در پايان دعا حضرت زين العابدين (عليه السلام)، از حضرت ربّ العزّه درخواست كرد كه او را به درجات صالحان و مراتب مؤمنان برساند، در اين زمينه به آياتى از قرآن و روايات توجه كنيد:
آگاه باشيد! يقيناً دوستان خدا نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مىشوند. * آنان كه ايمان آوردهاند و همواره پرهيزكارى دارند.
﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ ۗ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾
همانان كه اگر آنان را در زمين قدرت و تمكّن دهيم، نماز را برپا مىدارند، و زكات مىپردازند، و مردم را به كارهاى پسنديده وا مىدارند و از كارهاى زشت بازمىدارند؛ و عاقبت همه كارها فقط در اختيار خداست.
يقيناً آنان كه از بيم پروردگارشان هراسان و نگرانند،* و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مىآورند.* و آنان كه به پروردگارشان شرك نمىورزند.* و آنان كه آنچه را [از زكات و ديگر انفاقات در راه خدا] مىپردازند، و در حالى كه دلهايشان از اين كه به سوى پروردگارشان [براى محاسبه دقيق] باز مىگردند، ترسان است.* اينانند كه در كارهاى خير مىشتابند، و در [انجام دادن] آن [از ديگران] پيشى مىگيرند.
مردانى كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمىدارد، [و] پيوسته از روزى كه دلها و ديدهها در آن زير و رو مىشود، مىترسند.
خداوند متعال در سوره فرقان، خصال صالحان ومؤمنان را چنين بيان مىكند:
1- راه رفتن به تواضع و فروتنى.
2- برخورد با جاهلان با سلامت نفس.
3- سجده و قيام در تاريكى شب.
4- دعا ودرخواست براى دفع عذاب قيامت.
5- انفاق نه در حد اسراف و نه آلوده به بخل.
6- جلوه توحيد خالص در قلب.
7- خوددارى از خونريزى.
8- خوددارى از زنا و شهوت حرام.
9- پرهيز از شهادت ناحق.
10- برخورد كريمانه با اهل لغو.
11- با بصيرت و آگاهى و روشن بينى برخورد با آيات الهى.
12- دعا براى زنان و فرزندان در دنيا و آخرت باعث چشم روشنى است.
13- درخواست پيشوائى و رهبرى نسبت به اهل تقوا.
﴿لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نمىيابى كه با كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت دارند، دوستى برقرار كنند، گرچه پدرانشان يا فرزاندانشان يا برادرانشان يا خويشانشان باشند. اينانند كه خدا ايمان را در دلهايشان ثابت و پايدار كرده، و به روحى از جانب خود نيرومندشان ساخته، و آنان را به بهشتهايى كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است درمىآورد، در آن جا جاودانهاند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. اينان حزب خدا هستند، آگاه باش كه بىترديد حزب خدا همان رستگارانند.
حضرت زين العابدين (عليه السلام) با صفات زير اولياى خدا و صالحان و مؤمنان را معرفى مىنمايد:
1- بجاآوردن واجبات الهى.
2- عمل كنندگان به سنّت رسول خدا.
3- پرهيز كننده از محرمات حق.
4- زاهد در امور زودگذر دنيا.
5- راغب به رحمت خدا.
6- طالب روزى حلال.
7- انفاق حقوق واجبه.
حضرت صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مىفرمايد:
كسى كه خدا را شناخت و او را با بصيرت و بينايى تعظيم كرد، دهانش را از سخن منع مىكند، و شكمش را از طعام، مگر در حد ضرورت و به خصوص از حرام نگاه مىدارد، و نفسش را به روزه وقيام مىبندد، عرضه داشتند:
پدران و مادرانمان فدايت، اينان اولياى الهى هستند؟
فرمود: اولياى الهى ساكت شدند و سكوتشان ذكر است، و ديدند و ديدنشان عبرت است، و گفتند و گفتارشان حكمت است، و زندگى كردند و زندگيشان بين مردم بركت است، اگر اجل معينى كه خدا بر آنان ثبت كرده، نبود، روحشان از خوف عذاب و شوق ثواب در قفس بدن نمىماند.
شيخ بهائى مىفرمايد:
اين حديث مشتمل بر نشانههاى مهم عارفان و صفات اولياى كامل الهى است.
اول: صمت و سكوت و حفظ زبان از حرف ناصواب است كه اين حقيقت براى انسان باب نجات است.
دوم: جوع و گرسنگى كه كليد خيرات است.
سوم: زحمت و رنج نفس در عبادت به روزه روز و قيام شب.
چهارم: تفكر و انديشه كه بهتر از شصت سال عبادت است.
پنجم: ذكر است كه يك مورد آن كلمه توحيد است «لا اله الا اللَّه» كه جاى شرح و بسط فوق العاده دارد، و آن موكول به جاى خود است.
ششم: نظر به اعتبار است كه قرآن به آن دستور داده:
پس اى صاحبان بينش و بصيرت! عبرت گيريد.
هفتم: گفتن به حكمت است و آن سخنى است كه صلاح دنيا و آخرت در آن باشد.
هشتم: رساندن بركت و خير به مردم است.
نهم و دهم: خوف و رجا است.
همانند همه والهان و عاشقان و عارفان و نيازمندان، با تضرّع و زارى دست گدائى به پيشگاه مباركش دراز كنيم و از حضرتش بخواهيم، چنانچه زين العابدين (عليه السلام) خواست درجات صالحان و مراتب مؤمنان را به ما و به اهل و عيال ما هم عنايت كند، و شرّ شيطان و نفس امّاره را از ما بگرداند، و سوء حال ما را به حسن حال تبديل فرمايد، و آن نباشيم كه شوريده گلستان معرفت، حضرت فيض فرمايد:
از حضور قدس جان را در سفر افكندهايم
در سفر هم خويش را در شور و شر افكندهايم
در كف نفس و هوا و ديو اسير افتادهايم
تا به لذات جهان بى جا نظر افكندهايم
بهر تعظيم خسان و اعتبار ابلهان
خويشتن را چون گدايان در به در افكندهايم
راه دوزخ پيش داريم و به سرعت مىرويم
بى محابا خويشتن را در خطر افكندهايم
راه جنّت را بما بنموده حق با صد دليل
از ضلالت خويش را ما در سفر افكندهايم
بپرهيز از كبر و حرص وحسد؛ زيرا كبر مرا از سجده بر آدم بازداشت و كافر وشيطان رجيم كرد، و حرص بود كه همه بهشتى كه بر آدم مباح بود جز يك درخت، او را واداشت از آن خورد، مبادا حسود باشى كه پسر آدم از حسد برادرش را كشت. نوح به او گفت: چه وقت بر انسان چيرهترى؟ گفت: به وقت خشم و غضب.
امام صادق (عليه السلام) از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) نقل مىفرمايد كه ايشان فرمود:
ابليس به نزد موسى درآمد در حالى كه كلاه بلندش را از سربرداشت، سلام كرد، موسى گفت: كيستى؟ گفت: ابليس، فرمود: خدا دورت دارد اين كلاه دراز براى چيست؟ گفت: با آن دلهاى بنى آدم را بربايم.
فرمود: به كدام گناه بر انسان چيره شوى؟ گفت: خودبينى، و زياد ديدن عمل و كم ديدن گناه.
سپس گفت: اى موسى! با زن بيگانه خلوت مكن؛ زيرا هر كه چنين كند من خود يار او شوم نه ياران من، مبادا با خدا عهدى بندى كه هر كس با خدا عهدى بندد من خود اغوا گرش باشم نه يارانم تا از وفا بازماند، چون قصد صدقه كردى زود بپرداز كه چون بنده قصد صدقه كند من كنار او باشم نه يارانم تا او را از انجام اين عمل خدا پسند و اين كردار ستوده باز دارم.
على بن محمد صوفى با ابليس برخورد كرد، ابليس پرسيد: كيستى؟ گفت از آدميزادم، او گفت: لا اله الا اللَّه تو از مردمى هستى كه پندارند خدا را دوست دارند و نافرمانيش كنند، و ابليس را دشمن دارند و فرمانش برند، على بن محمد گفت: تو كيستى؟
گفت: منم صاحب داغ كن، و نام بزرگ، و طبل بزرگ، منم كشنده هابيل، منم سوار بر كشتى به همراه نوح، پى كننده ناقه صالح، صاحب آتش ابراهيم، زمينه ساز كشتار يحيى، برنده قوم فرعون به نيل، جادوساز و جادوپرداز عليه موسى، گوساله ساز بنى اسرائيل، ارّه كش بر زكريا، همسفر ابرهه براى ويرانى كعبه با فيل، سردار لشگر ضد محمد در احد و حنين، حسدانگيز در دل منافقان در سقيفه، صاحب هودج در جنگ بصره و شتردار آن.
منم كه در سپاه صفّين ايستادم، منم كه در كربلا مؤمنان را سرزنش كردم، منم امام منافقان، منم نابود كن پيشينيان، گمراه كننده بعديان، منم شيخ ناكثين، منم ركن قاسطين، منم سايه مارقين، منم ابومرّه آفريده از آتش نه از گل، من آنم كه پروردگار جهانيان بدو خشم كرده.
على بن محمد مىگويد به او گفتم:
تو را به خدا مرا به كارى رهنمون شو كه به خدا نزديك شوم، و از او در پيش آمدهاى بد روزگار يارى جويم گفت: از دنياى خود به همان پارسائى و كفايت زندگى قناعت كن، و بر آخرت خود به دوستى على بن ابى طالب يارى جو، و عنايت حق را با دشمنى با دشمنانش جلب كن؛ زيرا من خدا را در هفت آسمان عبادت كردم، و در هفت سرزمين نافرمانى نمودم، و نيافتم فرشته مقرّب و نه پيغمبر مرسل جز آن كه به دوستى او به خدا تقرّب مىجستند، گويد: سپس از چشمم نهان شد.
به محضر حضرت باقر (عليه السلام) آمدم و اين برنامه را خدمت حضرت گزارش كردم، فرمود: آن ملعون به زبانش ايمان آرد و به دلش كافر باشد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
عابدى در بنى اسرائيل بود، ابليس به سپاهيانش گفت: چه كسى راهزن او مىشود كه از دست او به عذابم؟ يكى گفت: من، گفت: از چه راهى؟ گفت: دنيا را در برابرش آرايش دهم. گفت: تو مرد او نيستى. ديگرى گفت: من، گفت: از چه راه؟
گفت: از راه زنان، گفت: تو هم مرد او نيستى. سومى گفت: من، گفت: از چه راه؟
گفت: از راه عبادت او، گفت: تو مرد اوئى.
چون تاريكى شب عابد را فرا گرفت، آن شيطان در خانه او را كوبيد و گفت مهمان است و او را در خانه آورد و او شب تا بامداد نماز خواند و سه شبانه روز عبادتش را دنبال كرد بى آن كه چيزى بخورد يا بنوشد.
عابد به او گفت: اى بنده خدا مانندت را نديدم، پاسخ داد: تو هيچ گناهى نكردى به همين خاطر نيرو و قدرت عبادتت سست است، گفت: چه گناهى كنم؟
گفت: چهار درهم بردار و برو نزد فلان زن بدكاره، يك درهم براى گوشت، يك درهم براى مى، يك درهم براى عطر، يك درهم براى مزد خودش.
چهار درهم برداشت و به در خانه آن زن آمد و او را صدا زد، زن بيرون آمد وقتى چشمش به عابد افتاد، پيش خود گفت: به خدا فريب خورد، به خدا فريب خورد.
به عابد گفت چه مىخواهى؟ گفت: اين چهار درهم را بگير و خوراك و نوشابه و عطر فراهم كن تا با تو درآميزم.
زن رفت وقطعهاى گوشت خر مرده پيدا كرد، و بول كهنه در ميان تنگ ريخت و نزد او آمد، گفت: اى زن! اين خوراك توست؟ گفت: آرى، گفت: مرا بدان نيازى نيست، اين نوشابه را هم نمىخواهم برو خود را آماده كن.
زن رفت و تا توانست خود را به نجاست آلوده كرد چون عابد او را بوئيد نفرت كرد و گفت: به خود تو هم نيازى نداريم چون بامداد شد بر در خانه آن زن نوشته بود: خدا فلان زن بدكاره را براى خاطر فلان عابد آمرزيد!!
______________________________
(7)- بحار الأنوار: 66/ 288، باب 37، حديث 23؛ وسائل الشيعة: 1/ 87، باب 20، حديث 207.
(10)- بحار الأنوار: 11/ 293، باب 2، حديث 7؛ قصص الانبياء، راوندى: 86، حديث 78، فصل 5.
(11)- بحار الأنوار: 69/ 196، باب 105، حديث 23؛ الأمالى، شيخ مفيد: 156، حديث 7.
(12)- بحار الأنوار: 39/ 181، باب 83، حديث 23؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 2/ 251.
(13)- الكافى: 2/ 315، حديث 4؛ بحار الأنوار: 70/ 22، باب 122، حديث 11.
(14)- الكافى: 8/ 384، حديث 584؛ بحار الأنوار: 14/ 495، باب 32، حديث 20.