اسماعیل بن منصور - كه یكی از راویان حدیث است - حكایت كند:
امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه السّلام پس از جریان دلخراش و دلسوز عاشورا بیش از حدّ بی تابی و گریه مینمود.
روزی یكی از دوستان حضرت اظهار داشت: یابن رسول اللّه! شما با این وضعیّت و حالتی كه دارید، خود را از بین میبرید، آیا این گریه و اندوه پایان نمییابد؟
امام سجّاد علیه السّلام ضمن این كه مشغول راز و نیاز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: وای به حال تو! چه خبر داری كه چه شده است، پیغمبر خدا، حضرت یعقوب در فراق فرزندش، حضرت یوسف علیهماالسّلام آن قدر گریه كرد و نالید كه چشمان خود را از دست داد، با این كه فقط فرزندش را گم كرده بود. ولیكن من خودم شاهد بودم كه پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعی به شهادت رساندند.
و نیز اسماعیل گوید: امام سجّاد علیه السّلام بیشتر به فرزندان عقیل محبّت و علاقه نشان میداد، وقتی علّت آن را جویا شدند؟
فرمود: وقتی آنها را میبینم یاد كربلا و عاشورا میافتم.
مستدرك الوسائل: ج 2، ص 466، ح 19، كامل الزیارات: ص 107، ح 2.