در اين جملات ملكوتى به دو موضوع مهم اشاره شده است:
1- غناى خالق و فقر مخلوق.
2- بدى رجوع به خلق به وقت حاجت.
قسمت اوّل دعا اشاره به آيهاى است كه مىفرمايد:
اى مردم! شماييد نيازمندان به خدا، و فقط خدا بىنياز و ستوده است.
اين آيه شريفه بهترين آيينه براى ديدن خود و خدا، براى تماشاى خود كه فقر محضيم و از خود چيزى نداريم و تماشاى حضرت محبوب كه مستجمع جميع صفات كماليّه است.
بهترين دارو براى علاج كبر و عجب و ريشه كن كردن منيّت و قوىترين دوا براى معالجه تمام امراض روحى و روانى است.
اگر انسان فقر مطلق خود و نيازمندى همه جانبهاش را درك كند و به غناى مطلق و بى نيازى حضرتش پى ببرد، از رذايل نجات پيدا كرده و به تمام حسنات آراسته مىشود.
در مفهوم آيه شريفه چه حقيقت پرارزشى تذكّر داده شده كه موقعيّت ما را در عرصه عالم هستى در برابر هستى بخش روشن مىسازد و بسيارى از معماها را مىگشايد و به سؤالات زيادى پاسخ مىگويد.
آرى، بى نياز حقيقى و قائم بالذّات در تمام عالم هستى يكى است و او خدا است، همه انسانها و تمام موجودات سراپا نياز و فقر و وابسته به آن وجود مستقل هستند و اگر لحظهاى ارتباطشان قطع شود، هيچ و پوچ مىباشند.
همان گونه كه او بى نياز مطلق است، انسانها فقر مطلقند و همان گونه كه او قائم به ذات است همه مخلوقات قائم به او هستند، چرا كه او وجودى بىنهايت از هر نظر و واجب الوجود در ذات و صفات است.
با اين حال او چه نيازى به عبادت ما دارد؟ نياز در پيشگاه او نيست، اين ما هستيم كه از طريق عبادت و اطاعت او، راه تكامل را مىپيماييم و به آن مبدأ بى پايان فيض در پرتو عبوديتش لحظه به لحظه نزديكتر مىشويم و از انوار ذات و صفاتش بهره مىگيريم.
و در حقيقت آيه توضيحى است براى آيات قبل كه فرمود:
اين است خدا پروردگار شما، فرمانروايى، ويژه اوست.
بنابراين انسانها نيازمند به او هستند و نه غير او، لذا هرگز نبايد سر تعظيم و تسليم بر آستان غير او بگذارند و رفع نيازمندى خود را از غير او بطلبند كه آنها نيز همه مانند خودش نيازمند و محتاجند، حتى بزرگداشت پيامبران الهى و پيشوايان حق به خاطر آن است كه فرستادگان و نمايندگان اويند نه اين كه از خود استقلال دارند.
بنابراين او هم «غنىّ» و هم «حميد» است. يعنى در عين بى نيازى آن قدر بخشنده و مهربان است كه شايسته هرگونه حمد و سپاسگزارى است و درعين بخشندگى و بنده نوازى از همگان بى نياز مىباشد.
توجه به اين واقعيّت دو اثر مثبت در انسانهاى مؤمن مىگذارد، از يك سو آنها را از مركب غرور و خودخواهى و طغيان پياده مىكند و به آنها هشدار مىدهد كه چيزى از خود ندارند كه به آن ببالند، هرچه هست امانتهاى پروردگار نزد آنهاست.
و از سوى ديگر دست نياز به درگاه غير او دراز نكنند و طوق عبوديّت غير خدا را بر گردن ننهند، از رنگ همه تعلقات آزاد باشند تا همگان غلام همتشان گردند.
مؤمنان با اين ديد و جهان بينى هر چه در عالم مىبينند از پرتو وجود او مىدانند و هرگز توجه به اسباب، آنها را از مسبّب الاسباب غافل نمىكند.
تمام موجوداتى كه در اين جهان مىبينيم همه روزى معدوم بودهاند، سپس لباس وجود بر تن كردهاند و يا به تعبير دقيقتر روزى هيچ نبودهاند و سپس وجود شدهاند، اين دليل بر آن است كه آنها «معلول» وجود ديگرى هستند و از خود هستى ندارند.
و مىدانيم هر وجود معلولى وابسته و قائم به «علت» خويش و سراپا نياز و احتياج است و اگر آن علت نيز معلول علّت ديگرى باشد او هم به نوبه خود محتاج و نيازمند خواهد بود و اگر اين امر تا بى نهايت تسلسل پيدا كند، مجموعهاى از موجودات نيازمند و فقير خواهيم داشت، مسلّم است كه چنين مجموعهاى هرگز وجود نخواهد يافت، چرا كه بى نهايت نياز، نياز است و بى نهايت فقر، فقر، هرگز از بى نهايت صفر عددى به وجود نمىآيد و از بى نهايت وابسته استقلالى حاصل نمىشود.
از اين جا نتيجه مىگيريم كه سرانجام بايد به وجودى برسيم كه قائم به ذات است و مستقل از تمام جهات و علت است و معلول نيست و او واجب الوجود است.
اين سؤال پيش مىآيد كه چرا در اين آيه تنها سخن از انسانها و نياز آنان به خدا است؟ در حالى كه فقر جنبه عمومى در عالم هستى است؟ پاسخ اين است كه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات اين جهان است سراپا نياز به اوست، حال بقيه موجودات روشن است و به تعبير ديگر بقيّه نيز در علت فقر كه همان امكان وجود است با انسان شريكند.
سخن از خصوص انسان به خاطر اين است كه هدف اين بوده كه انسان را از مركب غرور پياده سازد و به نيازش در همه حال و در همه چيز و در همه جا به خدا توجه دهد، همان توجّهى كه ريشه اصلى صفات فضيله وملكات اخلاقى است، همان توجهى كه رمز تواضع، ترك ظلم و ستم، ترك غرور و نخوت، ترك بخل و حرص و حسد است و انگيزه تواضع در برابر حق مىباشد
آرى، توجه به اين آيه شريفه، انسان را در همه امور و در تمام شؤون متوجّه حضرت حق مىكند و حداقل منفعتِ فهمِ عمق اين جملات نورانى، خروج از تاريكى كبر در برابر غنى مطلق و ورود به درياى نور فروتنى و تضرّع و زارى و توسّل و توكّل به حضرت بى نياز جلّ و علاست.
آنان كه دچار گناه بسيار بزرگ غرور و خودبينى هستند علّت حقيقى و فلسفه واقعىاش در وجودشان چيست؟ حس مىكنند در ابتداى امر معدوم نبوده و زمانى به صورت خاكى زير پاى گذشتگان نرم نشدهاند؟
اول كارشان نطفه و در آخر جيفه بدبو و گنديدهاى در خانه قبر نيستند؟ وجود و هستى آنان قائم به خود است، قدرت و ثروت وعلم و نيروهاى ديگر آنان بالاستقلال از آنهاست؟
از ازل بودهاند و تا ابد خواهند بود، محكوم قدرتى مافوق قدرت خود نيستند؟
موجودى ثابت و حاكم بر تمام حوادث و مشرف بر تمام حقايقند؟
نه اينطور نيست، انسان زمانى نبوده، به اراده قادرى حكيم از نيستى به هستى آمده، چند روزى در حالى كه در برابر تمام نظامات هستى محكوم است مهمان اين سيّاره خاكى است، سپس به علّت پيرى و هزار درد از اين خانه رخت بر مىبندد، جسمش به گور مىرود و روحش در برزخ در گرو اعمال و رفتار و اخلاقش خواهد رفت، چون اول و وسط و آخرش چنين است و بويى از استقلال و آزادى ندارد و اندك آزاديش براى اجراى اوامر و نواهى خدا و رسيدن به مقام قرب و وصال است، بر او تكبر نيامده و خودبينى و عجب پسنديده نيست.
كبريايى حق وجود مقدسى است كه در تمام شؤون وجودى خود غنى مطلق و ذاتى قائم به ذات خود است، اين ضعيف ناتوان و اول نطفه و آخر جيفه و به تعبير قرآن كريم اين فقير و نيازمند و اين مسكين و محتاج و اين مستكين و ضعيف بايد با عبادت و اطاعت و بندگى و توكّل در حوزه هدايت و صراط مستقيم حركت كند، تا به سعادت دنيا و آخرت برسد و رضا و خشنودى حضرت حق را همراه با جنّت نعيم او در جهان آخرت و صبح قيامت به دست آورد.
آيا در دوزخ جايگاهى براى متكبّران نيست؟
[به آنان] گويند: از درهاى دوزخ درآييد در حالى كه در آن جاودانهايد؛ پس جايگاه متكبران چه بد جايگاهى است.
تكبّر صفت بسيار زشتى است و متكبر در حقيقت كافر به حق و فاقد شخصيت و ارزش است.
حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) در خطبه قاصعه فرموده است:
اول كسى كه نسبت به خواسته حق گردنكشى كرد ابليس بود، به حقيقت كه متكبّر در برابر حق ملعون و غصب كننده حق خداست.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود:
اى ابوذر! بيشتر كسانى كه وارد جهنّم مىشوند و به عذاب ابدى خدا دچار مىگردند؛ متكبران هستند.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
و آن كس كه خود را برتر از ديگران ببيند پس او از اهل كبر است.
امام كاظم (عليه السلام) به هشام فرموده است:
اى هشام، از كبر و غرور بپرهيز؛ زيرا وارد بهشت نمىشود كسى كه در دلش به وزن ذرهاى كبر باشد.
حضرت سجّاد (عليه السلام) فرمود:
تعجّب است از متكبّر فخرفروشى كه ديروز نطفه نجس بدبو بوده و فرداى روزگار جيفهاى گنديده در ميان گور است.
امام صادق (عليه السلام) به يارانش سفارش فرمود:
از خود بزرگ بينى و كبر دورى جوييد، كبريايى مخصوص خداست، هر كسى در اين صفت خود را روبهروى حضرت حق قرار دهد، خداوند او را مىشكند و در قيامت ذليل و بيچاره وارد محشرش مىنمايد.
فيض بزرگوار مىفرمايد:
اى خنك آن نيستى كه دعوى هستى كند
با كمال عجز اظهار زبردستى كند
چون درآيد از ره معنى بر اوج معرفت
در حضيض جهل معنى افتد و پستى كند
هستى آن دارد كه هستى بخش هر هستى است او
غير او را كى رسد كو دعوى هستى كند
نيست هستى در حقيقت جز خداى فرد را
مستش ار دعوى كند هستى ز سر مستى كند
آن زبردست است كو قوت نهد در دستها
آن كه زور از خود ندارد چون زبردستى كند
رفعت آن دارد كه جز او جمله در فرمان اوست
هر كه فرمانبر بود ناچار او پستى كند
جاهلست آن مست غفلت كو كند دعوى هوش
دعوى هوش آن كند كز عشق او مستى كند
______________________________
(3)- ترجمه تفسير الميزان: 18/ 220- 223.
(6)- مستدرك سفينة البحار: 9/ 7.
(7)- مستدرك الوسائل: 12/ 27، باب 58، حديث 13417؛ مجموعة ورّام: 2/ 66.
(8)- الكافى: 8/ 128، حديث 98؛ مجموعة ورّام: 2/ 137.
(9)- مستدرك الوسائل: 12/ 29، باب 58، حديث 13423؛ بحار الأنوار: 1/ 152، باب 4، حديث 29.
(10)- كشف الغمّة: 2/ 76؛ بحار الأنوار: 7/ 42، باب 3، حديث 14؛ المحاسن: 1/ 242، باب 24، ذيل حديث 230.
(11)- بحار الأنوار: 75/ 294، باب 24، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 376، باب 58، حديث 20789.