راغب اصفهانى مىنويسد:
«غفلت، سهو و لغزشى است كه به خاطر كمى مراقبت و كمى هوشيارى و بيدارى دامنگير انسان مىشود
وقتى انسان بر اثر غرق شدن در مادّيات و لذّات جسمى و خوشىهاى زودگذر و دچار شدن به ثروت اندوزى و نشست و برخاست با بازيگران و بى خبران و دورى از مدرسه و مسجد و ترك رابطه با عالم ربانى، دچار غفلت از واقعيتها و حقايق و عبادات و حسنات و ياد آخرت شود، البته از فيوضات الهيه محروم و ممنوع و به تدريج درهاى سعادت دنيا و آخرت بر او بسته مىگردد!
غفلت به معناى جهل به واقعيتها و نادانى نيست، بلكه غافل كسى است كه كثرت امور مادى و شهوانى و دوستان ناباب و معاشران ناجنس و طمعكارى و حرص، بين او و بين آنچه به آن توجه داشته جداى انداخته است.
بسيارى از مردم از زمان كودكى مسئله بسيار مهم قيامت را از پدر و مادر و آموزگار و معلم و عالمان ربانى شنيدهاند و چه بسا تا مدتى از عمر به آن توجه داشتند و بر مبناى ايمان به قيامت فعاليت مىكردند، اما با روى آوردن دنيا به آنان و پيدايش زمينههاى شهوات و جاه و مقام و كار زدگى و حالت حرص و طمع و تكاثر، نسبت به روز جزا بىتوجه شدند و از آن حقيقت عظيمه الهيه غفلت كردند و از پى آن غفلت به زيان وخسران ابدى دچار شدند.
حسابرسى [آنچه در مدت عمرشان انجام دادهاند] نزديك شده در حالى كه آنان با [فرو افتادن] در غفلت [از دلايل اثبات كننده معاد] روى گردانند.
با كسانى كه صبح و شام، پروردگارشان را مىخوانند در حالى كه همواره خشنودى او را مىطلبند، خود را پايدار و شكيبا دار، و در طلب زينت و زيور زندگى دنيا ديدگانت [از التفات] به آنان [به سوى ثروتمندان] برنگردد، و از كسى كه دلش را [به سبب كفر و طغيانش] از ياد خود غافل كردهايم و از هواى نفسش پيروى كرده و كارش اسراف و زيادهروى است، اطاعت مكن.
در باب غفلت، كلمات نورانى و حكيمانهاى از مولاى عارفان حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) است:
غفلت، گمراهى است.
غفلت، نداشتن است.
غفلت، ضد تدبير است.
واى بر كسى كه غفلت بر او غلبه كند، پس مسئله سفر به سوى آخرت را فراموش نمايد و براى روز قيامت خود را آماده ننمايد.
آه اى حسرت و اندوه بر صاحب غفلتى كه ايّام عمرش بر او حجت است و او روزگارش را به شقاوت مىسپارد!
در حديث معراج آمده است:
اى احمد، اراده و همّتت را اراده واحد و زبانت را يك زبان قرار ده و بدنت را با عبادت زنده بدار و از من غفلت مكن، كسى كه از من غافل گردد، باك ندارم كه او را در چه سرزمينى هلاك كنم.
گرفتاران دام غفلت، اگر چه مغز و قلبشان انبان علم باشد و از اصطلاحات چيزى بدانند، حركتشان بى نور و زندگيشان شب ديجور و جام روحشان پر از شراب غرور است.
علمهاى اهل دل حمّالشان
علمهاى اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند يارى شود
علم چون بر تن زند بارى شود
گفت ايزد يحمل اسفاره
بار باشد علم كان نبود زهو
علم كان نبود زهو بىواسطه
آن نپايد همچو رنگ ماشطه
ليك چون اين بار را نيكو كشى
بار برگيرند و بخشندت خوشى
هين بكش بهر خدااين بار علم
تا ببينى در درون انبار علم
تا كه بر رهوار علم آئى سوار
آنگهان افتد تو را از دوش بار
از هواها كى رهى بى جام هو
اى ز هو قانع شده با نام هو
______________________________
(1)- المفردات، راغب اصفهانى: كلمه «غفلت».
(4)- غرر الحكم: 310، حديث 7170.
(6)- غرر الحكم: 266، حديث 5758.
(7)- غرر الحكم: 146، حديث 2656.
(8)- نهج البلاغه: خطبه 63؛ الكافى: 1/ 299، حديث 6؛ بحار الأنوار: 42/ 207، باب 127، حديث 11.
(9)- بحار الأنوار: 74/ 28، باب 2، ذيل حديث 6؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 205.