فروتنى باطنى و تسليم محض درونى انسان؛ اگر از حالت ترس و وحشت باشد كه با توحيد و حقنگرى سازگارى ندارد، امّا اگر به خاطر تجلّى نور الهى و ظهور هيبت حق تعالى در وجود موجودات به ويژه انسان صورت بگيرد از بهترين الطاف خداوند به موجود خويش است.
آنان كه داراى مقام عصمتند؛ هنگامى كه خود را در پيشگاه مطلق و بىنهايت حضرت حق مىبينند، احساس عجز و شرمندگى مىكنند و كمالات خود را نسبت به كمالات حق اندك مىانگارند؛ چرا كه نهايت عرفان، رسيدن به فقر مطلق در برابر اوست. آن حضرات، خوبىهاى خود را بدى مىپندارند. نه اعتراف به خطاهايشان حقيقى بوده و نه اشك و نالههايشان مجازى و ظاهرى، بلكه آنان ظهورهاى تام و مقدس و معصوم با ادراك عجز و ناتوانى خود در برابر حق، يك لحظه كندى در سرعت به سوى كمال بىنهايت را بزرگترين گناه و خطا و سرپيچى از پروردگار مىدانستهاند. به گونهاى كه نفس شريف خود را در رديف جنايتكار و طغيانگر قلمداد مىنمودند سپس در اوج حال انكسار و شكست نفس به پيشگاه ربّ جليل به شكايت از نفس و جسارتهاى شهوات مىپرداختند.
معرفت برتر عقلانى و عرفانى معصومين (عليهم السلام)، رادمردان را به خشوع و زارى فوقالعاده مىرساند. تا آن جا كه آرامش را از آنان سلب كرده و در تب و تاب ترس به انابه و التهاب وا مىدارد. اگر صحيفه سجاديه، پر از تضرّع و زارى و امر به توبه و تصوير عاقبت گناه و گناهكاران است. سرّ آن عظمت كار و حيرت از عاقبت امر است و تمام همت امام معصوم، متوجه هشدار به بىخبران است. شايد غافلان، دل از نامحرمان بريده و بر محرم اسرار روى آورده و خود را نجات دهند.
پس اگر انسان عظمت و قدرت را در موجودى متمركز بداند و اين كه صاحب قدرت در اوج رأفت و رحمت است، مىتواند؛ لحظهاى او را معدوم كند در همه حال حتى لحظه ارتكاب گناه با تمام هستىاش كه در دست قدرت قاهره حق تعالى است او مىتواند هر طور كه بخواهد او را عذاب و مجازات كند. بنابراين او مقايسهاى در ذهن صورت مىدهد:
1- در برابر ابعاد نامحدود حق، احساس ناتوانى مىكند و خويش را كوچك مىشمارد.
2- به اندازه كوتاهى و تقصير، خود را مستحق عذاب مىپندارد.
3- در برابر لطف و مهربانى مولاى عزيز احساس شرمندگى وجودش را فرامىگيرد.
4- به ميزان شرمسارى و كمتوجهى به خشوع و فروتنى روى مىآورد.
5- سرانجام به معبود حقيقى متصل مىشود و به مقام فنا دست مىيابد.
قرآن وصف عاشقان حق را چنين توصيف مىكند؛
﴿وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا﴾
و گريهكنان به رو در مىافتند و [شنيدن قرآن] بر فروتنى و خشوعشان مىافزايد.
﴿يَخِرُّونَ﴾يعنى آنان بىاختيار به زمين مىافتند. خداوند در آيه به جاى يَسجُدون، كلمه يخرون را به مىبرد كه اشاره به نكته ارزشمندى دارد و آن اين كه آگاهان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات قرآن چنان مجذوب و شيفته سخنان الهى مىشوند كه بدون اختيار به سجده مىافتند و دل و جان را در راه آن از دست مىدهند. و تأكيد بر درستى معناى «يخرون» در آيه اين است كه پس از آن واژه «اذقان» به معناى چانه آمده است و بعضى از مفسّران هم احتمال دادهاند كه در سجده معمولى انسان ساجد نخست پيشانى بر خاك مىگذارد ولى كسى كه همچون مدهوشان بر خاك مىافتد اوّل چانه او بر زمين قرار مىگيرد و سپس به كار بردن فعل ديگرى در آيه كه مىفرمايد: ﴿وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾ دليل ديگرى است كه هرگز در يك حال توقف نمىكنند و هميشه به سوى قلّه تكامل پيش مىروند و در هر زمان خشوع آنان افزون مىگردد، در برابر حقيقت بىنهايت؛ محو ياد او مىشوند.
امام صادق (عليه السلام)، خشوع را راه رسيدن به يقين مىداند و مىفرمايد:
قبولى نيست مگر به ايمان، ايمان نباشد مگر با عمل، عمل نباشد مگر با يقين و يقين نباشد مگر با خشوع.
براى دعا بهترين ياور، خشوع قلبى است كه تا دل تسليم اراده او نشود راه راست هموار نشده و حق شناخته نگردد.
در حديث معراج آمده است:
اى احمد! هيچ بندهاى مرا نشناخت و در برابرم خاشع نشد مگر آن كه همه اشيا در برابر او خشوع كردند.
اگر دل براى خداى سبحان خاشع شود، همه اعضاى بدنش فروتن مىگردد و در برابر امر الهى هم تسليم مىشود.
از وحىهاى خداى تعالى به موسى و هارون اين است:
تواضع داشتن در نماز و اين كه بنده با تمام دل و وجود به پروردگارش روى مىآورد از سيره الگويى انبياى الهى و معصومان پاكيزه سرشت بوده است و لرزش بدن و پا و رنگ و رخسار زرد و كبود آنان در وقت نماز، نشان از خوف بىحد آنان از محضر ربّ است.
رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) اين نشانهها را براى ما بيان مىكند و مىفرمايد:
نشانه خاشع چهار چيز است:
1- حساب بردن از خدا در نهان و آشكار
2- انجام كارهاى نيك
3- انديشيدن براى روز قيامت
4- راز و نياز با خدا
______________________________
(2)- بحار الأنوار: 75/ 282، باب 24، حديث 1؛ تحف العقول: 303.
(3)- الجواهر السنية: 197، باب 11؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 203.
(4)- بحار الأنوار: 13/ 49، باب 2، حديث 18؛ عدّة الدّاعى: 160.