فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 10 از دعای 1 ( ستایش خدا نتیجۀ فطرت خداجوی انسان )

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكْرِهِ ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ ، وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ فِي تَوْحِيدِهِ ، وَ جَنَّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشَّكِّ فِي أَمْرِهِ .
سپاس خداوند را كه خود را به ما شناسانيد و شكر خويش را الهام فرمود و درهاى معرفت را بر ما گشود كه پروردگار خود را شناختيم و ما را به توحيد خالص رهبرى كرد و از انكار و شك دور داشت.

در این جملات زيبا به چند مسأله بسيار مهم اشارت رفته است:

1- تعليم عرفانِ نفس به بندگان.

2- الهام به شكرگزارى.

3- گشودن ابواب علم به سوى ربوبيّت.

4- دلالت بر اخلاص در توحيد.

5- دور داشتن انسان از الحاد و شرك.


1- تعليم عرفان نفس به بندگان‌

آرى، براى شناخت حضرت او راهى جز همان راهى كه از طريق تفكّر در خلقت موجودات ونبوّت انبيا و وحى كه تمام محصولش در قرآن و كلام ائمّه طاهرين (عليهم السلام) ارائه شده وجود ندارد.

با تفكّر تنها فقط مى‌توان به اين معنى رسيد كه آفرينش داراى آفريننده است، امّا اسماى حُسنى و صفات عُلياى او چيست و از خلقت چه منظورى داشته و از انسان چه تكليفى مى‌خواهد، براى انسان روشن نمى‌شود. براى رسيدن به اين حقايق عالى بايد متوسّل به قرآن مجيد و فرمايش‌هاى انبيا وائمّه طاهرين (عليهم السلام) شد و اين است معناى عرفان نفس حقّ به حقّ و ترجمه راه شناخت او به وسيله او و به تعبير اسوه عارفان وامام عاشقان وجود مقدّس حضرت سجّاد (عليه السلام):بِكَ عَرَفْتُكَ.«1»

الهام اوّليّه و ابتدائيّه حضرت او به نفس جهت حركت به سوى حقايق و معارف، نفس را آماده يادگيرى و توجّه به حقيقت از طريق ابزارى كه چون عقل و چشم و گوش و قلب در اختيار دارد مى‌نمايد و اين همان است كه در قرآن مجيد آمده:

﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾«2»

و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو نمود،* پس بزه‌كارى و پرهيزكارى‌اش را به او الهام كرد.


تكميل نفوس و تزكيه ارواح‌

نفس، مبدأ حركتش از اين الهام است كه فقط و فقط و به طور خالص عنايت حضرت او جهت شناساندن خود به عبد است و منتهاى حركتش مقام قرب و وصل‌ و رضايت و بهشت عنبر سرشت است و بين اين مبدأ و منتهاست كه بايد منازل عقايد صحيحه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه را سير كند و به قول عرفا: منازل بدايات و ابواب و معاملات و نهايات را طى نمايد.

تكميل نفوس و تزكيه ارواح و عقول از شوائب و نوائب شيطانى همچون الحاد و شرك و شكّ و ترديد و ريب جز از اين راه ميسّر نيست و هر كس تكميل و تصفيه نفوس را جز از اين طريق ادّعا كند سخنى به غايت جاهلانه گفته و تيرى در تاريكى رها كرده است.

﴿لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾«3»

منزّه و پاك است از آنچه شريك او قرار مى‌دهند.


[تكميل نفوس و تزكيه ارواح در كلام سعيد فرغانى‌]

سعيد فرغانى در تكميل نفوس و مراحل آن مى‌گويد:

«انسان بعد از تنزّل از مقام واحديّت و مرتبه اعيان ثابته و طىّ منازل عقول طوليّه و درجات برزخيّه و وقوع در عالم عناصر و تعيّن به صورت مزاجى و عبور از درجات نباتى و حيوانى، قبل از ورود در عالم انسانى، حيوانى است بالفعل و انسانى است بالقوّه و محجوب از فطرت ذَرّيّه و وجود مثالى جسمانى و نيز محجوب است از وجود روحانى عقلانى به مقتضاى دورى از فطرت تابناك خويش.

نفس به حكم احكام تعويقات و خاصيّت تنزّلات و تطويرات‌«4» و غلبه احكام و خواصّ طبيعت و انغمار«5» در اوصاف و لوازم عادات جسمانى، از اصل فطرت‌ غافل و روگردان؛ و مُقبل‌«6» و مُنهمك‌«7» در حظوظ نفسانيّه است، حكم اين غفلت سرّ الهى وجودى و حقيقت اثر روحانى و حقيقت نفس انسانى را در بر گرفته و نفس متنزّل در اين مقام به واسطه غلبه احكام كثرت بر مراتب وجودى او به كلّى به انحراف از اخلاق و اوصاف ذاتى خود مبتلا شده و اثر قلب متّصف به وحدت و اعتدال، از ناحيه غلبه كثرتْ مخفى و بدون اثر و در برخى از اشخاص چنان اخلاق و عادات و لوازم حيوانى غلبه مى‌نمايد كه شخص داخل در زمره ممسوخين مى‌شود.

نفوس منغمر در طبع و واقع در هاويه مادّه واشخاص متنزّل در مقام و موطن طبايع و اجسام مختلفند.

برخى از اشخاص به واسطه آن كه قلب آنها به سرعت متأثّر مى‌شود از سرّ وجودى مفاض بر حقيقت آنها، به حكم:

قَبِل مَنْ قَبِلَ لا لِعِلَّةٍ، وَرَدَّ مَنْ رَدَّ لا لِعِلَّةٍ.

ردّ و قبولش از روى علّتى نيست.

و به موجب:

جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ يُوازِى عَمَلَ الثَّقَلَيْنِ.«8»

يك جذبه از جذبه‌هاى حقّ با عمل جنّ و انس برابر است.

و مصداق آيه كريمه:

﴿اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾«9»

خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده‌اند؛ آنان را از تاريكى‌ها [ى جهل، شرك، فسق وفجور] به سوى نورِ [ايمان، اخلاق حسنه و تقوا] بيرون مى‌برد.

به صف اولياى خدا مى‌پيوندند و اين جماعت به لحاظ قرب و بُعد نسبت به مقام ذات مختلفند.

بعضى ديگر از نفوس كه مانند دسته اوّل بدون سعى و عمل مشمول جذبات حقّ واقع نمى‌شوند، به مقتضاى تجلّى حقّ به اسم هادى، نور ايمان از باطن وجود آنان ظاهر شده، ذات و مظهر روحانى و نفسانى خود را در سِجْن طبيعت و زندان عالم مادّه گرفتار و محجوب از اصل فطرت ديده و ازباطنْ ذات مظهر روحانى و نفسانى خود را به خطاب:

﴿يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾«10»

اى دو يار زندان! آيا معبودان متعدد و متفرّق بهتر است يا خداى يگانه مقتدر؟

مخاطب قرار مى‌دهند، لهذا اين قبيل از نفوس از ناحيه خطاب واصل از باطن، از خواب بيدار مى‌شوند و از غفلت وتضييع وقت و قصور و تقصير خود شرمسار و منفعل گرديده و گويند:

﴿يَا حَسْرَتَى‌ عَلَى‌ مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَّهِ﴾«11»

دريغ و افسوس بر اهمال‌كارى و تقصيرى كه درباره خدا كردم.


[مراحل تكميل نفوس‌]

اين قبيل از بيداران درك مى‌كنند كه سه امر مهم مقابل آنها قرار دارد و اگر آنى از آن غفلت ورزند چه بسا به خسران عظيم مبتلا گردند:

اول آن كه: بايد از جائى كه قرار دارند شروع به حركت نموده و مقرّ احكام عادات و موطن سرگرمى به لوازم طبيعت و لذّات فانى جسمانى را ترك كرده و از نواحى ملازمت به اوامر و نواهى، به اوامر و نواهى كتاب وسنّت در جميع حالات چه به حسب قول و چه به اعتبار عمل و فعل سر تسليم فرود آورند و آنى غفلت را جايز ندانند. اين امر به مقام اسلام تعلّق دارد و اوّل مقام اسلام، ملازمت به اوامر و نواهى شرع است.

مرحله دوّم: بايد نفس به حسب باطن، داخل در مقام غربت شود، از باب جدايى نفس از مقارّ احكام عادات به واسطه كسب مَلَكات روحانيّه و اخلاق ملكوتيّه. اين امر به مقام ايمان تعلّق دارد.

مرحله سوّم: تعلّق به مقام احسان دارد، از اين باب كه نفس به حسب سرّ وجودى از ناحيه فناى از احكام حجب قيود عارض بر روح به واسطه تلبّس نفس به احكام مراتب تنزّلات و قبول قيود لازم احكام طبيعت و مواطن متنزلّه و تأثّر از مراتب تنزّلات و قبول تكثّرات لازم تنزّل و دخول در باب مشاهده جاذب به عين توحيد، چه آن كه نفس از طريق فنا از كثرت اغيار، به مقام مشاهده عين وحدت نايل شود.

بايد توجّه داشت كه: احسان دارى مراتب است، چون نفس بعد از تنبّه، ازمقام طبع و عالم حيوان عبور نموده و به حسب ترقّى و تكامل در مراتب عالم معنى سير مى‌كند، لذا كتاب تكوين مانند كتاب تشريع داراى هفت بطن است؛ ظاهر آن عالم طبع و منازل بعد از طبعْ بواطن وجود به شمار مى‌روند.

لِأنَّ لِلنَّفْسِ مِنْ حيْثُ قُوَّتِهَا الْعامِلَةِ فى ضَبْطِ الْامورِ الدُّنياوِيَّةِ بَطْناً أوَّلًا، وَلِسانُهُ:﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾«12»

وَطَلَبُ صاحِبِهِ:﴿رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ﴾«13»

وَلِلنَّفْسِ مِنْ حَيْثُ عُبُورِها إلى طَلَبِ الْامُورِ الْاخْرَوِيَّةِ مِنْ جَهَةِ قُوَّتِهَا الْعاقِلَةِ الْمُنَوَّرَةِ بِنُورِ الشَّرْعِ بَطْناً ثانِياً.

زيرا نفس از جهت نيرويى كه در ضبط امور دنيوى به كار مى‌گيرد بطن اوّلى دارد و زبان حال آن اين است كه خداوند فرموده: «[تنها] ظاهرى [محسوس‌] از زندگى دنيا را مى‌شناسند». و خواسته صاحبش اين است كه:«پروردگارا! به ما در دنيا [كالاى زندگى‌] عطا كن. و آنان را در آخرت هيچ بهره‌اى نيست».

و نفس از جهت عبورش به سوى طلب امور اخروى كه از نيروى عاقله منوّر به نور شرع نشأت مى‌گيرد بطن دومى دارد.

اين مرتبه اختصاص دارد به عوام مسلمانان و مؤمنان و شيخ كبير صدر الدين رومى آن را اوّل مرتبه احسان دانسته، در آن جا كه گفته‌اند:

الْإحْسانُ فِعْلُ ما يَنْبَغى‌ لِما يَنْبَغى‌ كَما يَنْبَغى.«14»

احسان، انجام شايسته، براى شايسته، به صورت شايسته است.

جمع وصايا و نصايح را داخل در باب احسان نموده و مرتبه‌

اعْبُدِ اللَّهَ كَأنَّكَ تَراهُ.«15»

خدا را آن گونه عبادت كن كه گويا او را مى‌بينى.

را اواسط مراتب احسان و مقام عبادت بدون كَأنَّ را آخر درجات احسانيّه مى‌داند.

بياناتى نظير فرموده امير اوليا امام على (عليه السلام):

لَوَ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقيناً.«16»

اگر پرده‌ها برداشته شود، بر يقين من افزوده نمى‌شود.

ما كُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ.«17»

پروردگارى را كه نديده‌ام نمى‌پرستم.

وَجُعِلَت قُرَّةُ عَيْنى فِى الصَّلاةِ.«18»

روشنى چشم من در نماز نهاده شده.

وَالْآنَ قِيامَتى قائِمٌ.«19»

اكنون قيامت من بر پا شده.

وَكُنْتُ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ ....«20»

گوش و چشم او خواهم بود ....

لسان مرتبه اخير احسان است.


[وجوه نفس‌]

نفس داراى سه وجه است:

يكى روى توجّه آن به تدبير بدن از ناحيه قواى واسطه بين نفس و بدن، وَتَوْ طينُهُ إلى ما فيهِ نَفْعُهُ عاجِلًا عَلى وَجْهٍ جَميلٍ.

چون نفس سالك از ناحيه تعلّق و اتّكاى به بدن، قادر است جلب منفعت و دفع ضرر نمايد، از ناحيه بدن وقوّه واستعداد به سير تكاملى مى‌پردازد و اگر قواى بدنى نباشند نفس قدرت تكامل را از دست مى‌دهد.

اطاعت اوامر حق و تطبيق اعمال با شريعت، شأن نفس متعلّق به بدن است.

وجه «توجُّه النّفس بِقُواها إلى تدبيرِ البدنِ و العملِ عَلى‌ وِفْقِ الشَّرع» را «بدايات» ناميده‌اند و اين خود بدايت ابتداى اخذ استعدادِ سير و حركت به سوى منازل حقّ است.

نفس علاوه بر نظر به قواى خود جهت توسيط قوا، نظرى نيز به خود مى‌افكند و از اين ناحيه به تعديل صفات و تسكين حِدّت و ثبات آن مى‌پردازد و اين را باب دخول نفس از ظاهر به باطن و در و مَدخلِ روح از شهادت نفس به مقام غيب آن ناميده‌اند. چون اين امر داراى مراتب است علماى اخلاق از مجموع آن به «ابواب» تعبير نموده‌اند.

قسم سوّم عبارت است از: وجه توجّه نفس به باطن خود كه مرتبه روح و سرّ نفس باشد جهت استمداد از باطن براى ازاله حجت و قبول مدد الهى و آن را قسم «معاملات» ناميده‌اند«21»

اين است آن حقايقى كه از جانب حضرت دوست به واسطه قلب پاك به انسان الهام مى‌شود و اين الهام باعث حركت به سوى بدايات و ابواب و معاملات مى‌گردد كه در مجموع، هزار منزل است و شرح هر يك و راه سير به سوى آن در آيات قرآن و معارف الهيّه بيان شده است و در حقيقت همان است كه حضرت سجّاد (عليه السلام) آن اسوه عاشقان و اميد عارفان فرمود:

«وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما عَرَّفَنا مِنْ نَفْسِهِ»

توجه و بيدارى ناگهانى انسان نسبت به آفرينش و اجزاى و عناصر آن و از پى آن به شناخت حقّ برخاستن و از پس آن به وادى با عظمت شكر قدم گذاردن، عين عنايت حقّ و الهامى از جانب او براى رشد و كمال انسان است.

علاقه پيدا كردن به معارف و از پى آن به دنبال انبيا و ائمّه و اوليا رفتن و از پس آن به اطاعت از خواسته‌هاى حقّ برخاستن نيز عنايت و الهام آن يار مهربان و نعمتى است كه تمام آدميان از شكر و سپاس آن عاجزند.

فيضى بزرگترين شاعر سده دهم سرزمين هند كه از حكمت و عرفان بهره‌مند بود، در بيان جلال و عظمت حضرت ربّ العزّه مى‌گويد:

يا ازَلىَّ الظّهور، يا أبَدىَّ الْخَفا

نورُكَ فَوْقَ النَّظَر، حُسْنُكَ فَوْقَ الثَّنا

نور تو بينش گداز، حُسن تو دانش گسل‌

فكر تو انديشه كاه، كُنْه تو حيرت فزا

دانش و بينش همه كرده رها در رهت‌

چشم ارسطو نظر، عقل فلاطون ذكا

ملّت علم تو را هست به فتواى قدس‌

خون تفكّر هدر، خاك تعقّل هَبا«22»

ساحت قدر تو را سخره هنگامه كرد

حرف مشوّش دماغ، كلك مولَّه‌«23»نوا

بر درت انديشه را شِحنه‌«24»غيرت زند

لطمه حيرت به روى، سيلى جهل از قفا

(فيضى هندى)


تعقّل در آفرينش‌

انسان وقتى به آفرينش واوضاع آن فكر مى‌كندبه اين نتيجه مى‌رسد كه ساختمان جهان و ساختمان واحدهايى كه اجزاى جهان را تشكيل مى‌دهند حساب شده‌ است، هر چيزى جائى دارد و براى آن جا قرار داده شده است و منظورى از اين قرار دادن‌ها در كار بوده است.

جهان، درست مانند كتابى است كه از طرف مؤلّف آگاهى تأليف شده است، هر جمله و سطرى و هر كلام و فصلى محتوى يك سلسله معانى و مطالب و منظورهايى است؛ نظمى كه در كلمات و جمله‌ها و سطرها به كار برده شده است از روى دقّت خاصّى است و هدفى را نشان مى‌دهد.

هر كس تا حدودى مى‌تواند خطوط و سطور كتاب خلقت را بخواند و يك سلسله معانى، از آنها درك كند، وقصد و فكر مؤلّف آن را دريابد، هر كسى مى‌تواند نظامات حكيمانه و آثار و علائم به كار رفتن تدبير و اراده را در كار خلقت به طور روشن استنباط كند هر چند درس ناخوانده و بيابانى باشد، ولى البتّه اگر كسى با علوم طبيعى آشنائى داشته باشد به تناسب معرفتش به اين امور، نظامات و آثار و علائم وجود و حكمت و تدبير را در كار خلقت بيشتر ادراك مى‌كند.

قرآن كريم با اصرار و ابرام بى نظيرى افراد بشر را به مطالعه در خلقت و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند سوق مى‌دهد.

خداشناسى بايد بر مبناى عقلى استوار باشد نه تقليد، آدمى در مقام خداشناسى وقتى مى‌تواند نگين توحيد را از قعر اقيانوس منطق بيرون كشيده و آن را زينت بخش دست عقيده خويش نمايد كه عرفان حقّ را به كسوت برهان ملبّس سازد و به اين حقيقت برمدار فتواى خرد معتقد شود، به حقّ اليقين به وجود خدا پاى بند و عقيده‌مند گردد و پايه‌هاى ايمان به توحيد را به ادلّه متقنه و براهين قويّه استوار كند به طورى كه تندبادهاى مخالف، اغوائات شيطانى و تبليغات بى‌اساس نتوانند پايه‌هاى ايمان شخص را به وحدانيّت ذات بارى سست و لرزان سازند.

اسلام در تمام احكام و قوانين شريعت مطهّره به ويژه اصول دين بالأخص اصل توحيد، تقليد را مذمّت فرموده و تأكيد مى‌كند كه متديّن بايد اصول دين و مبانى را به ادلّه عقليّه و موازين خردمندانه بپذيرد. در اين مورد علاوه بر حكومت عقل، آيات و اخبار عديده وارد شده كه از جمله آيات زير است:

﴿ادْعُ إلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾«25»

[مردم را] با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن.

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدىً وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ﴾«26»

و از مردمان كسى است كه همواره بدون هيچ دانشى [بلكه از روى جهل و نادانى‌] و بدون هيچ هدايتى و هيچ كتاب روشنى درباره خدا مجادله و ستيزه مى‌كند.

چون مبناى علم بر استدلال و منطق كتاب خدا بر برهان است، آنان كه بدون علم و منطق درباره توحيد قضاوت مى‌كنند سخت سرزنش شده‌اند.

قرآن تقليد كوركورانه را از هر كس باشد مذمّت مى‌كند و آنان كه بدون برهان و دليل و بدون منطق و حكمت به قبول دين آباء و اجداد و پذيرش عقايد ديگران برخاسته‌اند را سخت مورد سرزنش قرار مى‌دهد!

اخبار زيادى در باب تأكيد پذيرش حقايق بر مبناى عقل و استدلال در كتب گران‌بهاى شيعه همچون «الكافى»، «من لا يحضره الفقيه»، «التوحيد»، «بحار الأنوار» وارد شده كه عمق آن اخبار به انسان زمينه مى‌دهد تا واقعيّت‌ها را با برهان و دليل عقلى بپذيرد.

ابن سينا آن فيلسوف بزرگ مى‌گويد:

مَنْ قالَ أو سَمِعَ بِغَيْرِ دَليلٍ فَلْيُخْرَجْ عَنْ رِبْقَةِ الْإنْسانِيَّةِ.

كسى كه بدون دليل مطلبى را بگويد و يا قبول كند، بايد از جرگه انسانيّت‌ خارجش دانست.

آرى، بنايى كه پايه‌هاى آن سست و لرزان و در معرض طوفان بنيان شده ويران خواهد شد و كوچكترين حادثه و باد مخالف آن را واژگون خواهد ساخت.

شود خراب بنايى كه بر لب آب است.

با ستون‌هاى گِلى، عمارت ده و بيست طبقه كه از گزند حوادث در امان باشد نمى‌توان ساخت. ساختمان چند طبقه وقتى مى‌تواند در برابر حوادث پابرجا بماند كه استخوان‌بندى آن بسيار محكم باشد. وقتى بناى گِل چنين باشد خانه دل چه بايد باشد؟

عقايدى كه در زواياى قلب ابداع و خانه‌هايى كه در جوانب آن بنيان مى‌گردد در هر امر، به ويژه راجع به امور دينى و قواعد مذهبى، چنان بايد محكم و منطقى و بر اساس برهان استوار باشند كه اغوائات اهريمنان و وساوس بدسيرتان و دغدغه شياطين نتوانند به آنها نفوذ نموده و از قدرت و نيروى آنها بكاهند.

ايمانى كه با عاقله، عجين و با حق اليقين قرين باشد، هيچ گاه طوفان‌هاى شكّ و ترديد و ابرهاى تيره ريب و سوء ظن قادر نخواهند بود به حريم آن رخنه و آن را سست و متزلزل نمايند.

اين حقيقت و اين اصل مسلّم و اين قانون كلّى در تمام امور و مسائل فردى و اجتماعى سارى و جارى است و وقتى كه در علوم سافله تسريه داشت به حكم عقل در امر خداشناسى و مسئله توحيد كه اهمّ علوم و مسائل فردى و اجتماعى است و با حيات مادّى و معنوى بشر سروكار دارد و نواى دل‌انگيز براى روز قيامت ساز نموده و به آتيه دور و درازى وعده و وعيد مى‌دهد، به طريق اولى چنين علمى نمى‌تواند سطحى و كودكانه و بر اساس تقليد احمقانه بنيان‌گذارى شود؛ آيات قرآن و روايات و اخبار، اين حقيقت را به طور صريح و روشن بيان داشته است.


راه شناخت خدا

دركلمات پيشوايان دين كه نمونه‌اش خطبه‌هاى «نهج البلاغه» و «توحيد مفضّل» و برخى دعاها و برخى احتجاجات ائمّه اطهار (عليهم السلام) است عنايت فوق العاده‌اى به توحيد همراه با دليل و حكمت و علوم طبيعى شده است.

يقينى است براى عامّه مردم بهترين راه شناساندن خداوند همين راه است، اكنون مى‌خواهيم بدانيم كه چگونه است كه تشكيلات و نظامات ساختمان موجودات، بر وجود خداوند عليم و حكيم دلالت مى‌كند!

جواب اين پرسش روشن است، همان طورى كه اصل پيدايش يك اثر بر وجود نيرويى مؤثّر دلالت مى‌كند، صفات و خصوصيّات آن اثر نيز مى‌تواند تا حدود زيادى آيينه و نشان دهنده صفات مؤثّر بوده باشد. مثالى ذكر مى‌كنيم:

ما افراد انسان مستقيماً از محتويات ضمير و افكار و انديشه‌ها و ملكات اخلاقى و روحى يكديگر آگاه نيستيم و نمى‌توانيم آگاه باشيم، بديهى است كه نه من مى‌توانم مستقيماً ضمير شما را بخوانم و بلاواسطه از نيّت و صفات اخلاقى شما آگاه گردم ونه شما مى‌توانيد مستقيماً از ضمير من آگاه شويد، ولى در عين حال تا حدّ زيادى به محتويات ضمير يكديگر پى مى‌بريم بدون آن كه كوچكترين ترديدى به خود راه دهيم.

ما درباره شخص معيّنى اعتقاد علمى پيدا مى‌كنيم و او را به عنوان عالم مى‌شناسيم، به چه دليل؟ به دليل آثار قولى و كَتْبى كه از او ديده‌ايم، ما يكى را فقيه، يكى را حكيم، يكى را رياضى‌دان، چهارمى را اديب مى‌دانيم، چرا؟ براى اين كه از اوّلى، سخنان و نوشته‌هاى فقهى و از دوّمى، سخنان و نوشته‌هاى حِكَمى و از سوّمى، رياضى و از چهارمى، ادبى شنيده و ديده‌ايم.

به حكم سنخيّتى كه لازم است ميان اثر و مؤثّر بوده باشد امكان ندارد كه از فاقد علم، سخنان علمى و يا از كسى كه فقط فقيه است سخنان منظّم فلسفى و رياضى و ادبى و يا از كسى كه فقط حكيم است آثار فقهى يا رياضى صادر شود.

به طور مثال: هيچ يك از ما كه صاحب جواهر را مى‌شناسيم شكّ نداريم كه او فقيه بزرگى بوده است و حال آن كه او را نديده‌ايم و اگر هم مى‌ديديم نمى‌توانستيم به طور مستقيم: از ضمير او آگاه شويم، امّا «جواهر الكلام» او دليل قاطعى است كه مؤلّف آن فقيه بزرگى بوده است.

ممكن است كسى بگويد: قطع و علمى كه ما در اين گونه مسائل داريم به اين معنى نيست كه هيچ گونه احتمال خلافى در كار نيست، بلكه به اين معناست كه:

احتمال خلاف در حساب احتمالات آن قدر ضعيف است كه هيچ عقل سليمى آن را به حساب نمى‌آورد، احتمال خلافى كه در كار است، احتمال تصادف و اتّفاق است؛ مثلًا در مورد كتاب «جواهر الكلام» ما قاطع هستيم كه مؤلّف آن فقيه بزرگى بوده امّا نه به اين معنى كه هيچ گونه احتمال اين كه او فقيه نبوده و اين نوشته‌ها از روى تصادف و اتّفاق تنظيم شده باشد ندهيم؛ خير، احتمال اين كه مؤلّف «جواهر الكلام» فقيه نبوده و نوشته‌ها تصادفى تنظيم شده است وجود دارد ولى به قدرى آن احتمال ضعيف است كه به حساب نمى‌آيد، لهذا مى‌گوييم: قطع و علم داريم كه صاحب كتاب فقيه بزرگى بوده نه ظنّ و گمان؛ احتمال تصادف در اين گونه موارد به شكل يك كسر از عددهايى كه ما مى‌شناسيم از قبيل يك صدم، يك هزارم، يك ميليونيم، يك ميليارديم و غيره نيست، بلكه به صورت كسر از يك عددى است كه در وهم ما نمى‌گنجد، مثل اين كه فرض كنيم عدد يك را رسم كنيم و در طرف راست آن، آن قدر صفر بگذاريم كه به كره ماه برسد؛ احتمال تصادف در اين گونه موارد از قبيل يك احتمال در مقابل اين عدد غير قابل تصوّر از احتمالات است.

كرسى موريسون در كتاب «راز آفرينش انسان» مى‌گويد:

«ده عدد سكّه يك شاهى را از شماره يك تا ده علامت بگذاريد و آنها را در جيب خود بريزيد و بهم بزنيد، پس از آن سعى كنيد آنها را به ترتيب شمارش از يك تا ده درآوريد و هر كدام را درآورديد پيش از اين كه سكّه دوّمى را بيرون بياوريد دوباره به جيب خود بيندازيد، با اين ترتيب احتمال آن كه شماره يك بيرون بيايد معادل يك بر ده است، احتمال اين كه شماره يك و دو به ترتيب بيرون بيايد يك بر صد است، احتمال اين كه شماره يك و دو و سه به ترتيب بيرون بيايد يك در هزار است، احتمال اين كه شماره‌هاى يك و دو و سه و چهار پشت سر هم كشيده شود يك در ده هزار است، وبه همين منوال احتمال درآمدن شماره‌ها به ترتيب كمتر مى‌شود تا آن كه احتمال بيرون آمدن شماره‌هاى از يك تا ده به رقم يك بر ده ميليارد مى‌رسد. منظور از ذكر مثلى به اين سادگى، آن است كه نشان داده شود ارقام در مقابل احتمالات چگونه قوس صعودى مى‌پيمايد؟!»«27»

براى به وجود آمدن حيات در روى كره ارض، آن قدر اوضاع و احوال مساعد لازم است كه از حيث امكانات رياضى محال است تصوّر نمود اين اوضاع و احوال بر سبيل تصادف و اتّفاق با يكديگر جور آمده باشند. و به همين جهت بايد ناگزير معتقد بود كه در طبيعت، قوّه مدركه خاصّى وجود دارد و در جريان اين امور نظارت مى‌كند. وقتى به اين نكته اذعان آوريم بايد معتقد شويم كه مقصد و منظور خاصّى نيز از اين جمع و تفريق‌ها و از پيدايش حيات در بين بوده است.


عالم جانداران‌

يكى ديگر از عجايب، عالم جانداران است كه وضع آنها به هيچ وجه با تصادف و اتّفاق قابل توجيه نيست.

از اوايل پيدايش حيات، جنس نر و ماده كه براى ادامه نسل ضرورت دارد، به وجود آمده است.

دستگاه‌هاى مربوط به تناسل چه در عالم حيوانى و چه در عالم نباتى، چه در جنس نر و چه در جنس مادّه آن قدر حيرت‌انگيز است كه به هيچ وجه نمى‌توان گفت: هدفى در ايجاد آنها نبوده است و دستگاه خلقت، اينها را براى ادامه نسل به وجود نياورده است.

از اينها مى‌گذريم و مى‌آييم اندام‌هاى نباتات و حيوانات را در قسمت‌هاى مختلف مطالعه مى‌كنيم، آن چنان غرق حيرت و بهت مى‌شويم كه مطالعه يك كتاب چندين هزار صفحه‌اى مملوّ از نكات دقيق و ظريف، هرگز نمى‌تواند ما را اين اندازه دچار بهت و حيرت و اعتراف به قدرت كامله و حكمت بالغه به وجود آورنده آن كند.

عجايب نظم و همبستگى در آفرينش قابل احصا و احاطه نيست، هر گوشه را بنگريم جز انتظام و انطباق و هماهنگى و جز آثار دخالت قصد و عمد و اراده در مخلوقات نمى‌بينيم.


محصولات الهام الهى‌

اين همه دانش و علم در راه خداشناسى، اين همه فلسفه و حكمت در راه شناسايى حقّ، اين همه اشعار و عرفان در راه معرفت محبوب و اين همه جستجو براى يافتن حقيقت، محصول همان الهامى است كه قرآن از آن گفتگو كرده و معلول همان عنايتى است كه حضرت سجّاد (عليه السلام) در فراز دعا بدان اشاره كرده است.

اين الهام است كه اين همه دانشمند را وادار به مطالعه علوم مختلفه كرده و تحريك به نوشتن محصول مطالعات خود در هزاران كتاب و اين الهام است كه اين همه هنرمند چون سعدى و حافظ و سنايى و باباطاهر و جلال الدّين را وادار كرده كه ذوق خود را در قالب نظم ارائه دهند و از اين راه، فرهنگى بس پر محتوا و لطيف به يادگار گذارند.

اين الهام است كه هزاران نفر را به سوى نظام دادن عرفان و حكمت و فلسفه كشيده وهزاران كتاب پرقيمت به گنجينه علوم انسانى تقديم كرده‌اند. اين الهام است كه در قلوب عامّه مردم ذوق معرفت به او را زنده مى‌كند و ايشان را در راه شناخت معشوق قرار داده و از آنان مؤمن مؤدّب به آداب مى‌سازد.

و اين قرآن و نبوّت و امامت است كه به كمك الهام آمده تا آن را همچون درختى پر بار به كمال محصول برساند وآن را از انحراف حفظ نمايد و راه را بيش از پيش به روى انسان باز كند و خلاصه تمام درهاى معرفت و شناسايى را به روى عباد حق بگشايد.

اكنون به گوشه‌اى از محصولات اين الهام توجّه نماييد:


اجزاى گياهان‌

اصولًا هر گياهى از اجزاى بسيار ريز ذرّه بينى تشكيل شده كه آنها را ياخته يا سلّول نباتى مى‌نامند، اين سلّول‌ها گاهى به صورت بيضى يا كروى و زمانى به صورت شش ضلعى، بعضى دوكى شكل و بعضى استوانه‌اى هستند و در هر صورت سه قسمت برجسته زير در همه آنها مشاهده مى‌شود كه ساختمان هر يك از ديگرى دقيق‌تر وحيرت‌انگيزتر است:

1-پرتوپلاسم: يعنى همان مادّه زنده و ذى حياتى كه هنوز اسرار درون آن از چشم علوم امروزه پوشيده و پنهان است و معلوم نيست تحت چه قوانينى انجام وظيفه مى‌كند، همين قدر معلوم است كه پرتوپلاسم از عناصر مختلفى از قبيل كربن، ئيدروژن، ازت، اكسيژن، فسفر، گوگرد و بالأخره آهن و سديم و غيره تشكيل شده و قسمت عمده آن را آب فرا گرفته است.

2-هسته مركزى: كه خود داراى قسمت‌هاى مختلف و مواد گوناگون است، مخصوصاً رشته‌هاى زيادى در درون آن يافت مى‌شود كه در ميان آنها دانه‌هاى‌ كروموزوم قرار دارد، اين دانه‌ها موقعيّت مهمّى در ساختمان هسته دارند.

3-غشاء: يا پوسته رويين كه آن نيز به نوبه خود داراى دو قسمت دقيق است:

نخست قسمت بيرونى كه سلولزى و درخشنده و سخت مى‌باشد و داراى مجارى بسيار ريزى است كه آب و ساير موادّ لازم به درون آن نفوذ مى‌كند و ديگر قسمت درونى است كه در عين ظرافت، در حفظ سلّول نقش مهمّى دارد.


ساختمان برگ‌ها:

شكل ظاهرى برگ‌ها بسيار مختلف و تناسب كاملى با وضع درخت از لحاظ ساختمان و چگونگى منطقه روييدن گياه دارد. برگ‌هاى نباتات كوهستانى و بيابانى كه از آب بهره كافى ندارند، معمولًا ضخيم و كلفت و پوشيده از كرك‌هاست كه از تبخير آب‌هاى دورنى آنها جلوگيرى مى‌كند ولى درختانى كه در كنار رودخانه‌ها مى‌رويند داراى برگ‌هاى پهن و نازك هستند كه تبخير آب به آسانى از آنها صورت مى‌گيرد. برگ‌هاى زيرزمينى و برگ‌هاى شناور در روى آب و برگ‌هاى شناور در درون آب، هر يك داراى شكل جالبى كاملًا متناسب با محيط زندگانى خود مى‌باشند. اگر برگى را از عرض برش داده و مقطع آن را زير ميكروسكوپ قرار دهيم هفت قسمت دقيق و ممتاز زيررا در آن مشاهده خواهيم كرد:

1-پوست رويين که معمولًا سخت و غيرقابل نفوذ و در واقع حافظ و نگهبان طبقات زيرين است. اين طبقه فاقد كلروفيل مى‌باشد.

2-طبقه بافت‌ها و عضلات كلروفيل‌دار كه از سلّول‌هاى دراز منشورى شكلى تشكيل شده و دانه‌هاى سبزينه در تمام قسمت‌هاى آن ديده مى‌شود. وظيفه اين دانه‌ها اين است كه در مقابل نور خورشيد گاز كربنيك هوا را جذب كرده و آن را به اكسيژن و كربن تجزيه كنند، سپس كربن را در خود حفظ كرده و اكسيژن را به خارج بفرستند. البتّه اين عمل در رشد و نموّ نباتات از يك طرف و در تصفيه هواى محيط ما از طرف ديگر فوق العاده مؤثّر است.

3-آوندهاى چوبى، يعنى همان لوله‌هاى مخصوصى كه شيره خام گياهى در آن جريان پيدا مى‌كند.

4-آوندهاى آبكش که شيره پرورده و بارآمده گياهى از آن عبور كرده و به مصرف تغذيه سلول‌ها مى‌رسد؛ شيره خام در اثر فعّاليّت مادّه كلروفيل به شيره پرورده تبديل مى‌شود و براى تغذيه سلّول‌ها آماده مى‌گردد.

5-طبقه تحتانى كلروفيل دار که در قسمت زيرين قرار دارد و موادّ كلروفيلى آن نسبت به طبقه فوقانى كمتر است و به همين جهت رنگ پشت برگ‌ها معمولًا با رنگ روى آنها تفاوت دارد. وظيفه اين طبقه نيز با طبقه فوقانى مشابهت دارد.

6-طبقه پوسته زيرين برگ که ساختمان آن شبيه پوسته رويين است.

7-روزنه‌‌هاى كوچك که در پوسته زيرين ديده مى‌شود و عمل آنها تعرّق و بيرون دادن آب‌هاى زايد موجود در برگ است.

يكى از كارهاى شگفت آور برگ، عمل تنفّس است، يعنى آنها نيز مانند انسان و حيوان اكسيژن هوا را جذب كرده و گاز كربنيك را پس مى‌دهند. اين عمل را نبايد با عمل كربن‌گيرى اشتباه كرد. والبتّه همان طور كه حيوانات آبى از اكسيژن محلول در آب استفاده مى‌كنند، نباتات آبى نيز اكسيژن لازم را از آب مى‌گيرند.

شدّت و ضعف تنفّس گياهان، مربوط به شدّت و ضعف نور و حرارت هواى مجاور، مقدار رطوبت هوا و نوع گياه است. اين موضوع به وسيله تجربيّات متعدّدى كه از طرف دانشمندان فيزيولوژى گياهى به عمل آمده به ثبوت رسيده است.


ساختمان گل‌ها:

ساختمان گل‌ها از ساختمان برگ‌ها دقيق‌تر و داراى نقاط حيرت انگيزترى است. گل‌ها معمولًا از چهار قسمت عمده كه هر يك وظيفه مخصوصى دارد تشكيل مى‌شود:

1-كاسه گل، از برگ‌هاى سبزى تشكيل شده و وظيفه آن پوشانيدن سطح غنچه‌ها و پس از آن حفظ گلبرگ‌ها و جام گل است.

2-جام گل، يعنى همان برگ‌هاى اصلى گل كه غالباً به رنگ‌هاى گوناگون، وتعداد و طرز قرار گرفتن آنها در گل‌ها مختلف مى‌باشد. دقّت و لطافت و رنگ‌آميزى‌هاى عجيب و حيرت آورى كه در طرح و ساختمان گلبرگ‌ها به كار رفته هر بيننده‌اى را بى اختيار وادار به تحسين مى‌كند.

3-نافه گل، اگر در ميان گل‌ها دقّت كرده باشيد ميله‌ها و پرچم‌هاى ظريفى در وسط آن ديده مى‌شود كه آنها را نافه مى‌نامند و تعداد آنها در گل‌ها مختلف است و در عين حال حساب مخصوصى دارد.

در بالاى اين ميله‌ها برآمدگى كوچك و زرد رنگى است كه آن را «بساك» مى‌گويند. در ميان بساك، كيسه بسيار كوچكى است كه چهار حفره دارد و در ميان آنها دانه‌هاى گرده قرار گرفته است.

دانه‌هاى گرده، دانه‌هاى بسيار ريز ميكروسكپى هستند كه در عمل شباهت تامّى با نطفه حيوانات نر دارند. پس از برقرارى عمل لقاح بين آن و قسمت‌هاى مادّه، تخم گل درست مى‌شود. دانه‌هاى گرده با آن كوچكى به نوبه خود داراى ساختمان تو بر تو و نازك كارى‌هاى شگفت آورى مى‌باشند. در ميان آنها مقدار زيادى موادّ پرتوپلاسمى وموادّ چربى، قندى، نشاسته‌اى و ازتى مى‌باشد و در وسط آنها دو هسته كه يكى كوچكتر و ديگرى بزرگتر است وجود دارد، بزرگتر را هسته روينده و كوچكتر را هسته زاينده مى‌نامند كه وظيفه مهمّ اين دو را به زودى خواهيد دانست.

4-مادگى، همان قسمتى است كه روى محور گل قرار گرفته و در ناحيه فوقانى آن برآمدگى مخصوصى به نام كلاله است و سطح آن را مادّه لزج و چسبناكى پوشانيده، كار اين مادّه چسبنده نگاهدارى و جذب دانه‌هاى نر و كمك به روياندن‌

آنهاست.

در پايين مادگى كه متّصل به قسمت تحتانى گل است ناحيه برجسته‌اى وجود دارد كه آن را «تخمدان» مى‌گويند و در ميان آن تخمك‌هاى كوچكى يافت مى‌شود كه با دنباله مخصوصى به ديواره تخمدان اتّصال دارند و به وسيله آن آب و موادّ لازمه را جذب مى‌كنند. تخمك‌ها نيز به سهم خود، ساختمان قابل ملاحظه‌اى دارند.


عمل تخم‌گيرى و زفاف:

پس از آن كه كيسه‌هاى گرده «بساك» از هم پاره شد و گرده‌ها روى كلاله مادّه قرار گرفتند فوراً شروع به نموّ مى‌كنند. در اين جا بايد متذكّر شد كه براى رسيدن دانه‌هاى گرده به كلاله مادّه، وسايل مختلفى وجود دارد كه از مشاهده آن تعجّب عميقى به مطالعه كنندگان جهان خلقت دست مى‌دهد؛ از جمله اين كه حشرات گوناگونى اين وظيفه حياتى را بدون آن كه توجّه به كار خود داشته باشند انجام مى‌دهند؛ يعنى در اثر رنگ و روى مطبوع و مادّه قندى مخصوصى كه در بن گل‌ها جاى دارد به طرف آنها حركت كرده و روى آنها نشسته و دانه‌هاى گرده را با پاى پشم آلود خود از اين نقطه به آن نقطه حمل مى‌كنند؛ اين عمل مخصوصاً در گل‌هايى كه ميله‌هاى نر و مادّه آنها از هم جداست و روى دو پايه قرار دارد بسيار شايان اهميّت است.

همان طور كه گفتيم وقتى دانه‌هاى گرده روى كلاله قرار گرفت شروع به رشد و نموّ مى‌كند، هسته بزرگتر كه همان هسته روينده است همراه آن نموّ كرده و به طرف تخمدان سرازير مى‌شود و در نزديكى آن به كلّى از بين مى‌رود ولى هسته كوچكتر كه زاينده است از ميان اين لوله باريك عبور كرده وارد تخمدان مى‌شود و با تخمك‌ها تركيب شده، عمل لقاح و زفاف در آن محيط مخفى و تاريك صورت‌ مى‌گيرد، نطفه گل بسته و تخم اصلى آن به وجود مى‌آيد.

اكنون شما را به داورى مى‌طلبيم، آيا ساختمان اين گل و برگ بلكه يك سلّول ذرّه بينى آن به مراتب دقيق‌تر از يك قاب عكس يا يك ساعت ديوارى كه فوراً از ديدنش متوجّه سازنده با عقل و شعور آن مى‌شويم، نيست؟ آيا هيچ عاقلى مى‌تواند اين طبقات مختلف و وظايف عجيب هر يك را معلول تصادف بداند؟!

فرض كنيد در عالم جز اين شاخه كوچك، هيچ چيز نباشد يا هر چه هست به نظر ما نامرتّب و غير موزون بوده باشد، آيا تنها ساختمان شگرف اين شاخه كوچك براى پى بردن به يك منبع شعور و قدرتى فوق العاده در ماوراى جهان مادّه كافى نيست؟!


اسرار عالم نباتات‌

اسرار و عجايبى كه در عالم نباتات نهفته است بيش از آن است كه انسان بتواند در يك عمر طولانى آنها را مطالعه كند؛ امروزه دانشمندانى هستند كه قسمت زيادى از عمر گران‌بهاى خود را در يك قسمت از آن مصرف كرده و اطلاعات پر قيمت و قابل توجّهى براى عالم بشريّت به ارمغان آورده‌اند. براى نمونه به چند نكته ديگر اشاره مى‌شود:


1- هنرنمايى ريشه‌ها، آب و ساير موادّ لازمه كه به توسّط تارهاى مويين كه در ريشه درختان قرار دارد جذب مى‌شوند و على رغم نيروى جاذبه زمين كه آنها را به سوى مركز خود مى‌كشد از ريشه‌ها و ساقه‌ها بالا رفته به ارتفاع سى و چهل متر مى‌رسد. اين موضوع مدّت‌هاست كه افكار دانشمندان را به خود متوجّه ساخته كه در اثر چه عاملى اين عمل انجام پيدا مى‌كند؟

2-پيوند شاخه‌ها، نيز يكى از موضوعات اسرارآميز عالم نباتات است؛ زيرا به وسيله آن مى‌توان درختى بار آورد كه با داشتن يك ريشه و يك ساقه و استفاده كردن‌ از يك نوع آب و غذا دو نوع ميوه مختلف كه در آثار و خواص با هم متفاوتند داشته باشد، مثلًا مى‌توان گيلاس را با آلبالو و سيب و گلابى و هلو و زرد آلو را هر كدام با ديگرى پيوند زد.

اين عمل ثابت مى‌كند كه دستگاه لابراتوار عجيبى كه در شاخه‌هاى كوچك درختان نهفته شده به خوبى مى‌تواند موادّ ساده جذب شده گياهى را به هر صورت و شكلى بيرون آورد و از يك مادّه تركيبات شيميايى گوناگون تهيّه كند. اين لابراتوار راستى لابراتوار عجيبى است!

3-تكميل نواقص، نيز يكى ديگر از خواصّ گياهان است. در بسيارى از درختان اگر شاخه‌اى را جدا كرده در زمين فرو ببرند چيزى نمى‌گذرد كه نواقص خود را تكميل كرده و به صورت يك درخت كامل با ريشه‌هاى قوى بيرون مى‌آيد.

اين هم ناگفته نماند كه ريشه‌هاى درختان با آن كه چندان نيرومند به نظر نمى‌رسند داراى قدرت فوق العاده‌اى هستند كه با هر گونه مانعى كه بر سر راه آنها پيدا شود مبارزه مى‌كنند، اگر بتوانند غائله را با ملايمت برطرف كرده و با كج كردن راه خود از كنار مانع عبور مى‌كنند، ولى اگر كار به مبارزه كشيد چنان شدّت عمل به خرج مى‌دهند كه عمارت‌هاى محكم را ويران و سنگ‌هاى بزرگ را به فشار از جاى بر مى‌كنند و به راه خود ادامه مى‌دهند.

4-گياهان حسّاس، اگر تعجّب نكنيد شاخه‌هاى بعضى از گياهان داراى حسّند و مانند حيوانات حركات خارجى را احساس مى‌نمايند به طورى كه اگر دست را نزديك آنها ببرند فوراً خود را جمع مى‌كنند!

5-درختان گوشت‌خوار، شاخه‌هاى اين درختان حكم دام صيّادان را دارد كه به كمك آنها شكارهاى نسبةً بزرگى را صيد مى‌كنند.

طريقه صيد كردن اين درختان چنين است كه: اگر انسان يا حيوانى نزديك آنها شود دفعةً شاخه‌هاى نيرومند خود را بر او ريخته و او را محكم در ميان خود نگاه‌ مى‌دارند، در اين موقع ديگر دست و پا كردن صيد فايده‌اى ندارد و هر لحظه با فشار تازه‌اى مواجه مى‌شود، بالأخره چيزى نمى‌گذرد كه شيره زننده مخصوصى از آنها تراوش كرده و روى بدن موجود صيد شده مى‌ريزد و آن را حلّ و قابل جذب كرده آنگاه از آن تغذيه نموده آن را جزء بدن خويش مى‌سازد!

6-شاخه‌هاى پيچنده، نيز نمونه جالبى از فداكارى، حمايت و دستگيرى از ضعفا را در عالم گياهان نشان مى‌دهد، به اين ترتيب كه پاره‌اى از گياهانى كه ساقه نازك آنها قدرت تحمّل سنگينى قامت طولانى و پر برگشان را ندارد به تنه درختان قوى‌تر چسبيده و به كمك آنها به صورت مار پيچ نموّ مى‌كنند، وبعضى ديگر در اثر نداشتن مادّه كلروفيل و يا ناتوانى ريشه‌ها نسبت به احتياجات آبى و غذايى آنها، به كمك نباتات ديگر ادامه حيات مى‌دهند، مانند «عَشقه» كه ساقه آن به درخت‌هاى قوى مى‌پيچد و به وسيله ريشه‌هاى مخصوصى كه مانند خرطوم پشّه‌ها به ميان درخت فرو مى‌برد، مواد غذايى را كه در ميان آوندها روان است مكيده و از آن استفاده مى‌كند.

حالا وجدان بيدار را قاضى قرار دهيد، آيا مى‌توان اين حقايق و عجايب را معلول تصادف و اتّفاق دانست؟ آيا اين مهندسى عجيب از يك منبع عقل و قدرت حكايت نمى‌كند؟! اين است حقيقت الهام.


اعتراف جان گلن به شعور حاكم بر هستى‌

اين فضانورد معروف پس از بازگشت از سفر فضايى، مقاله‌اى نوشت كه در سراسر آمريكا پخش شد، مقاله او بدين قرار است:

«من نمى‌توانم ديده بگشايم و از آهنگى كه از سراسر طبيعت بلند است در شگفت نمانم!

كمترين نظره‌اى كافى است كه به عيان ديد در همه كارها دستى در كار است.

يكى از چيزهايى كه موقع انتخاب من در دسته مسافران فضايى براى مطالعه به من داده شد رساله‌اى بود متضمّن اطلاعات فراوانى درباره فضا، در اين رساله دو فصل راجع به وسعت جهان در من اثرى فوق العاده داشت.

براى درك مطالب آن بايد دانست كه سال نورى چيست؛ سرعت نور در هر ثانيه 300000 كيلومتر است يعنى نور هر ثانيه به اندازه هفت برابر محيط زمين را مى‌پيمايد. اكنون فرض مى‌كنيم كه جزيى از نور مدّت يك سال به خطّ مستقيم طىّ مسافت كند؛ راهى را كه او پيموده يك سال نورى گويند و اين مسافت تقريباً 5/ 9 ميليون ميليون كيلومتر است/ 9500000000000.

حال ببينيم در اين رساله راجع به وسعت عالم چه آمده با توجّه به اين كه قطر كهكشان ما تقريباً 100000 سال نورى است و خورشيد ستاره ناچيزى است كه در فاصله 30000 سال نورى از مركز اين كهكشان به دور خود مى‌گردد، پس دشوار خواهد بود كه ابعاد عظيم ماوراى دستگاه منظومه شمسى را به تصورّ آورد!

اشكال مسئله منحصر به فضاى بين ستارگان كهكشان ما نيست، آن سوتر ميليونها كهكشان ديگر پراكنده‌اند كه چنان مى‌نمايد با سرعتى گمان نكردنى از هم مى‌گريزند. حدود عالمى كه با تلسكوپ مشاهده شده از هر سو دست كم تا دو ميليون سال نورى گسترده است!


ساختمان اتم‌

اين راجع به عظمت حيرت آور جهان ما، حال برگرديم به آنچه كه درباره ساختمان اتم كوچكترين عنصر شناخته شده مى‌دانيم.

اتم‌ها با دستگاه منظومه شمسى و همه جهان خويشاوندى نزديكى دارند، به اين معنى كه آنها نيز مركّبند از الكترون‌ها كه در پيرامون مركزى بر طبق نقشه منظّمى مى‌گردند.

منظور من از بيان آنچه گفتم چيست؟ مى‌خواهم نشان دهم كه در تمام جهان آفرينش كه ما را فرا گرفته نظم حكمفرماست. از جزء بى نهايت خُرد اتم گرفته تا بزرگترين واحد نجومى كه ما مى‌توانيم تصوّر كنيم يعنى كهكشان‌ها كه هزاران سال نورى از ما فاصله دارند، همه بر روى مدارهاى مشخّصى و بر طبق نقشه متشابهى در حركتند.

آيا مى‌توان گفت كه همه اينها يك امر تصادفى باشد؟ آيا بر حسب اتّفاق است كه توده‌اى از موادّ موّاج در فضا ناگهان و سر خود در اين مدارها به سير پرداخته‌اند؟

من كه نمى‌توانم چنين باور كنم، ما در برابر نقشه مشخّصى قرار داريم؛ اين جهان عظيم اختران به من ثابت مى‌كند كه خدايى هست، نيرويى وجود دارد كه اين مجموع را به روى مدار نگاه مى‌دارد.

اينك سرعت‌هاى طرح «مركورى» را با بعضى از آنچه بدان اشاره شد بسنجيم، بسا باشد كه به خود مى‌باليم در اين باره پيروزى شايانى به دست آورده‌ايم؛ مى‌توانيم مدارى را به سرعت ساعتى 29000 كيلومتر بپيماييم، يعنى تقريباً ثانيه‌اى 8 كيلومتر، البتّه اين سرعت با ميزان درك زمينى‌ها بس بزرگتر مى‌نمايد.

همچنان كه ارتفاعى كه بدان رسيده‌ايم- كمى بيش از 160 كيلومتر- نيز در نظر ما عظيم جلوه مى‌كند، امّا نتيجه‌اى كه با همه جدّ و جهد به دست آورده‌ايم در مقابل آنچه هم اكنون در فضا مى‌گذرد چيست؟ چيزى است مسخره‌آميز!

محال است كه بتوان خدا را با مقياس‌هاى علمى سنجيد، محال است كه ما بتوانيم با حواسّ خود به نيروهاى روحانى دسترسى پيدا كنيم، اينها غير قابل دركند ولى مگر نيروهاى نامحسوس ديگرى نيستند كه وجودشان نزد ما محقّق است؟

يك هواپيما ممكن است نيرومندترين موتورها را داشته باشد و از حيث ساختمان نيز كاملًا مجهّز باشد ولى بدون نيرويى كه نامحسوس است نخواهد توانست كار مهمّى از پيش ببرد؛ براى اين كه هواپيما بتواند وظيفه خود را به طور شايسته انجام دهد بايد راهنمايى شود؛ راهنماى او كيست؟ جعبه قطب نما، امّا نيرويى كه اين قطب نما را رهبرى مى‌كند از محيط درك حواسّ ما خارج است، محال است آن را ديد، لمس كرد، چشيد و به طور كلّى حسّ كرد، با اين همه مى‌دانيم كه آن نيرو موجود است چون آن را درك مى‌كنيم.

در جايگاه هوانورد دستگاهى مى‌بينيم كه جهت را نشان مى‌دهد و كاملًا باور داريم نيرويى كه عقربه را حركت مى‌دهد به عمل خود ادامه خواهد داد؛ همه ما كه پرواز مى‌كنيم هزاران بار جان خود را در گرو عمل اين دستگاه گذاشته‌ايم، يقين داريم نشانه‌هايى كه مى‌نمايد ما را به آن جا كه مى‌خواهيم برويم رهبرى مى‌كنند.

نيروهاى روحانى و دينى نيز چنين اند، خود را بدان تسليم كنيم تا از ضلالت برهيم و به صراط مستقيم و سر منزل سعادت هدايت شويم هر چند كه حواسّ ما نتواند آن را دريابند ولى آثار آن را در زندگى خود مشاهده خواهيم كرد، پس چرا در حقيقت آن شك داشته باشيم؟!»«28»

آرى، اين است حقيقت الهام و آن واقعيّتى كه حضرت زين العابدين در جمله مورد شرح به آن اشاره فرموده است.

ايمان به حضرت حقّ آثار زيادى در حيات فردى و اجتماعى و خانوادگى و سياسى و اقتصادى و حتّى جسمى انسان دارد تا جائى كه پژوهشگران پژوهش خود را در اين زمينه با اين جمله شروع كرده‌اند:

«ايمان به خداوند علاوه بر حفظ شخصيت آدمى، حافظ سلامت جسمى و روانى است«29»

اين همه عنايت در راه شناختش محصول الهام است، الهامى كه راهبر انسان به سوى حقايق و راهنماى آدمى به سوى انبيا و ائمّه و علوم است و سلامت فكر و جان و جسم و جامعه و خانواده، معلول آثار همين الهام است.

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى‌ تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾«30»

اى اهل ايمان! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى‌دهد؟* به خدا و پيامبرش ايمان آوريد و با اموال و جان‌هايتان در راه خدا جهاد كنيد؛ اين [ايمان و جهاد] اگر [به منافع فراگير و هميشگى آن‌] معرفت و آگاهى داشتيد، براى شما [از هر چيزى‌] بهتر است.

مسلّم است جسم آدمى همچون روحش در مقابل متاعب و مصايب روزگار به بيمارى‌هاى مختلف گرفتار مى‌شود و اين بيمارى‌ها چه به علّت ورود ميكرب مخصوص در بدن و چه تصادفات مختلف يا پيرى و فرسودگى اعضا و جوارح باشد، زندگى را براى آدمى تلخ و ناگوار مى‌گرداند.

ولى آنچه علم پزشكى و روانشناسى امروز به ما مى‌آموزد اين است كه:

بيمارى‌هاى «پسيكو سوماتيك» يعنى آنها كه به علّت نابسامانى و ناسازگارى‌هاى روانى ايجاد مى‌شود روز به روز در دنيا رو به ازديادند به قسمى كه مى‌توان گفت در ابتلاى به بيمارى‌هاى ميكربى و عمومى نيز آن جا كه شخص گرفتار ناراحتى‌هاى روحى و نابسامانى‌هاى آن نيست از نظر جسمى نيز سالم تر و شاداب تر است، به عكس آن جا كه شخص گرفتار مشكلات و ناراحتى‌هاى روانى است هر چند هم در حفظ و رعايت بهداشت بدن بكوشد باز عوارض و ناراحتى‌هاى جسمى به تدريج در او پيدا مى‌شود و رو به پيشرفت مى‌رود تا آن جا كه او را از پا در مى‌آورد.

قرآن مجيد در پانزده قرن قبل به خوبى اين مطلب را بازگو كرده آن جا كه راه‌ اصلى حفظ سلامت روح و در نتيجه جسم را روى ايمان حقيقى بنا نهاده و دستور داده است كه اگر كسى حقيقةً ميل داشته باشد از عذاب بزرگ جسمانى و گرفتارى‌ها و نابسامانى‌هاى آن بركنار باشد و لااقل در دنيا از عذاب شديد رهايى يابد چه رسد به آخرت، بهتر است راه ايمان پيش گيرد.

ايمان به خدا را كه سبب نجات دنيا و آخرت است آن قدر با اهميّت دانسته كه فرموده: بهترين تجارت ممكن براى حفظ سلامت روح و جسم، ايمان به وجود مقدّس حضرت حقّ و صاحب عالم و آدم است.

ملاحظه بفرمائيد اگر كسى حقيقةً به خداوند و روز جزا ايمان داشته باشد و كارها را به او واگذارد و بداند كه هر چه هست يا جهت امتحان يا محض رشد، يا به خاطر آبادى آخرت يا جريمه گناه از طرف اوست، بد و خوبى برايش نمى‌ماند يعنى هر چه به وى مى‌رسد آن را از جانب دوست دانسته و براى خود لازم مى‌شمرد و با تمام وجود مى‌گويد:

ندانم كه خوش يا كه ناخوش كدام است‌

خوش آن است بر ما كه او مى‌پسندد

به خاطر آوريد كه بالاى درِ منازل غالب پدران ما اين آيه نوشته بود:

﴿أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾«31»

من كارم را به خدا وامى‌گذارم؛ زيرا خدا به بندگان بيناست.

روى اين اصل هنگام ورود و خروج آن را مى‌ديدند و مضمون آن در ذهنشان نقش مى‌بست و ديگرى را در كار خود به هيچ وجه مؤثّر نمى‌دانستند.

يعنى حقيقةً عقيده داشتند كه كارهايشان را بايد به خدا واگذارند و از او توفيق خواهند، لذا هر خوبى و رنجى را از طرف او به صلاح زندگى خود مى‌دانستند، يعنى با سلاح ايمان و تقوا و مخصوصاً توسّل، به جنگ طبيعت مى‌رفتند و در نتيجه راضى بودند و به هيچ وجه گرفتار عقده‌هاى روانى نمى‌شدند.

درست عكس امروز كه از صبح تا شام با خود نقشه مى‌كشند و برنامه مى‌ريزند و در اجراى آن دچار ترديد و ناكامى مى‌شوند و روحشان آزرده مى‌گردد.

اين همه ناراحتى‌هاى جسمى و بيمارى‌هاى پسيكوسوماتيك مثل زخم‌هاى معده و اثنا عشر و كوليت‌هاى مزمن، فشار خون، اوره و قند و انفاركتوس‌هاى قلبى و ... همه و همه به علّت پيدايش عقده‌هاى مخصوص روانى در بدن آدمى است كه از بى ايمانى به وجود آمده است، ورنه آن كس كه در حقيقت خدا را مى‌شناسد و به آن حضرت ايمان دارد و مى‌داند رنج و راحت همه از جانب اوست، در مقابل شدايد خم به ابرو نمى‌آورد و خود را نمى‌بازد، زياد ضجّه و ناله نمى‌كند و احساسات افراطى به خرج نمى‌دهد و به قول قرآن، حالش اين است كه آيه از او خواسته:

﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى‌ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾«32»

تا [با يقين به اين كه هر گزند و آسيبى و هر عطا و منعى فقط به اراده خداست و شما را در آن اختيارى نيست‌] بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخوريد و بر آنچه به شما عطا كرده است، شادمان و دلخوش نشويد.

حقيقتاً چنين است، اگر انسان مضمون اين آيه را به خوبى بداند و عمل كند آن وقت كه در پشت ميز رياست است، زمانى كه دستش از مال دنيا پر است، وقتى كه در قلّه قدرت جوانى است فخر نمى‌فروشد و آزار نمى‌رساند و وقتى هم از همه آن مشاغل دستش بريد آن قدر كج خلق و مضطرب نمى‌گردد كه به فرسودگى روانى مبتلا شود.

امروزه چون اغلب مردم در جستجوى پست و قدرت و ميز و مقام و مال و منال بيشترند و ميل دارند با به دست آوردن آنها بزرگى بفروشند و خود را بنمايانند، با به دست آوردنش خود را فراموش مى‌كنند و مردم و دوستان را به هيچ مى‌گيرند وهمه را از خود مى‌رنجانند و چون دستشان از آن همه ببرد و خالى شود به دريوزگى افتند و مضطرب و نالان شوند و گرفتارى‌هاى عجيبى از ناحيه عقده‌هاى روانى به آنان حمله ور گردد!

عدّه زيادى از بازنشستگان كه به علّت فرسودگى روانى به بدبينى و اضطراب گرفتار مى‌شوند يا انفاركتوس قلبى و غم‌هاى توصيف ناشدنى به سراغشان مى‌آيد به همين دليل است.

قرآن مجيد يادآور مى‌شود كه غم و شادى دنيا در گذر است و آدم عاقل نه از روزگار تلخ و نامساعد نالان مى‌شود و نه فراخى زندگى او را به فخر فروشى و مستى وا مى‌دارد؛ مؤمن به خوبى تشخيص مى‌دهد كه آنچه به او مى‌رسد درست مطابق با صلاح و سلامت جسمى و روانى اوست و بايد آن را با روى خوش و جبين گشاده پذيرفت:

سوز دل، اشك روان، آه سحر، ناله شب‌

اين همه از نظر لطف شما مى‌بينم‌

(حافظ شيرازى)

بنابراين اگر انسان الهامات الهيّه را قدردانى كند هم عالم به پاره‌اى از واقعيّت‌ها مى‌گردد و هم سلامت جسمش تأمين مى‌شود و هم از سلامت كامل روانى كه مايه سلامت جسم است بهره‌مند مى‌گردد، چنانكه قرآن مجيد فرموده:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾«33»

[بازگشتگان به سوى خدا] كسانى [هستند] كه ايمان آوردند و دل‌هايشان به ياد خدا آرام مى‌گيرد، آگاه باشيد! دل‌ها فقط به ياد خدا آرام مى‌گيرد.

تيره روزى اين نسل و ابتلاى فراوان او به بيمارى‌هاى عصبى و روانى در زندگى بوقلمون وارش ناشى از گرفتگى‌ها و نابسامانى‌هاى روانى است و همه به علّت عدم دست آويز قابل توجّه و مطمئن است.

آرى، بايد تمام سلّول‌هاى وجود آدمى مترنّم به مناجات و دعا باشد و آنى از اتّصال داشتن به حضرت او و توسّل به جنابش غفلت نورزد تا آرامش كامل بر تمام جوانب حيات حكمفرما باشد و به قول شيداى نيشابورى:

به نام كردگار هفت افلاك‌

كه پيدا كرد آدم از كفى خاك‌

خداوندى كه ذاتش بى زوال است‌

خرد در وصف ذاتش گنگ و لال است‌

زمين و آسمان از اوست پيدا

نمود جسم و جان از اوست پيدا

مه و خورشيد نور هستى اوست‌

فلك بالا زمين در پستىِ اوست‌

ز وصفش جانها حيران بمانده‌

خرد انگشت در دندان بمانده‌

ز كُنه ذات او كس را خبر نيست‌

بجز ديدار او چيزى دگر نيست‌

(عطّار نيشابورى)


2- الهام به شكرگزارى‌

چون به نعمت بنگريم و در شؤون و جوانب آن فكر كنيم به اين معنى ملهم مى‌شويم كه بايد از منعمِ نعمت در برابر نعمتش تشكّر كرد.

اين اصل مسلّم حقيقتى است كه از طريق ديدن نعمت و فكر در آن كه چگونه به وجود آمده و براى چه به وجود آمده و كه آن را به وجود آورده و اكنون بايد در كجا مصرف كرد، به انسان الهام مى‌شود:

﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾«34»

پس بزه‌كارى و پرهيزكارى‌اش را به او الهام كرد.

چون به جستجوى راه شكر كردن برخيزى و به دنبال آن الهام قلبى حركت كنى به الهام ديگر كه وحى است و مجموعه آن در قرآن مجيد منعكس است مى‌رسى و در آن جا وقتى به آيات شكر دقّت كنى به اين معنى واقف مى‌شوى كه شكرِ نعمتْ واجب و شكرْ علّت ازدياد نعمت و قرار و استقرار آن در كف؛ و حقيقت شكر خرج كردن نعمت در همان راهى است كه منعم به آن راه راهنمائى كرده است.

﴿فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِى وَلَا تَكْفُرُونِ﴾«35»

پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و مرا سپاس گزاريد و كفران نعمت نكنيد.

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلّهِ إِن كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ﴾«36»

اى اهل ايمان! از انواع ميوه‌ها و خوردنى‌هاى پاكيزه‌اى كه روزى شما كرده‌ايم، بخوريد و خدا را سپاس گزاريد، اگر فقط او را مى‌پرستيد.

﴿وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾«37»

و از [نعمت هاى‌] پاكيزه‌اش به شما روزى بخشيد تا سپاس‌گزارى كنيد.

﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾«38»

و خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى‌دانستيد و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاس گزارى كنيد.

پس از اعلام اين كه شكر واجب است و پس از شمردن برخى از نعمت‌ها و اين كه شكرش بجا مصرف كردن آن است مى‌فرمايد نتيجه و منفعت اين شكر عايد خود شماست و بهره دنيا و آخرت اين عمل به شما برمى‌گردد:

﴿وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾«39»

و هركه ناسپاسى كند [به خدا زيان نمى‌زند؛ زيرا] خدا بى‌نياز و ستوده است.

قرآن مجيد شاكران را طايفه‌اى بسيار ممتاز دانسته وعدّه آنان را كم مى‌داند و اجر شكر را سريع اعلام مى‌نمايد:

﴿اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ﴾«40»

اى خاندان داود! به خاطر سپاس گزارى [به فرمان‌ها حق‌] عمل كنيد؛ و از بندگانم اندكى سپاس گزارند.

﴿وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ﴾«41»

و هر كه خواستار پاداش آخرت باشد، او را از آن مى‌بخشيم؛ و يقيناً سپاس گزاران را پاداش خواهيم داد.


3- گشودن ابواب علم به سوى ربوبيّت‌

كلمه مباركه «ربّ» به معناى مالك و مربّى است. در تمام گردونه آفرينش، مالك حقيقى و ذاتى و مربّى اصلاحگر به معناى واقعى كلمه جز ذات اقدس حضرت ربّ العزّه وجود ندارد.

لغت و كلمه «ربّ» در قرآن مجيد و دعاها و مناجات‌ها و معارف الهيّه بسيار زياد آمده، اگر كسى جان و قلبش با مفهوم اين اسم متّحد شود نه طاغوت مى‌شود نه طاغوت زده و نه گول فرهنگ‌هاى بيگانه از حقيقت را مى‌خورد.

مربوب ربّ، آزادترين و آگاه‌ترين و پاك‌ترين و با كمال‌ترين و شريف‌ترين و با تربيت‌ترين انسان‌هاست.

درك مفهوم ربوبيّت، عجيب در آزادى انسان از بند شياطين داخلى و خارجى و هواها و هوس‌ها و غرايز و اميال سركش مؤثّر است.

فهم معناى ربوبيّت آن چنان در تربيت انسان برابر با فرهنگ حضرت ربّ العزّه داراى اثر است كه از انسان منبع جود و كرامت، تقوا و شرافت، معرفت و اصالت، وجدان و ولايت، فضيلت و سيادت و به قول قرآن مجيد شجره طيّبه به بار مى‌آورد!


مراحل تربيت نفس‌

اقبال پاكستانى بر اساس قرآن مجيد، متّصل به ربوبيّت حقّ را با تربيت‌ترين انسان تاريخ مى‌داند و مى‌گويد: اين تربيت را كه تربيت خود در سايه ربوبيت حقّ است سه مرحله است:

1- اطاعت 2- ضبط نفس 3- نيابت الهى.

اطاعت از حق در تمام اوامر و نواهى و اطاعت از انبيا و ائمّه طاهرين (عليهم السلام)؛ ضبط و حفظ اين اطاعت از دستبرد شياطين و حوادث و نوائب و مصايب و نيز ضبط نفس از گناه و معصيت؛ و در نتيجه به مقام خلافت اللّهى رسيدن.

اينك گفتار علّامه اقبال پاكستانى:


اطاعت‌

خدمت و محنت شعار اشترست‌

صبر و استقلال كار اشتر است‌

گام او در راه كم غوغاستى‌

كاروان را زورق صحراستى‌

نقش پايش قسمت هر بيشه‌اى‌

كم خور و كم خواب و محنت پيشه‌اى‌

مست زير بار محمل مى‌رود

پاى كوبان سوى منزل مى‌رود

تو هم از بار فرائض سرمتاب‌

برخورى از عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب‌

در اطاعت كوش اى غفلت شعار

مى‌شود از جبر پيدا اختيار

(اقبال پاكستانى)


ضبط نفس‌

نفس تو مثل شتر خود پرور است‌

خود پرست و خودسوار و خودسر است‌

مرد شو، آور زمام او به كف‌

تا شوى گوهر اگر باشى خزف‌«42»

هر كه برخود نيست فرمانش روان‌

مى‌شود فرمان پذير از ديگران‌

طرح تعمير تو از گل ريختند

با محبّت خوف را آميختند

خوف دنيا خوف عُقبى‌ خوف جان‌

خوف آلامِ زمين و آسمان‌

حبّ مال و دولت و حبّ وطن‌

حبّ خويش و اقربا و حبّ زن‌

(اقبال پاكستانى)


نيابت الهى‌

گر شتربانى جهانبانى كنى‌

زيب سر تاج سليمانى كنى‌

تا جهان باشد جهان آرا شوى‌

تاجدار ملك لا يبلى‌ شوى‌

نايب حق در جهان بودن خوش است‌

بر عناصر حكمران بودن خوش است‌

صد جهان مثل جهان جزء وكل‌

رويد از كشت خيال او چو گل‌

پخته سازد فطرت هر خام را

از حرم بيرون كند اصنام را

نغمه زا تار دل مضراب او

بهر حق بيدارى او خواب او

(اقبال پاكستانى)

نبوّت و امامت، راه رسيدن به ربوبيّت‌

آن درى كه خداوند بزرگ براى شناخته شدن مقام ربوبيّتش به روى ما باز كرد درِ نبوّت و امامت است.

امام على (عليه السلام) در خطبه اوّل «نهج البلاغه» مى‌فرمايد:

وَاصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أنْبِياءَ، أخَذَ عَلَى الْوَحْىِ ميثاقَهُمْ، و عَلى تَبْليغِ الرِّسالَةِ أمانَتَهُمْ.«43»

خداوند سبحان پيامبرانى از فرزندان آدم برگزيد كه در برنامه وحى و امانتدارى در ابلاغ رسالت از آنان پيمان گرفت.

پيمان ابلاغ رسالت بزرگترين پيمانى است كه ممكن است تصوّر شود، پيمانى است كه خداوند از پيامبران براى پذيرش وحى و ابلاغ حقايق وحى شده به انسان‌ها مى‌گيرد.

بديهى است كه وحى بايستى بر دلى وارد شود كه از هر گونه خس و خاشاك و هوا و هوس و خودخواهى‌ها پاك و منزّه باشد و اندك آلودگى درونى مجراى آب حيات وحى را تيره مى‌سازد.

مسلّم است كه پيامبران در رسانيدن حقايق وحى شده به مردم بايستى به همه گونه گذشت و فداكارى تن دهند.

در حقيقت وضع حياتى يك پيامبر چنين است كه زندگى خود را بر مبناى‌ رسالت تلقّى كند. او در عين حال كه يكى از انسان‌هاست و داراى زندگى طبيعى است، واسطه كاملًا امين براى ابلاغ رسالت از طرف خداست.

شايد بتوان گفت كه: سخت‌ترين فداكارى را كه بايستى در پيمان با خدا بپذيرد، دخالت ندادن خود در امر رسالت است.

امام على (عليه السلام) به دنباله فرمايش خود مى‌فرمايد:

خداوند رسولانى را در ميان امم برانگيخت و پيامبرانش را پياپى به سوى آنان فرستاد، تا مردم را به اداى پيمان فطرى‌اى كه با آفريدگارشان بسته بودند وا دارند و نعمت فراموش شده او را به يادشان بياورند و با تبليغ دلائل روشن وظيفه رسالت را بجاى آورند و نيروى مخفى عقول مردم را برانگيزانند و بارور سازند، آيات با عظمت الهى را كه در هندسه كلّى هستى نقش بسته است به آنان بنمايانند: آسمان‌هاى برافراشته بالاى سرشان و گهواره گسترده زمين زير پايشان و معيشت‌هايى كه حياتشان را تأمين نمايد.«44»


اهداف رسالت‌

هدف و موادّ رسالت در قرآن اينچنين بيان شده:

﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ‌ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾«45»

همان كسانى كه از اين رسول و پيامبر «ناخوانده درس» كه او را نزد خود [با همه نشانه‌ها و اوصافش‌] در تورات وانجيل نگاشته مى‌يابند، پيروى مى‌كنند؛ پيامبرى كه آنان را به كارهاى شايسته فرمان مى‌دهد و از اعمال زشت بازمى‌دارد و پاكيزه‌ها را بر آنان حلال مى‌نمايد و ناپاك‌ها را بر آنان حرام مى‌كند و بارهاى تكاليف سنگين و زنجيره‌ها [ىِ جهل، بى‌خبرى و بدعت را] كه بر دوش عقل وجان آنان است برمى‌دارد؛ پس كسانى كه به او ايمان آوردند و او را [در برابر دشمنان‌] حمايت كردند و ياريش دادند و از نورى كه بر او نازل شده پيروى نمودند، فقط آنان رستگارانند.

«1- قيام انسان‌ها به عدالت.

2- نشان دادن آيات الهى.

3- تعليم كتاب كه واقعيّت‌هاى هستى و حيات انسانى را در بر دارد.

4- تعليم حكمت كه دانستنى‌ها را در راه شدن‌هاى تكاملى تصفيه مى‌نمايد.

5- امر به نيكى‌ها و نهى از پليدى‌ها.

6- برداشتن بارها و زنجيرهاى سنگينى كه از عوامل گوناگون، انسان‌ها را در خود مى‌فشارند.

7- روشنايى در حيات كه آرمان اعلاى حيات انسان‌ها را معرّفى و قابل وصول مى‌سازد.

و در كلمات پيشواى پرهيزكاران اين چنين بيان شده:

1- آنان را به وفا، به تعهّد فطرى‌اى كه خداوند به آنان عنايت كرده است تحريك نمايند.

2- نعمت‌هاى فراموش شده خداوندى را به يادشان بيندازند.

3- با ابلاغ رسالت‌ها، دليل و حجّت را بر آنان تمام كند.

4- گنجينه‌هاى نهانى عقول آنان را بكاوند و بارور سازند.

5- آيات هندسه كلّى هستى را از آسمان‌هاى برافراشته در بالاى سرشان و گهواره گسترده زير پايشان، اشكال گوناگون معيشت را كه حيات آنان را تأمين مى‌نمايد آشكار سازند.

6- آيات الهى را در پديده مرگ كه فروغ حياتشان را خاموش مى‌كند و آنان را به آخرت مى‌سپارد و در خستگى‌ها و مشقّت‌ها كه پير و فرسوده شان مى‌سازد و در رويدادهاى پياپى كه به سراغ آنان مى‌آيند، نشان بدهند.

7- رفتار معتدل، قوانين عامل رشد و كمال، سخن جدا كننده حقّ و باطل و حكم عادلانه را به آنان تعليم دهند.

اين است مواد و هدف رسالت‌هاى الهى در روى زمين كه قرآن با صراحت و قاطعانه بيان مى‌كند و سخنان امير المؤمينن در «نهج البلاغه» و همه شؤون زندگى او، همان مواد و هدف را توضيح و تطبيق مى‌نمايد.

يك تتبّع كافى در سرگذشت انسان‌ها اثبات مى‌كند كه هر گروه رسالت سودمند و سازنده جز مصداق‌ها و شاخه‌هاى همين مواد و هدف‌ها نبوده است.

هدف اعلاى زندگى فردى و اجتماعى كه گمشده حياتى امروز بشريّت است بدون رسالت‌هايى كه مواد و هدف‌هاى مزبور را توضيح و تطبيق به زندگى نمايد چيزى است كه هرگز براى انسان‌ها چهره واقعى خود را نخواهد نمود«46»


مدينه علم در كلام پيامبر (صلى الله عليه و آله)‌

پيامبر درباره دَرِ امامت و ولايت كه از جانب خداوند گشوده شده تا از آن در، تمام انسان‌ها به حقايق مربوط به ربوبيّت و قوانين شرع برسند، فرمود:

إنَّ اللَّهَ خَلَقَنى وَعَلِيّاً مِنْ شَجَرَةٍ أنَا أصْلُها، و عَلِىٌّ فَرْعُها، وَالْحَسَنُ والْحُسَيْنُ ثَمَرَتُها، و الشِّيعَةُ وَرَقُها، فَهَلْ يَخْرُجُ مِنَ الطَّيِّبِ إلّا الطَّيِّبُ؟ و أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ و عَلِىٌّ بابُها، فَمَنْ أرادَ الْمَدينَةَ فَلْيَأْتِها مِنْ بابِها.

وَفى لَفْظِ حُذَيْفَةَ عَنْ عَلىٍّ (عليه السلام): أنَا مَدينةُ الْعِلْمِ وعَلِىٌّ بابُها، وَلا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إلّا مِنْ أبْوابِها.

وَفى لَفْظٍ: أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ و أنْتَ بابُها، كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ يَدْخُلُ الْمَدينَةَ بِغَيْرِ الْبابِ. قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ:﴿وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا﴾«47»

احاديث بالا را علامه امينى صاحب «الغدير» از 143 نفر از بزرگترين دانشمندان اهل سنّت نقل مى‌كند و از بيست و يك نفر بر صحّت و سلامت سند حديث، شاهد مى‌آورد كه پيامبر فرمود:

من و على از يك درختم، من ريشه‌ام و على تنه و حسن و حسين ميوه آن و شيعه برگش؛ آيا ازپاك غير از پاك مى‌آيد؟!

من شهر علمم و على در آن شهر است؛ هر كس قصد شهر دارد از درِ آن وارد گردد.

الفاظ ديگرى از حديث چنين آمده:

1- أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ و عَلِىٌّ بابُها، فَمَنْ أرادَ الْبَيْتَ فَلْيَأْتِ الْبابَ.«48»

من شهر علم و على درِ آن است. هر كس مى‌خواهد وارد اين خانه شود پس از اين در وارد شود.

2- أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ و عَلِىٌّ بابُها، فَمَنْ أرادَ الْعِلمَ فَلْيَأْتِ الْبابَ.«49»

من شهر علمم و على درِ آن است، هر كس علم را مى‌خواهد، پس از اين در وارد شود.

3- أنَا دارُالْحِكْمَةِ و عَلِىٌّ بابُها.«50»

من سراى حكمتم و على درِ آن است.

4- أنَا دارُ الْعِلْمِ و عَلِىٌّ بابُها.«51»

من سراى علمم و على در آن است.

5- أنَا ميزانُ الْعِلْمِ و عَلِىٌّ كَفَّتاهُ.«52»

من ترازوى علمم و على دو كفه ترازو است.

6- أنَا ميزانُ الحِكْمَةِ و عَلِىٌّ لِسانُهُ.«53»

من ترازوى حكمتم و على زبان حكمت است.

7- أنَا المَدينَةُ و أنْتَ الْبابُ، وَلايُوْتَى الْمَدينَةُ إلّا مِنْ بابِها.«54»

من شهرم و تو [على‌] درِ شهر، كسى به شهر وارد نمى‌شود مگر از راه درِ شهر.

8- انَّ عَلياً مِنّى‌ وَانَا مِنْ عَلىٍ .. فَهُوَ اخى‌ ووصيّى‌ وَخَليفَتى‌ عَلى‌ امَّتى‌.«55»

على از من است و من از على ... و او برادر و وصى و جانشين من بر امّتم‌ مى‌باشد.

9-عَلِىٌّ بابُ عِلْمى و مُبَيِّنٌ لِامَّتى ما ارْسِلْتُ بِه مِنْ بَعْدى.«56»

على دروازه علم من و بيان كننده احكام ارسالى از طرف خدا براى امت، بعد از من است.

10- أنْتَ بابُ عِلْمى.«57»

تو [يا على‌] دروازه علم من هستى.

نزد ملّت اسلام مسلّم است كه علم پيامبر به وجود مقدّس حضرت مولى الموحّدين منتقل شد و علم امير المؤمنين به يازده فرزندش از حضرت امام حسن تا مهدى (عليهم السلام) رسيد. و امّت براى يافتن ربّ و شؤونش چاره‌اى جز مراجعه به ائمّه طاهرين (عليهم السلام) ندارند، معارفى كه يك نمونه‌اش «نهج البلاغه» و نمونه ديگرش «صحيفه سجّاديّه» و نمونه‌هاى ديگرش كتب حديثى شيعه مى‌باشد.


4- دلالت بر اخلاص در توحيد

حمد خداوندى را كه با آيات قرآن و معارفى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) رسيده ما را به اخلاص در عبادت و ايمان توجّه داد.


اخلاص در قرآن‌

﴿فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ* أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾«58»

پس خدا را در حالى كه اعتقاد و ايمان را براى او [از هرگونه شركى‌] خالص مى‌كنى، بپرست.* آگاه باشيد! كه دين خالص ويژه خداست.

﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَأَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً﴾«59»

مگر كسانى كه [از گناه بزرگ نفاق‌] توبه كردند و [مفاسد خود را] اصلاح نمودند و به خدا تمسّك جستند، وعبادتشان را براى خدا خالص ساختند؛ پس آنان در زمره مؤمنان‌اند، وخدا به مؤمنان پاداشى بزرگ خواهد داد.

﴿قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَن أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾«60»

بگو: من مأمورم كه خدا را در حالى كه ايمان و عبادت را براى او [از هر گونه شركى‌] خالص مى‌كنم، بپرستم.

﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دينى﴾«61»

بگو: فقط خدا را در حالى كه ايمان و عبادتم را براى او [از هر گونه شركى‌] خالص مى‌كنم، مى‌پرستم.

﴿وَلَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ﴾«62»

و اعمال ما مربوط به خود ما و اعمال شما مربوط به خود شماست و ما [در ايمان، اعتقاد، طاعت و عبادت‌] براى او اخلاص مى‌ورزيم.

﴿فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾«63»

پس خدا را در حالى كه ايمان و عبادت را [از هر گونه شركى‌] براى او خالص مى‌كنيد، بپرستيد گرچه كافران [از روش شما] ناخشنود باشند.

﴿هُوَ الْحَيُّ لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعَالَمِينَ«64»

اوست زنده [بى‌زوال‌]، هيچ معبودى جز او نيست، پس او را در حالى كه ايمان و عبادت را براى او [از هر گونه شركى‌] خالص مى‌كنيد، بپرستيد. همه ستايش‌ها ويژه خدا پروردگار جهانيان است.

﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ﴾«65»

در حالى كه فرمان نيافته بودند جز آن كه خدا را بپرستند و ايمان و عبادت را براى او از هرگونه شركى خالص كنند و حق‌گرا باشند و نماز را برپا دارند و زكات بپردازند؛ و اين است آيين استوار و ثابت.


اخلاص در روايات‌

فى مَواعِظِ النَّبِىِّ لِابْنِ مَسْعُودٍ: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ إذا عَمِلْتَ عَمَلًا فَاعْمَلْ لِلَّهِ خالِصاً لِأنَّهُ لايَقْبَلُ مِنْ عِبادِهِ إلّاما كانَ خالِصاً.«66»

در مواعظ رسول خدا به ابن مسعود است: اى پسر مسعود! هرگاه كارى انجام دهى براى خدا و محض خدا خالص انجام بده؛ زيرا عملى جز عمل خالصْ قبول درگاه او نيست.

امام على (عليه السلام) فرمود:

طُوبى لِمَنْ أخْلَصَ لِلَّه عَمَلَهُ وَ عِلْمَهُ وَ حُبَّهُ وَبُغْضَهُ وَأَخْذَهُ وَتَرْكَهُ وَكَلامَهُ وَصَمْتَهُ و فِعْلَهُ وَقَوْلَهُ.«67»

خوشا به حال كسى كه عمل و دانش و دوستى و دشمنى و گرفتن و رها كردن و سخن و سكوت و فعل و قولش را براى خدا خالص كند.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

إنَّ رَبَّكُمْ لَرَحيمٌ يَشْكُرُ الْقَليلَ، إنَّ الْعَبْدَ لَيُصَلِّى الرَّكْعَتَيْنِ يُريدُ بِها وَجْهَ اللَّهِ فَيُدْخِلُهُ اللَّهُ بِهِ الْجَنَّةَ.«68»

پروردگار شما مهربان است، عمل كم را تقدير مى‌كند، هر آينه عبد دو ركعت نماز محض خدا بجا مى‌آورد، خداوند به سبب آن نماز او را وارد بهشت مى‌كند.

امام رضا (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل مى‌كند:

ما أخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ أرْبَعينَ صَباحاً إلّاجَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ.«69»

عبدى كه چهل روز براى خدا خالص شود، چشمه‌هاى حكمت از قلبش به زبانش جارى مى‌شود.

امام عسگرى (عليه السلام) مى‌فرمايد:

اگر تمام دنيا را لقمه‌اى كنم و در دهان بنده‌اى خالص بگذارم گوئى در حقّ او تقصير كرده‌ام، واگر كافر را از آن منع كنم تا از گرسنگى و تشنگى به مرگ برسد سپس شربتى از آب به او بنوشانم انگار به اسراف در نعمت حق برخاسته‌ام.

اين فقير مسكين و عبد مستكين به پيشگاه حضرت دوست عرضه داشته:

يا رب تو علاج درد مايى‌

بردرد درون ما شفايى‌

ما خسته دل و فسرده حاليم‌

از بار گنه شكسته باليم‌

غرقيم همه به بحر عصيان‌

هستيم گداى لطف و احسان‌

با اين كه ز كبرْ خود نمائيم‌

در اصلْ فناى در فناييم‌

هستىّ و خوديّتى نداريم‌

از خويش منيّتى نداريم‌

بر درگه تو ذليل و خواريم‌

سرمايه بجز گنه نداريم‌

اى غوث و غياث بى پناهان‌

بخشنده جمله گناهان‌

يا رب تو ببين اسير نفسيم‌

عمرى است همه هوا پرستيم‌

از باده كبر جمله مستيم‌

آلوده هر گناه و پستيم‌

شد تيره ز معصيت دل ما

شد نار جحيمْ حاصل ما

بگشاى درى ز توبه اى يار

ما را تو ز معصيت نگهدار

ما گر چه به عهد بى وفائيم‌

لكن به در تو ما گداييم‌

بر سائل خود عنايتى كن‌

از غمزدگان حمايتى كن‌

اى مايه آبروى مسكين‌

ثابت قدمم نماى در دين‌

(مؤلف)


5- دور داشتن انسان از الحاد و شرك‌

دور بودن از شرك در هر كيفيّت و شكلش اعمّ از دنيا پرستى، مقام پرستى، شهوت پرستى، هوا پرستى، طاغوت پرستى، شيطان پرستى، محض عنايت و لطف حق به بندگان است.

چون ايمان خالص و عمل صالح بر شؤون حيات حاكم گردد بساط شرك از سرزمين هستى انسان، جمع مى‌شود.

شرك به فرموده قرآن در سوره لقمان‌، «70»ظلم عظيم است و هر كس تا وقت مرگ آلوده به آن باشد از رحمت خدا محروم خواهد بود و در آن زمان توبه‌اش پذيرفته نخواهد شد.

شرك ورزى به فرموده قرآن، باعث از بين رفتن تمام اعمال نيك انسان در دوره عمر اوست:

﴿وَلَوْ أشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾«71»

و اگر [آنان با همه عظمت و مقامى كه داشتند براى خدا] شريك قرار داده بودند، يقيناً آنچه عمل شايسته انجام مى‌دادند، تباه و بى‌اثر مى‌شد.

﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾«72»

ولى خدا ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دل هايتان بياراست و كفر و بدكارى و نافرمانى را ناخوشايند شما ساخت، اينان [كه داراى اين ويژگى‌ها هستند] هدايت يافته‌اند.


[تحبيب ايمان‌]

«كسى يا چيزى را دوست داشتن در اثر پى بردن به زيبايى‌ها يا سودمندى‌هاى آن پيدا مى‌شود. ايجاد دوستى در دل كسى كردن به وسيله توجّه دادن به خوبى و زيبائى و سودمندى خواهد بود.

ايزد پاك، ايمان را به وسيله ذكر خوبى‌ها و ثواب‌ها و فضيلت‌هاى آن خواسته كه‌ محبوب مسلمانان كند و بندگان عزيز خود را از اين فيض بزرگ برخوردار سازد. از جمله مباركه:

﴿وَزَيَّنَهُ فى قُلُوبِكُمْ﴾«73»

و آن را در دل‌هايتان بياراست.

استفاده مى‌شود كه مقرّ ايمان، قلب است و ايمان از صفات جوانح است.

صفات قلبى، علل براى صدور افعال خارجى و صفات جوارحى است. در جمله:

﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾«74»

و كفر و بدكارى و نافرمانى را ناخوشايند شما ساخت.

كفر و فسوق و عصيان را در مقابل ايمان قرار داده است. يكى از طرق تعريف، دانستن مقابل‌هاى معرَّف است و از اين تقابل مى‌توان راهى به حقيقتِ ايمان، پيدا كرد.

كفرْ انكار خدا و رسول است، پس ايمان اعتقاد به خدا و رسول است. فسوقْ پرده درى است، پس ايمان صفتى است قلبى و اعتقادى كه مردم با ايمان را از پرده درى و هتك نواميس متنفّر ساخته و جلوگيرى مى‌كند. عصيانْ گناه ونافرمانى است، پس ايمان عقيده‌اى است كه نمى‌گذارد از مردم باايمان تمرّد و نافرمانى حق صادر شود؛ زيرا از آن بيزار و متنفّرند.

با اين بيان تاحدّى مى‌توان به اندازه لطف حق كه ايمان را محبوب مسلمانان قرار داده پى برد؛ زيرا ايمان راه نجات از پليدى‌ها و زشتى‌ها و راه دخول در سعادت و خوشبختى‌هاست.


[ناخوشايندى كفر و فسوق و عصيان‌]

بيزارى از كسى يا چيزى در اثر آگاه شدن بر زيان‌ها و زشتى‌ها و بدى‌هاى آن پيدا مى‌شود، بيزار كردن كسى را از چيزى به وسيله روشن كردن زيان‌ها و زشتى‌ها و بدى‌هاى آن است. قرآن در جمله:

﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾«75»

و كفر و بدكارى و نافرمانى را ناخوشايند شما ساخت.

مى‌گويد: خدا شما را از كفر و پرده درى و نافرمانى بيزار كرده است. بيزار كردن خدا مسلمانان را از كفر و فسوق و عصيان به وسيله نماياندن زيان‌ها و شومى‌ها و زشتى‌هاى آنان است.


[معناى كفر و عصيان و فسوق‌]

كفرْ، انكار خدا و نعمت‌هاى اوست و صفتى است باطنى و از افعال قلبى، اين صفت قلبى ريشه كارهاى زشت و ناپسند مى‌باشد.

عصيان، اعمّ از فسوق است؛ زيرا فسوق اختصاص دارد به كسى كه مطيع بوده سپس از اطاعت دست برداشته و پرده درى كرده، ولى عصيان اعمّ است و عاصى شامل كسى كه از آغاز نافرمان بوده و هيچ گونه تلبّسى به اطاعت پيدا نكرده مى‌شود.

هر يك از كفر و فسوق و عصيان، با ايمان ضديّت دارند؛ زيرا ايمان، اعتقادى است در قلب كه موجب عمل در رفتار و گفتار باشد، پس كفر با ايمان دشمن است، فسوق با ايمان ضدّيّت دارد، عصيان با ايمان سازگار نيست، هر يك از اين سه‌ مى‌كوشند ريشه ايمان را قطع كنند«76»

همان طور كه در آيه شريفه ملاحظه كرديد واقعيّت‌ها را خداوند، محبوب قلب انسان فرموده و قلب را از پستى‌ها، متنفّر نموده است.

بدتر از كفر و فسق و عصيان شرك است. قرآن و روايات به طور مفصّل به زشتى‌ها و زيان‌ها و ضررها و ضربه‌هاى شرك اشاره كرده‌اند و از اين طريق آن را منفور قلوب صافيه قرار داده‌اند و اين همان معنايى است كه از جمله دعا استفاده مى‌شود.

شرك، بنابر آيات قرآن اعمّ از شرك در قول و صفت و عمل و نيّت و عبادت است، در هر صورت چيزى را در جنب خدا قراردادن و از آن پيروى كردن شرك است و آن گناه بسيار بزرگ و در صورت ماندنش در قلب غير قابل آمرزش است.

در زمينه تفسير شرك به كتب گران‌بهاى تفسيرى و روايى به خصوص باب ايمان و كفر «بحار الأنوار» مراجعه نماييد.

بت پرستان مكّه، آفتاب پرست‌ها، پول پرست‌ها، كمك دهندگان به سقيفه و باند ننگين اموى و عبّاسى و فرمانبران از طواغيت، در همه دوره‌ها از مصاديق بارز مشركان هستند، دولت‌ها و مأموران آنها كه در راه خدمت به استعمارند و از منافع ملّت‌هاى خود چشم پوشيده، نوكرى اجانب را مى‌نمايند مشركانند و گناهانشان از اعظم گناهان و معاصى است.

______________________________

(1)- بحار الأنوار: 95/ 82، باب 6، حديث 2؛ المصباح، كفعمى: 588؛ البلد الأمين: 205.

(2)- شمس (91): 7- 8.

(3)- توبه (9): 31.

(4)- تطوير: تكامل تدريجى.

(5)- انغمار: فرو رفتن.

(6)- مقبل: رو آورنده، پذيرنده.

(7)- منهمك: مستغرق، فرو رفته.

(8)- مشارق الدرارى، شرح تائية ابن فارض: 33.

(9)- بقره (2): 257.

(10)- يوسف (12): 39.

(11)- زمر (39): 56.

(12)- روم (30): 7.

(13)- بقره (2): 200.

(14)- مشارق الدرارى، شرح تائيه ابن فارض: 35.

(15)- بحار الأنوار: 4/ 29، باب 5، ذيل حديث 3؛ الأمالى، شيخ طوسى: 526، حديث 1162؛ عوالى اللآلى: 1/ 405، حديث 65.

(16)- بحار الأنوار: 40/ 153، باب 93؛ غرر الحكم: 119، حديث 2082.

(17)- الكافى: 1/ 98، باب فى ابطال الرؤية ..، حديث 6؛ بحار الأنوار: 4/ 304، باب 4، حديث 34.

(18)- بحار الأنوار: 79/ 193، باب 1؛ وسائل الشيعة: 2/ 144، باب 89، حديث 1754.

(19)- مشارق الدرارى، شرح تائيه ابن فارض: 36.

(20)- بحار الأنوار: 58/ 149، باب 43، ذيل حديث 25؛ بحار الأنوار: 71/ 269، باب 16، ذيل حديث 8.

(21)- مشارق الدرارى، شرح تائيّه ابن فارض: 32- 36.

(22)- هبا: خاك نرم، غبار، نابود شدن.

(23)- مولّه: سرگردان.

(24)- شحنه: پليس، پاسبان.

(25)- نحل (16): 125.

(26)- حج (22): 8.

(27)- راز آفرينش انسان: 9.

(28)- دانستنى‌هاى جهان علم: 8.

(29)- بررسى دين از راه دانش: 73.

(30)- صف (61): 10- 11.

(31)- غافر (40): 44.

(32)- حديد (57): 23.

(33)- رعد (13): 28.

(34)- شمس (91): 8.

(35)- بقره (2): 152.

(36)- بقره (2): 172.

(37)- انفال (8): 26.

(38)- نحل (16): 78.

(39)- لقمان (31): 12.

(40)- سبأ (34): 13.

(41)- آل عمران (3): 145.

(42)- خزف: سفال، هر چيز گِلى كه در آتش پزند.

(43)- نهج البلاغه: خطبه 1.

(44)- نهج البلاغه: خطبه 1.

(45)- اعراف (7): 157.

(46)- ترجمه و تفسير نهج البلاغه: 2/ 187- 189.

(47)- الغدير: 6/ 79؛ الكافى: 2/ 239، باب المؤمن وعلاماته، ذيل حديث 27؛ وسائل الشيعة: 27/ 29، باب 14، حديث 33617.

(48)- تاريخ بغداد: 3/ 181؛ شرح احقاق الحق: 4/ 235.

(49)- بحار الأنوار: 38/ 189، باب 63، ذيل حديث 1؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 2/ 34؛ كشف الغمة: 1/ 113.

(50)- بحار الأنوار: 40/ 207، باب 94، ذيل حديث 14؛ كشف الغمة: 1/ 113؛ العمدة: 295، حديث 489.

(51)- شواهد التنزيل: 1/ 106، حديث 121؛ ينابيع المودة: 2/ 170، حديث 482.

(52)- بحار الأنوار: 23/ 144، باب 7، حديث 99؛ جامع الأخبار: 180؛ الفضائل: 155.

(53)- الغدير: 6/ 80، حديث 4؛ شرح احقاق الحق: 6/ 46؛ نفحات الأزهار: 10/ 238، حديث 94.

(54)- شواهد التنزيل: 2/ 363، حديث 1009؛ بحار الأنوار: 36/ 347، باب 41، حديث 216.

(55)- بحار الأنوار: 40/ 4، باب 91، حديث 6؛ الأمالى، شيخ صدوق: 36، حديث 10؛ روضة الواعظين: 1/ 101.

(56)- بحار الأنوار: 27/ 113، باب 4، ذيل حديث 87؛ كنز الفوائد: 2/ 67.

(57)- بحار الأنوار: 38/ 248، باب 65، ذيل حديث 42؛ كشف الغمة: 1/ 287؛ كشف اليقين: 109.

(58)- زمر (39): 2- 3.

(59)- نساء (4): 146.

(60)- زمر (39): 11.

(61)- زمر (39): 14.

(62)- بقره (2): 139.

(63)- غافر (40): 14.

(64)- غافر (40): 65.

(65)- بيّنه (98): 5.

(66)- بحار الأنوار: 74/ 105، باب 5؛ مستدرك سفينة البحار: 3/ 146.

(67) بحار الأنوار: 67/ 244، باب 54، حديث 16؛ المحاسن: 1/ 253، باب 30، حديث 276.

(68) بحار الأنوار: 67/ 242، باب 54، حديث 10؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 2/ 69، باب 31، حديث 321.

(69) بحار الأنوار: 67/ 245، باب 54، ذيل حديث 19؛ مستدرك الوسائل: 16/ 253، باب 27، حديث 19774.

(70)- لقمان (31): 13؛ و [ياد كن‌] هنگامى كه لقمان به پسرش در حالى كه او را موعظه مى‌كرد، گفت: پسركم! به خدا شرك نورز، بى‌ترديد شرك ستمى بزرگ است.

(71)- انعام (6): 88.

(72)- حجرات (49): 7.

(73)- حجرات (49): 7.

(74)- حجرات (49): 7.

(75)- حجرات (49): 7.

(76)- تفسير سوره حجرات، صدر: 83.

و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه.
(و كمال اخلاص براى او منفى دانستن صفات (زايد بر ذات) از اوست.)
نهج‌البلاغه، خطبه 1، ص 7


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد تقی خلجی - محمد علي مدرسی چهاردهی - ابراهیم سبزواری - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^