انسان دو چهره حقيقى دارد: چهرهاى كه قوس صعود است و چهرهاى كه قوس نزول است و سير هر دو بىنهايت است و بين آن دو صورت رابطه مستقيم برقرار است. هر اندازه انسان در چهره بندگى پيش رود و در مسير عبوديت محض سير كند چهره او شكوفاتر مىشود. و برعكس، هر اندازه از صورت بندگى او كاسته شود، صورت ربوبى در او كمرنگ شود. پس هر اندازه منيّت و خوديت در ظرف عبوديت از دست برود، صورت پروردگارى به دست مىآيد و رشد مىنمايد و هر قدر چهره ربوبى از دست برود، مىتوان با تقويت چهره بندگى آن را دريافت نمود و به درجات معرفت و كمال رسيد.
مؤمن به جايى مىرسد كه نه تنها داشتن استعداد بروز گناه را گناه مىداند بلكه حقيقت امكان ابراز خويش را هم در برابر حقيقت وجودى حق گناه مىشمارد، از اين رو در نمازش كاستى مىبيند، اگر چه نماز او از جهت توان و اداى وظيفه تمام باشد.
امام معصوم (عليه السلام) در مقام شهود توانمندىهاى استعداد خود كه مىگويد:
«خدايا! مرا ببخش» خود او ظهور حق است و منِ او بقاى بعد از فناست، از اين جهت امام (عليه السلام) مىخواهد به واسطه بخشش حق از اين مقام به مقام كاملترى برسد تا جايى كه در من تعيّنى نماند و به مطلق كمال وصل گردد.
قرآن راه بازگشت همراه با اميدوارى را به روى همه بندگان خطاكار مىگشايد؛ زيرا هدف اصلى از همه اين امور تربيت و هدايت است نه انتقامگيرى و خشونت، بلكه با بيانى از روى لطف و محبت؛ آغوش رحمتش را براى بندگان باز كرده و فرمان قبولى آنها را صادر نموده است:
و اوست كه توبه را از بندگانش مىپذيرد و از گناهان درمىگذرد و آنچه را انجام مىدهيد، مىداند.
يا در جاى ديگر مژده آمرزش و گذشت را پس از تصفيه نفس از آلودگىها را داده است:
پس كسى كه بعد از ستم كردنش توبه كند و [مفاسد خود را] اصلاح نمايد، يقيناً خدا توبهاش را مىپذيرد؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.
به راستى از كسى كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته و بندگان را براى رحمت و كرامت آفريده نه خوارى، و عذاب و درياى كرم و آفتاب فيض او نامحدود است؛ به غير از اين انتظارى نيست.
آيه فوق درِ بازگشت به حق را به سوى دزدان و رهزنان اموال مردم باز گذاشته است كه اگر كسى پيش از اثبات عمل سرقت در دادگاه دنيايى؛ توبه كند حدّ سرقت از او برداشته مىشود و چنانچه به دنبال اصلاح امور نفسى و مالى برآيد بدون نگرانى بخشيده مىشود. البته اين توبه بايد اختيارى يا عنايتى باشد كه قبل از گرفتارى در زندان آهنى به گناه خود در محضر حق اعتراف كند وگرنه توبه اضطرارى به هنگام مشاهده عذاب خداوند يا آثار مرگ، ارزشى ندارد.
بنابراين كسى نبايد از رحمت خدا نااميد گردد؛ شايد در قيامت هم مشمول شفاعت رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) واقع شود تا پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) هم به آزادى او از آتش دوزخ راضى گردد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
پس امام على (عليه السلام) بازگشت هميشگى به حق را از صفات بارز مؤمن مىداند و مىفرمايد:
به درگاه خداوند عزيز و بلند مرتبه توبه بريد و به حلقه محبت او درآييد؛ زيرا خداوند توبهگران و پاكيزگان را دوست مىدارد و مؤمن بسيار توبه كننده است.
تا فرصت باقى است و حجت خدا بر روى زمين واسطه فيض حق است؛ در بساط رحمت حق، جرعهاى آب توبه بنوشيم؛ چون حجت برداشته شود، درهاى توبه بسته مىشود، آنگاه ايمان آوردن و اعتراف به گناه سودى ندارد كه حضرت فرمود:
هر كس توبه كند خداوند او را بيامرزد و به جوارح او و جاى جاى زمين دستور داده شود كه آبروى او را حفظ كند و عيبهايش را بپوشاند و گناهان كه فرشتگانِ حافظ اعمال برايش نوشتهاند از ياد آنان برده شود.
امام رضا (عليه السلام) در پاسخ به اين پرسش كه چرا خداوند فرعون را با آن كه ايمان آورد و به يگانگى او اعتراف كرد غرق ساخت؟ فرمود:
اكنون اى انسان به راه توبه بازگرد و تا درهاى آسمان را گشودهاند؛ به جبران گذشته بپرداز.
حضرت على (عليه السلام) فرمود:
نتيجه بازگشت به خدا، جبران زيادهروىهاى نفس است.
با درد خستگانت درمان چه كار دارد
با وصل كشتگانت هجران چه كار دارد
از سوز بى دلانت مالك خبر ندارد
با عيش عاشقانت رضوان چه كار دارد
در لعل توست پنهان صد گونه آب حيوان
از بيدلى لب من با آن چه كار دارد
هم ديده تو بايد تا چهره تو بيند
كآن جا كه آن جمالست انسان چه كار دارد
عاشق گر از در تو نشنيد مرحبائى
چون حلقه بر در تو چندان چه كار دارد
گر بر درت نيايم شايد كه باز پرسند
پوسيده استخوانى با خوان چه كار دارد
در دل كه عشق نبود معشوق كى توان يافت
جائى كه جان نباشد جانان چه كار دارد
در دل غم عراقى وانگاه عشق باقى
در خانه طفيلى مهمان چه كار دارد
______________________________
(3)- بحار الأنوار: 6/ 31، باب 20، حديث 38؛ مصباح الشريعة: 97.
(4)- بحار الأنوار: 6/ 21، باب 20، حديث 14؛ الخصال: 2/ 623.
(5)- بحار الأنوار: 6/ 28، باب 20، حديث 32؛ ثواب الأعمال: 179.
(6)- بحار الأنوار: 6/ 23، باب 20، حديث 25؛ علل الشرايع: 1/ 59، حديث 2.