اوزاعى، ابراهيم ادهم را ديد بستهاى هيزم بر گردنش گذاشته و براى فروش مىبرد. گفت: اى ابا اسحاق! تو كجا و هيزمكشى؟ تمام برادرانت حاضرند مخارج تو را به گردن گرفته و زندگيت را اداره كنند. ابراهيم گفت: اى اوزاعى! اين سخن را بگذار كه به من ...