خاك با اراده حكيمانه حضرت حق، بر اساس رحمت و عشق از هزاران جاده پر پيچ و خم عبور كرد، تا در صلب پدر تبديل به نطفه شد و نطفه در رحم مادر در جايى استوار قرار گرفت، نطفه علقه شد و علقه مضغه و مضغه اسكلت استخوانى و بر استخوان گوشت قرار گرفت، سپس روح در آن دميده شد و پس از مدتى به صورت انسانى آراسته، پاى به بسيط زمين گذاشت.
و يقيناً ما انسان را از [عصاره و] چكيدهاى از گِل آفريديم،* سپس آن را نطفهاى در قرارگاهى استوار [چون رحم مادر] قرار داديم.* آنگاه آن نطفه را علقه گردانديم، پس آن علقه را به صورت پارهگوشتى درآورديم، پس آن پارهگوشت را استخوانهايى ساختيم و بر استخوانها گوشت پوشانديم، سپس او را با آفرينشى ديگر پديد آورديم؛ پس هميشه سودمند و بابركت است خدا كه نيكوترين آفرينندگان است.
در اين خزانه بى نظير آفرينش و گوهر پر بهاى فطرت، يعنى نيروى كشش به سوى توحيد و حقايق، دين قيم قرار داده شد:
پس [با توجه به بىپايه بودن شرك] حقگرايانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى اين دين [توحيدى] روى آور، [پاىبند و استوار بر] سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است، باش براى آفرينش خدا هيچ گونه تغيير و تبديلى نيست؛ اين است دين درست و استوار؛ ولى بيشتر مردم معرفت و دانش [به اين حقيقت اصيل] ندارند.
دين قيم و نور الهى و كشش به سوى آن، واقعيتى است كه در ذات انسان نهاده شده، هر چند گروهى از مردم به آن توجّهى نداشته باشند.
در اين ظرف وسيع و گسترده ميوهاى شيرين و با منفعت چون عقل كه همچون نورافكنى قوى براى زدودن تاريكى هاست نهاده شده، تا راه انسان براى پذيرش حقايق و واقعيتها كه نسبت به آن جاذبه و خواسته درونى دارد آسان گردد.
اوست كه از آسمان، آبى براى شما نازل كرد كه بخشى از آن نوشيدنى است و از بخشى از آن درخت و گياه مىرويد كه [دامهايتان] را در آن مىچرانيد.* براى شما به وسيله آن آب، زراعت و زيتون و خرما و انگور و از همه محصولات مىروياند؛ يقيناً در اين [واقعيات شگفتانگيز طبيعى] نشانهاى است [بر توحيد، و ربوبيّت وقدرت خدا] براى گروهى كه مىانديشند.* و شب و روز و خورشيد و ماه را نيز رام و مسخّر شما قرار داد، وستارگان هم به فرمانش رام و مسخّر شدهاند؛ قطعاً در اين [حقايق] نشانههايى است [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى گروهى كه تعقّل مىكنند.
نور عقل با ابزار و جنودى كه در اختيار دارد، راه را براى دريافت حقايق غيبى و شهودى باز مىكند و در قسمت عمدهاى از اصول، حجت الهى را براى انسان تمام مىنمايد و در آن زمينهها راه هر گونه عذرى را در آلوده شدن به پليدىها مىبندد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
راهنماى خود را خرد خويش قرار دهيد تا به راه راست و به مسير رشد و كمال هدايت شويد و با آن مخالفت ننماييد كه پشيمان مىشويد.
امام على (عليه السلام) فرمود:
هيچ علمى مانند تفكّر و هيچ شرفى مانند علم نيست.
تقوا كه عظيمترين حقيقت و پرمنفعتترين سرمايه و مايه اصلى كرامت براى انسان در دنيا و آخرت است، بنا به فرموده رسول خدا (صلى الله عليه و آله) محل و مكانش قلوب عاقلان است:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
براى هر چيزى در اين پهنه آفرينش معدنى است و معدن تقوا قلوب عقلاست.
و نيز حضرت فرمود:
خداوند بزرگ، عقل را از نور مخزون مكنون در علم گذشتهاش كه نبى مرسل و ملك مقرب بر آن آگاهى نداشت آفريد. علم را نفس عقل و فهم را صورت و زهد را سر و حيا را دو چشم و حكمت را زبان و رأفت را همت و رحمت را قلب آن قرار داد، سپس آن را به ده چيز تقويت كرد: يقين، ايمان، صدق، آرامش، اخلاص، رفق، بخشش، قناعت، تسليم، شكر.
جذبه فطرت و نور عقل، حجابها را از برابر ديده قلب كنار مىزنند و انسان را به تماشاى حقايق موفق مىكنند و راه قبول واقعيتها را براى آدمى سهل و آسان مىسازند.
ولى آنان كه راه فطرت و عقل را با طوفان گناه و سيل شهوات مىبندند، از درك حقايق و لمس واقعيتها محروم مىشوند و همچنان كه جاهل به دنيا آمدهاند، جاهل از دنيا مىروند و نصيبى از رحمت خدا در جهان ديگر براى آنان نيست.
صابر همدانى مىسرايد:
تا كه مرآت دل از زنگ هوس پاك نشد
دل تجلّى گه آن روى فرحناك نشد
مهر تا يك طبق از نور رخش وام نكرد
روشنى بخش مه و انجم و افلاك نشد
صورتى بيند و از معنى آن بى خبر است
آن كه چون آينهاش مشعر و ادراك نشد
گوهر خود بنما گرچه لگد كوب شوى
تا نگويند خبر از هنر تاك نشد
فاسدان را نبود راه به سرحد كمال
اى بسا دانه كه بيرون زدل خاك نشد
خار گلزار تعلّق شودش دامنگير
آن كه چون برق در اين مزرعه چالاك نشد
شمع گيرم كه پس از كشتن پروانه گريست
قاتل از گريه بى جا گنهش پاك نشد
همت عالى ارباب سخا چون گهرى است
كه قرين با خزف پستى و امساك نشد
صابر انديشه صائب دل من سوخت كه گفت
صاف با ما دل آن شعله بى باك نشد
به روز قيامت سوگند مىخورم،* و به نفس سرزنشگر قسم مىخورم.
در تفسير «نمونه» ذيل آيه فوق آمده است:
«حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود «معاد» وجود «محكمه وجدان» در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مىكند و از اين طريق به او پاداش مىدهد و به هنگام انجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مىكند، به حدى كه گاه براى نجات از عذاب، وجدان اقدام به خودكشى مىكند.
يعنى در واقع وجدان حكم اعدام او را صادر كرده و به دست خودش اجرا مىكند.
بازتاب نفس لوّامه در وجود انسانها بسيار گسترده و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است.
وقتى عالم صغير يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد، چگونه عالم كبير با آن عظمتش محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت.
ما از وجود «وجدان اخلاقى» پى به وجود «رستاخيز و قيامت» مىبريم و نيز از همين جا رابطه جالب اين دو سوگند روشن مىشود و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى بر سوگند اول است.
دادگاه وجدان آن قدر عظمت و احترام دارد كه خداوند به آن سوگند ياد مىكند و آن را بزرگ مىشمرد و به راستى بزرگ است، چرا كه يكى از عوامل مهم نجات انسان محسوب مىشود، به شرط آن كه وجدان بيدار باشد و بر اثر كثرت گناه ضعيف و ناتوان گردد.
به هر حال اين «نفس لوّامه»، رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كه بعد از انجام يك كار خوب يا بد، بلافاصله محكمه آن در درون جان تشكيل مىگردد و به حساب و كتاب او مىرسد.
لذا گاه در برابر يك كار نيك و مهم چنان احساس آرامش درونى مىكند و روح او لبريز از شادى و نشاط مىشود كه لذت و شكوه و زيبايى آن، با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست.
و به عكس گاهى به دنبال يك خلاف و جنايت بزرگ چنان گرفتار كابوس وحشتناك و طوفانى از غم و اندوه مىگردد و از درون مىسوزد كه از زندگى به كلى سير مىشود و حتى گاه براى رهايى از چنگال اين ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضايى معرفى و به چوبه دار تسليم مىكند.
اين دادگاه عجيب درونى شباهتهاى عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد.
1- قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اين جا يكى است، همان طور كه در قيامت چنين است:
[اى] داناى نهان و آشكار! تو خود در ميان بندگانت بر سر آنچه [از عقايد و عبادات] اختلاف مىكردند، داورى خواهى كرد.
2- اين دادگاه وجدان توصيه و رشوه و پرونده سازى بشرى را نمىپذيرد، همان طور كه درباره دادگاه قيامت نيز مىخوانيم:
و از روزى پروا كنيد كه نه كسى از كسى عذابى را دفع مىكند، و نه از كسى شفاعتى مىپذيرند، و نه از كسى [در برابر گناهانش] فديه و عوضى مىگيرند، و نه [براى رهايى از آتش دوزخ] يارى مىشوند.
3- محكمه وجدان مهمترين و قطورترين پروندهها را در كوتاهترين مدت رسيدگى كرده، حكم نهايى خود را به سرعت صادر مىكند، نه استيناف در آن هست نه تجديد نظر و نه ماهها و سالها سرگردانى، همان طور كه در رابطه با دادگاه رستاخيز مىخوانيم:
و خدا حكم مىكند؛ و هيچ بازدارندهاى براى حكمش نيست، و او در حسابرسى سريع است.
4- مجازات و كيفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان، نخستين جرقه هايش در اعماق دل و جان افروخته مىشود و از آن جا به بيرون سرايت مىكند، نخست روح انسان را مىآزارد، سپس آثارش در جسم و چهره و دگرگون شدن خواب و خوراك او آشكار مىشود، همان طور كه درباره دادگاه قيامت نيز مىخوانيم:
آتش برافروخته خداست* [آتشى] كه بر دلها برآيد و چيره شود.
5- اين دادگاه وجدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد، بلكه معلومات و آگاهىهاى خود انسان متّهم رابه عنوان شهود به نفع يا بر ضد او مىپذيرد، همان طور كه در دادگاه رستاخيز نيز ذرّات وجود انسان حتى دست و پا و پوست، گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مىفرمايد:
وقتى به آتش مىرسند، گوش و چشم و پوستشان به اعمالى كه همواره انجام مىدادند، گواهى مىدهند.
اين شباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه نشانه ديگرى بر فطرى بودن موضوع معاد است؛ زيرا چگونه مىتوان باور كرد در وجود يك انسان كه قطره كوچكى از اين اقيانوس عظيم هستى است، چنان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرارآميزى وجود داشته باشد، اما در درون اين عالم بزرگ مطلقاً حساب و كتاب و دادگاه و محكمهاى وجود نداشته باشد، اين باور كردنى نيست.
فيض بزرگوار در بزرگى و جلالت انسان مىفرمايد:
دارد شرف برانجم و افلاك خاك ما
آيينه خداى نما جان پاك ما
تا امر و خلق جمله شود دوست، دست صنع
كشته است تخم مهر گياهى به خاك ما
در ما فكنده دانهاى از مهر خويشتن
تا كاينات جمع شود در شباك ما
در بدو آفرينش و تخمير آبو گل
با آب و تاب عشق سرشتند خاك ما
مستان پاك طينت ميخانه الست
گيرند بادههاى مروق
ما را درون سينه خود جاى داده اند
هستند آسمان و زمين سينه چاك ما
فردوس جاى ما و ملك همنشين و حور
كز خاك آن سراى بود خاك پاك ما
مسجود هر فرشته و محبوب روح قدس
يارب چه گوهرست نهان زير خاك ما
فيض از زبان خويش نمىگويد اين سخن
حرفى است اززبان امامان پاك ما
آنان را به اين همه حقايق آراستى و مائده نعمتهاى معنوى و مادى در برابرشان قرار دادى، تا در سايه هدايت تو كه به توسط انبيا و كتب آسمانى و امامان، به آنان ارائه فرمودى، تمام نعمت هايت را در مسير عبادت و درستى و رشد و كمال و آبادى دنيا و آخرت به كار گيرند و حجت خود را در تمام زمينهها به آنان تمام كردى و جايى براى گناه نگذاشتى و راهى براى عصيان و خطا و معصيت و شيطنت به سوى آنان باز نكردى.
افسوس كه عدّهاى از فرزندان آدم تمام نعمت هايت را نديده گرفتند و فطرت و عقل و وجدان را بر اثر كثرت گناه لگدمال كردند و روى از دعوت انبيا و آيات و امامان برتافتند و با دست خود، راه بيچارگى و ذلّت و فرود آمدن عذاب جهنّم را بر خويش باز كردند.
امير المؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
منزّه آفريدگار و معبود هستى، به نيكويى نعمتت بر بندگان است كه سرايى چون آخرت به وجود آوردهاى و در آن سفرهاى قرار دادهاى داراى آشاميدنى و خوردنى و همسران و خدمتكاران و قصرها و نهرها و زراعتها و ميوهها؛ سپس دعوت كنندهاى را فرستادى تا مردم را به آن دعوت كند. ولى نه دعوت كننده را پاسخ گفتند و نه در آنچه ترغيب كردى رغبت نمودند و نه به آنچه تشويق فرمودى مشتاق شدند. به سوى مردارى رو كردند كه با خوردنش رسوا شدند و بر عشق به آن سازش نمودند و هر كه عاشق چيزى شود چشمش را كور و دلش را بيمار مىكند، آنگاه با چشمى غيرسالم نظر مىكند و با گوشى غيرشنوا مىشنود، خواهشهاى نفسانى عقلش را دريده و دنيا دلش را ميرانده و او را بر امور مادى واله و شيدا نموده است.
حضرت درباره رسولان حق مىفرمايد:
خداوند پيامبرانش را با مخصوص گرداندن آنان به وحى خود به رسالت برانگيخت و آنان را حجّت خود بر بندگانش قرار داد، تا عذرى براى مردم به خاطر بستن راههاى عذر به روى آنان نباشد، پس آنان را با زبان صدق به راه حق دعوت كرد.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
زمين هميشه نپايد جز آن كه براى خدا در آن حجتى بايد كه حلال و حرام را به مردم بفهماند و تمام انسانها را به سوى خدا بخواند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
اگر دو كس بيشتر در زمين نمانند به روشنى يكى از آنها بر ديگرى حجت خدا است.
امير المؤمنين (عليه السلام) درباره ائمه طاهرين (عليهم السلام) مىفرمايد:
امامان از اهل بيت از جانب خداوند تدبير كننده امور مردم و مراقبان حق بر بندگانند. به بهشت وارد نمىشود مگر كسى كه آنان را بشناسد و آنان هم او را بشناسند و به جهنّم وارد نمىگردد مگر كسى كه آنان را انكار نمايد و آنان هم او را از خود ندانند.
در حديث قدسى آمده است:
اى محمد! من تو را در حالى كه نبودى آفريدم و از روحم در تو دميدم، كرامتى از جانب من بود كه تو را به آن گرامى داشتم.بر تمام خلايق اطاعت از تو را واجب كردم، هر كس از تو پيروى كند از من پيروى كرده و هر كس از تو سرپيچى نمايد از من سرپيچى نموده، اين برنامه را در على و نسل او نيز واجب كردم، آن كه او را براى خود برگزيدهام و به مقام امامت آراستهام.
مقام انبيا و امامان كه از جانب خدا براى هدايت انسان آمدهاند، مقامى است كه قلم از بازگو كردن آن عاجز است.
انبيا و امامان با ايمان و اخلاق و عمل و فرهنگ عالى خود و معجزاتى كه در اختيار داشتند به تمام افراد بشر حجت را تمام كرده و راه هر عذرى را بستهاند.
منبعى كه ما را به رسالت و امامت راهنمايى مىكند قرآن است و صدق گفتار قرآن و معجزه بودن آن از خورشيد وسط روز روشنتر و آشكارتر است.
كسى كه با قرآن مجيد هدايت نشود، به يقين با برنامهاى ديگر هدايت نخواهد شد و آن كس كه قرآن را بپذيرد و به برنامه هايش عمل كند، سعادت دنيا و آخرت را نصيب خود نموده است.
حضرت باقر (عليه السلام) به سعد فرمود:
اى سعد! قرآن را فراگيريد، به روشنى قرآن در قيامت به زيباترين صورت تجلى كند، پس خداوند به او خطاب نمايد: اى حجت من در روى زمين و كلام راست و گويايم كه واقعيتها و حقايق و شرايع من را براى بندگانم بيان كردى، از من بخواه من عطايت كنم و شفاعت كن تا شفاعتت را بپذيرم.
سپس حضرت حق خطاب به قرآن مىفرمايد: اى قرآن! بندگانم را چگونه يافتى؟ عرضه مىدارد: اى مالك من! بعضى از آنان مرا در زندگى خود پيروى كردند و از حلال و حرامم محافظت نمودند و چيزى از آيات مرا ضايع نكردند و برخى از مردم مرا ضايع نمودند و حق عظيم مرا سبك انگاشتند و به تكذيب من برخاستند، پس حضرت حق مىفرمايد: سوگند به عزّت و جلالم و بلندى مقام و مكانتم، به خاطر تو بهترين ثواب را به پيروانت مىدهم و محض تو عذاب دردناكم را نصيب مهجوران از تو مىنمايم!!
انسان خزانه فطرت و عقل و وجدان و اراده و اختيار است كه براى شكوفائى اين حقايق، نسيم نبوت و امامت و قرآن را بر او وزيدهاند، تا به قلّه و اوج رشد و كمال برسد و در اين مدت كوتاهى كه از عمر نصيب اوست دنيا و آخرتش را آباد نمايد و تمام مدارج بندگى را پيمايد و به زيارت سعادت دنيا و آخرت نايل گردد.
مشتى خاك به خاطر تحقّق اين اهداف عاليه تبديل به موجودى زنده به نام انسان شد كه حضرت حق از هر جهت نسبت به تمام موجودات و به خصوص انسان بى نياز است و اين موجودات و مخصوصاً انسان است كه در هر شأنى از شؤون نيازمند به حضرت اوست و بدون اتصال به فطرت و عقل و وجدان و نبوّت و امامت و قرآن به آن هدفى كه خداوند از خلقت او به نفع خود او داشته، نخواهد رسيد.
حضرت حق به داود نبى (عليه السلام) خطاب كرد:
به بندگانم بگو، من شما را از عالم خاك به جهان انسانيت نياوردهام تا سودى به من برسد، بلكه شما آفريدم تا از من سود سرشار ابدى نصيب شما گردد.
بنده من، اشيا را به خاطر تو آفريدم و تو را محض خودم به وجود آوردم، دنيا را از باب احسان به تو بخشيدم و آخرت را از طريق ايمان به تو ارزانى داشتم.
در حديث ديگر: اى بندگانم! نيافريدم تا كم را براى خود زياد كنم و در كنار آفريدهها از وحشت تنهايى درآيم، يا از مخلوقات به خاطر ناتوانى كمك بگيرم، تا براى خود سودى جلب كنم، يا ضررى از خود دفع نمايم، اگر تمام مخلوقات آسمانها و زمين بر طاعت و عبادت من اجتماع و اتفاق كنند وشب و روز خود را در بندگى بگذارند، چيزى به من و سلطنت و ربوبيت من اضافه نمىكنند كه من منزّه و برتر از اين امورم.
در معارف اسلامى بر اين حقيقت، زياد اصرار شده كه خود را بشناس و به اين معنا واقف شو كه از كجايى و از كيستى و در كجايى و به كجا مىروى و براى چه آفريده شدهاى و تو را چه مسئوليتى بر عهده است كه اگر به هر يك از اين مسائل جواب عملى داده شود، راه گناه بسته گردد و راه صواب و ثواب باز شود، فطرت شكفته گردد، عقل به حركت آيد، وجدان به نشاط گرايد، آثار نبوت و امامت و قرآن در خزانه وجود آدمى ظاهر شود و از انسان منبعى از ايمان و عمل صالح و حسنات اخلاقى به وجود آيد.
شيخ عزيز نسفى در كتاب «مقصد اقصى» ما را به مسائلى توجه مىدهد:
«بدان كه تا به اين جا كه گفته شد آدمى با ديگر حيوانات شريك است، يعنى در اين سه روح:
روح نباتى و روح حيوانى و روح نفسانى، از جهت آن كه جمله آدميان و جمله حيوانات اين سه روح را دارند و آدميان چيزهاى ديگر دارند كه حيوانات آن ندارند.
اول نطق است و آدميان كه ممتاز مىشوند از ديگر حيوانات در اول به اين نفس ناطقه ممتاز مىشوند و اين نفس ناطقه را هم عقل گويند و اين عقل است كه از معرفت خداى بى بهره و بى نصيب است و اين عقل است كه پادشاه روى زمين است و اين عقل است كه بر روى زمين آبها روان كند و مزرعهها ساز دهد و باغ و بستان پيدا كند و بر روى دريا كشتىها روانه كند و رخت به مشرق و به مغرب برد و رخت مغرب به مشرق كشد و مانند اين بسيار مىكند.
و آن عقل كه رسول (صلى الله عليه و آله) فرموده است كه:
عقل نورى است در باطن كه با كمك او بين حق و باطل تميز داده مىشود.
آن عقل ديگرى است، كار آن عقل عمارت جان و دل مىكند و عقل معاش عمارت آب و گل مىكند. و آدميان تا به روح انسانى نرسند به اين عقل كه حضرت رسول فرموده است، نرسند.
و روح انسانى را روح اضافى گويند، از جهت آن كه خداى تعالى روح انسانى را به خود اضافت كرد و فرمود:
پس چون او را درست و نيكو گردانم و از روح خود در او بدمم، براى او سجده كنان بيفتيد.
و چند نوبت گفته شد كه روح اضافى اسامى بسيار دارد. عقل اول و قلم اعلى و روح اعظم و روح محمدى و مانند اين آمده است. اى درويش! تا از مرتبه بهايم و ازمرتبه سباع و از مرتبه شياطين و از مرتبه ملائكه درنگذرد، به مرتبه انسانى نرسد و چون به مرتبه انسانى رسد تا استعداد حاصل نكند به اين روح اضافى رسيدند، بعضى در بيست سالگى و بعضى در سى سالگى، وبعضى در چهل سالگى و بعضى در شصت سالگى رسيدند، سال را اعتبار نيست، به استعداد موقوف است، هرگاه كه استعداد حاصل كردند به اين روح زنده شدند.
اى درويش! اگر مىخواهى كه بدانى كه تودر كدام مرتبهاى؟ بدان كه اگر مىخورى و مىخسبى و شهوت مىكنى و كارى ديگر نمىكنى و چيزى ديگر نمىطلبى از بهايمى.
و اگر با وجود آن كه مىخورى و مىخسبى و شهوت مىكنى و غضب مىكنى و با مردم جنگ مىكنى و آزار مىكنى از سباعى.
و اگر با وجود آن كه مىخورى و مىخسبى و شهوت مىكنى و مكر و حيلت مىانديشى و با مردم به مكر و حيلت زندگانى مىكنى و دروغ مىگويى از شياطينى.
و اگر مىخورى و مىخسبى و شهوت مىكنى و آزار نمىرسانى، بلكه راحت مىرسانى و مكر و حيلت نمىكنى و دروغ نمىگويى بلكه با همه كس راست گفتار و راست كردارى از ملائكهاى.
و اگر مىخورى و مىخسبى و شهوت مىكنى و آزار نمىرسانى بلكه راحت مىرسانى و مكر و حيلت نمىكنى و دروغ نمىگويى، بلكه با همه كس راست گفتار و راست كردارى، ودر طلب علم و معرفتى تا خود را بشناسى و خداى را بدانى از آدميانى.
اكنون وقت آن است كه استعداد حاصل كنى و به روح اضافه زنده شوى و گفته شد استعداد آن است كه از اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسنديده، تمام پاك شوى و به اوصاف حميده و اخلاق پسنديده، تمام آراسته گردى و چون از اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسنديده تمام پاك شدى، طهارت ساختى و چون به اوصاف حميده و اخلاق پسنديده تمام آراسته گشتى، بندگى حق بجاى آوردى و چون بندگى بجاى آوردى به روح اضافى زنده شدى و باقى گشتى و آن عزيز از سر همين نظر فرموده است كه:
كمال آدمى نيست الّا در «تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللّه»
آدمى ابتدا دارد اما انتها ندارد و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد: «خَلَقَهُمْ لِلْابَدِ»
حضرت رسول اكرم مىفرمايد كه:
من به اين نور خاص رسيدم و به اين نور خاص زندهام و اين نور خاص: ذات خداى تعالى و تقدس است و از اين جا مىفرمايد كه:
هر كس مرا ببيند و درك كند مسلّماً خدا را درك كرده است.
ديگر فرموده كه: هر كه با من بيعت كرد با خداى بيعت كرد و اين از آن است كه به اين نور خاص رسيده بود و عروج را تمام كرده بود
با دست نيستى كن خرق حجاب هستى
تا بر تو كشف گردد سرّ خدا پرستى
از كعبه حقيقت هرگز نشان نيايد
آن را كه سدّ راهست كوه بلند هستى
در سخت و سست دنيا غافل مباش از حق
زيرا كه كار عالم درسختى است و سستى
شكسته باش اى دل كز روى حكمت آمد
انجام هر شكستن آغاز هر درستى
پيمان بندگى را بستى نخست اى دل
ليكن چه سود كآخر عهد ازل شكستى
در بحر عشق وحدت خود را فنا نكردى
ماندى بدام كثرت پنداشتى كه رستى
صاحب كشف الحقايق مىنويسد:
«بدان كه اهل شريعت و اهل حكمت مىگويند كه حيات دنيا چند روز بيش نيست، و حيات آخرت را هر گز انقطاع نيست، پس هر كه حقيقت دنيا را شناخت و غرض و مقصود حيات را دانست و اجتماع نور را با ظلمت، يعنى اجتماع روح كه نور محض است با قالب جسم كه ظلمت محض است معلوم كرد و دانست كه فايده وى چيست و حيات دنيا را به همان كار كه غرض و مقصود است صرف كرد و حيات دنيا را فداى حيات آخرت گردانيد و در اين حيات دنياهمه رنج و مجاهده اختيار كرد، به اميد آن كه در حيات آخرت همه آسايش و مشاهده باشد، يعنى تمام حيات دنيا را به كسب عمل صالح و به طلب علم نافع كه تخم حيات طيبه و سبب لذّات دائمه است مصروف گردانيد درحيات آخرت در آسايش و راحت افتاد.
و هر كه حيات دنيا را نشناخت و ندانست كه غرض و مقصود از حيات دنيا چيست و درحيات دنيا همه راحت و آسايش اختيار كرد، يعنى تمام حيات دنيا را به طلب لذات و شهوات بدنى كه تخم عذاب و عقوبت است مصروف گردانيد در حيات آخرت به عذاب وعقوبت گرفتار باشد، اين است معنى:
دنيا محل كشت براى آخرت است.
و اين است معنى:
كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، بر زراعتش مىافزاييم و كسى كه زراعت دنيا را بخواهد، اندكى از آن را به او مىدهيم، ولى او را در آخرت هيچ بهره و نصيبى نيست.
و اين است معنى:
هر كس [همواره] دنياى زودگذر را بخواهد [چنين نيست كه هر چه بخواهد بيابد بلكه] هر چه را ما براى هر كه بخواهيم، به سرعت در همين دنيا به او عطا مىكنيم، آنگاه دوزخ را در حالى كه نكوهيده و رانده شده از رحمت خدا وارد آن مىشود، براى او قرار مىدهيم.* و كسانى كه آخرت را در حالى كه مؤمن هستند بخواهند و با تلاشى كامل [و خالصانه] براى [به دست آوردن] آن تلاش كنند، پس تلاششان به نيكى مقبول افتد [و به آن پاداششان دهند.]
اى درويش! در اين حيات دنيا به تكثير اموال و اولاد و به طلب لذات و شهوات بدنى مشغول بودن كار عاقل نباشد كه حيات دنيا و كثرت اموال و اولاد و اسباب و لذات و شهوات بدنى همچون گل و رياحين است كه در بهاران در بيابان پيدا شود و مردم از طراوت و جوانى آن در عجب مانند، ناگاه در مدت اندك باد خزان بر مىآيد و جمله را زرد مىكند و جمله خشك مىشوند و از هم فرو مىريزند چنانكه گويى هرگز نبودهاند.
پس هر كه در اين حيات دنيا به تكثير اموال و اولاد از جهت مفاخرت و بزرگى و به طلب لذات و شهوات بدنى از جهت خوش آمدن نفس مشغول است چند روز بعد معدود بيش نخواهد بود و در حيات آخرت كه آن را انقطاع نيست به عذاب و شدايد گرفتار خواهد شد. و هر كه در حيات دنيا، برابر با دستور حق، ترك لذّات و شهوات بدنى كرد و به مال و جاه فريفته نشد و امتثال اوامر و اجتناب نواهى كرد و كسب عمل صالح و به طلب علم نافع مشغول گشت، در حيات آخرت كه آن را انقطاع نيست به مغفرت و رضوان خداوند خواهد رسيد. اين است معنى:
بدانيد كه زندگى دنيا [يى كه دارندهاش از ايمان و عمل تهى است،] فقط بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشيتان به يكديگر، و افزون خواهى در اموال و اولاد است، [چنين دنيايى] مانند بارانى است كه محصول [سبز و خوش منظرهاش] كشاورزان را به شگفتى آورد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بينى، سپس ريز ريز و خاشاك شود!! [كه براى دنياپرستان بىايمان] در آخرت عذاب سختى است و [براى مؤمنان كه دنياى خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به كار گرفتند] از سوى خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگى دنيا جز كالاى فريبنده نيست.
ابو عبداللَّه مير هاشم كرمانى در مثنوى مظهر الآثار مىگويد:
چند شوى صورت اين لوح خاك
صورت خود ساز از اين لوح پاك
تا به كى از پستى اين نفس شوخ
محو گل و آب شوى چون كلوخ
ترك هوا گير و زپستى درآى
يك قدم از پايه هستى برآى
تكيه بر اين عالم فانى مكن
باش سبك روح و گرانى مكن
تا بتوان جام فنا نوش كن
رو همه ذرات فراموش كن
چيست فنا شيوه جان باختن
شمع صفت سوختن و ساختن
مرد بلا عافيت انديش نيست
در طلب عاقبت خويش نيست
هر كه در اين سلسله فانى نشد
كاشف اسرار نهانى نشد
مشرب توحيد فنا در فناست
نفى فنا عين ظهور بقاست
چيست فنا از همه يكسو شدن
يك جهت و يكدل و يك رو شدن
هر الف اشهد ان لا اله
هست به توحيد احد يك گواه
شين كه در او شهد سعادت بود
در خور انگشت شهادت بود
ها كه بود دايره ماه و مهر
هست هم از روزن قصر سپهر
دال كه راكع شده بهر سجود
خم شده گويا به سلام شهود
نون كه بود خورده تدريس كن
كشف بر او ختم سواد كهن
لاكه به نفى عرض ما سواست
حجت اثبات وجود خداست
لام كه سر زد زمحيط جلال
آمده قلاب دل اهل حال
ها كه بود خاتمه لا اله
خط زده بر دايره ما سواه
باقى حق باقى مطلق بود
مست مىجام هوالحق بود
گر نبود ذكر تو جز فكر دوست
لازم فكر تو بود ذكر دوست
ذاكر و مذكور زهم دور نيست
كيست كه مستغرق مذكور نيست
وادى عزلت كه حريم صفاست
مقصد مردان بساط خداست
اول: انسان به جايگاه و موقف و مكانت خود در اين ميدان آفرينش واقف شود،
و دوّم: اين وقوف و معرفت را كه در حد اعلى مىتوان از طريق راهنمايان راه حق و غور در قرآن و گفتار ائمه هدايت به دست آورد صرف تحقق ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه نمايد و از خود منبع سودى براى خويش و براى ديگران به وجود آورد و خير و سعادت دنيا و آخرت خود و ديگران را به توفيق حق تأمين نمايد كه حركت و سلوك در غير اين مسير، حركت به سوى تاريكى و بيعت باشيطان است و محصولى جز ذنب عظيم و گناه بزرگ و آلودگى به سيئات، و به تعبير حضرت زين العابدين (عليه السلام) مذنب شدن ندارد.
و چه اندازه بى شرمى و وقاحت، و ننگ و بىحيايى است كه انسان مدّت مديدى از حضرت حق عمر بگيرد و با تمام وجود بر سر سفره عقل و فطرت و وجدان و انواع نعمتهاى مادى بنشيند و هاديان عاشقى چون انبيا و ائمه (عليهم السلام) و كتابى چون قرآن مجيد در كنارش باشد، ولى روى از همه اينها برتابد و مراد شيطان و هواى نفس گردد و به جاى ايمان، تكذيب حقايق و به جاى عمل صالح، عمل شر و به جاى اخلاق حسنه، اخلاق رذيله و در عوض سعادت، شقاوت و در برابر آخرت، دنيا و به جاى خدا، شيطان و به جاى انبيا و ائمه (عليهم السلام) دوستان گمراه و گمراه كننده و به جاى بهشت، دوزخ و به جاى رضاى حق، سخط رحمان و به جاى نور، ظلمت را انتخاب كند و از اين بدتر به اين انتخاب غلط و شيطانى خود خوشحال باشد، و تصور كند كه راهى را كه برگزيده راهى نيكو و صراطى زيباست.
قرآن درباره فريب خوردگان بدبخت، و اين بيچارگان تهيدست كه تصوّر كردهاند ثروت و خوشى عبارت از مال دنيا، و غلتيدن در بستر شهوات است مىفرمايد:
بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم از جهت عمل آگاه كنم؟* [آنان] كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته [و گم شده است] در حالى كه خود مىپندارند، خوب عمل مىكنند.* آنان كسانى هستند كه آيات پروردگارشان و ديدار [قيامت و محاسبه اعمال] را به وسيله او منكر شدند، در نتيجه اعمالشان تباه و بىاثر شده است، پس روز قيامت ميزانى براى [محاسبه اعمال] آنان برپا نمىكنيم.* اين است [وضع و حال زيانكاران] به سبب آن كه كفر ورزيدند و آيات من و پيامبرانم را به مسخره گرفتند.
براى تحريك حسّ كنجكاوى شنوندگان در چنين مسئله مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مىكند و خداوند به پيامبر دستور مىدهد:
بگو آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست؟!
بلافاصله خود پاسخ مىگويد تا شنونده مدت زيادى در سرگردانى نماند؛
زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابوده شده، با اين حال گمان مىكنند كار نيك انجام مىدهند.
«مسلّماً مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد، بلكه خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايهاى بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خداداد و عمر و جوانى و سلامت است، همينها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى از نيروها و قدرتهاى ما است.
هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهودهاى شود، گويى همهنابود شدهاند، درست مانند اين است كه انسان سرمايه عظيمى همراه خود به بازار ببرد، اما در وسط راه آن را گم كند و دست خالى برگردد.
البته در صورتى كه انسان بداند سرمايه خويش را از دست داده گرچه خسران كرده، اما خسران خطرناكى نيست، چرا كه اين زيان درسهائى براى آينده به او مىآموزد كه گاهى اين درسها برابر آن سرمايه يا بيشتر از آن است، و به اين ترتيب در واقع چيزى را از دست نداده است.
اما زيان واقعى و خسران بالاتر آن جاست كه انسان سرمايههاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد، و گمان كند كار خوبى كرده است، نه از اين كوششها نتيجهاى برده، نه از زيانش درسى آموخته، و نه از تكرار اين كار در امان است.
جالب اين كه در اين جا تعبير «اخسرين اعمالا» شده در حالى كه بايد «اخسرين عملا» باشد، اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يك بازار عمل گرفتار خسران و زيان نشدهاند، بلكه جهل مركّب اين بيچارگان سبب خسران در همه برنامههاى زندگى و تمام اعمال و كارهايشان شده است.
و به تعبير ديگر گاه انسان در يك رشته تجارت زيان مىكند، و در يك رشته ديگر سود، و در پايان سال آنها را روى هم محاسبه كرده مىبيند چندان زيانى نكرده است، ولى بدبختى آن است كه انسان در تمام رشتههائى كه سرمايه گذارى كرده زيان كند.
و تعبير به «گم شدن» گويا اشاره به اين حقيقت است كه اعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمىشود، همان گونه كه ماده و انرژىهاى جهان هر چند هميشه تغيير شكل مىدهند، اما به هر حال از بين نمىرود ولى گاه گم مىشوند، چون آثار آنها به چشم نمىخورد و هيچ گونه از آن استفاده نمىگردد، همانند سرمايههاى گم شدهاى كه از دسترس ما خارج و بدون استفاده است.
آيات بعد به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مىپردازد و چند صفت كه ريشه تمام بدبختىهاى آنهااست بيان مىدارد.
نخست مىفرمايد: آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند. آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مىكند، آياتى كه پردههاى غرور را در هم مىدرد و چهره واقعيّت را در برابر انسان مجسم مىسازد و بالاخره آياتى كه نور است و روشنائى و آدمى را از ظلمت اوهام و پندارها بيرون آورده به سرزمين حقايق رهنمون مىگردد.
ديگر اين كه آنها بعد از فراموش كردن خدا به «معاد» و لقاء اللّه كافر گشتند. آرى، تا ايمان به معاد در كنار ايمان به مبدأ قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال او است و همه را براى يك دادگاه بزرگ و دقيق و سختگير حفظ و نگهدارى مىكند، روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مىكند: به خاطر همين كفر به مبدأ و معاد اعمالشان حبط و نابود شده است، درست همانند خاكسترى در برابر يك طوفان عظيم است.
و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، لذا روز قيامت وزن و ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد.
چرا كه توزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد، آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجشى داشته باشند.
سپس ضمن بيان كيفر آنها سوّمين عامل انحراف وبدبختى و زيانشان را بيان كرده مىگويد: كيفر آنها جهنّم است به خاطر آن كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزا و سخريه گرفتند.
و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى «مبدأ، معاد و رسالت انبيا» را انكار كرده و يا بالاتر از انكار، آن را به باد مسخره گرفتند
با توجه به يادآورى قسمتى بسيار اندك از احسان حضرت حق و اشاره به رحمت او و اين كه جدّاً بايد از عاقبت گناه ترسيد. سه جمله اول دعا تا اندازهاى روشن شده باشد آنجا كه امام (عليه السلام) عرضه مىدارد:
خداوندا، اى آن كه گناهان و از راه ماندگان و معصيت كاران به وسيله رحمتش فريادرس مىطلبند.
وقتى انسان به توفيق او بيدار شود و به اين معنا برسد كه اين همه نعمت حق، محض عبادت و زندگى با صلاح و سداد و ادب و تربيت و رشد و كمال است، واين همه گناهى كه از او صادر شده، خيانت به هدف پاك حضرت محبوب بوده و او وجود مباركى است كه توبه گناهكار و آشتى معصيت كار را با تجلى دادن رحمت و مغفرت و عفوش مىپذيرد، با يارى جستن از رحمت بى نهايت در بى نهايتش او را به فريادرسى خود مىخواند و حضرت او هم خواسته گنهكار تائب را اجابت مىكند، به نحوى كه در پرونده معصيت كار اثرى از معصيت نماند و از آتش روز قيامت هم مصونيت يابد.
خدايا! اى آن كه بيچارگان به ياد احسان و خوشرفتاريش به او پناه مىبرند. كدام احسان بالاتر از اين كه مشتى خاك مرده را تبديل به موجودى زنده، همراه با عقل و شعور و فطرت و وجدان كرد و براى رسيدنش به مقام قرب و وصال و لقا و رضا، انبيا و امامان و كتب آسمانى را بدرقه راهش نمود.
انسان وقتى متذكّر احسانهاى مادى و معنوى حضرت او مىشود، دريغش مىآيد كه به شكر اين همه احسان برنخيزد و كدام شكرى بالاتر از اين كه تمام گناهان را ترك كند و به حقايق و واقعيتها روى آورد و گذشته آلوده خود را با توبه حقيقى جبران كند.
و اى خداوندى كه خطاكاران از ترس او به شدت گريه سر مىدهند. راستى، چرا گناهكار از آن همه گناه خود كه تيشه به ريشهاش بوده و سبب انهدام شخصيتش با معاصى فراهم آمده و از اين طريق به خود و ديگران ضربه كارى زده و حضرت حق را به غضب آورده و آتشى سنگين و عذابى اليم به خاطر آن همه جنايت براى خود فراهم آورده، نترسد و غرق در وحشت نباشد؟
يارب از رحمت رها از قيد زحمت كن مرا
فارغ از بيم و اميد و رنج و راحت كن مرا
آنچه مىپويم مجاز است آنچه مىجويم مجاز
روى دل زين گمرهى سوى حقيقت كن مرا
در دل تاريكم افكن از تجلّى پرتوى
همچو آيينه سراپا غرق حيرت كن مرا
زين نحوست بار عمر عاريت در زحمتم
مگر راحت بخشش و از اهل سعادت كن مرا
گرچه باشد نامه من چون دل كافر سياه
همچو مؤمن روسفيد اندر قيامت كن مرا
گر بسوزانى بجان و دل سزاوارم و ليك
من گنه گر مىكنم بارى تو رحمت كن مرا
تا مگر زين مرتبت بر آسمان سايد سرم
آستان بوس درِ شاه ولايت كن مرا
رستگارى خواهى ار گلچين بگو از روى صدق
گمرهم يا رب به سوى خود هدايت كن مرا
______________________________
(4)- مستدرك الوسائل: 11/ 207، حديث 12752؛ مستدرك سفينة البحار: 1/ 314.
(5)- بحار الأنوار: 1/ 179، باب 1، حديث 63؛ روضة الواعظين: 1/ 10.
(6)- روضة الواعظين: 1/ 4؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 15.
(7)- روضة الواعظين: 1/ 3؛ مشكاة الانوار: 250.
(9)- تفسير نمونه: 25/ 275- 276، ذيل آيه 1- 2 سوره قيامت.
(15)- مروق: صاف شده، شراب كه در آن غش و درد نباشد.
(18)- الكافى: 1/ 178، حديث 3؛ بصائر الدّرجات: 484، باب 10، حديث 1.
(19)- الكافى: 1/ 179، حديث 2؛ بصائر الدّرجات: 488، باب 11، حديث 3.
(21)- بحار الأنوار: 23/ 127، باب 7، حديث 57؛ الأمالى، شيخ صدوق: 604، حديث 5.
(23)- ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 110؛ شجره طوبى: 2/ 411.
(26)- ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 198؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 20/ 40.
(28) به اخلاق الهى آراسته شويد
(29)- انسان را خلق كرد براى هميشه بدان معنا كه دنيا آخرين منزل او نيست.
(31)- بحار الأنوار: 58/ 235، باب 45؛ كنز العمال: 15/ 382، حديث 41475.