فارسی
سه شنبه 15 آبان 1403 - الثلاثاء 2 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 1 از دعای 12 ( سه خصلت که مانع از دعا می‌شود )

اللَّهُمَّ إِنَّهُ يَحْجُبُنِي عَنْ مَسْأَلَتِكَ خِلَالٌ ثَلَاثٌ ، وَ تَحْدُونِي عَلَيْهَا خَلَّةٌ وَاحِدَةٌ
خدایا! مسلّماً سه خصلت، مرا از درخواست از حضرتت مانع می‌شود؛ و یک خصلت، مرا به جانب درخواست از تو پیش می‌برد. آن سه خصلتی که مانع درخواست من می‌باشد این است:

تكاليف الهيّه‌

انسان، موجود با عظمت و اين ظرف حقايق لاهوتى كه او را به عنوان خليفه صاحب خلقت در اين سيّاره خاكى قرارش داده‌اند، به خاطر گوهر بى نظير اختيار و قوّه عقل و درك، وداشتن روح الهى، براى ظهور دادن استعدادهاى ملكوتيش از جانب حق مكلّف به تكاليفى عملى و اخلاقى و اعتقادى است.

عينيت دادن آن تكاليف براى او واجب عينى است و در صورت تحقّق دادن به آن تكاليف در عرصه گاه عقيده و اخلاق و عمل، از ملائكه برتر مى‌رود:

امام رضا (عليه السلام) از پدرانش (عليهم السلام)، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مى‌فرمايد:

مَثَلُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجلَّ كَمَثَلِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ، وَ إنَّ الْمُؤْمِنَ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجلَّ أعْظَمُ مِنْ ذلِكَ.«1»

مؤمن در پيشگاه خداى عزّوجلّ همانند ملك مقرّب است و به حقيقت كه مؤمن در نزد حق رتبه‌اش از ملك مقرّب عظيم‌تر است.

و در صورتى كه دچار نفاق و فسق و زندقه گردد و به خاطر لذّت‌هاى زودگذر مادى، در برابر تكاليف الهيّه و حقايق ملكوتيّه جهت‌گيرى نمايد، در سعادت را به روى خود بسته و ارزش خويش را از هر حيوانى پست‌تر كرده است.

﴿إنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ﴾«2»

يقيناً بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافرند و [به سبب لجبازى و عنادشان‌] ايمان نمى‌آورند.

در پيشگاه حضرت محبوب، بين آنان كه اجرا كننده تكاليف الهيّه هستند و آنان كه از برنامه‌هاى حق روگردانند هيچ وجه مشتركى وجود ندارد، روآورندگان به اوامر حق از ارزش والايى در دنيا و آخرت برخوردارند و فراريان از مسائل الهى همراه با پستى و ذلّت و تيره بختى‌اند، گرچه به آن توجه نداشته و اسير غفلت و نديدن وضع خود باشند.

﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ * وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ * وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ * وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾«3»

نابينا و بينا [كافر و مؤمن،] يكسان نيستند،* و نه تاريكى‌ها و نه روشنايى،* و نه سايه و نه باد گرم سوزان،* و زندگان و مردگان هم يكسان نيستند. بى‌ترديد خدا [دعوت حق را] به هر كس بخواهد مى‌شنواند؛ و تو نمى‌توانى [دعوت حق را] به كسانى كه در قبرهايند بشنوانى.

آنان كه سختى اجراى تكاليف را تحمّل مى‌كنند ودو روزه دنيا را با آخرت معامله نمى‌نمايند و سر در راه دوست گذاشته به طاعت و خدمت مشغولند از خوشبخت‌ترين مردم اند و آنان كه در برابر خواسته‌هاى حضرت حق موضع گرفته و كام جان به لذّت حرام شيرين مى‌كنند و اجراى خواسته‌هاى حضرت حق موضع گرفته و كام جان به لذّت حرام شيرين مى‌كنند و اجراى خواسته‌هاى حق را براى خود بار سنگينى فرض مى‌نمايند از زيانكارترين مردم روى زمين هستند.

دستورهاى حق و اجراى اوامر و فرامين الهى، عامل خير دنيا و آخرت و روشن كننده قلب است. بدون ترديد اگر اوامر حضرت ربّ العزّه به سود انسان و به مصلحت آدمى نبود، از جانب حق صادر و به وسيله انبيا تبليغ نمى‌شد.

امر به نماز، روزه، حج، زكات، خمس، امر به معروف و نهى از منكر و تولّى و تبرّى و خدمت به بندگان همچون پدر و مادر، زن و فرزند، اقوام و اقربا و تمام مردم كه هر يك داراى منافع دنيوى و اخروى است به مصلحت انسان مى‌باشد و بدون اين اوامر، زندگى و حيات معنا ندارد.

اجراى اوامر الهى و اداى تكاليف، به تدريج خانه قلب را منوّر به نور معنا مى‌كند و آن نور چراغى فرا راه مبدأ و معاد انسان مى‌گردد، تا جايى كه آن نور، به تمام هستى و مملكت وجود آدمى سريان پيدا مى‌كند و انسان نور محض و محض نور مى‌شود.


نور مؤمن در روايات‌

در روايتى آمده است:

فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ ثَلاثَةُ أنْوارٍ: نُورُ الْمَعْرِفَةِ، وَ نُورُ الْعَقْلِ، وَ نُورُ الْعِلْمِ. فَنُورُ الْمَعْرِفَةِ كَالشَّمْسِ، وَ نُورُ الْعَقْلِ كَالْقَمَرِ، وَ نُورُ الْعِلْمِ كَالْكَوْكَبِ، فَنُورُ الْمَعْرِفَةِ يَسْتُرُ الْهَوى‌، وَنُورُ الْعَقْلِ يَسْتُرُ الشَّهْوَةَ، وَ نُورُ الْعِلْمِ يَسْتُرُ الْجَهْلَ، فَبِنُورِ الْمَعرِفَةِ يُرَى الْحَقُّ، وَ بِنُورِ الْعَقْلِ يُقْبَلُ الْحَقُّ، وَبِنُورِ الْعِلْمِ يُعْمَلُ بِالْحَقِّ.«4»

در قلب مؤمن سه گونه نور است: نور معرفت، نور عقل، نور علم. نور معرفت همچون خورشيد، نور عقل همانند ماه و نور علم به مانند ستاره است. نور معرفت پوشاننده هوا، نور عقل پوشاننده شهوت و نور علم پوشاننده جهل است. به نور معرفت، حق ديده مى‌شود، به نور عقل، حق قبول مى‌گردد و به نور علم، به حق عمل مى‌شود.

آن كسى كه حضرت حق سعادتش را بخواهد در دلش مايه نور قرار مى‌دهد، سپس آن نور مى‌درخشد، آنگاه اشعه مى‌اندازد، سپس همچون ستاره مى‌شود، پس از مدتى ماه و در نتيجه همچون خورشيد به جلوه گرى مى‌رسد.

چون نور به قلب آيد آدمى نسبت به دنياى غلط و امور آن دلسرد مى‌شود؛ و وقتى آن نور درخشيد دنيا را ترك و از آن مفارقت نمايد؛ چون ستاره شود از لذّات و شهواتش بگذرد؛ و وقتى قمر شود نسبت به دنيا و آنچه در آن است زهد ورزد؛ و زمانى كه آن نور، خورشيد شود نه دنيا بيند نه آخرت، بلكه جز خدا نشناسد؛ جسد و قلب و كلام وى نور محض گردد و وجودى نورٌ على نور شود.

امام صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوارش، از امير المؤمنين (عليه السلام) روايت مى‌كند:

الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فى خَمْسةٍ مِنَ النُّورِ، مَدْخَلُهُ نُورٌ، وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ، وَ عِلْمُهُ‌ نُورٌ، وَ كَلامُهُ نُورٌ، وَ مَنْظَرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِلَى النُّورِ.«5»

مؤمن در پنج نور مى‌غلطد: ورودش نور، خروجش نور، دانشش نور، كلامش نور و چهره پاكش در قيامت نور است.


انسان در كلام پيامبر

انسان به تعبير رسول خدا (صلى الله عليه و آله) همچون معدن است:

النّاسُ مَعادنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ.«6»

مردم گوهرهايى مثل طلا و نقره هستند.

در اين معدن گوهرهاى ناب ملكوتى و حقايق لاهوتى به وديعت گذاشته شده، ظهور اين حقايق و گوهرها فقط و فقط در گرو اجراى تكاليف شرعيه و مسئوليت‌هاى انسانيّه است.

اگر آدمى به انجام واجبات و فرائض قيام نكند همچون معدن دربسته‌اى مى‌ماند كه به كشف اشياى قيمتى آن اقدام نشده و با اجراى سنن حضرت محبوب، رضايت و خشنودى او در دنيا و آخرت و بهشت عنبر سرشت درعرصه گاه قيامت به دست مى‌آيد.

حضرت على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

الْفَرائِضَ الْفَرائِضَ، أَدُّوها إلَى اللّهِ تُؤَدِّكُمْ إلَى الْجَنَّةِ، انَّ اللّهَ حَرَّمَ حَراماً غَيْرَ مَجْهُولٍ، وَ أحَلَّ حَلالًا غَيْرَ مَدْخُولٍ.«7»

واجبات! واجبات! آنها را به پيشگاه خداوند ادا كنيد تا شما را به بهشت برسانند. خداوند چيزهايى را كه بر شما مجهول نيست حرام كرد و چيزهايى را كه در آن عيبى نيست حلال كرد.

وجود ما همچون سرزمين با استعداد و تكاليف الهيّه به مانند دانه‌هاى نباتى است، اين دانه‌ها چون به دست با كفايت نبوّت و ولايت در عرصه گاه هستى ما كاشته شود و نور توفيق و رحمت حق بر آن بتابد و ثمره قبول از آن برويد به سعادت دنيا و آخرت رسيده و به منفعت ابدى دست يافته‌ايم.

با اجراى واجبات حق و دورى گزيدن از محرّمات، بدون ترديد در دايره شكر نعمت افتاده و حقّ حضرت محبوب را رعايت نموده و به قدردانى از الطاف آن معبود يگانه موفق شده‌ايم.

خرّم آن كس كه ز وصل تو نوائى دارد

يا به سر از غم عشق تو هوايى دارد

به چمن بلكه به گلشن ندهم مرغى را

كه به ياد گل روى تو نوايى دارد

گر تو را كس به دو عالم بدهد مغبون است‌

با يكى چون تو دو عالم چه بهايى دارد

بر كسى رشك نبُردست دلم در همه عمر

جز بر آن كس كه سر كوى تو جايى دارد

سرمويش به متاع دو جهان مى‌ارزد

ماهرويى كه به دل مهر و وفايى دارد

به گلستان نرود بلكه به گلزار جنان‌

هر كه در كوى دل آرام سرايى دارد

كوه اگر بانگ دهد زنده نمى‌خوانندش‌

نيست داود هر آن كس كه صدايى دارد

عاقبت همچو گدا بر سر ره ننشيند

پادشاهى كه نظر سوى گدايى دارد

از چه اينقدر كشى رنج مداواى غمام‌

مگر اين خسته بيمار شفايى دارد

(غمام همدانى)


محرّمات الهيّه‌

ترديدى در اين برنامه نيست كه بسيارى از امور براى انسان ضرر فاحش و خطر سنگين دارد. پاره‌اى از برنامه‌ها براى ناحيه عقل و عدّه‌اى از امور براى ناحيه قلب و يك سلسله حركت باطل براى ناحيه نفس و قسمتى از برنامه‌ها براى ناحيه جسم ضرر فراوان دارد، ضررى كه از انسان متوجه ديگران هم مى‌شود.

مجموع اين امور مضرّه را جز ذات اقدس حق كسى آگاه نيست، از اين جهت تمام آنچه را كه براى انسان ضرر داشته حرمت آن را به توسط كتب آسمانى، يا انبيا و امامان اعلام داشته وبى تفاوت نسبت به محرّمات و مرتكب آن را اهل عذاب و عقاب سخت دانسته است.

ارتكاب محرّمات و آلوده شدن به معاصى، ساختمان با عظمت عقل و دنياى با صفاى جان و نقش زيباى نفس و خانه پرقيمت قلوب و دنياى جسم را به تباهى مى‌كشد و امروز و فرداى انسان را به باد فنا مى‌دهد.

ضرر محرّمات و خطر منهيّات، چيزى است واضح وحقيقتى است روشن، چنانكه نياز به دليل و برهان و احتياج به منطق و استدلال ندارد.

روى آوردن به محرّمات و منهيّات، عين نادانى و محض ضلالت و در حقيقت نوشيدن زهر قاتل و تيشه نابودى به ريشه خودزدن است.


محرّمات الهى در قرآن‌

﴿وَ يَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ﴾«8»

و از فحشا و منكر و ستم‌گرى نهى مى‌كند.

﴿وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَىٰ مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ ۚ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ ۚ وَ مَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ ۚ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾«9»

و من نمى‌خواهم آنچه كه شما را از آن باز مى‌دارم خود مرتكب شوم؛ تا جايى كه قدرت دارم جز اصلاح [شما را] نمى‌خواهم؛ و توفيقم فقط به [يارى‌] خداست؛ بر او توكّل كردم و به سوى او باز مى‌گردم.

﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيرًا * وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا﴾«10»

پس به كيفر ستمى كه يهوديان [به آيات خدا و بر خود و ديگران‌] روا داشتند، و به سزاى آن كه بسيارى از مردم را از راه خدا بازداشتند، چيزهاى پاكيزه‌اى را كه بر آنان حلال شده بود [مانند صيد ماهى و خوردنِ چربى و شير و گوشت حيوانات‌] حرام كرديم.* و [نيز به سبب‌] ربا گرفتنشان با آن كه از آن نهى شده بودند، و خوردن اموال مردم به باطل و نامشروع [پاكيزه‌هاى حلال شده را بر آنان حرام كرديم‌] و ما براى كافران عذابى دردناك آماده كرده‌ايم.

﴿وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾«11»

اگر هنگامى كه آنان را بر آتش [دوزخ‌] نگه داشته‌اند ببينى [حالتى ذلّت بار و وضعى هول‌انگيز مى‌بينى‌] مى‌گويند: اى كاش به دنيا بازگردانده مى‌شديم، و در آن جا آيات پروردگارمان را تكذيب نمى‌كرديم، و از مؤمنان مى‌شديم.* [ولى آرزوى آنان از روى صدق و راستى نيست‌] بلكه آنچه‌ [از حقّانيّت توحيد و نبوّت و معاد] پيش از اين پنهان مى‌داشتند براى آنان آشكار شده [كه اين گونه آرزو مى‌كنند]، و اگر به دنيا بازگردانده شوند، يقيناً به كفر و شركى كه از آن نهى شده‌اند بازمى‌گردند؛ و مسلّماً آنان دروغگويند.

﴿فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾«12»

و هنگامى كه از آنچه نهى شدند سركشى كردند، به آنان گفتيم: به شكل بوزينگانى رانده شده درآييد!

﴿قُلْ إنّى‌ نُهيتُ أَنْ أعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أهْواءَ كُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إذاً وَ ما أنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ﴾«13»

بگو: من از پرستيدن كسانى كه شما به جاى خدا مى‌پرستيد نهى شده‌ام. بگو:

من از هواهاى نفسانى شما پيروى نمى‌كنم كه در آن صورت گمراه شده‌ام و از راه يافتگان نخواهم بود.

﴿إنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَريماً﴾«14»

اگر از گناهان بزرگى كه از آنها نهى مى‌شويد دورى كنيد، گناهان كوچكتان را از شما محو مى‌كنيم، و شما را به جايگاهى ارزشمند و نيكو وارد مى‌كنيم.


محرّمات الهى در روايات‌

امام على (عليه السلام) در باب محرمات الهى مى‌فرمايد:

اهْجُرِ اللَّهْوَ فَإنَّكَ لَمْ تُخْلَقْ عَبَثاً فَتَلْهُو، وَ لَمْ تُتْرَكْ سُداً فَتَلْغُو.«15»

از آنچه بازيچه و بيهوده و بى منفعت است بپرهيز كه بيهوده آفريده نشده‌اى تا سرگرم بيهوده كارى شوى و سر خود رهايت نخواهند كرد تا هرزه‌گر باشى.

و نيز فرمود:

إحْذَرِ الْحَيْفَ وَ الْجَوْرَ، فَإنَّ الْحَيْفَ يَدْعُو إلَى السَّيْفِ، وَ الْجَوْرَ يَعُودُ بِالْجَلاءِ وَ يُعَجِّلُ الْعُقُوبَةَ وَ الْانْتِقامَ.«16»

از جفا و ستمكارى برحذر باش كه محصول ظلم و ستم، جنگ و خونريزى است. جور و ستم مورّث هجرت و دورى و طرد و باعث نزديك شدن كيفر و انتقام است.

و نيز فرمود:

ارْفِضُوا هذِهِ الدُّنْيَا فإنّها ذَميمَةٌ فَقَدْ رَفَضَتْ مَنْ كانَ اشْعَفَ بِها مِنْكُمْ.«17»

اين حبّ دنياى مذموم را از دست دل رها كنيد؛ زيرا اين دنيا گذشتگانى را كه پيش از شما دل بسته به آن بودند رها كرد و به دور انداخت.

و نيز فرمود:

اهْجُرُوا الشَّهَواتِ فَإنَّها تَقُودُكُمْ إلَى رُكُوبِ الذُنُوبِ وَ التَّهَجُّمِ عَلَى السَّيِّئاتِ.«18»

از شهوات و اميال و خواسته‌هاى غلط كناره‌گيرى كنيد كه آنها شما را به سوى در افتادن در گناه و يورش به سوى زشتى‌ها رهنمون مى‌شوند.

و نيز فرمود:

اتَّقُوا الْبَغْىَ فَإنَّهُ يَجْلِبُ النِقَمَ، وَ يَسْلُبُ النِّعَمَ، وَ يُوجِبُ الْغِيَرَ.«19»

از كجروى بپرهيزيد كه باعث جلب نقمت وسلب نعمت و تغيير و تحوّل كمرشكن در زندگى است.

و نيز فرمود:

احْذَرِ الْهَزْلَ وَ اللَّعِبَ وَ كَثْرَةَ الْمُزاحِ وَ الضِّحْكِ وَ التُّرَّهاتِ.«20»

از سبكى و بازيگرى و شوخى زياد و پرخنديدن و سخنان ياوه گفتن خوددارى كنيد.

در هر صورت ارتكاب محرّمات داراى ضرر فوق العاده‌اى است كه آن ضرر مستقيماً متوجه دنيا و آخرت گناهكار است.

اى خداوند مهربان، اى آن كه عاشق‌تر از تو نسبت به انسان وجود ندارد، اى مهر تابان قلب محبّان، اى چراغ شب عاشقان، اى لطف بى نهايت در بى نهايت، امر و نهى تو تجلّى عشق تو به بندگان توست، به آنچه انسان را امر كرده‌اى و از آنچه نهى فرموده‌اى به مصلحت او بوده، اجراى امر و نهى تو دنياى انسان را به معناى حقيقى آباد و آخرتش را عرصه گاه عيش راضيه مى‌نمايد، اين درويشان خاك نشين و فقيران تهيدست و دردمندان محتاج را براى اجراى تمام اوامر و ترك معاصى و دورشدن از منهيّات و محرّمات توفيق عنايت كن و آنان را از افتادن در شهوات و اميال غلط به لطف و محبّتت حفظ فرما كه ما را تكيه گاهى جز تو و طبيبى غير تو نمى‌باشد.

ابليس شبى رفت به بالين جوانى‌

آراسته با شكل مهيبى سرو بر را

گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار

بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكشى زار

يا بشكنى از مادر و خود سينه و سر را

يا آن كه بنوشى دوسه جامى تو از اين مى‌

تا آن كه بپوشم زهلاك تو نظر را

لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت‌

كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را

گفتا پدر و مادر من هر دو عزيزند

هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را

لكن چو به مى‌دفع شر از خويش توان كرد

نوشم دو سه جامىّ و كنم دفع خطر را

نوشيد دو جامىّ و چو شد خيره زمستى‌

هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را

اى كاش شود خشك بُن تاك خداوند

زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را

(ايرج ميرزا)

كوتاهى در شكر نعمت‌

شكر نعمت‌ها حقيقتى است عملى كه هيچ برنامه‌اى جاى آن را نمى‌گيرد. اين واقعيتى است كه از قول حضرت حق به داود (عليه السلام) استفاده مى‌شود به وقتى كه از پروردگار سبحان مى‌پرسد: شكر چيست؟ جواب مى‌شنود: مصرف كردن نعمت در جايى كه خواسته خود من است.

وقتى انسان عاقل و بيدار، سستى و تنبلى خويش را نسبت به اجراى اوامر الهيّه و سرعت خود را در آلوده شدن به محرّمات و تقصيرش را در برابر نعمت‌ها براى شكر و سپاس حضرت دوست مى‌بيند، از دعا و درخواست و عرض حاجت و نياز به پيشگاه پروردگار باز مى‌ماند، چرا كه بر اثر اين سه برنامه غرق خجالت و حياست.

سرشت طبيعى انسان اين است كه در برابر نيكى سپاس‌گزار باشد و اگر كسى برخلاف سجيه فطرى خود رفتار كند مورد سرزنش خردمندان قرار مى‌گيرد.

در اين باره امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى‌فرمايد:

اللُّؤْمُ أَنْ لاتَشْكُرَ النِّعْمَةَ.«21»

پستى اين است كه انسان سپاسگزار نعمت نباشد.

امير المؤمنين على (عليه السلام) مى‌فرمايد:

نِعْمَةٌ لاتُشْكَرُ كَسَيِّئَةٍ لاتُغْفَرُ.«22»

نعمتى كه سپاس‌گزارى نشود مانند گناهى است كه آمرزيده نشود.

يعنى گناهكارى در زشتى و زيان، آثارى دارد كه ناسپاسى همان وضعيت را داراست.

از اين رو رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) بسيار به اداى حق الهى اهميت داده و مى‌فرمايد:

من درباره شما از نعمت‌ها بيشتر از گناهان بيمناكم؛ بدانيد كه نعمت‌هايى كه شكر آن گزارده نشود، هلاكت قطعى است.«23»

گاهى اوقات انسان به بلايى اميدوار باشد بهتر است از ناسپاسى كه درباره نعمتى روا كند چو بلاكشى و صبر در مصيبت داراى اجر و پاداش است؛ امّا عاقبت ناسپاسى زوال نعمت و محاكمه خداوند و ورود به جهنّم است.

خداى متعال در آياتى از كوتاهى بندگان گله‌مند است كه مى‌فرمايد:

﴿وَلَقَدْ مَكَّنكُمْ فِى الأْرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعيِشَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ﴾«24»

و شما را در زمين جاى داديم، و در آن براى شما وسايل و ابزارزندگى قرار داديم، ولى بسيار اندك و كم، سپاس مى‌گزاريد.

و يا در جاى ديگر پس از يادآورى نعمت‌ها و بركاتى كه به اهل داود (عليه السلام) عنايت فرمود؛ به خاندان او مى‌فرمايد:

﴿اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا وَ قَلِيلٌ مّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ﴾«25»

اى خاندان داود! به خاطر سپاس گزارى [به فرمان‌ها حق‌] عمل كنيد؛ و از بندگانم اندكى سپاس گزارند.

حضرت امام صادق (عليه السلام) در بيان خواسته به حقِ خداوند مى‌فرمايد:

اگر نزد خداوند عبادتى بهتر از شكرگزارى در همه حال وجود داشت كه بندگان مخلصش با آن عبادتش كنند، هر آينه آن كلمه را درباره همه مخلوقات به كار مى‌برد؛ اما چون عبادتى بهتر از آن نبود، از ميان عبادات آن‌ را خاص قرار داد و صاحبان آن را ويژه گردانيد و فرمود: و اندكى از بندگان من سپاس‌گزارند ....

سپس جامع‌تر مى‌فرمايد:

شكر كامل، اعتراف خاضعانه زبان درون در برابر خداى تعالى است به عجز و ناتوانى از به جا آوردن كمترين شكر او، چرا كه توفيق شكر، خود نعمت تازه‌اى است كه بايد شكر آن را به جاى آورد.«26»

برخى از انسان‌ها نه تنها به اصل شكرگزارى اهميت نمى‌دهند بلكه به پيامدهاى ناشكرى هم توجه نمى‌كنند و در نتيجه گرفتار بلاهايى مى‌شوند كه گاهى درمان ندارد.

مولاى متقيان اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين باره توجه مى‌دهند:

إِذا وَصَلَتْ الَيْكُمْ اطْرافُ النِّعَمِ فَلاتُنَفِّرُوا أَقْصاها بِقِلِّةِ الشُّكْرِ.«27»

زمانى كه مقدّمات نعمت‌ها به شما رسيد، پايان آن را با كمى سپاس از خود مرانيد.

در وصف بنده غفلت زده همين بس كه ذات اقدس الهى، بسيار به بنده‌اش مهلت ادامه حيات و تنفس مى‌دهد و حتى توفيق كارى را فراهم مى‌سازد و نعمت‌هاى زياد فرو مى‌ريزد. ولى بنده خدا خيال مى‌كند كه خداوند او را دوست دارد در حالى كه گناهان او انباشته گشته و در فرصت مناسبى حال او گرفته مى‌شود.

خداوند به دروغگويان و منكران آيات حق هشدار مى‌فرمايد:

﴿وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِي لَهُمْ ۚ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ﴾«28»

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج ازجايى كه نمى‌دانند [به ورطه سقوط و هلاكت مى‌كشانيم تا عاقبت به عذاب دنيا و آخرت دچار شوند.]* و به آنان مهلت مى‌دهيم؛ [زيرا از سيطره قدرت ما بيرون رفتنى نيستند] يقيناً تدبير ونقشه من استوار است.


استدراج و مهلت دهى خداوند

امام حسين (عليه السلام)، «استدراج» خداوند را چنين معنا مى‌فرمايد:

مهلت دهى از خداوند سبحان به بنده‌اش اين است كه به او نعمت‌هاى فراوان دهد و توفيق شكرگزارى را از وى بگيرد.«29»

از امام صادق (عليه السلام) درباره مهلت دهى خداوند پرسيدند، فرمود:

معنايش اين است كه بنده گناه مى‌كند و خداوند به او فرصت مى‌دهد و با وجود گناه باز به او نعمت دهد تا از اين نعمت او را از طلب آمرزش براى آن گناه باز دارد. چنين كسى بدون آن كه بفهمد به مرور به خشم و كيفر خداوند نزديك شده است.«30»

در حقيقت غفلت از بخشنده نعمت و كوتاهى در قدردانى از آن؛ سبب غرور نفسانى و زياده خواهى مى‌گردد و سپس در اثر افزون‌طلبى دچار طغيان شده و بعد آمرزش خواهى را فراموش كند و به كيفر دردناك گرفتار مى‌شود.

به اين جهت پرهيز از اين روال خطرناك بايد مد نظر مؤمن خردمند باشد.

امام على (عليه السلام) به اين وضعيت نگران كننده آدمى، نگاه ويژه‌اى داشته و مى‌فرمايد:

يَابْنَ آدَمَ، اذا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ انْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ.«31»

اى فرزند آدم، چون ببينى كه خداوند پاك نهاد نعمت‌هايش را پى‌درپى به سوى تو مى‌فرستد در حالى كه او را نافرمانى مى‌كنى از وى برحذر باش.


اعتراف به تقصير و گناه‌

يك پرسشى كه هميشه در ذهن عارفان و سالكان راه حقيقت بوده است اين كه حضرات معصومان (عليهم السلام) كه نمايندگان و واسطه فيض حق تعالى بر روى زمين هستند و برحسب واژه و معنى از مقام عصمت برخوردارند، چرا و چگونه اعتراف به تقصير و خطا مى‌كنند؟

بعضى بزرگان اين سؤال پاسخ داده‌اند:

1- معصومان (عليهم السلام) نفس خويش رادر مقام بنده ذليل و گنهكار قرار مى‌دهند و از آن مرتبه به درگاه حق راز و نياز و مناجات مى‌كنند؛ زيرا آنان به حقيقت نفس انسانى و باطن و ظاهر و فضايل و رذايل آدمى آگاهند؛ پس براى آموزش و آشنايى بندگان خدا با شيوه ارتباط با حضرت حق؛ به نمايندگى از انسان به درگاه الهى خطاب يا شكايت مى‌كنند.

2- معصومان (عليهم السلام) در مقام محاسبه نفس و خوف از مقام الهى از اين كه كوتاهى يا عصيانى در اعمال و افكار به خاطر غلبه هواى نفس يا فريب شيطان اتفاق مى‌افتد و روح و روان آدم را آزرده مى‌سازد؛ يك رياضيت روحانى در افق معنوى براى‌ رسيدن به حُبّ و قرب الهى در برنامه عبادى خود قرار مى‌دهند كه هر كس اين روش را پياده كند در طريقت آنان عارف به حق خواهد شد.

بنابراين سستى و كوتاهى در عمل به تكاليف الهى و شرعى و اخلاقى و ناتوانى در سپاس‌گزارى و أداى حقوق خداوند از صفات بارز انسان جهول و كفور است و همه ما بر اين تقصيرها و خطاها معترفيم.

______________________________

(1)- بحار الأنوار: 6/ 21، باب 20، حديث 15؛ مستدرك الوسائل: 12/ 125، باب 86، حديث 13695.

(2)- انفال (8): 55.

(3)- فاطر (35): 19- 22.

(4)- جامع الاسرار و منبع الأنوار: 1584، حديث 1210.

(5)- بحار الأنوار: 65/ 17، باب 15، حديث 24؛ الخصال: 1/ 277، حديث 20.

(6)- بحار الأنوار: 58/ 65، باب 42، حديث 51؛ من لايحضره الفقيه: 4/ 380، حديث 5821.

(7)- نهج البلاغه: خطبه 166.

(8)- نحل (16): 90.

(9)- هود (11): 88.

(10)- نساء (4): 160- 161.

(11)- انعام (6): 27- 28.

(12)- اعراف (7): 166.

(13)- انعام (6): 56.

(14)- نساء (4): 31.

(15)- غرر الحكم: 460، حديث 10540.

(16)- غرر الحكم: 457، حديث 10447.

(17)- غرر الحكم: 138، حديث 2414؛ عيون الحكم و المواعظ: 88.

(18)- غرر الحكم: 305، حديث 6972؛ مستدرك الوسائل: 11/ 343، باب 42.

(19)- غرر الحكم: 456، حديث 10421؛ مستدرك الوسائل: 12/ 87، باب 74.

(20)- غرر الحكم: 461، حديث 10547.

(21)- بحار الأنوار: 75/ 105، باب 19، حديث 4؛ تحف العقول: 233.

(22)- غرر الحكم: 280، حديث 6212.

(23)- نهج الفصاحة: 621، حديث 2202.

(24)- أعراف (7): 10.

(25)- سبأ (34): 13.

(26)- بحار الأنوار: 68/ 52، باب 61، حديث 77؛ مصباح الشريعة: 24.

(27)- نهج البلاغه: حكمت 13.

(28)- أعراف (7): 182- 183.

(29)- بحار الأنوار: 75/ 117، باب 20، حديث 2؛ تحف العقول: 246.

(30)- بحار الأنوار: 5/ 218، باب 8، حديث 10؛ الكافى: 2/ 452، حديث 2.

(31)- نهج البلاغه: حكمت 25.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد علي مدرسی چهاردهی - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^