشنا هستیم. اما اسلام، این دو بُعد اساسی دعا را حفظ كرده، و بُعد سومی نیز بر آن افزوده كه ویژه ی دعای اسلامی است و آن عبارتست از: بعد آگاهی، فكری و یا بخش حكمت به اصطلاح خود اسلام كه بر دو بخش دیگر، كه ابراز احساس و عشق و هم چنین ارائه احتیاج و نیاز و فقر نیایشگر باشد، افزوده است.
به این معنی كهیك متن كامل ازیك دعای مستند اسلامی، شامل سه بعد است كه سه نیاز را برآورده می كند: یك تجلی فقر - نیاز - و یكی تجلی احساس عارفانه و عاشقانه است - كه فقط راز و نیاز یك عاشق است - و سوم آموزش فكری، علمی و ایجاد خودآگاهی فلسفی و اعتقادی، برای نیایشگر در متن دعا است.
اینجاست كه كاملاً جهت دعا فرق می كند، همیشه دعا جهتش از طرف انسان به طرف معبود و به طرف خدا است، اما در بُعد آگاهی، برعكس است: نیایشگر در حالی كه دعا می كند، مخاطب در حقیقت خود اوست، برای اینكه در این قسمت [توجه به بُعد] حكمت است در اینجا چیزی از خدا خواسته نمی شود. [در مقام خواستن] مخاطب خداست. من او را می خوانم، دعا می كنم - یعنی می خوانم - همچنین در اینجا احساسات عرفانی و پرستش و محبت و عشق خودم را به محبوب و معبودم عرضه نمی كنم، تا جهت احساس از جانب من به طرف خداوند باشد. در این بعد سوم كه اسمش را بعد آگاهی، یا بعد ایدئولوژی، یا بعد اعتقادی، یا آموزش فكری می گذارم، در حالی كه من خدا را در شكلی كه نامش دعاست می خوانم، خودم مخاطب هستم و دعا متن درس است. اینجاست كه دعا كننده در حقیقت، خود طرف سخن است. این بعد سومی است كه در دعای اسلامی اضافه می شود.
اما شیعه، به خاطر سرنوشت تاریخی و اجتماعی خاصش، كه مبارزه با دستگاه حاكم بوده، و هم چنین نداشتن هیچگونه وسیله جهاد، و نیز نداشتن حق بیان و قلم برای بیان دردهای اجتماعی، شعارهای طبقاتی، اجتماعی، اعتقادی، فكری، گروهی و ارائه خواست ها، ایده آل ها، اصول عقایدش و عرضه كردن اساسی ترین رنج ها و اساسی ترین آرزوهای گروه خودش،بر خودش و دیگران، فرم دعا را، كه در عالی ترین شكلش، دعای امام سجاد است به عنوان وسیله جهاد و نیز وسیله ی ارائه و بیان افكار اجتماعی، رنج ها، دردها، و هم چنین سرنوشت خاص شیعه، گذشته اش، مصیبت ها، فاجعه ها، اراده ها، آرزوها، تسلیم ها، جنایات، ظلم ها، مظلومیت ها، جلادی ها، و شهادت هایی مورد استفاده قرار داده است كه مجموعاً سرنوشت تاریخی شیعه را در تاریخ اسلام شكل می داده است و همه آنها در متن دعای شیعی تجلی دارد. در اینجاست كه دعا، هم یك نوع حرف زدن است با خدا - چنانكه همیشه بوده - و هم در شیعه " یك نوع حرف ها را زدن" است.بنابراین دعای شیعه به صورت كامل ترین مكتب، خودش در چهار بُعد مشخص می شود: نیاز - عشق - آگاهی - مبارزه
مفهوم ثواب
الان سه نوع دعا وجود دارد: یكی دعائی كه برای ثواب انجام می شود. از به كار بردن كلمه ی "ثواب" مقصود خاصی دارم، والا مسلم است كه هر كس كه مذهبی است، به ثواب هم معتقد است. ثواب را در معنی خاصی كه الآن در جامعه فعلی ما وجود دارد، به كار می برم. ثواب به این معنی كه: این دعا را بخوان تا این پاداش را در ازاء انجام این عمل به تو بدهم. این یك نوع عمل است، چنان كه به بچه گفته می شود: این پنج تا مشق را بنویس، یك دوچرخه برایت می خرم. بچه ناچار برای دوچرخه پنج تا مشق را می نویسد و اگر ببیند كه دوچرخه ای در كار نیست، هیچ معنی ندارد كه پنج تا مشق را بنویسد. پس علت غائی انجام این عمل، چیزی خارج از این عمل است و در این حالت انجام می شود كه من كاری را كه خودش به درد من نمی خورد و تأثیری روی من ندارد - بلكه حتی برای من ملال آور است و بد است و سخت است – به خاطر به دست آوردن چیزی به ازاء آن انجام می دهم. این ما به ازاء را كسی به من می دهد، كه این عمل به دردش می خورد، یا مورد رضا و درخواست اوست. این یك نوع عمل است كه انسان انجام می دهد. وقتی به من می گویند: این متن را بخوان، تا این را به تو بدهیم، مسلم برای من این است كه خواندن این متن برای من چیزی ندارد. تأثیری روی من ندارد. این آقا كه كارفرماست و صاحبكار است، سفارشی داده و دلش می خواهد كه این متن خوانده شود، و من این متن را بخوانم، بعد چون این كار به درد او می خورد، و به نفع اوست، یا خشنودی او را تأمین می كند، نه مرا، من آن كار را انجام می دهم كه به ازاء كسب رضایت او، مزدی بگیرم ، كه رضایت من در آن مزد است، نه در آن عمل.
روشن است كه اگر مزد نباشد، هیچ منطقی مرا به انجام این عمل وادار نمی كند. متأسفانه ما در تربیت مذهبی كودكانمان به همین شكل رفتار می كنیم، یعنی همانطور كه آنها را به درس و مشق اجبار می كنیم، بدون این كه به آنها بفهمانیم كه درس و مشق چیست، به او امر می كنیم كه این درس را بخواند، یا این مشق را بنویسد، و به ازاء آن به گردشش می بریم و به سینما و چلوكبابی، یا برایش كت و شلوار و دوچرخه و شیرینی می خریم و او از همان اول می داند، كه به كلاس رفتن و درس خواندن و مشق نوشتن برای اینجور چیزهاست و اگر آنها نباشد، این اعمال برای او هیچ ارزشی ندارد: برای آقا جانش خوب است.
وقتی از اول به مردم، به جوان، به كودك، بگوییم انجام این اعمال از نظر مذهبی موجب می شود كه این چیزها را به تو بدهند، از اول به او، و به بینش او، و به عمق شعور او فرو كرده ایم كه نفس این اعمال مذهبی ، روی تو كه عاملش هستی، ارزش مثبتی ندارد، بلكه اینها اوامری است كه از طرف خداوند صادر شده، و موجب رضایت اوست و بنابراین تو باید عمل كنی. به عنوان یك تحكم، به عنوان یك تعبد، به عنوان یك امر، تا به ازای این عمل و این ریاضت كه مرتكب می شوی و انجام می دهی، جبرانی به صورت پاداش به تو بدهند، كه اسمش ثواب است. وقتی می گویند: اگر زیارت وارث را پنج مرتبه بخوانی، فلان چیز را به تو می دهند ... مثلاً عسل به تو می دهند یا ... به این معنی است كه ما قائل بدان نیستیم كه نفس خواندن زیارت وارث، برای خواننده اش، دارای سود و ارزش است. بلكه این [زیارت] را وسیله ای معرفی كرده ایم، كه خواننده را در راه به دست آوردن مایه های لذتی یاری می كند كه اساساً به این زیارت مربوط نیست، و از جنس آن نیست و خارج از آن است یعنی مجموعه اعمال و احكامی است كه از اول در مفهوم فعلی و تلقی ئی كه الان از ثواب داریم، انجام می شود، و یا وادار به انجام می شود.
ولیاصطلاح "ثواب" یك اصطلاح اصیل اسلامی بی نهایت عمیق و درست است. ثوابی كه می گویم اصیل و اسلامی است، به معنای نتیجه ی منطقی و دنباله ی طبیعی عكس العمل عقلی و ضروری یك عمل عبادی یا مذهبی می باشد، ثواب به این معنی یك اصل بی نهایت منطقی، عقلی، علمی و درست است.
دو نوع عمل است: یك وقت به كسی می گوییم این خشت ها را از اینجا به آنجا ببر، وی خودش اصلاً خشت لازم ندارد، اصلاً یك جور دیگری زندگی می كند، و به خشت و ساختمان كار ندارد، دارد از جائی رد می شود و كاری دارد، به او می گویند: شما این خشت ها را از اینجا بردار و ببر آنجا، بابت هر خشتی یك تومان به تو می دهیم، او یك قران را برای كار دیگری لازم دارد، می آید و این خشت ها را می برد آنجا و بر می گردد و به هر حال ده تومان می گیرد، این ده تومانی كه گرفته، ثوابش است، پاداش اش است؛ چه اصولاً این عمل هیچ اثری رویش نگذاشته و اصلاً به دردش نمی خورده و در مسیر نیازش، و در مسیر هدفش نبوده است، برای هدف كس دیگری بوده: كس دیگری به این كار احتیاج داشته و او این عمل را انجام داده و ده تومان گرفته است. او به ده تومان احتیاج دارد.
یك وقت دیگر هم هست كه می گویند: این ورزش را بكن، بدنت نیرومند می شود. قوی می شوی، این ثواب است، این پاداش است، این ثواب اصیل است. یك وقتی هست كه من خودم احتیاج دارم خانه ای بسازم، آجرها را بر می دارم و می آورم ، بعد خانه ای كه ساخته می شود، در آن می نشینم. این ثواب عمل من است.
آنچه ما الآن به بچه هایمان می گوییم و یا دیگران را به انجام اعمال دینی دعوت می كنیم به عنوان تحمل اعمالی است كه خودشان حكمتی، نتیجه ای و هدفی ندارند، نیازی را از ما برطرف نمی كنند. چون امر است ما باید اطاعت كنیم، و چون اطاعت كردیم، چیزهایی می دهند كه ما به آنها احتیاج داریم، اما اگر ندادند دیگر این اعمال برای ما معنی ندارند، چون هدفشان را و غایتشان را از دست می دهند.
یك وقت نیز ثواب به معنای دیگری است. می گویند: این "زیارت وارث" تمام تاریخ بشر را با نگاهی بسیار مترقی و انسانی برای تو تصویر می كند و همه دنیا را همه گذشته بشریت را، حال را، آینده را، جهت زندگی تو را، جهت نیروی فردی تو را و جهت زندگی اجتماعی تو را مشخص می كند. همه حوادث، نهضت ها و شخصیت ها و درگیری ها و جنگ های دنیا را برای تو صف بندی، تفسیر و روشن می كند، و تو اگر این زیارت را خواندی، فهمیدی، تأمل كردی، تو كه پیش از خواندن آن، یك آدم كور بودی، جاهل بودی و نمی فهمیدی كه تاریخ چیست، بعد از خواندنش یك آدم آگاه و معتقد و روشن و وارد در چنین وسعت بزرگی از جهان بینی تاریخی می شوی. این ثواب تو است.
بنابراین، اگر نخوانی، از ثوابش محرومی؛ یعنی یك آدم گنگ، یك آدم مبهوت، یك آدم جزئی بین و نسبت به فلسفه ی تاریخ جاهل هستی. در نظر كنونی تو معنی امام حسین و قیام او به عنوان قیامی است كه از صبح عاشورا تا بعد از ظهرش طول كشیده است. زیارت وارث را كه بخوانی [این معنی] از اول انسانیت تا آخر تاریخ گسترش پیدا می كند. این ثوابش است.
این گونه ای از ثواب است و یك نوع دیگر هم این است كه [می گوییم] این را بخوان، این جور چیزهایی را به تو می دهند. بنابراین لازم نیست كه من آنرا بخوانم و بفهمم، لازم نیست درباره اش فكر كنم، لازم نیست كه دغدغه این را داشته باشم، كه آیا معنی آنرا درست فهمیدم یا درست نفهمیدم. پنج مرتبه آنرا می خوانم فقط روی قرائتش، تلفظ حروفش، زیر و زبرش، دقت كنم، كه بگویند: پنج مرتبه را خواندی. خوب. پنج مرتبه خواندیم، وضو هم گرفتیم، رو به قبله هم خواندیم، هیچ غلط هم نداشت، در یك زیر و زبرش هم اشكالی ایجاد نشد. خواندیم، دیگر كاری نداریم.
یك نوع ثواب را به این معنی می گوییم، یك نوع دعا برای ثواب، به این معنی، یك نوع دعا هست به عنوان جبران مسئولیت هائی كه ما در عهده داریم، یا داشتیم، و انجام ندادیم، و یا آنچه را باید با اندیشیدن، با تصمیم گرفتن، درست عمل كردن، فداكاری، وحدت، همدستی، تحمل، شهامت، صبر و اینجور چیزها به دست آوریم، چون چیزی نداریم كه به دست آوریم، به جای آن به دعا متوسل می شویم. این یك جور دعاست، یعنی توسل به دعا به عنوان اینكه آن را جانشین مسئولیت، كار و وظیفه بكنم و مسلماً آسان تر است. شكی نیست كه وقتی آدم بتواند با خواندن متنی در ردیف "شهدای بدر" قرار بگیرد [اگر] اینكار را نكند و بعد برود جانش را به خطر بیندازد، كه در ردیف یكی از شهدای معمولی قرار بگیرد، (آنهم معلوم نیست كه قرار بگیرد، یا بگیرد، قبول بكنند یا نكنند؟) لابد از لحاظ منطقی وضعش، لااقل، خیلی خراب است. اما این تضمین شده است كه [اگر] این را بخوانی، جزو شهدای بدر می شوی، بنابراین این راهش است. برای پول درآوردن نیز به جای كار كردن و تكنولوژی داشتن و آموزش فنی و نیروی انسانی و سرمایه گذاری و سختی و زحمت و استخراج معادن و مبارزه با تراست ها و كارتل ها و استعمار اقتصادی جهان و امثال اینها، خوب آدم دعا می خواند پول در می آورد . برای بیماری همین جور [به جای] این همه كوشش ها، این همه زحمت ها، برای اینكه سرطان كشف بشود برای اینكه فلان بیماری علاج شود، خوب نوشته است دیگر...
راههای به این آسانی، چرا آدمی به كارهای مشكل بپردازد. این نیز نوع دوم دعا است برای در رفتن از زیر بار مسئولیت هایی كه مذهب و انسانیت و عقل و اخلاق اجتماعی و زندگی فردی برعهده انسان می گذارد، جانشین همه، دعا است.
نوع سوم و چهارم دعاهایی هستند كه به آنها - صددرصد- معتقدیم و نوع مترقی و علمی و حقیقی دعایند.این دو جور دعا، دو جلوه از دعا در تشیع علوی، در اسلام است.
دعای در مكتب تشیع
دعا، گاه به عنوان خواستن چیزی از خداوند است، چیزی كه جانشین تفكر، علم و مسئولیت و اراده و رنج، كار و زحمت نمی شود، بلكه خودش در ردیف این مسئولیت ها و عوامل است برای كسب آن چیزی كه انسان بدان احتیاج دارد. می خواهی و می گیری. این چیزی است، كه هم اسلام بدان معتقد است و هم علم. "كارل" به عنوان یك عالم سخن می گوید، و مسلماً از ما عالم تر است.
بنابراین از خداوند چیزی می خواهد [باید] شرایط گوناگون این خواهش، اعمال، مسئولیت ها، نوع خواستن و همه شرایط، همه دعوت ها و همه وظایفی را كه برای به دست آوردن آن لازم بوده است انجام دهد. همه اینها باید فراهم باشند تا دعا، به عنوان عامل كسب یك نیاز بتواند عمل كند، آنچنانكه در زندگی پیشوایان خود ما وجود دارد. خود پیغمبر و خود علی و خود حسین دعا می كردند، معلوم هم هست كه اینها چكاره هستند. [كارشان] در رفتن و در گوشه ای نشستن و آنجا دعا كردن، نبوده است. همانطوری كه گفتم: نمی گفتند:
"خدایا ما آدم های اینجوری را بر همه دنیا مسلط كن". آدم های بی عرضه ای كه كوچكترین تكانی نمی خورند، كه نكند ضرری بخورند.در برابر بزرگترین فاجعه هایی كه امروز مسلمان ها می بینند، و حتی وجدان های انسانی ای كه مسلمان نیستند و خدا را قبول ندارند در برابر آن فاجعه ها فریاد می زنند و دادشان بلند شده است، مسلمانی را می بینم كه سكوت می كند، صدایش را در نمی آورد، خبرش را نمی شود، و ككش هم نمی گزد. [اما] اگر یكی از رفقایش چند روز دور و برش نیاید دلواپس می شود و اگر كوچكترین ضربه ای و ضرری به دم و دستگاه خودش بخورد، فریادش به عرش می رود، و احساس مسئولیت می كند، و آنجا دیگر كوچكترین تأخیری نمی كند. وقتی كه می بیند، اسلام الآن مثل یك پرنده ی اسیر پرشكسته ای در دست بازهای جنایتكار خونخوار دنیاست و به هر شكلی كه خواسته باشند با آن بازی می كنند. [اما] برای او فاجعه هایی كه هر روز صورت می گیرد، حتی به عنوان یك خبر روزنامه، كنجكاوی برانگیز نیست، دعا چه اثری دارد، كه بگوید: "خدایا به كرم خودت ما را ..." ما را چی؟ ... دعا قانون دارد، سنت دارد. درس احد چیست؟ پیغمبر اسلام خودش رهبر است، پرچمدارش علی است؛ و سربازانش مهاجرین و انصارند، پنجاه نفر تیرانداز را در یك گوشه گماشته و گفته: "شما باید این كار را بكنید". این پنجاه نفر فقط دیسیپلین نظامی را انجام نداده اند، پیغمبر به آن شدت شكست می خورد. در صورتی كه در همان احد، پیغمبر بعد از اینكه همه مقدمات را انجام داد، به كناری رفت و برای موفقیت مسلمین دعا كرد.این پنجاه نفر، یك دیسیپلین را انجام ندادند، فقط یك دیسپلین نظامی را.
دعای علوی همین است تمامی مقدمات را به انجام می رسانند. حتی در جنگ خندق، پیغمبر از یك ماه پیش، از دو ماه پیش، دستور می دهد كه علف های بیابان های اطراف مدینه را جمع كنند، خارها را جمع كنند، مزرعه ها را پیش از وقت درو كنند، میوه ها را كال بچینند، حتی برگ های خرما را ، نخل ها را بكنند، بعد خندق بكنند. خودش هم برای خندق خاك و سنگ می كشید و تمام مقدمات را به انجام می رساند، حتی از "بنی قریظه" یهودی، بیل و كلنگ و وسایل فنی قرض كرد، خرید، قبلاً بودجه این كار تهیه شد. پایگاه ها درست بود، صف درست و مشخص بود. تمام قدرتی كه در فكر مسلمین و در امكانات اجتماعی و اقتصادی مسلمین و امكانات انسانی آنها بود، انجام شد، بسیج گردید، بعد دعا شد. همانجا هم اگر باز یكی از طرفداران و پیروانش - كه پشت سر خود پیغمبر به جبهه آمدند - یكی از وظایفشان را درست انجام نمی دادند، و لیاقت مجاهد بودن در این صف را نمی داشتند، دعای خود پیغمبر اسلام اثر نمی داشت.
چرا علی شكست می خورد؟ چرا پیغمبر شكست می خورد؟
"دعا" به عنوان مكمل، و به عنوان یكی از عوامل همه این تجهیزات و همه این اسباب و همه این وسایل، نقش دارد. چیزی می خواهی و می گیری، به تو می دهند. نفس دعا به عنوان عامل اثر گذارنده در نفس و ذات و ماهیت و رفتار و خلق و خوی نیایشگر مطرح است. این نوع دیگری از دعا است. یعنی دعا به عنوان وسیله ای كه از خدا چیزی بگیریم. یك مسئله است، كه اسلامی هم هست، علمی هم هست. اما مسئله، دیگری كه متأسفانه در باره اش كم صحبت شده و یا صحبت نمی شود این است كه: اساساً دعا غیر از اینكه وسیله كسب موارد احتیاج برای دعا كننده می شود، نفس آن یعنی نفس نیایش و پرستش، عامل تربیتی و تربیت كننده ی روح و ذات نیایشگر است و در اینجاست كه اساسی ترین مسائل مطرح است.
انسان امروز، جامعه امروز
متأسفانه در تاریخ، بشر یا رو به رشد عقلی می رود، و بسیاری از استعدادهای موجود در فطرت و احساس و عرفان و اشراق آدمی به عنوان اسرار و سرمایه های معنوی روح آدمی، فلج می شود. به قول "كارل" به آنتروپی دچار می شود، و كم كم نیز در اثر عدم استعمال ضعیف می شود، و از بین می رود. چون اعضای روانی و معنوی انسان هم مثل اعضاء بدنی در اثر استعمال و عدم استعمال رشد پیدا می كنند، و یا از بین می روند.
در مقابل انسان هایی هستند كه به رشد معنوی و احساسی و عرفانی و اشراقی و درون گرائی می پردازند، و در عشق و عرفان و پرستش، به مقام های بزرگ و و كرامات بسیار با ارزش می رسند، اما رشد عقلی شان ضعیف می ماند، این است كه متأسفانه ما به عنوان انسان، در طول تاریخ گاه دچار تمدن های عقلی می شویم: مثل یونان، مثل رم، مثل تمدن امروز دنیا؛ و در مسیر به دست آوردن قدرت و علم و منطق و رشد و آگاهی، احساس انسان بودن و همه سرمایه های معنوی انسانی را از دست می دهیم. فلج چنانكه امروز می بینیم.
می خواستم یكی از مسایل اساسی را تحت عنوان " انسان امروز"، "جامعه امروز" مطرح كنم. این عنوان یعنی چه؟ می توان از وضع كنونی چنین سخن گفت: "جامعه متمدن" ، "انسان وحشی ". مسأله پیچیده ای كه الآن در دنیا هست.
مسلماً وضع بشریت كنونی در تمدن و علم و رشد عقلی و منطقی و آگاهی اجتماعی و در اینكه می تواند زندگی كند و بهتر از همیشه می داند كه چگونه باید زندگی كند، و نیز در تسلطش بر طبیعت بی سابقه، بی نظیر و شگفت انگیز است، رشد قدرت علمی انسان و تكنولوژی وی و روابط اجتماعی و مصرف و پیشرفت ابعاد گوناگون زندگی فردی و اجتماعی انسان امروز به چه جایی رسیده است كه رشدی را كه در بعضی از رشته های تمدن بین سال های 60 تا 70 كرده، در طول تاریخش از آغاز تا این سالها نكرده است. اما الان شما فاجعه ها، پلیدی ها و بیشرمی هایی را در تمدن امروز، از رهبران بزرگ ، از شخصیت های بزرگ، از ایدئولوگ ها و از بنیانگذاران انقلاب و نهضت هایش می بینید، كه چنگیز از یاد آوردنشان شرم دارد.
در جائی كه تجلی آزاد وجدان ها و مغزهای تمدن بزرگترین قدرت های امروز جهان است، و نامش سازمان ملل متحد است، یعنی همه بشریت امروز به صورت آزاد در آنجا متجلی و معرفی می شود، طرحی می آید مبنی بر اینكه بمباران كردن زن و بچه بی تقصیری كه در زیر چادرها، توی بیابان به عنوان آواره و بی پناه و بی وطن، زندگی می كنند منع شود، طرح رد می شود؛ كسی كه خودش می خواهد این كار را بكند، طرح را رد نمی كند، غرب طرح را رد می كند. یك كس دیگر، یك جائی را بمباران می كند. تقاضا می رسد كه این زن ها و بچه ها، پیرزن و پیرمرد و بچه های كوچك را كه یك وقتی وطنی داشته اند و حالا بیرونشان كرده اند و گناهی ندارند بگویید بمباران نكنند، می گویند: نخیر نمی شود. یعنی بمباران كنند، بزنند. كی چنگیز چنین بود؟
این وجدان قرن بیستم است. سازمان ملل متحد است، جایی است كه اعلامیه حقوق بشر در آنجا به تصویب رسیده است، قرنی است كه حتی برای حقوق حیوانات و حمایت از حیوانات، مؤسسات بزرگ دفاع و حمایت از حقوق حیوانات وجود دارد. این قرن، قرنی است كه لطافت روحی پیدا كرده است. گاهی برای اینكه حقوق اجتماعی یك انسان، یك فرد، جریحه دار شده، تمام دنیا به لرزه در می آید. گاه نیز ملتی را كه امروز هست، در طی دو سه هزار سال گذشته نیز بوده است، فردا می گویند نیست. هم شرق و هم غرب اسلحه می دهند تا وی را درو كنند. این كار مال همین قرن بیستم است. سازمان ملل هم سازنده ی آن است در عقل و بینش عقلی رشد یافته است . به طوری كه تصمیم می گیرد كه به كره ماه برود و می رود، پروژه می دهد كه تا دو سال دیگر به مریخ برود سرساعت می رود، نپتون و زهره را دور می زند، و برمی گردد. این قدرت است. قدرت تعقل.
همین انسان وقتی بر اشراق و عشق و فضیلت تكیه می كند، به كراماتی می رسد كه معجزه آسا و شگفت انگیز است، به عمق لطافتی از روح می رسد كه هیجان آور است. كسی می شود مثل حلاج، مثل بودا، كه عظمت روحی شان اصلاً برای ما قابل تصور نیست. اما مثل هند می شود كه دو تا كلنل انگلیسی بر پانصد میلیون هندی حكومت می كنند. گرسنه است اما گاو را می پرستد و برای اینكه جنایت نكند و خون نریزد آن را نمی كشد. می بینیم مردم سرزمینی كه پنج هزار سال پیش بهترین دائرة المعارف را داشته اند، امروز از بی سوادی رنج می برند، از فقر، گرسنگی و بیماری رنج می برند؛ گرسنگی وجوع و قحطی قتل عامشان می كند، چون از لحاظ شعوری، و عقلی و از لحاظ تسلط بر طبیعت عاجزند.
بدینسان بشر همیشه بین رشد عقلی و احساسی در نوسان بوده است. به معنویت رو می كند، ضعیف می شود و حتی زلزله و میكرب و باد سرد و باد گرم نابودش می كند و قحطی و سیل، موجودیتش را به خطر می اندازند. به رشد عقلی می پردازد، آدم قدرتمندی می شود كه منظومه ی شمسی را به خطر می اندازند. اما حتی به اندازه ی یك گرگ هم احساس حیوانی هم ندارد.
در زمینه های معمولی نیز همین جور است، ما خودمان هم در زمینه های معمولی، مطالعات و بحث ها و كارهای فكری و كارهای اجتماعی مان، همین طور هستیم: در اینجا – حسینیه ارشاد - كه بیشتر با نسل جوان تحصیل كرده سر و كار دارد، نسلی كه در مغزش مسائل گوناگون ضد مذهبی مطرح است، شك مطرح است و عقاید مذهبی به صورت تقلیدی و موروثی و تعبدی برایش مسأله شده است، و نمی تواند آنها را بپذیرد و حتی آن هم كه مذهبی است، می خواهد در همه اعتقادش به صورت منطقی و حلاجی شده و مستدل و علمی، دو مرتبه تجدید نظر كند یا كسانی اند كه اصلاً متزلزلند و كسانی دیگر كه صددرصد منكرند، مدعی اند و آمده اند كه پس از طرح مسأله جواب بشنوند در اینجا، به هر حال، وقتی مسایل مذهبی را مطرح می كنیم خود به خود مسیر گفتگو به سوی بحث های عقلی می رود و طبیعتاً در چنین محیطی، از چنین مستمعی نمی شود درخواست كرد كه درباره ی مسایل احساسی و اشراقی و عرفانی، با زبان همین مسایل به حرف ماگوش كند، ناچار عمیق ترین مسایل احساسی و اشراقی هم باید به صورت مسایل عقلی و استدلالی و علمی، حلاجی شود تا بتواند آنها را بپذیرد؛ وقتی كه بیشتر توجه معطوف به این مسایل می شود، از یك بعد دیگر مذهب، یعنی مسایل كاملاً عاطفی و احساسی وعمیق و زیبا و اشراقی، باز می مانیم، از آنها به كلی بیگانه و دور می شویم. لاغر می شویم و احساس می كنیم كه پرنده ای هستیم كه یك بالمان رشد كرده، و بال دیگرمان جوجه وار، لاغر و ضعیف مانده است، چنانكه در بعضی از محافل احساسی و اشراقی و عرفانی می بینیم كه به مسایل عاطفی و نیایش و عبادت، زیاد می پردازند، و از لحاظ احساسی و عبادی و اخلاقی بسیار اشباع می شوند، اما در آنجا مسایل علمی و عقلی به قدری ضعیف است كه اگر شاگردی یك "چرا" بگوید همه وحشتشان می گیرد، كه گفته است: "چرا؟" مثل اینكه فاجعه ای ایجاد شده است هیچكس قدرت تحمل یك عقیده مخالف را ندارد، یك تعبیر مخالف را نمی تواند بفهمد، مسئله دیگری نمی تواند به گوشش برسد، اصلاً نمی فهمد كه دنیا چقدر است و از كجا تا به كجاست. و اسلام نیز از كجا تا به كجای دنیا امروز است: از محله خودش بالاتر را نمی فهمد.
می بینیم آدمی، به هر طرف كه توجه می كند، از طرف دیگر غافل می ماند و من همیشه احساس می كنم كه ضعیف بودن بشر مال همین است. اینجاست كه همیشه آدم، مثل بچه كوچكی كه تازه راه افتاده باید مواظب خودش باشد، كه توی حوض نیفتد، توی چاه نیفتد و گاه توی مستراح نیفتد. همیشه آدم باید مواظب باشد و خیال نكند حالا كه دیگر دوره جوانی گذشته و دوره ی هوس ها گذشته است پس ما بیمه هستیم. نخیر، آدم هایی بودند، كه تا چهل سال روزه گرفتند، بعد با مدفوع سگ روزه شان را شكستند. این ضرب المثلی است كه همه گرفتارش هستیم. همین جاست كه باید خودمان را در حمایت قدرتی بالاتر از اراده خودمان قرار دهیم. یكی از كارهای نیایش همین است.
زندان های انسان
انسان، گرفتار چهار زندان است. زندان اول طبیعتی است، كه ما را بر اساس قوانین خودش می سازد. انسان یعنی آن اراده و آن "من"، كه می تواند انتخاب كند، كه می تواند خلق كند، كه می تواند بیندیشد و بسازد. این طبیعت ما را مثل حیوان، و مثل نبات بر اثر قوانین خودش می سازد. دوم تاریخ است، تاریخ دنباله جریانات گذشته، بر روی من و ماهیت من اثر می گذارد. سوم، جامعه است. نظام اجتماعی ایران، روابط طبقاتیش، اقتصادش و تحولاتش و امثال اینها روی من اثر می گذارد. چهارم، زندان خویشتن است، كه آن "من" انسانی آزاد را در خود زندانی می كند.
با علوم طبیعی می شود از زندان اول، كه طبیعت است آزاد شد. وقتی با هواپیما پرواز می كنید، از زندان جاذبه آزاد شده اید، در صورتی كه همیشه دو متر بیشتر نمی توانستید بپرید. وقتی در كویر، یك آبادی ایجاد می كنید، بر زندان طبیعت: "اقلیم" پیروز شده اید، وقتی بیماری ای را كه همیشه قتل عام می كرد نابود می كنید، بر طبیعت مسلط شده اید، می بینیم كه تك تك از زندان طبیعت آزاد می شویم. الآن انسان به نسبت گذشته از بند طبیعت، خیلی آزادتر است.
با فلسفه تاریخ، جبر تاریخ، علم كشف قوانین تاریخی، و هم چنین جامعه شناسی علمی می شود از زندان جبر اجتماعی و جبر تاریخی از زندان های دوم و سوم كه جامعه و تاریخ باشند تا حدی زیادی آزاد شد.
بنابراین می توان با علوم طبیعی از زندان طبیعت و با فلسفه تاریخ از زندان تاریخ، و با جامعه شناسی علمی و اقتصادی و سیاسی از نظام و جبر اجتماعی (زندان جامعه) آزاد شد: با علم.
اما بزرگترین زندان - كه همان "نفس" در فرهنگ و در اخلاق ماست - "زندان خویشتن" است. می بینیم انسانی كه از آن سه زندان آزاد شده، امروز بیشتر زندانی خودش گشته است، در اینجا با علم نمی شود از خویشتن آزاد شد، چون علم وسیله ای بود كه ما را از زندان های دیگر آزاد می كرد. حالا این "خود" عالم كه می خواهد علم را وسیله كند، "خود"ش زندانی است.
با عشق، تنها با عشق، می توان از چهارمین زندان آزاد شد؛ با "ایثار را فهمیدن"، با به اخلاص رسیدن - اگر بتوان - قدرتی كه در درون هر انسانی هست و آن همان شعله ی خدایی است، همان شعله ی خدایی كه در درون هر انسانی است، همان روح خدا كه در آدمی دمیده شده، اما خاموش شده، فسرده شده، فراموش شده است و برای همین هم هست، كه رسالت پیغمبران "ذكر" است. "اِنَّما اَنتَ مُذَكِّر" چیست؟ و "اِنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِكرَ"؟ این قرآن را، این وحی را، این رسالت را، ذكر می گوییم. ذكر چیست؟ پیغمبر چیزی نمی آورد كه به انسان بیفزاید، وحی چیزی به آدم اضافه نمی كند، آدم همه سرمایه های خودش را دارد؛ هر چیزی را كه خداوند باید به او می داده، داده است، در درونش و سرشتش گذاشته، خود خداوند در سرشت آدم نشسته است، پیامبر آمده كه فقط به یاد بیاورد. توی زندگی روزمره این درگیری ها، دشمنی ها، كینه ها، خواست ها، این لذت های پوچ و پست و پایین - دنیا- بی معنی، دائماً و روزمره ترا به قدری مشغول كرده است كه فراموش می كنی، بعد وقتی نگاه می كنی، می بینی كه یك هفته است راجع به چیزی مشغولی، و رنجش را می بری و حسرتش را داری و لذتش را می بری، كه اصلاً به اندازه یك [عطسه] گوسفند و به اندازه آب بینی یك بز (به قول علی"ع") ارزش ندارد ولی متوجه اش نیستی. یادت می رود.
اما وقتی آن ضربه رسالت، وحی، به درون اندیشه ات بخورد، و ترا به یادت بیاورد: كه با كی قوم و خویشی؟ كدام روح در توست؟ كدام امانت بر پشت تو است، و شاگرد چه آموزش و كدام آموزگار هستی؟ یك مرتبه متوجه می شوی كه چه گوهر بزرگ و نابی داری، اما در لجن می لولی، و مثل زاغ لجن خوار شده ای و به چه شعفی! آن وقت است كه بیرون می آیی، با یك ضربه انقلابی، زندان چهارم را می شكنی: "زندان خویش" را. این زندان با استدلال عقلی، با منطق، با علوم، با خون شناسی و عصب شناسی، روان شناسی، پزشكی، فلسفه تاریخ، جامعه شناسی، فقه و امثال اینها شكسته نمی شود، ولی با عشق شكسته می شود. عشقی كه بتواند ایثار را معنی كند، عشقی كه بتواند آدمی را تا قله ی بلند اخلاص برساند، عشقی كه بتواند به انسان بفهماند كه خودت را نفی كن، تا به اثبات برسی. اینها كلماتی است كه جز عشق نمی فهمد. اینها كلماتی است كه جز عشق نمی گوید و اینها معانی ای است، كه جز كسی كه عشق را می فهمد، نمی فهمد. به قول "كارل": "دوست داشتن را هر كس بفهمد، خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد، اما كسی كه فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی."
نیایش
حالا به تعریف نیایش رسیده ایم: "نیایش عبارت است از تجلی دغدغه و اضطراب انسانی، زندانی مانده در خویش، كه به زندانی بودن خویش آگاهی یافته است و آرزوی نجات، و عشق به رستگاری، او را بی تاب كرده است. نیایش، تجلی روح تنها، و تنهایی است". تنها و تنهایی به آن معنی كه كسی دور افتاده باشد. بنابراین تنهایی به معنی "بی كسی" نیست، بلكه به معنای جدایی است، به معنای بی كسی نیست، به معنای بی "او"یی است. انسانی كه خودش را تنها و غریب ، در زندان طبیعت و در زندان تنگ تر "خویش" كه جدارهایش جداره های وجود "من" است زندانی احساس می كند، جز با ضربه ی انقلابی عشق، و جز با حیله ی عشق، و جز با التهاب پرستیدن، و جز با خواستنی عاشقانه - "دعا" - راه نجات از آن را ندارد. چون كسی كه عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمی اش قوی بشود، كه زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش بداند باز به اندازه یك حیوان اسیر خودش خواهد بود.
متأسفانه ما در دوره ی بدی هستیم، كه وقتی سخن از دعا و دعا كردن می رود، آنچه در ذهنمان تداعی می شود، مانع فهمیدن معنی درست دعا می گردد. معمولاً ما آدم هایی را دیده ایم، كه یا دعا می كنند و عمل نمی كنند، یا اینكه عمل می كنند، و دعا نمی كنند. ما عمل نمی كنیم و دعا می كنیم، كه خدا ما را موفق بدارد، خدا سعادت دنیا و آخرت را به ما عطا كند، نعمت دنیا را بدهد، نعمت عافیت را بدهد و اینها ... .
ما از این همه هم، هیچ چیزش را نداریم، بعد می گوییم پس این چه دعائی است؟ آنها را هم می بینیم، كه همه ی اینها را دارند، یا خیلی از این چیزها را در دنیا دارند، ولی دعا نمی كنند، اینست كه در ذهن روشنفكر تزلزلی نسبت به ارزش دعا ایجاد شده است.
ولی ما زیباترین چهره ها را ندیده ایم كه در اوج شعور، اوج آگاهی، در اوج مسئولیت، انجام مسئولیت، فداكاری و قبول مرگ، تا قله ی شهادت رفتند، و در همان حال كه الهام بخش شهامت، دلیری، صبر، شمشیر زدن و شمشیر خوردن و در اوج نبوغ و شعور بودند، آری در همان حال عاجزانه، خاشعانه نیز به خاك افتادند، و در برابر معبود نیایش كردند. ما این گونه چهره ها را ندیده ایم، تا بفهمیم كه خضوع و خشوع دعا و پرستش، در چهره ی سری كه به دنیا و عقبیٰ فرو نمی آید، چقدر زیباست. ما همیشه آدم های عاجز را در دنیا دیده ایم كه دعا می كنند، و در قیافه ی آدم عاجز هیچ چیز زیبا نیست، برای اینكه آدمی اگر خائن باشد، انسان است؛ اما خیانتكار، وی اگر متملق و عاجز باشد، اصلاً انسان نیست. آن وقت در چهره ی او دعا چگونه می تواند زیبا باشد؟
دعا در چهره ی مردانی مثل "علی" زیباست، كه از شمشیرش مرگ می بارد؛ و از زبانش، ناله عاجزانه؛ و از چشمش، اشك. این زیباست.
این است كه می بینیم هم آن انسان متمدن و متفكر غربی، مانند دكارت از اوكوچكتر و پایین تر است، و هم آن حكیم عارف شرقی هندی. و او مثل یك عقاب بلند پرواز با هر دو بال، در ماوراء وجود، ماوراء تاریخ، و ماوراء همه ی ما، در پرواز است و با چه قدرتی.
كیست كه احساس نكند، كه به همان اندازه كه خواستن، كرنش، ذلت و عجز انسانی در برابر انسان دیگر زشت است و نفرت آور، اظهار خضوع و خشوع و فروتنی و عاجزانه التماس كردن و ستایش و سپاس انسان مغروری كه مظهر قدرت و دلاوری و خشونت در برابر قدرت های دیگر است، چقدر زیباست. زیرا این انسان در برابر معشوق و در برابر معبودِ خود به خشوع و خضوع افتاده و ستایش و سپاس می گزارد و این نهایت است. آنچه كه زشت است، تملق از قدرت است، اما در برابر عشق و دوست داشتن، هر اندازه كه انسان خاكسار است، خدائی است.
در مسیر زندگی، به میزانی كه رشد عقلی، رشد فكری و رشد تكنولوژیك و رشد اقتصادی و رشد نظام اجتماعی و تسلط بر همه قوانین طبیعت آدمی، به خصوص انسان امروز را در دنیا و در طبیعت قوی می كند، متمدنش می كند، دكارتی و ارسطوئی اش می كند، به همان میزان نیز آدمی، لطافت روح و زیبایی معنی را از دست می دهد؛ دیگر نمی فهمد و در زیر كام احساسش بسیاری از شهدها و شیرینی هایی را كه، از نعمت های مرموز و مجهول زندگی خدائی این موجود انسانی هستند، از دست می دهد. نمی تواند بفهمد. و در نتیجه آدمی مقتدر، دارای یك روح خشن، و آدمی حسابگر پرورده می شود. اگر انسانی كه در قدرت پیش می رود، عشق را و تجلی عشق را نفهمد، و خضوع و خشوع و نفی خویش را در برابر عشق، در برابر زیبائی مطلق، در برابر خداوند، احساس نكند، به میزانی كه رشد عقلی پیدا می كند و تسلط بر طبیعت، یك موجود خشن و خشك فلزی و مصنوعی بار می آید، گاه به صورت گرگی در می آید كه بیش از فلاسفه عاقل است. و خطر برای انسان امروز این است.
نیایش و پرستش نه تنها در طول تاریخ بارقه ی عشق را در فرهنگ انسانی و در عمق فطرت انسانی تجلی می داده و زنده نگه می داشته و مشتعل و فروزان، بلكه به عنوان یكی از بزرگترین عوامل تربیتی، موجب تلطیف دائمی روح انسان می شده است.
تاریخ زندگی بشر براساس "تنازع برای بقا" است، یعنی همان "قانون جنگل" و "قانون حیوان". تاریخ ما را این تنازع می سازد. دائماً تضاد طبقاتی، تضاد ملی، تضاد نژادی و كشمكش اقتصادی و هر چه بیشتر فرا اندوختن، كسب كردن، غارت كردن، لخت كردن، آزار دادن دیگری است. این قانون حاكم بر جامعه های بشری است و اندیشیدن، عقل را به كار بردن، تكنیك داشتن، اختراع و اكتشاف، و علم اندوختن و فرهنگ و تمدن را ساختن نیز در همین راه است.
اما اگر انسان فقط و فقط در این مسیر و با همین عوامل پیش می رفت، از امروز هم وحشی تر می بود، به طوری كه حتی احساس وقاحت جنایت را نمی كرد. اگر می بینیم، امروز هنوز برخلاف قدرت های حاكم بر جهان كه صریحاً و بطور قانونی و رسمی، بدتر از چنگیز، جنایت می كنند، باز هم وجدان توده های مردم عادی در سراسر دنیا، لطیف ترین مسایل احساسی و انسانی و زیبایی های اخلاقی و معنویت را می فهمند و پاسدارش هستند. به سادگی جان می دهند، ایثار می كنند، از منافع خودشان می گذرند، معنی عشق را می فهمند و معنی فداكاری و وفاداری و دوست داشتن را می فهمند؛ یكی از عوامل بزرگش پرستش است، كه موجب لطافت روح، رقت احساس، و زلال كردن شعور درونی آدمی شده است.
این نكته از نظر اصطلاحی خوب نیست، اما معنی آن خیلی جالب است، یكی از شعرا و نویسندگان می گوید: "ای خدایان. ای خدایان نباید بر ما حسرت خورید زیرا ما بر شما حسرت می خوریم، كه از لذت پرستیدن محرومید. ای خدایان، بر شما حسرت می خوریم، كه از لذت پرستیدن محرومید و نمی توانید كسی را بپرستید، این نعمتی است كه خاص انسان است."
هم موجودات دیگر كه معنی دوست داشتن را نمی فهمند، محروم اند، و هم خدایان، به خاطر اینكه معبودند، و عابد بودن را نمی توانند، و از این لذت بزرگ محروم اند.
اگر دعا را از چنگ آدم های عاجز- عاجز در زندگی- آدم هایی كه از زیر بار مسئولیت فرار می كنند، آدم هایی كه همه عقده ها و عجزها و لذت ها و ضعف هایشان را به وسیله دعا، و تظاهر به دعا، می خواهند اشباع كنند، درآورید، و دعا را در متن اسلام، و در متن چهره های بزرگی مثل امام سجاد، مثل امام علی، مثل پسرانش، مثل خانواده اینها ببینید كه آن قدرت عظیم را در تاریخ و آن انقلاب عظیم را در بشریت و آن جهاد ها و كشاكش ها و آن انرژی انفجاری را در عالم به وجود آوردند و بهترین و عاجزانه ترین و عاشقانه ترین سخن های نیایشگرانه و عاشقانه را هم: یعنی زیباترین متن های دعا و گدازان ترین متون نیایش را به وجود آوردند، آن وقت پی می برید كه " نیایش در طول تاریخ، یك عامل بزرگ تلطیف روح آدمی است." یعنی همانطوری كه عقل بزرگترین عامل در تمدن سازی جامعه های بشری بوده و جامعه متمدن ساخته است، عشق نیز بزرگترین عاملی بوده كه انسان متمدن ساخته است. جامعه متمدن غیر از انسان متمدن است، گاه در یك جامعه وحشی مثل مدینه و مكه و عربستان قرن هفتم(میلادی)، انسان های متمدن ساخته می شوند، كه تاریخ هنوز مثلشان را سراغ ندارد، و گاه در جامعه های متمدنی كه امروز بر جهان حاكم است و ما می بینیم كه تا كجا رفته اند، انسان های وحشی ای زندگی می كنند و پرورده می شوند. مقصود نه آدم های معمولی است، چون بعضی ها حكایت می كنند كه در كجا، در خیابان وال استریت، اینقدر جنایت شده و می شود و خیال می كنند كه جنایت كردن این است؛ اما نه، این بدبخت ها لات هستند، اینها مظهر جنایت نیستند، یك دادگستری درست كنید، اینها هم درست می شوند؛ اگر وضع اجتماعی روشن بشود، درست می شوند. جنایتكار، قدرت هایی هستند، كه تاریخ را می چرخانند، سرنوشت آینده بشر را قالب ریزی می كنند و از الآن طرح نسل فردا را می دهند و نبوغ هایی كه حاكم اند بر سرنوشت انسان متمدن دیده ام كه حتی بعضی از آقایان متفكر و روشنفكر، از قول فلان رئیس جمهور غربی و به استناد حرف او نقل می كنند، كه در امریكا یا در فرانسه، یا در انگلستان این قدر جنایت شده است. در صورتی كه یادشان می رود كه فقط "یك جنایت" وجود دارد و آن هم، خود گوینده است. جنایت ها همه "سیئة من سیئات" همین آقاست. این ها مظهر یك جنایت دیگرند، اینها در جامعه متمدن به وجود می آیند.
باری عقل كه عامل بزرگ رشد تمدن اجتماعی است به وسیله علم - كه تجلی عقل است- جامعه متمدن ساخته است و عشق، انسان متمدن متعالی با روحی بزرگ، و حتی گاه بزرگتر از همه وجود، همه طبیعت، می ساخته است. روحی كه آدم در انسانی مثل "علی" حسش می كند، كه "بودن" ش در این اندام تنگش، تنگی می كند؛ می خواهد آنرا بشكند، می خواهد تمام این دیواره وجود را بتركاند. مضطربانه به در و دیوار دست می كشد، كه نجات پیدا كند، فرار كند، این روح توی قفس سینه اش تنگی می كند، خفقان ایجاد می كند. آری "عشق" روح را گاه اینقدر لطیف می كند. عشق و دوست داشتن، تجلی اش پرستش و نیایش است.
ضمائر دعاهای صحیفه سجادیه
چند جمله ای از متن"صحیفه سجادیه" را بدون انتخاب، می آورم تا نشان داده شود كه اولا دعا به معنای آن نیست كه ما چیزی به دست آوریم. ثانیا دعا برای آن نیست كه آن را جانشین مسئولیت های انسانی و عقلی خودمان بكنیم و ثالثا در متن تشیع علوی، كه مظهر مكتب نیایش و بنیانگذارش، امام سجاد، "زیباترین روح پرستنده" تاریخ بشر و جامعه و فرهنگ ماست، نیایش، مكتبی است كه تجلیگاه عشق، آگاهی نسبت به جهان و عرصه نیازهای بزرگ انسانی است و رابعا "دعا" جهاد و مبارزه اجتماعی و جمعی در یك وضعیت ناهنجار اجتماعی است. به هر حال در اینجا بدون هیچ انتخابی، چند جمله ای از اولین دعای صحیفه را می آورم تا روشن شود كه طرز حرف زدن با حرف زدن دعا گوها و دعا خوان ها از زمین تا آسمان فاصله دارد.
چندی پیش كه راجع به دعا صحبت می كردم در باره ضمائر دعاهای صحیفه هم صحبت كردم و گفتم كه انسان در حال دعا چه چیزهایی می خواهد. در صحیفه هر وقت امام از خودش صحبت می كند و مجموعه چیزهایی را می خواهد ضمیرهایی به كار می برد و هم چنین در مقام خطاب به خدا نیز كلماتی را به كار می برد. دقیقا گفتم كه اینها را با چه متدی باید جمع كرد، تدوین كرد و بعد نتیجه گیری نمود. یك دعا كننده، گاه چیزی را همین جوری، از خدا می خواهد به عنوان احسانی و گاه چیزی را به عنوان پاداش یك عمل می خواهد و گاه نیز خواستش به عنوان آدمی ذلیل و فقیر و اصلا ناشایسته است كه فقط می خواهد خدا او را ببخشاید.
امام، وقتی صحبت از ذلت، و صحبت از آلودگی و عجز و خواری و امثال این حالات دعا كننده است، می گوید: "انا"، گاهی هست كه چیزی را مثل "نجات"، "فلاح" یا خیر و توفیق به نعمت می خواهد، می گوید "برای ما" وقتی كه احسان وافر و فضل زیاد می خواهد می گوید: "آنها"، "مسلمین"؛ خودش را كنار می كشد. من متوجه شدم كه این نشانه این است كه امام سجاد به خاطر وضع زندگی اجتماعی خاصی كه داشته به خصوص آن فاجعه بزرگ كه در جلوی چشمش گذشته- كه هیچ انسانی آنچنان منظره ای را در اول جوانی ندیده - و بعد مسلما بار سنگین این مصیبت و این اندوه تا آخر عمر بر دوشش بوده است و زندگی اش نشان می داده كه حتی كوچكترین نشانه ای برای او عاشورا را تداعی می كرده و او را به ناله و فریاد و اشك می آورده است و به خصوص امام سجاد در دوره ای بوده كه حتی كوچكترین امكاناتی را كه دیگر ائمه داشتند نداشته است. بعد از آن است كه یزید و عبدالملك بر همه جا مسلط شده اند و همه قدرت های مقاومت از كوچك و بزرگ از بین رفته و فقط او تنها مانده است: تنهای تنها كه حتی امكان شهادت هم ندارد. شهادت كه"جهاد انسان مومن آگاه مسئول با جور و جنایت است در دوره نتوانستن" در دوره ای كه حق پرست نمی تواند مبارزه كند، نمی تواند بجنگد، نمی تواند جهاد بكند، باز هم در اسلام از او سلب مسئولیت نمی شود. شهادت به عنوان اسلحه است و مبارزه مرگ را برای مبارزه با جور انتخاب می كند. این در لحظه ای است كه دیگر پایگاه حق پرستی، به كلی ویران، خلوت وغریب است. در اینجاست كه حق پرست اگر یك نفر هم هست باز مسئول است. در اینجاست كه می گویند: "مرگ خودت را به عنوان تنها سلاح، آگاهانه و با تمام شعور انتخاب كن و برگرد به روی خصم".
امام سجاد در شرایط خاصی است كه حتی امكان "خوب مردن" هم برایش فراهم نیست (زیرا شهادت به معنای خوب مردن است) و در چنین زجری كه آدم، حتی نتواند بمیرد، زندگی كردن مسلما روح را در كوره رنج هایی می گدازد، كه پیش از هر عاملی یك روح زلال، و شكسته و گداخته را كه در كلمات و در تعابیر و احساس هایش متجلی است رنج می دهد.
امام چه چیزی را از خدا می خواهد؟ این است كه می گویم عاملی بزرگ، حكمت است؛ یعنی این كتاب دعا اصلاً "وسیله چیز خواستن" نیست، بلكه یك كتاب آموزش است؛ یك كتاب فلسفی است كه انسان را، خدا را، رابطه انسان با خدا را، رابطه انسان در جهان را، در زندگی - و به قول "سارتر" وضعیت انسانی را- نشان می دهد. " وضعیت انسانی" یعنی "من" در مجموعه این عوامل و شرایطی كه هستم. یك چنین آموزش عمیقی در زیباترین حالات فرد است و اسمش : "دعا" ست اما با آن معنای معمولی اش اصلاً دعا نیست یك كتاب آموزش عمیق و علمی و اخلاقی و فلسفی است.
فرازهایی از صحیفه سجادیه
زیبایی تعبیر، موسیقی كلام، لطافت كلماتی كه امام انتخاب می كند، همه مسائلی هستند كه بعداً باید به دقت مطالعه شوند، و من به سرعت و خیلی مجمل جملات را معنی می كنم، تا آنچه كه گفتم به عنوان نمونه روشن شود.
"الحمدلله الاول بلا اول كان قبله و الآخر بلا آخر یكون بعده"
این تعبیرات چیز عجیبی است. در نیمه دوم قرن اول هجری است هنوز زبان عرب وارد ادبیات نشده و متنی ندارد و هنوز كناب ادبی ای به وجود نیامده است. ادبیات عرب از قرن دوم و سوم هجری شروع می شود و نیز تعبیرات فلسفی، تعبیرات ادبی، و رشد اصطلاح و رشد تعبیرات فلسفی و عقلی آن؛ و زبان صحیفه در این اوج است.
شما در آن فضا در نظر بگیرید انسانی را كه همه كارهایش را كرده همه مسئولیت هایش را انجام داده، اما به جای غرور كه رهبران همواره دارند اینقدر خاضعانه حرف می زند. رهبران روی اراده انسانی شان تكیه می كنند و برخی از انسان ها روی توكل و احساس و روی اراده غیبی تكیه می كنند. گروه دوم كه به اراده غیبی اتكا می كنند، معمولاً از نظر زندگی اجتماعی، آدمی هایی ابتدایی و عاجز بار می آیند.
آنها كه روی اراده و عقل خودشان تكیه می كنند یك غرور جبارانه و فرعونی پیدا می كنند. ناپلئون می گفت: " برای من"غیر ممكن"، غیر ممكن است. هر چیزی در برابر اراده من ممكن است". ببینید یك چنین غول وحشی كه به اینجا رسیده چه چیزهایی را در زیر پایش می تواند به سادگی قربانی كند. تروتسكی كمونیست می گوید:" اگر خورشید بر مراد من نگردد، خورشید را به زانو در می آورم" بعد نگشت وخودش به زانو در آمد.
ولی كسی كه در وی چنین غروری به وجود می آید و چنین تكبر و تفرعنی دماغش را می گیرد به سادگی می تواند همه كس را در راه منافع خودش و در راه هدفش قربانی كند. روح، لطافتش را از دست می دهد.و از آن طرف نیز آدم های عاجزی بار می آیند كه مگس را نمی توانند از روی صورتشان برانند و عاجزاند.
اگر روح بتواند باهمه قدرت خودش و با همه تسلط خودش، و در اوج قهرمان بودن و ذوالفقار داشتن اش، در همان جا "سجاد" باشد این است كه عالی ترین چهره انسانی را همچون یك تابلو نشان می دهد و این روح این قدر خاضعانه حرف می زند. این است كه می گویم تلطیف روح، لطافت روح:
الحمدالله الاول بلا اول كان قبله و الآخر بلا آخر یكون بعده الذی قصرت عن رویته انصار الناظرین.
سپاس هر خداوندی را كه اولی است كه پیش از آن اولی نیست، و آخری كه پس از آن آخری نیست.
این دعاست؟ از خدا چه چیزی می خواهد؟ یا دارد به من، به خودش، به گوینده، به نیایشگر، یك حقیقت فلسفی و اعتقادی را توصیف می كند؟ فقط خطاب است.
الذی قصرت عن رویته ابصار الناظرین
خدایی كه از دیدارش، دیده بینندگان عاجز است، كوتاه است.
و عجزت عن نعته اوهام الواصفین.
و در وصف او (نه تنها فكر و عقل و منطق بلكه) تخیل و توهم وصف كنندگان نیز عاجز است.
ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا
آفرینش را به قدرت خویش ابداع كرد.
و اخترعهم علی مشیّته اختراعا
و بر اراده خویش همه آفریده ها را اختراع كرد.
ثم سلك بهم طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبته
آنگاه همه را در طریق خواست خویش به راه آورد، و همه را در راه دوست داشتن خویش برانگیخت.
برخلاف كلیساهای مسیحی كه دنیا را پر از هول، پر از جبروت، پر از غرور، پر از وحشت، پر از لجن، پر از غول، پر از سایه های خیر و شر و امثال اینها نشان می دهند، در اینجا بنیاد خلقت و بنیاد وجود، بر یك نظم، بر یك اراده، با یك روشنایی و یا دوست داشتن شروع می شود.
لایملكون تاخیرا عما قدمهم الیه و لا یستطیعون تقدما الی ما اخرهم عنه
از آنچه خدا آنها را به پیش و مقدم داشته است تاخیرش بر ایشان ممكن نیست، و هم چنین تقدم و جلو افتادن از آنچه كه او به تاخیرشان انداخته است ممكن نیست.
یعنی كاملا اراده اوست كه اندازه ها را معین كرده، ترتیب ها را، نظام ها را مشخص كرده است. در اینجا به یك چیز بر می خوریم در درون این جبر باز به یك اختیار مطلق، بر اساس همان بینش توحیدی.
و جعل لكل روح منهم قوتا معلوما مقسوما من رزقه لا ینقص من زاده ناقص و لا یزید من نقص منهم زائد.
برای هر روحی از آنها قوتی مشخص و پخش كرده قرار داده است كه نه كم كننده ای می تواند كمكش كند و نه زیاد كننده ای زیاد.
ثم ضرب له فی الحموة احلا موقوتا
و سپس برای هر موجودی، هر روحی، هر حیاتی، یك اندازه معین و یك وقت معین و مدت مشخص تعیین كرده و بریده است.
و نصب له امدا محدودا
و یك عمری، و یك نهایتی كاملا تعیین شده، مشخص كرده.
یتخطاء الیه بایام عمره
هر چیزی، هر روحی، هر حیاتی، تمام ایام عمرش را بر روی همین حد قدم بر می دارد.
و یرهقه باعوام دهره
و به نهایت و به سرنوشت نزدیك می شود.
حتی اذا بلغ اقصی اثره
تا آنگاه كه به آخرین اثرش به آخرین راهش و نهایتش برسد.
و استوعب حساب عمره، قبضه الی ما ندبه الیه من موفور ثوابه او محذور عقابه
این ها سرنوشت همه موجودات است.
لیجزی الذی اساوا بماعملوا
(این آیه قرآن است كه مندرج شده)
و یجزی الذین احسنوا بالحسنی
تمام آفرینش این خلقت، این راه رفتن، این ابداع كردن، این خلق همه چیز، هرچیزی را اندازه گرفتن، و هر چیزی را یك عمر محدود و مشخص و معینی برایش قرار دادن، و همه چیز را با مشیت خودش مشخص كردن، همه اینها برای چیست؟
برای اینكه آنهایی كه بد كردند به سبب عمل بدی كه كردند جزای بدی ببینند و كسانی كه نیكی كردند پاداش نیك به خاطر عمل نیكشان ببینند.
از اینجا به نهایت و فلسفه غائی خلقت می آید.می بینیم كه هنوز چیزی نخواسته است.
عدلا منه
براساس یك عدلی براساس یك اندازه گیری دقیق.
تقدست اسماوه و تظاهرت آلاوه
اسمائش مقدس است و تمام نعمتش آشكار.
لایسئل عما بفعل وهم یسئلون
او از آنچه می كند باز خواست نمی شود بلكه اینانند كه باز خواست می شوند.
و الحمدلله الذی لو حبس عن عباده معرفة حمده علی ما ایلاهم من منته المتتابعه، واسنع(*) علیهم من نعمه المتظاهره، لتصرفوا فی منته فلم یحمدوه و توسعوا فی رزقه فلم یشكروه و لوكانوا كذلك اخرجوا من حدود الانسانیه.
این حمد همان پرستش است، نفس پرستش یعنی تجلی بی غرضانه و خالصانه عشق، "الحمد" این حمدی است كه تمام مداحی ها را و چاپلوسی ها را بر زبان انسان برای غیر او [خدا] تحریم می كند و شرك لقب می دهد (چقدر لطافت و احساس دارد.) سخن از آگاهی انسانی است، رشد انسانی است و اخلاق و فضیلت انسانی است، "و لوكانوا كذلك" می گوید: سپاس. از چه نعمت هایی سپاس می گذارد؟
" سپاس خدای را كه اگر از بندگانش شناخت و معرفت سپاس او گفتن را بر آنچه به بندگانش از نعمت های پی در پی عطا كرده است و از نعمت های آشكار برخوردار كرده است می گرفت اگر این سپاسگزاری و این شناخت انسان را نسبت به این نعمت ها از انسان می گرفت چه می شد؟ انسان آنوقت در این نعمت ها و از این نعمت ها برخوردار می شد و می خورد و می چرید و می آشامید بی آنكه او را بر این نعمت ها سپاس گوید.
"و توسعوا فی رزقه فلم یشكروه"
و بر رزق انسان خدا وسعت می داد، اما انسان او را شكر و سپاس نمی گفت.
برای اینكه خدا معرفت و شناخت سپاس از نعمت را از او گرفتهو اگر این جور می شد انسان از چار چوب انسان بودن خارج می شد.
الی حد البهیمیه
و تا حد حیوانیت تنزل پیدا می كرد.
چون حیوان است كه وقتی نعمتش هم سرشار شود و وقتی كه در تمام زمین باران می آید و تمام زمین سبز و در زیر علف غرق می شود باز هم نمی فهمد چه كسی را باید سپاس بگذارد. چون آگاهی ندارد. انسان شاكر، انسان خود آگاه است. "شكر" عكس العمل انسان آگاه است سپاس گفتن، تملق نیست.نشانه شناخت انسان نسبت به سرچشمه حیاتش است.
فكانوا كما وصف محكم كما به
آنوقت آدمی مثل همان چیزی می شد كه خداوند در كتاب محكمش گفته:
ان هم الا كالانعام
اینها هیچ نیستند مگر مانند چهارپایان.
بل هم اضل سبیلا
بلكه گمراه تر از چهارپایان.
چون چهارپایان شعور و شناخت ندارند، اما این انسان ها شعور دارند، شناخت ندارند و این بدتر است.
و الحمدلله علی ما عرفنا من نفسه و الهمنا من شكره و فتح لنا من ابواب العلم بربوبیه
از لحاظ تعلیم و تربیت، این عالی ترین متد تعلیم و تربیت است به جای اینكه به بچه امر و نهی كنی كه تو باید این كار را بكنی تو باید آن كار را نكنی... توصیف كن كسی را كه این كارها را می كند و این كارها را نمی كند به جای امر، جمله خبری به او بگو تا او خودش را مامور نیابد، خودش را انسانی بیابد كه دارد آگاهی نسبت به حقیقت پیدا می كند.
سپاس می گزارد بر این نعمت ها، كه اگر این نعمت ها را به ما نمی دادی اگر شكر نعمت را به ما نمی دادی، ما مثل حیوان می شدیم. به جای اینكه بگوید: آی آدم ها، "شكر نعمت، نعمتت افزون كند،" اگر شكر نكنی مثل حیوانی، مثل چهارپائی، بدتر از چهارپائی، پس شكر كنید، این طور نمی گوید. می گوید: شكر می كنم. این یك چیز مسلم است كه شكر می كنم؛ مسلم است كه سپاس می گزارم. منتهی امام از ارزش سپاسگزاری ما سخن می گوید: این نعمت بزرگی است كه خداوند به ما داده. معرفت حمد را، شناخت سپاسگزاری از نعمت و سرچشمه حیات انسان را، به انسان داده و ما این معرفت را داریم، و اگر كسی هم ندارد (در اینجا می بینیم كه به او فشار نیامده، مامور نشده، بلكه یك چیز طبیعی است) آدم خودش باید متوجه بشود تا اگر در اینجا ضعیف است خودش ضعفش را برطرف كند. بهترین راه آموزش، آموزش غیرمستقیم است. سپاس می گزارد به داشتن این چیزها در صورتی كه ما معمولاً امر و سرزنش می كنیم به نداشتن این چیزها.
سپاس تو راست كه درهای دانش را با سرانگشت پروردگاریت بر ما گشودی.
و دلنا علیه من الاخلاص له فی توحیده
به جای اینكه امر كند كه شما باید در توحیدتان به اخلاص برسید و توحید خالص داشته باشید می گوید:سپاس می گزارم خدا را كه ما را به اخلاص در توحید رسانده است و دلالت و راهنمایی كرد ما را در اخلاص در توحید.
وجنبنا من الالحاد و الشك فی امره
و دور كرد ما را از الحاد و شك در امرش، در حكمش و در حكومتش.
حمدا نعمر به فیمن حمده من خلقه
اینجا مسابقه را مطرح می كند. مسابقه! این مسئله مطرح نیست كه ما، مسلما، زندگیمان را در ستایش و سپاس و پرستش می گذرانیم این مساله مطرح نیست؛ این امر مسلم است، صحبت مسابقه است.
سپاسی كه- نعمر به- با این حمد و با این پرستش و سپاس زندگی می كنیم. همه عمر را زندگی می كنیم؛ زیستنمان با سپاس است: زیستنی با سپاس در میان كسانی كه از میان خلقش خدا را سپاسگزارند.
سپاس می گزارم كه من زندگی ام را با سپاس می گذرانم در میان سپاسگزارانش.
و یسبق به من سبق الی رضاه و عفوه
و از میان كسانی كه پیش می تازند در مسیر بدست آوردن خشنودی او و گذشت او، من از همه شان پیشدستی و پیشگامی می كنم.
حمدا یضئی لما به ظلمات البرزخ و یسهل علینا به سبیل المبعث و یشرف به منازلنا عند مواقف الاشهاد.
حمدی كه تاریكی های برزخ را روشن می كند و آسان می كند بر ما راه برانگیخته شدن را، و مكان های شهادت را شرف و كرامت می بخشد.
یوم تجزی كل نفس
آن جبر را در اول خلقت دیدیم. در اینجا باز صحبت از انسان است اختیار است.
یوم تجزی كل نفس بما كسب و هم لا یظلمون.
آن روزی كه هر كسی به آنچه در زندگی به دست آورده است، پاداش داده می شود و جزا، بر هیچكس آنجا ظلم نمی شود.
یعنی سرنوشت هر كسی ساخته دست خود اوست: "یوم ینظرالمراء ما قدمت به یداه" قیامت این چنین روزی است.
یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون.
روزی كه دوست را دوستی از هیچ چیز، و به هیچ چیز كمكی نمی تواند كرد و هیچكس آنجا یاری نمی شود.
حمدا یرتفع منا الی اعلی علیین.
عین جمله "كارل" كه ترجمه این جمله است می گوید:
" نیایش هائی كه همچون بخار آتش ها و گداخته ها از قلب های مذاب نیایشگران از سطح تیره زمین به آسمان بالا می رود و به سوی كانون اصلی معنوی عالم جذب می شود، سخنانی است كه عشق با خداوند می گوید."
حمدا یرتفع منا الی اعلی علیین.
سپاسی كه از درون ما، از ذات ما، از جانب ما، به سوی اعلی علیین صعود می كند.
فی كتاب مرقوم یشهده المقربون
تكه تكه آیات قرآن است.
حمدا تقربه عیوننا اذا برقت الابصار
حمدی كه بدان چشم ما در لحظه ای كه چشم ها خیره شده است و باز مانده است از وحشت، شادی و نشاط می دهد.
و تبیض به وجوهنا اذا سودت الابشار
و سیمای ما را سپید می كند در هنگامی كه پوست ها سیاه شده است.
حمدا نعتق به من الیم نارالله الی كریم جوار الله
سپاسی كه بدان از درد و زجر آتش خدایی هم چون بنده ای آزاد می شویم به سوی جوار و همسایگی كرامت خدا.
حمدا یزاحم به ملائكته المقربین و نصام به انبیاء المرسلین فی دارالمقامه التی لاتزول و محل كرامته التی لا تحول.
حمدی كه بدان فرشتگان نزدیك خداوند، انبوه می شوند و ما با آنها درهم می افتیم، و به هم فشرده می شویم، حمدی كه ما را بحبوحه و انبوه فشرده فرشتگان نزدیك خداوند غرق می كند و قرار می دهد و ما را آن حمد با پیامبران فرستاده اش می پیوندد، در آن باشگاه و ایستادن گاهی كه هرگز نابود نمی شود.
و محل كرامته التی لا تحول
و اقامتگاهی و جایگاه فرود آمدنی و فرود آمدِ نگاه كرامتی كه هرگز دگرگون نمی شود.
و الحمدلله الذی احنار(*) لنا محاسن الخلق و اجری علینا طیبات الرزق
هیمشه مسائل مادی، و مسائل معنوی، نان و روح، دل و اقتصاد، زندگی مادی و زندگی معنوی در یك صف اند، جدا نیست در همین اوج معنویت و معراج باز می بینیم مسائل زندگی مادی مطرح است.
سپاس خداوندی را كه برای ما زیبایی های آفرینش را عطا كرده است.
"ما" یعنی "انسان": صحبت از خودش یا فرد خودش یا خانواده اش نیست. صحبت بشریت است، اینجا با خدا حرف می زند، در برابر همه وجود و موجودات دیگر جهان بینی به این وسعت است.
سپاس خدایی را كه برای انسان زیباترین زیبایی ها و نیكی های وجود را- آفرینش را- عطا كرده است، انتخاب كرده است.
واجری علینا طیبات الرزق
و پاكیزه روزی ها را برای ما فرمان داده است.
و جعل لنا الفصیلة بالملئكة علی جمیع الخلق
و با قدرت و توانایی انسانی كه برای ما داده است و فضیلتی كه زائیده توانایی و قدرت ما در جهان است كه خدا به ما عطا كرده است: قدرت بر جمیع الخلق
فكل حلیقته(*) منقاده لنا بقدرته
وهر آفریده ای در برابر ما به قدرت خداوند منقاد و مطیع شده است.
و صائره الی طاعتنا بعزته
و به عزت او هر پدیده ای مطیع و مسخر انسان شده
و الحمد لله الذی اعلق عنابات الحاجة الا الیه
اینها فرمان است، درس است، به صورت سپاس بر نعمتی كه داریم. به جای اینكه نعمت هایی را كه نداریم بخواهیم، به این صورت بیان می كند و به جای اینكه بگوید: "من ندیدم كه سگی پیش سگان سر خم كند"... تملق نگویید، چاپلوسی نكنید و به در خانه این و آن خم نشوید و ... به این شكل بیان می كند.
و الحمدلله الذی اغلق
سپاس خداوندی را كه قفل زده است. چی را؟
عنا باب الحاجة الا الیه
در نیاز جز به سوی خودش را
هر در دیگری را به روی ما بست. اصلاً نمی شود از دیگری چیزی خواست؛ اگر هم بروی بخواهی چیزی به تو نمی دهند. اصلاً درها بسته است.
الحمدلله الذی اغلق عنا باب الحاجة الا الیه
این تربیت است آموزش است. چیزی نمی خواهد.
فكیف نطیق حمده
پس چگونه می توانیم سپاسش گفت؟
ام متی نودی شكره
كی می توانیم سپاسش را ادا كنیم.
لا، متی
نه، كی ؟
و الحمد لله الذی ركب فیما آلات البسط و جعل لنا ادوات القبض و متعنا بارواح الحیوه و اثبت فینا جوارح الاعمال و غذانا بطیبات الرزق و اغنانا بفضله و اقنانا بمنه
معنی اش تقریبا معلوم است:
تمام ابزارهای قبض و بسط و ارواحی كه برای ما حیات ایجاد می كنند و نیروهایی كه حیات ما را در زندگیمان تامین می كنند و جوارحی كه به ما عمل را اعطا می كنند و هم چنین خدایی كه بر بهترین و پاكیزه ترین رزق ها به ما روزی عطا كرد و ما را به فضل و كرم خودش سرمایه دار و بی نیاز كرد.
اینها را همه داد. اندام كاركردن، غذا و هم چنین فضیلت، حیات، ابزار قبض، ابزار بسط و هم چنین تسلط بر همه آفرینش، مسخر كردن همه پدیده ها و امتیاز بشریت بر همه چیزها، معرفت، آگاهی، گشودن باب علم به قدرت خداوند همه اینها را به انسان داد؛ حالا چی؟
مسئولیت.
ثم امرنا لیختبر طاعتنا
بعد فرمان داد به ما، تا میزان طاعت ما را بیازماید.
و نهانا لیبتلی شكرنا
اینجا شكر، از آنچه ما می فهمیم معنی بالاتری دارد.
و نهی كرد ما را تا سپاس ما را امتحان كند.
فخالفنا عن طریق امره
(اینجا شدیدترین حالت روحی ناشی از سرزنش خود به انسان دست می دهد.)
از راه فرمان و امرش مخالفت كردیم و به راه دیگر رفتیم
و ركبنا متون زجره
و بر پشت نهی ها و منهیات تاختیم
فلم یبتدرنا بعقوبته
اما بعد از همه آن نعمت ها كه به ما داد، بعد از آنكه امر كرد و اطاعت نكردیم، مخالفت كردیم بیشتر از همه، و منهیات را بیشتر از همه و زودتر از همه انجام دادیم.
اما:
فلم یبتدرنا بعقوبته
به عقوبتش پیشدستی و سرعت نكرد
و لم یعاجلنا بنقمته
به انتقام و خشمش شتاب نگرفت
بل تانا(*) برحمته تكرما
بلكه با تانی، با فرصت، فراغت، تحمل، از طریق رحمتش و كرامتش
وانتظر مراجعتنا برافته حلما
و چشم انتظار ماند تا شاید ما برگردیم و با حلم بسیار منتظر شد تا شاید به راه آئیم.
و الحمدلله الذی دلنا علی التوبة التی لم نقدها(*) الا من فضله
سپاس خداوندی را (باز در اینجا ما را به بازگشت هدایت كرده) كه این نعمت بازگشت از پلیدی و بدی را به ما داده، این راه گریز را گذاشته؛ این نعمتی است كه جز از فضلش سر نمی زند
فلو لم نعتدد من فضله الا بها لقد حس بلاوه عند نا و حل احسانه البنا و جسم فضله علینا فما هكذا كانت سنته فی التوبة لمن كان قبلنا
در ادیان دیگر، توبه، خود سوزی بود. كسی كه می خواست توبه كند، یا باید خودش را پوست می كند یا او را پوست می كندند یا می سوزاندند یا باید از گوشت او دیگری می خورد. در فیلیپین یكی از روحانیون بزرگ چون جزو زهاد بود و پاك بود و حتما بهشتی، برای اینكه پادشاه می خواست توبه كند، وی نزدیك مرگ پادشاه خودش را كشت و از گوشت مرده اش پادشاه خورد. او هم لابد توبه اش قبول شد! چیزهایی بسیار فجیع و زشت در توبه های مذاهب دیگر هست. اینجا امام به این اشاره می كند:
فما هكذا كانت سنته فی التوبة لمن كان قبلنا لقد وضع عنا ما لا طاقه لنا به.
توبه در ادیان گذشته این طور نبوده، چون ما تاب و توان تحمل آن اشكال از توبه را نداشتیم، خدا تخفیف داده است.
و لم یكلفنا الا وسعا
در اینجا دارد درس می دهد.و جز آنچه كه در توانایی ما هست به ما تكلیف نمی كند.
و لم یدع لا حدمنا حجة و لا عذرا
این است كه حتی بعد از آن گناه، آن پلیدی، نیز توبه ای به این آسانی، و امكان بازگشتی ساده در اختیار انسان هست، تا دیگر هیچ حجتی و هیچ بهانه ای و عذری بر انسان نباشد.
حمدا لا منتهی لحده
سپاس و ستایش كه هیچ اندازه ای برایش نیست.
و لا حساب لعدده، و لا مبلغ لغایته و لا انقطاع لامده
حمد ایكون وصله الی طاعته وعفوه
حمدی كه وصال به سوی طاعتش و عفوش باشد
و سببا الی رضوانه و ذریعة الی مغفرته و طریقا الی جنته و خفیرا من نقمته
و یك پناهگاهی از انتقامش، از خشمش، از غضبش
و امنا من غضبه
و یك فراغتی و آسودگی ای از غضبش
و طهیرا علی طاعته
و كمك و پشتیبانی ای بر طاعتش
و حاجرا عن معصیته
و حائلی و مانعی از معصیتش
و عونا علی تادیة حقه و وظائفه
و كمكی برادای حق او و هم چنین وظایفش
حمدا نسعد به فی السعداء
ببینید به كجا می رسد، از زیر بار در رفتن نیست. دعا عامل وادار كردن است و این دو تا، دو تاست این آخرین دعاست، و آخرین سخن
حمدا نسعد به فی السعداء من اولیائه
حمدی كه با سرانگشت این حمد با وسیله این حمد، از نیكبختان و سعادتمندانی كه در میان اولیاء خداوند هستند، من به وسیله این حمد نیكبختی بگیرم.
و بصیر به
واین حمد دگرگونمان كند، عوضمان كند، تغییرمان دهد و قرارمان دهد.
فی نظم الشهداء بسیوف اعدائه
حمدی كه دگرگون شویم با آن حمد و در سلسله شهیدانی كه به شمشیر دشمنان خداوند كشته شده اند، حساب شویم و قرار گیریم.
انه ولی حمید
والسلام.
مواردی كه با * مشخص شده اند آن بخش هایی از متن صحیفه سجادیه هستند كه متاسفانه به دلیل ضیق وقت جستجو برای اصلاح آنها ممكن نشد.