طلب درود و رحمت، از وجود مقدّس حضرت حق، براى رسول با كرامت اسلام و اهل بيت بزرگوارش از پسنديدهترين برنامههاى اسلامى است كه در دعاى مكارم الاخلاق به طور مكرر ديده مىشود.
درخواست لطف و عنايت از پيشگاه پروردگار، براى محمد و آل محمد، دعائى است كه در معارف الهيّه، از اعظم دعاها، شمرده شده، و استجابت آن از جانب حضرت ربّ العزّه قطعى و حتمى است.
صلوات بر محمد و آل محمد حقيقتى است كه اگر مردم مؤمن به نقش ارزندهاش در زندگى واقف شوند، تا لحظه خروج از دنيا از آن منفك و جدا نمىشوند، و شب و روزى بر آنان نمىگذرد مگر آن كه قلب و زبان را با آن معطّر نمايند.
صلوات دعائى است كه مردودى در آن راه ندارد، و درخواستى است كه حضرت حق از اجابت آن رو نمىگرداند، بنابراين ابتدا و وسط و آخر هر دعاى خود را به آن مزين كنيد، تا از بركت مستجاب شدن صلوات، ساير درخواستهاى شما مستجاب شود.
صلوات بر محمد و آل محمد، واقعيت و حقيقت و دعا و ذكرى است كه به پنهانى ابديت، از طرف حضرت حق و تمام ملائكه الهى، جهت ارائه رحمت و پاكى و پاكيزگى به محمد و آل محمّد صادر مىشود.
همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود و رحمت مىفرستند. اى اهل ايمان! بر او درود فرستيد و آن گونه كه شايسته است، تسليم او باشيد.
«حضرت رضا (عليه السلام) در مجلس مأمون فرمود:
چون اين آيه شريفه نازل شد، به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشتند، معناى تسليم به تو را دانستيم، و آن اطاعت محض از حضرت تو در تمام برنامههاى زندگى است، ولى كيفيت صلوات بر تو را نمىدانيم، حضرت فرمود بگوئيد:
خدايا! بر محمد و خاندانش درود فرست همانگونه كه درود فرستادى و بركت بخشيدى بر ابراهيم و خاندانش؛ همانا تو ستايش شده و ارجمندى.
سپس حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: اى مردم! در بين شما در زمينه صلوات بر محمد و آل محمد اختلافى هست؟
مأمون گفت: اين حقيقتى است كه اصلًا در آن اختلافى نيست، و امت اسلام بر لزوم اين صلوات اجماع دارند، اما اى فرزند رسول خدا براى صلوات بر آل، غير اين روايت دليل واضح و روشنى از قرآن مجيد داريد؟
حضرت فرمود: آرى، از قول حضرت حق كه در قرآن مىفرمايد:
يس* سوگند به قرآن كريم،* كه بىترديد تو از فرستادگانى،* بر راهى راست [قرار دارى.] منظور از «يس» كيست؟ دانشمندان مجلس مأمون گفتند: به طور قطع و بدون شك منظور از يس محمّد (صلى الله عليه و آله) است، و احدى از امت در اين مسئله ترديد ندارد.
حضرت فرمود: به حقيقت كه خداوند به محمد و آل محمد عنايتى كرده كه احدى به ذات آن نمىرسد مگر با نور عقل و خرد، خدا در قرآن به كسى جز انبيا سلام نكرده، در اين زمينه مىفرمايد:
ولى نفرمود:
ولى فرمود:
سلام بر آل ياسين.
يعنى آل محمد صلوات اللَّه عليهم.
سپس فرمود: اى مأمون! متوجه شدى كه در معدن نبوت شرح و بيان اين واقعيت هست
صلوات بر محمد و آل محمد از شرايع دين و از واجبات الهى است كه وجوبش در تشهد نماز امرى قطعى و حقيقتى بدون ترديد است، تا جايى كه شافعى كه از فقهاى بزرگ مكتب خلفاست مىگويد: اگر كسى در نماز واجب خود، بر آل محمّد صلوات نفرستد، صلواتش صلوات نيست و به اين خاطر نمازش نماز نيست، چون جزئى از يك واجب را ادا نكرده و عدم اداء جزئى از واجب، مبطل نماز است.
حضرت رضا (عليه السلام) فرمود:
كسى كه قدرت بر انجام كارى كه كفّاره گناهانش شود ندارد، زياد بر محمّد و آل محمد صلوات بفرستد، به حقيقت كه صلوات نابوده كننده گناهان است، چه نابود كردنى. و نيز آن حضرت فرمود: صلوات بر محمد و آل محمد، در پيشگاه خداى عزوجل برابر تسبيح و تهليل و تكبير است.
امير المؤمنين (عليه السلام) پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
با شهادت بر وحدانيت حق و رسالت رسول خدا وارد بهشت مىشويد، و به وسيله نماز به رحمت خداوند مىرسيد، بر پيامبر و آلش زياد صلوات بفرستيد، خدا و ملائكه بر پيامبر درود مىفرستند، اى اهل ايمان! شما هم درود بفرستيد و به دستورهاى او تسليم شويد حق تسليم.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس بگويد:
از حضرت باقر يا امام صادق (عليه السلام) روايت شده:
سنگينترين چيزى كه در قيامت در ترازو قرار مىگيرد صلوات بر محمد و آل محمد است.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
صلوات بر پيامبر در همه جا و به هنگام عطسه، و وزيدن باد، و غير آن واجب است.
امير المؤمنين (عليه السلام) در حديث بسيار مهمّى چهارصد مطلب، مىفرمايد:
از حضرت صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده:
كسى كه صلوات بر من را از ياد ببرد، راه بهشت را خطا رفته است.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
هر گاه يكى از شما دعا كرد، دعاى خود را با صلوات بر محمّد (صلى الله عليه و آله) شروع كند، به حقيقت كه صلوات بر پيامبر مقبول پيشگاه حق است، اينطور نيست كه خداوند قسمتى از دعا را قبول كند، و قسمت ديگرش را نپذيرد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
صلوات شما بر من، اجابت دعاى شما و زكات اعمالتان مىباشد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
بخيل كسى است كه نامم را بشنود و بر من صلوات نفرستد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
فرزندان خود را به خاطر گريه كردنشان كتك نزنيد؛ زيرا گريه آنان به مدت چهار ماه شهادت به واحدنيت خداست، و چهار ماه صلوات بر پيامبر و آل اوست، و چهار ماه دعاى بر پدر و مادر.
سرّ اين مسئله اين است كه كودك در چهار ماه اول جز خدائى كه وى را بر معرفت و توحيد سرشته چيزى نمىشناسد، بنابراين گريه او توسّل به حضرت حق است، و اين حقيقت شهادت به توحيد است.
در چهار ماه دوم به مادر نظر دارد نه به عنوان اين كه مادر است، بلكه به عنوان اين كه وسيلهاى براى غذا و ارتزاق اوست، به همين خاطر از غير مادر هم شير و غذا قبول مىكند، روى اين حساب در اين چهار ماه دوم بعد از خدا نظرى جز به وسيله بين خود و خدا ندارد، و اين غير معناى رسالت چيز ديگر نيست، پس گريه او در اين مدت شهادت به رسالت است.
در چهار ماه سوم به طور كامل پدر و مادر را مىشناسد و مىداند كه در مسئله رزق محتاج به آن دو نفر است، لذا گريهاش در حقيقت دعا براى سلامتى پدر و مادر است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به امام على (عليه السلام) فرمود: نمىخواهى تو را بشارت دهم؟
عرضه داشت پدر و مادرم به فدايت، تو دائماً بشارت دهنده به خير بودى، رسول الهى فرمود: جبرئيل هم اكنون خبر بهت آورى به من داد، امام على (عليه السلام) عرض كرد، آن خبر چه بود؟ فرمود: به من خبر داد:
وقتى مردى از امتم بر من صلوات فرستاد و اين صلوات را با صلوات بر آل من پيوند داد، درهاى آسمان به رويش باز مىشود، و ملائكه هفتاد صلوات بر او مىفرستند، و اگر گناهكار است، گناهانش همچون برگ درخت مىريزد، و خداوند به او مىفرمايد:
حضرت صادق (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مىكند:
من در قيامت كنار ترازويم، هر كس گناهانش بر حسناتش سنگين آيد، من صلوات بر خودم را در ترازويش مىگذارم تا به سبب آن حسناتش بر گناهانش سنگينى كند.
امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:
هر دعائى از اجابت دور است، مگر دعائى كه همراه با صلوات بر محمّد و آلش باشد.
صبّاح بن سيابه مىگويد: حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
به تو ياد ندهم چيزى كه وجودت را از حرارت جهنم حفظ كند؟ عرض كردم:چرا، فرمود: بعد از طلوع فجر صد بار بر محمّد و آل محمّد درود فرست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
صداى خود را در صلوات بر من بلند كنيد كه از بين برنده نفاق است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس يك بار بر من صلوات فرستد، خداوند ده بار به او صلوات مىفرستد، و هر كس ده بار بر من درود فرستد، خداوند صد بار بر او درود فرستد، و هر كس صد بار صلوات فرستد خداوند هرگز او را مبتلا به عذاب نكند.
هر كس يك بار بر من صلوات بفرستد، خدا درى از عافيت به روى او باز كند.
هر كس يك بار بر من درود بفرستد، ذرّهاى از گناهش باقى نماند.
اولىتر از ديگران بر من در قيامت كسى است كه صلوات بيشترى بر من فرستاده است.
يا على! هر كس هر روز يا هر شب بر من صلوات بفرستد، شفاعتم بر او واجب مىشود، گرچه داراى كباير باشد.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس يك بار بر من صلوات بفرستد، خداوند در قيامت بر سر و بر راست و چپ و زير و بالا و در جميع اعضايش نور قرار دهد.
و نيز فرمود:
صلوات بر من نور صراط در قيامت است، و در صراط براى هر كس نور باشد از اهل جهنم نيست.
و نيز آن حضرت فرمود:
صلوات شما بر من سبب اجابت دعا و رضايت خداوند و زكات اعمال شماست.
و نيز آن حضرت فرمود:
هرگز وارد آتش نمىشود آن كه بر من صلوات فرستد.
آرى، اگر جام دل از مىطهور صلوات بر دست ساقى توفيق پرشود، و جان ملكوتى كه به طور دائم تشنه حقائق است، از آن بنوشد، مستى ابدى دست دهد، و شور سرمدى، و حال عرشى ظهور كند، و ناديده ديده شود، ناشنيده شنيده گردد.
شرح عبارت [وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ] و ايمانم را به كاملترين ايمان رسان.
ايمان حقيقتى است كه بر اثر انديشه و تفكّر در نظام آفرينش، و دقّت در خلقت خويشتن، و مطالعه در معارف الهيّه، به خصوص آيات قرآن مجيد، و كلمات نورانى انبيا و ائمه (عليهم السلام)، و توجه به دعاها، مخصوصاً دعاى كميل، جوشن كبير، عرفه حضرت سيد الشهدا به دست مىآيد.
البته مايه و سرمايه اوليه ايمان، از جانب حضرت دوست با خمير وجود انسان عجين شده، و اين واقعيت عرشى و لطيفه ملكوتى به صورت دانه يا غنچه در باطن آدمى قرار دارد، انديشه و تفكّر در نظام خلقت، و مطالعه در آفرينش خويشتن، و شنيدن معارف قرآن و دقّت در سخنان اولياى الهى، اين دانه را تبديل به شجره طيبه، و اين شكوفه را همچون گل صبح بهار باز مىكند. انسان با چنين راه و روشى، به اين حقيقت مىرسد كه هستى صاحبى دارد، خدا نام.
انديشه و فكر، و توجّه به قرآن، و شنيدن آثار نبوت و ولايت، درى از نورانيّت، براى تماشاى قدرت و حكمت و دانش بىنهايت به روى انسان باز مىكند، و احساس انسان را نسبت به صاحب آفرينش زنده مىنمايد.
مگر مىشود، انسان نسبت به موجودات هستى، عقل خود را به كار بگيرد، و كلمات شيرين و مستدل و برهانى اولياى حق را بشنود، و در آيات قرآن كريم دقّت نمايد، ولى به حقيقت و جان هستى، و خلاصه به وجود مقدّس خالق اين همه موجودات گوناگون، و اين نظام اعجابانگيز متوجه نشود؟!
انسان وقتى به اين معنى رسيد، و اين نور پاك، و منبع خير را در وجود خود احساس كرد، به اين حقيقت هم متوجه مىشود كه جناب او از پديد آوردن اين همه موجود و به خصوص آفرينش انسان، هدفى مقدس و مبارك دارد.
به دنبال تجلّى اين حقيقت است كه در مقام جستجو قرار مىگيرد، و بالاخره از باب عاقبت جوينده يابنده است، با كمك حضرت حق براى فهم وظايف و مسؤوليتهايش كه با اجراى آنها به هدف خلقت خود مىرسد، هدايت مىشود، و بين او و پيامبران الهى و امامان بزرگوار دوستى و رفاقت و محبت برقرار شده، و به مسئوليتهايش كه در كتاب آسمانى و سخنان انبيا و اوليا تجلّى دارد آشنا مىشود، و به اين معنى واقف مىگردد كه دنيا خانه عمل و كار و آخرت مركز حيات ابدى و برداشت محصولى است كه در دنيا دانه آن را كاشته است.
با چنين سيرى و سفرى كه عقل و فطرت و وجدان و نظام هستى، و فرمايشهاى پاك انبياء انسان را بدرقه مىكنند موضوعات مربوط به ايمان و حقايق شيرين مربوط به عقد قلبى و خلاصه آنچه را كه انسان براى تأمين سعادت ابدى و سلامت سرمدى لازم دارد، و از آن به عنوان متعلّقات ايمان ياد مىشود به دست مىآيد، و آن بر اساس آيات قرآن مجيد عبارت است از: خدا، قيامت، ملائكه، قرآن، انبياء.
توجّه واقعى و رابطه حقيقى با اين پنج حقيقت، و عشق به اين پنج واقعيّت، بنا بر گفته خود حضرت حق در قرآن كريم عبارت است از ايمان، و دارنده آن معنون به عنوان مؤمن است:
نيكى اين نيست كه روى خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد، بلكه نيكى [واقعى و كامل كه شايسته است در همه امور شما ملاك و ميزان قرار گيرد، منش و رفتار و حركات] كسانى است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آوردهاند.
اكنون بياييد براى يافتن اين واقعيتها، آنطورى كه هست با كمك عقل و فطرت و انديشه در حقايق همراه با توجه به آيات كتاب الهى كه سند تمام واقعيتها و حقايق هستى است اين سير و سفر را شروع كنيم، تا مزّه ايمان، و مزّه درك و فهم هدف حق را از به وجود آوردن انسان و شناخت وظايف و مسئوليتهاى نهاده شده بر عهده خويش را بچشيم.
بىترديد در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتىهايى كه در درياها [با جابهجا كردن مسافر و كالا] به سود مردم روانند و بارانى كه خدا از آسمان نازل كرده و به وسيله آن زمين را پس از مردگىاش زنده ساخته و در آن از هر نوع جنبندهاى پراكنده كرده و گرداندن بادها و ابرِ مسخّر ميان آسمان و زمين، نشانههايى است [از توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى گروهى كه مىانديشند.
دل گفت مرا علم لدنى هوس است
تعليم كن اگر تو را دسترس است
گفتم كه الف گفت دگر هيچ مگوى
در خانه اگر كس است يك حرف بس است
براى كسى كه دنبال حقيقت است، و عاشق سعادت ابدى، و به راستى مىخواهد قلبش به نور ايمان روشن شود، و به وظايف و مسؤوليتهايش گردن نهد، از هر بابى يك واقعيت، و از هر گلستانى يك گل بيشتر لازم نيست.
اگر كسى در واقعيتهاى روشنى كه در آيه بالا ذكر شده: آفرينش آسمانها و زمين، رفت و آمد شب و روز، حركت كشتى بر روى آب به نفع انسان، بارش باران، زنده شدن زمين مرده، پخش شدن اين همه موجودات زنده گوناگون، وزش باد، ابر مسخّر بين آسمان و زمين، تفكّر و انديشه كند، و تعقّل و دقت نمايد، بدون ترديد آن نور مطلق، و آن هستى بىنهايت در بىنهايت و آن علم و حكمت و رحمت را در ذات قلب خود حس خواهد كرد.
پس از انديشه در واقعيّتهاى هستى نوبت به انديشه در خلقت خويش مىرسد:
و [نيز] در وجود شما [نشانههايى است] آيا نمىبينيد؟
داستان خلقت انسان، داستان اعجابانگيز و شگفتآورى است.
مواد غذايى بعد از عبور از هزاران راه، در صلب پدر تبديل به اسپرم مىشود، در رحم مادر با اوول هم آغوش مىگردد، پس از مدتى گوشت و استخوان و خون به وجود مىآيد، آنگاه در آن تاريك خانه رحم شكل مىگيرد، و دهان و زبان و حلق و بينى و گوش و چشم و مغز و پوست و مو و رنگ و انگشت و آنچه كه فعلًا دارد پيدا مىكند و به صورت موجودى آراسته، و در چهارچوب احسن تقويمى با لطف و عنايت صاحب خلقت قدم به دنيا مىگذارد، و براى مدتى مديد بر سر سفره احسان الهى قرار مىگيرد تا به نقطه شكوفائى بلوغ و تحقق تكليف و مسؤوليت برسد، زمانى كه به شدت نيازمند آشنائى با انبياى حق و اولياى الهى است.
مردم [در ابتداى تشكيل اجتماع] گروهى واحد و يك دست بودند [و اختلاف و تضادى در امور زندگى نداشتند]، پس [از پديد آمدن اختلاف و تضاد] خدا پيامبرانى را مژده دهنده و بيم رسان برانگيخت، و با آنان به درستى و راستى كتاب را نازل كرد، تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داورى كند.
با انبياى خود به حق و راستى كتاب فرستاد، تا در موارد نزاع و اختلاف، فقط و فقط دين خدا به عدالت حكمفرما باشد. آرى، انبياء با ابلاغ وحى به وسيله فرشته حق مبعوث به رسالت شدند، و به همراه خود كتاب و دستور آوردند، تا مردم به وظايف و مسئوليتهاى خود آشنا شوند، و به خوبىها رو آورده، از بدىها رو بگردانند، و در موارد نزاع و اختلاف داورى حق را در بين خود بپذيرند.
از آيات گذشته مسئله خدا، قيامت، فرشتگان، كتاب، نبوت معلوم شد. اين پنج حقيقت از متعلّقات ايمان است، و قرآن مجيد باور كننده آن را مؤمن مىنامد.
مؤمن انسانى است كه به حقايق و واقعيتهاى غيبى و شهودى ايمان دارد، و بر اساس ايمان خود، به خواستههاى خدا و انبيا و امامان و قرآن مجيد تسليم است، و از اجراى برنامههاى الهى در تمام زمينههاى زندگى تحت هيچ شرايطى روى گردان نيست.
ما جگر سوختگان با غم دلدار خوشيم
سينه مجروح ولى با الم يار خوشيم
اى حكيم از پى آزادى ما رنجه مشو
زانكه در داغ غم عشق گرفتار خوشيم
در علاج دل بيچاره ما رنج مبر
كه چو چشم خوش او خسته و بيمار خوشيم
ما كه سودا زدگان سر بازار غميم
سود و سرمايه اگر رفت به بازار خوشيم
ديگران گر بتماشاى جمال تو خوشند
ما شب و روز بيك وعده ديدار خوشيم
آتش افروز و به غم سوز و بزخمى بنواز
كه جگر خسته و دل سوخته و زار خوشيم
عندليبان دل آشفته گلزار توييم
به اميد گل اگر زخم زند خار خوشيم
كى زآزار تو بيزار شود جان حسين
زخم چون از تو رسد با همه آزار خوشيم
صفات حضرت محبوب بر اساس آيات كتاب الهى در دعاهايى كه از انبيا و ائمه رسيده منعكس است.
الهى من از تو خواهانم به رحمت تو كه فرا گرفته هر چيز را، و به نيرويت كه زير فرمان گرفتى به آن تمام اشيا را، و به جبروتت كه چيره شده به آن بر همه چيز، و به عزّت تو كه دست نيندازد بر آن چيزى، و به بزرگيت كه پر كرده هر چيزى را، و به تسلطّ تو كه اشراف بر هر چيز دارد، و به وجهت كه پس از فناى هر چيز ماندنى است، و به نامهاى تو كه پر كرده است اركان هر چيز را، و به علم و دانشت كه فرا گرفته هر چيز را، و به تابش ظهورت كه روشن است در پرتو آن هر چيزى، اى نور، اى قدوس، اى آغاز و ابتداى اوّلين و اى پايان آخرين.
الهى بزرگ است سلطنت تو، و برتر است مكان تو، و نهان است مكر تو، و آشكار است امر تو، و چيره است قهر تو، و نافذ است قدرت تو.
بسيار دور است، تو كريمتر از آنى كه پروردهات را ضايع كنى يا از نظر دوردارى كشيده به سوى خود را، يا آواره سازى مأوا دادهات را، يا به بلا بسپارى آن را كه سرپرستى نمودهاى.
اى صاحب ملك و ملكوت، اى دارنده عزت و جبروت، اى ملك، اى قدوس، اى سلام، اى مؤمن، اى مهيمن، اى عزيز، اى جبّار، اى باعظمت، اى آفريننده، اى پديدآورنده، اى صورت آفرين، اى سود بخشنده، اى نظم دهنده عالم، اى محكم كار، اى مبدء ايجاد، اى مرجع خلق، اى مهلك ستمكاران، اى دوست خوبان، اى ستوده صفات، اى معبود خلق، اى دور از دسترس اوهام، اى نزديك به همه، اى اجابت كننده، اى نگهبان، اى حسابگر، اى تازه آور، اى بلند مرتبه، اى بلند مقام، اى شنوا، اى دانا، اى بردبار، اى كريم، اى حكيم، اى بلند مقام، اى بزرگ مرتبه، اى دوست بندگان، اى نعمت بخش به خلق، اى جزا دهنده، اى يارى كننده، اى با جلالت، اى با حسن و جمال، اى كارگزار، اى كفايت كننده، اى بخشنده لغزشها، اى رساننده نعمت، اى ذات با عظمت، اى رهنما، اى ابتداى هر چيز، اى اول، اى آخر، اى ظاهر، اى باطن، اى استوار، اى ابدى، اى دانا، اى حكمفرما، اى داور خلق، اى با عدل و داد، اى جدا از همه، اى پيوسته با همه، اى ذات پاك، اى پاك كننده، اى توانا، اى با اقتدار، اى بزرگ، اى باعظمت، اى يگانه، اى يكتا، اى بى نياز.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به من فرمود: بنويس، عرضه داشتم: چه بنويسم؟ فرمود:بنويس، به نام خداوند بخشنده مهربان، ايمان حقيقتى است كه استوار در دلهاست، و انجام دستورهاى الهى آن را تصديق مىكند.
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:
ايمان اقرار و انجام فرمانهاى الهى است.
ابوبصير مىگويد:
از حضرت صادق (عليه السلام) درباره ايمان پرسيدم. فرمود: ايمان به خدا آن است كه او را معصيت نكنى.
و نيز حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
كسى كه اوامر حضرت حق را اجرا كند با ايمان است.
امام على (عليه السلام) فرمود:
ايمان درخت است، ريشه آن يقين، و شاخهاش تقوى، و نورش حيا، و ميوهاش سخاوت است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
ايمان، شناخت به قلب، و گفتار به زبان و عمل به اعضا و جوارح است.
ايمان را درجاتى است، و همچون ساير واقعيتها مراتبى، حضرت سجّاد (عليه السلام) از حضرت حق تعالى درخواست مىكند: الهى ايمان را به كاملترين ايمان برسان.
كمال ايمان با يك سلسله برنامههاى مثبت و ملكوتى قابل تحصيل است:
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:
سه چيز است در هر كس باشد ايمان به خدا را كامل كرده است: چون به برنامهاى راضى و خشنود شد، رضاى او، وى را وارد باطل نكند، و چون خشمگين گشت، غضب و خشمش او را از حق منحرف ننمايد، و زمانى كه قدرت يافت، به چيزى كه براى او نيست دست نگشايد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در وصيتى به امام على (عليه السلام) فرمود:
اى على هفت خصلت است در هر كس باشد حقيقت ايمان خود را كامل كرده است، و درهاى بهشت به رويش باز شده است آن كه وضويش را كامل كند، و نمازش را نيكو بجاى آرد، و زكات مالش را بپردازد، و خشمش را نگاه دارد، و زبانش را از كلام حرام حبس نمايد، و از گناهش استغفار كند، و نسبت به اهل بيت پيامبرش خير خواه باشد.
و نيز رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
سه چيز است در هر كس باشد ايمان را كامل كرده است: در راه خدا از سرزنش سرزنش كنندگان باك نداشته باشد، و به چيزى از عملش ريا نكند، و چون برنامهاى برايش پيش آمد يكى در جهت دنيا، يكى در جهت آخرت، آن كه در جهت آخرت است انتخاب نمايد.
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد:
چهار چيز است در هر كس باشد اسلامش كامل، و گناهانش از او دور مىشود: به آنچه كه به نفع مردم بر عهده گرفته براى خدا وفا كند، زبانش با مردم به راستى و درستى باشد، از هر عملى كه نزد خدا و مردم زشت است حيا كند، و با اهلش خوشرفتار و خوش خلق باشد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در جواب مردى كه به محضرش عرضه داشت، دوست دارم ايمانم كامل شود فرمود: اخلاقت را نيكو كن، ايمانت كامل مىشود.
و نيز آن حضرت فرمود:
كاملترين شما از جهت ايمان، نيكو خلقترين شماست.
از امام على (عليه السلام) روايت شده:
سه چيز در هر كس باشد ايمانش كامل شده: عقل، بردبارى، دانش.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
حقيقت ايمان عبد كامل نمىشود مگر به سه چيز: فهم در دين، حسن اندازه در معيشت، بردبارى و صبر در مصايب.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
عبد، ايمان را جز به سه برنامه كامل نمىكند: انفاق در سختى، و انصاف از جانب خود نسبت به مردم، و بذل سلام.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
عبد، ايمان را كامل نمىكند مگر به دوست داشتن براى برادرش به مثل آنچه براى خود دوست دارد، و ترسيدن از حق در شوخى و جدّى.
و نيز حضرت فرمود:
عبد، هرگز حقيقت ايمان را كامل نمىكند مگر اين كه دينش را بر شهوتش مقدم بدارد، و هرگز به هلاكت نمىرسد مگر اين كه شهوتش را بر دين مقدم كند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
مؤمن ايمانش را كامل نمىنمايد، مگر اين كه داراى صد و سه خصلت شود.
امير المؤمنين (عليه السلام) عرضه داشت: يا رسول اللَّه! صد و سه خصلت كدام است؟
حضرت فرمود: از صفات مؤمن اين است كه داراى جولان فكرى است، آوازهاش بلند است، دانشش زياد و بردباريش عظيم است، نزاع و دعوايش نيكو، و نسبت به رجوع كنندگانش كريم، و دارنده وسعت صدر، و در درون خويش از تمام مردم بيشتر احساس ذلّت مىكند.
خندهاش تبسم، اجتماعش آموزش، يادآور حقايق به غافل و معلّم مردم جاهل است. آزار نمىدهد آن را كه آزارش داده، ديدارش شيرين، عبادتش فراوان، وقارش نيكو، معاشرتش نرم، سكوتش طولانى، در برابر جهل جاهلان حليم، بر بدى ديگران صبور، و احترام كننده به بزرگتر، و رحم كننده بر كوچكتر است.
بر امانات امين، از خيانات بعيد، انيسش تقوا، پيمانش حيا، احتياطش زياد، لغزشش كم، حركاتش ادب، كلامش تعجب آور، و اهل گذشت از لغزش و خطا است.
دنبال عيب جويى نيست، با شخصيّت، بسيار صابر، نسبت به قضاى الهى راضى، و در برابر تمام نعمتهاى حق شاكر است.
كم حرف، راستگو، نيكوكار، مصون از شيطان، بردبار، رفيق، با عفّت، و بزرگوار است.
لعنت كننده و دروغگو و اهل غيبت، و اهل ناسزاگوئى و حسد و بخل نيست.
سرحال و خنده رو، خوشحال و خوشرو است، و از حساسيت و جستجوگرى نسبت به آنچه نبايد جستجو كرد دور است.
هميشه دنبال امور بلند مرتبه، و بهترين و قوىترين اخلاق مىباشد، و مشمول حفظ حق و مؤيّد به توفيق الهى است.
در نرمى صاحب قدرت و در يقين صاحب عزم است، از تجاوز به دشمن دور، و از گناه به خاطر رفيق بعيد است.
در شدايد صبور، و از جور و تعدى بركنار، و از افتادن در شهوات خسارت بار سالم است.
شعارش فقر، لباسش صبر، خرجش كم، كمكش بسيار، روزهاش زياد، قيامش طولانى، و خوابش اندك است.
قلبش خانه تقوا، دانشش پاكيزه، و به وقت قدرت اهلِ گذشت، و نسبت به وعده وفادار، و به روزه راغب و به وقت نماز در ترس و لرز است.
عملش را چنان نيكو انجام مىدهد كه گوئى كارفرما بالاى سرش ايستاده، چشم پوش از حرام، اهل سخاوت، و قبول كننده سائل، و پاك از بخل، و رساننده به برادران دينى، و دنبال كننده احسان است.
كلامش را با حق وزن مىكند، و زبانش را از بيهوده گوئى مىبندد، و در خشمش غرق نمىشود، و در محبتش هلاك نمىگردد، و باطل را از دوستش نمىپذيرد، و حق را از دشمنش رد نمىكند، و نمىآموزد مگر براى دانستن، و دانا نمىشود مگر براى عمل.
كينهاش كم، شكرش زياد، به وقت روز دنبال معيشت، و به وقت شب در حال گريه بر گناهان است.
اگر با اهل دنيا حركت كند از همه آنان زرنگتر، و اگر با آخرتيان به حركت آيد از همه آنان پارساتر است. در كسب و كار رضايت به شبهه نمىدهد، و در دينش دنبال اعمال سبك نيست، در لغزش برادر دينىاش اهل عاطفه، و مراعات كننده دوستى قديم است.
اين است آن حقايق ملكوتى، و واقعيتهاى الهى كه وقتى با توفيق حضرت ربّ العزه، در وجود انسان مؤمن محقّق شود ايمانش را به كمال و باطنش را به جمال مىرساند.
توجه به وجود مقدّس حضرت حق و روز قيامت و ملائكه و قرآن و انبيا كه عبارت است از ايمان قلبى، وقتى به درجهاى رسيد كه قلب غرق اطمينان و آرامش شد، در حدى كه اگر تمام عالميان بر ضد آن اطمينان و آرامش قرار گيرند، ذرّهاى تزلزل و شك عارض انسان نشود، چنين حالتى از نظر قرآن مجيد و روايات تعبير به يقين شده است.
وقتى انسان در برابر حقايق ثابته كه از طريق تفكّر و انديشه صحيح در نظام خلقت، و از راه وحى و نبوت و امامت و ولايت، براى قلب و فهم و عقل و درك قابل تحصيل و توجه است، قرار مىگيرد، و نسبت به حق بودن و ثابت بودن و واقع بودنش، داراى آرامش و سكون اطمينان و اعتماد كامل مىگردد، اطمينانى كه با هيچ دليل و منطقى و با هيچ برخورد و خلافى الى الابد قابل تزلزل نيست، داراى حالت يقين شده است.
فرق بين ايمان و يقين در اين است كه ايمان از طريق دليل و برهان به دست مىآيد، و چنانكه حيات امتها ثابت كرده، قبول كننده شك و ترديد و تزلزل است، ولى يقين كه عالىترين درجه ايمان است، در حقيقت به منزله ديدن حقيقت با چشم سر است، و هرگونه راهى براى ورود شك و ترديد و تزلزل بر روى آن بسته است.
همان طور كه در قرآن مجيد و روايات بسيار مهم آمده يقين با ايمان فرق مىكند، و اهل ايمان با اهل يقين تفاوت دارند.مؤمن دچار لغزش و گناه كبيره و اصرار بر صغيره و حتى دچار شك و ترديد و تزلزل مىشود، اما صاحب يقين از تمام اين امور در امان و مصونيت است.
خواجه نصير الدين طوسى مىفرمايد:
«يقين مركّب از دو دانش است: علم به معلوم، و علم به اين كه خلاف آن محال است.
و آن را سه مرتبه است: علم اليقين، مانند شناختن آتش به دود، و اين علمى است كه براى اهل نظر و استدلال از روى براهين به دست مىآيد. و عين اليقين مانند ديدن جسم آتش، و آن علمى است كه براى برگزيدگان از مؤمنان از روى كشف به دست مىآيد. و حق اليقين مانند افتادن در آتش و سوختن به آن، و آن علمى است كه براى اهل شهود و فناى در خدا از روى اتصال معنوى به دست مىآيد
و اين مرتبه از يقين، كاملترين آن است كه حضرت سجّاد (عليه السلام) آن را از حضرت حق درخواست نموده، يقينى كه با هيچ عامل ظاهرى و باطنى قابل شكستن نيست، و هيچ گونه ترديد و شك و اضطرابى در آن راه ندارد.
اهل يقين كه از اصفيا و نخبگان عبّاد حضرت محبوبند، حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) درباره ايشان فرمود:
در ذات جانشان حضرت حق عظيم است و بس، و غير او در چشمشان كوچك و پست است.
به محضر مقدّسش كه جز او نمىشناسند و غير او نمىدانند، و منهاى او نمىبينند و نمىخواهند، و اين همه عظمت و شگفتى در ايمان و يقين را از انبيا و امامان و يكى شدن با قرآن گرفتهاند. عرضه مىدارند:
دل چون آئينه اگر پاك و مصفّا باشد
رخ دلدار در آن آينه پيدا باشد
نيست از كوى وفا، ميل بهشتم كه به من
پايه ديوار دلم سايه طوبا باشد
شركت چشمت زمژه خنجر خونريز به كف
مست و بى باك زهر سو پى يغما باشد
گفته بودى كه به شمشير غمت خواهم كشت
بكش اى جان كه مرا عين تمنا باشد
جز دل آزاريت اى جان نبود كاردگر
غم هجر تو مرا چون شب يلدا باشد
درد بيمار محبت به دوا به نشود
گر طبيب سربالينش مسيحا باشد
هست مستورى معشوق پسنديده ولى
شيوه عاشقى آنست كه رسوا باشد
هر كه بيند رخ تو محو تماشا گردد
رخ خوب تو مگر دفتر مانا باشد
عندليبا همه مرغان به نوا آمده اند
مگر آن گل به چمن گرم تماشا باشد
قرآن مجيد تدبّر و تفكّر و انديشه در نشانههاى حق را در كتاب آفرينش، و توجه قلب را به آيات قرآن موجب تحقق يقين در دنياى با عظمت باطن انسان مىداند.
خداست كه آسمانها را بدون پايههايى كه آنها را ببينيد، برافراشت، آن گاه بر تخت فرمانروايى [و حكومت بر آفرينش] چيره و مسلّط شد، و خورشيد و ماه را رام و مسخّر ساخت كه هر كدام تا زمان معينى روانند، كار [جهان و جهانيان] را تدبير مىكند، نشانهها [ى قدرت و حكمتش] را [در پهنه آفرينش] به روشنى بيان مىكند تا شما به ديدار [قيامت و محاسبه شدن اعمال به وسيله] پروردگارتان يقين كنيد.
تحقيقاً ما [به اندازه لازم] نشانهها را براى اهل باور بيان كردهايم.
و در آفرينش شما و آنچه از جنبندگان منتشر و پراكنده مىكند، براى اهل يقين نشانههايى [بر ربوبيت، حكمت و قدرت خدا] ست.
در زمين براى اهل يقين نشانههايى [بر توحيد، ربوبيت و قدرت خدا] ست.
انسان با انديشه در كتاب آفرينش، و تدبّر در خلقت خويش، و تفكّر در ساختمان اين همه موجودات متنوع ارضى و سمائى به اين معنا يقين جازم پيدا مىكند كه براى اين كارگاه با عظمت كه همچون درياى بى ساحلى است، صاحبى آگاه و عادل و حكيم و رحمان و رحيم است، يقينى كه خلاف موضوع و معلومش امرى صددرصد محال است.
يقين اهل يقين كه از راه اتصال به وى و انديشه در عالم هستى به دست آمده، در حقيقت مانند اين است كه با چشم سر، خورشيد را در وسط روز ببينند.
آيا كسى با كمك دليل و برهان، يا مغلطه و سفسطه، يا سحر و جادو، يا طرق ديگر، قدرت دارد، چنين حالتى را كه معلول مثلًا ديدن خورشيد در وقت نصف النهار است، از قلب بزدايد، و از دل پاك كند، و يا روزنهاى براى ورود شك و ترديد در چنين باطنى باز كند؟
كسى كه در وسط روز با چشم سر، آفتاب عالم تاب را مىبيند، اگر تمام ملائكه و جن و انس، بخواهد خلاف ديدنش را به او ثابت كند امرى محال است، او به هر صورت اعلام مىكند آنچه را من مىبينم حق است، و آنچه شما مىگوئيد صددرصد باطل است.
اهل يقين به خدا و روز قيامت و ساير حقايق غيبيه و عينيه چنين حالتى دارند.
اگر تمام زندگان عالم در طرف خلاف عقيده او قرار گيرند، و او در اعتقادش تك و تنها بماند محال است در ايمان و يقينش كمترين شك و ترديدى راه يابد.
قرآن مجيد براى عاشقان يقين، مكتب الهى را كه تجلّى در اسلام ناب محمدى دارد، نيكوترين مكتب و بهترين و برترين قوانين محكم، و خلاصه آئينى كه در تمام زمينههاى ظاهرى و باطنى، قدرت اداره زندگى انسان را در تمام اعصار و قرون دارد، مىداند.
پس آيا [با وجودِ مشعل نبوّت و آيات روشن قرآن در ميانشان] داورى جاهليت را مىطلبند؟! و براى قومى كه يقين دارند، چه كسى در داورى بهتر از خدا است؟
خداوند مهربان، قرآن مجيد را كه سراسر آياتش چراغ هدايت، و تجلى عدل و علم و حكمت الهى است، موجب هدايت و جذب رحمت خاصه حضرت محبوب براى طالبان يقين مىداند.
اين [قرآن و آيين] وسايل بينايى و بصيرت براى مردم و سراسر هدايت و رحمت براى گروهى است كه [حقايق را] باور دارند.
قرآن مجيد يقين را از نشانههاى عباد خدا مىداند و به اين معنى در آياتى اشاره دارد.
و آنان كه به آنچه به سوى تو و به آنچه پيش از تو نازل شده، مؤمن هستند و به آخرت يقين دارند.
اطمينان و يقين به آخرت و ثواب و كيفر، سرمايه بسيار عظيمى است، سرمايهاى كه تبديل به عمل صالح و اخلاق حسنه و به خصوص روح پرهيز از گناه مىشود.
اين آيات [باعظمت] قرآن و كتابى روشنگر است،* [كه سراسر] هدايتكننده [انسانها] و براى مؤمنان مژدهدهنده است.* همانان كه نماز برپا مىدارند و زكات مىپردازند، و قاطعانه به آخرت يقين دارند.
و برخى از آنان را چون [در برابر مشكلات، سختىها و حادثههاى تلخ و شيرين] صبر كردند و همواره به آيات ما يقين داشتند، پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مىكردند.
روايات بسيار مهمى در كتب فريقين در باب يقين وارد شده است:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در اين باره فرمود:
بدانيد در اين دنيا چيزى بهتر از يقين و عافيت به مردم عنايت نشده، هر دو را از خداوند بخواهيد.
امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) مرتب مىفرمود:
از خداوند يقين بخواهيد، و براى عاقبت به خيرى به او رغبت نماييد، و بهترين چيزى كه مايه قلب مىباشد يقين است.
هدف از عاقبت به خيرى در اين روايت، بسته شدن پرونده درلحظه آخر عمر به يقين است.
امام على (عليه السلام) فرمود:
چه سعادت بزرگى را داراست آن كه قلبش همراه نسيم يقين است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
بهترين چيزى كه در قلب قرار داده شده يقين است.
و نيز فرمود:
يقين، ثروت كفايت كنندهاى است.
امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:
آن كه به يقين رسيد پيروز شد.
و به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود:
قلبت را با موعظه زنده كن، و آن را نسبت به امور مادّى صرف به لباس زهد بياراى، و اين مركز با ارزش را با يقين، قدرت و قوّت ده.
به كمك يقين مىتوان به اوج واقعيت رسيد.
يقين سرآغاز دين است.
برترين دين يقين است.
يقين ستون ايمان است.
صبر در برابر حوادث نصف ايمان، و يقين همه ايمان است.
حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
بدون شك ايمان از اسلام برتر، و يقين از ايمان بهتر است، و چيزى در اين خزانه خلقت پرقيمتتر از يقين نيست.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جملاتى ملكوتى مىفرمايند:
يقين عبادت است.
با يقين عبادت انسان تمام مىشود.
برترين عبادت يقين است.
خوابيدن با يقين بهتر از نماز با شكّ است.
نهايت دين ايمان است.
نهايت ايمان يقين است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) درباره نشانههاى اهل يقين مىفرمايد:
علامت اهل يقين شش چيز است: يقين داشتن به معبود حق پس عشق و اتصال به او، يقين به مرگ، پس دورانديشى نسبت به آن، يقين به برانگيخته شدن در قيامت، پس ترس از رسوائى، يقين به بهشت، پس شوق به آن، يقين به آتش، پس ظهور كوشش براى نجات از آن، و يقين به حساب، پس محاسبه خويشتن.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
يقين دار از نظر احتياط محزون مردم بر خويش است.
و نيز آن حضرت فرمود:
براى يقين در قلب سه چيز استدلال مىشود: آرزوى كوتاه، اخلاص در عمل، بى رغبتى نسبت به دنيايى كه با آخرت انسان منافات دارد.
و نيز آن مولاى عارفان مىفرمايد:
كسى كه اهل يقين است مجاهدانه در راه حضرت حق مىكوشد.
امير المؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
صبر در حوادث ميوه يقين است.
اسلحه انسانِ با يقين، صبر بر بلا و شكر در راحتى است.
حضرت سجّاد (عليه السلام) در مناجاتى در پيشگاه حضرت حق عرضه مىدارد:
از تو به كرمت تمنّا دارم كه از عطايت بر من منّت گذارى به نحوى كه روشنى چشمم باشد و از اميد به تو، اطمينان و آرامش نفسم را خواهانم و از يقين آن چنان به من ارزانى دارى كه مصيبتهاى دنيا در نظرم سبك آيد، و پردههاى كوردلى را از ديده بصيرتم بردارد.
نيّت عبارت از قصد و تصميم و عزم و خواستهاى است كه انسان براى انجام كار و عملى در قلب و سويداى دل تحقق مىدهد.
ارزش نيّت در اسلام به اندازهاى مهم و پرقيمت است كه اعمال آدمى در پيشگاه حق بر اساس آن ارزيابى مىشود. نيّت اگر نيّت خير باشد، ارزشش صددرصد الهى است، و اين ارزش به عمل منتقل مىشود. نيّت اگر نيّت سوء باشد، داراى رنگ شيطانى است، و اين رنگ نفرت آور روى عمل اثر مىگذارد.
نيّت خير آن قدر مهم است كه صاحب آن اگر موفّق به تحقق عملى آن نگردد، به مانند اين كه عمل را بر اساس آن نيّت انجام داده باشد، داراى اجر و ثواب اخروى است. و نيّت سوء آن قدر پست و بى ارزش است كه عمل بر مبناى آن هيچ اجر و مزدى در پيشگاه حق ندارد.
جابر بن عبداللَّه مىگويد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم:
دو انسان در ثواب و بهره الهى مساويند، يكى آن مرد مسلمانى است كه حضرت حق ثروت به او عطا فرموده، و او ثروتش را در راه اطاعت حق به خرج مىگذارد، و فقيرى كه تهيدست از مال است ولى سخنش با حق اين است كه: الهى! اگر بخواهى به من مال مرحمت كنى به مانند آنچه به برادر دينىام دادى من هم مانند او در طاعت تو به كار مىگيرم.
به فرموده رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اولى اجر و مزدش بر اساس نيّت و عمل است و دوّمى ثواب و بهرهاش فقط و فقط بر مبناى نيّت خيرى كه در قلبش دور مىزند.
حضرت سجّاد (عليه السلام) به اين معنى توجه مىدهند كه نيّتهاى مردم متفاوت است يك نيّت براى انجام عمل شيطانى است، يك نيّت براى كلاه گذاشتن سر مردم، يك نيّت براى جلب توجه مردم به عمل خير يك نيّت از نظر خير بودن ضعيف، يكى متوسط و يكى شديد.
بهترين نيّت آن است كه انسان قصدش براى انجام عمل فقط و فقط كسب رضاى حضرت حق باشد، در دنياى كارى به خوش آمدن و بد آمدن مردم نداشته باشد و در آخرت كارى به جلب بهشت و دفع دوزخ. در تمام مراسم عبادى و در مسئله خدمت به خلق، جز رضاى محبوب هدفى و قصدى و خواسته و نيّتى نداشته باشد.
البته در چنين نيّت و عملى قهراً خوش آمد مردم و جذب بهشت و دفع دوزخ هست، ولى براى تحقق بهترين نيّت چارهاى جز اين نيست كه انسان با كمك حق و رياضتهاى شرعى و دقّت در معارف الهيه نيّت را تا خالص شدن از تمام شوائب ظاهرى و باطنى سوق دهد.
وقتى رابطه نيّت با جلب خشنودى مردم و با جذب بهشت و دفع جهنم بود، اين نيّت، به نظر قرآن مجيد و روايات و اخبار، بهترين نيّت است.
اين است آن نيّتى كه حضرت سجّاد (عليه السلام) از وجود مقدس پروردگار درخواست مىكند.
نكته قرآنى كه اگر كسى به نيّت جذب بهشت و دفع جهنّم به عبادت حضرت محبوب و خدمت به خلق اقدام كند عبادت و خدمتش از نظر فقهى باطل نيست، بلكه به آن هدفى كه نسبت به آن نيّت داشته بدون شك خواهد رسيد، ولى نيّت بهتر و برتر و بالاتر به فرموده امام سجّاد (عليه السلام) احسن نيّت نيست، احسن نيّت همان است كه دانستيد، نيّت از جلب توجه مردم به عمل و جذب جنّت و دفع عذاب به كلّى بريده باشد، چنين نيتى از نظر قرآن مجيد خالص، و از نظر حضرت سجّاد (عليه السلام) احسن نيّت و چنين نيّت كنندهاى بنده خالص خداست.
خلوص نيّت باعث اخلاص در عمل است و چنين عملى از مردم مؤمن خواسته شده، اگر عمل بر وفق نيّت خالص انجام نگيرد، شيطانى، رياكارانه و عملى پوچ و بىارزش است.
خدائى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد تا كدام يك از شما از نظر عمل بهترين عمل را انجام مىدهد.
حضرت صادق (عليه السلام) در توضيح اين آيه شريفه مىفرمايد:
منظور حضرت حق از احسن عمل، عمل فراوان و كميّت دار نيست، بلكه قصد حضرت ربّ العزه از اين حقيقت، عمل بهتر و آراستهتر و با كيفيت معنوى بهتر است. اصابه در عمل نتيجه خوف از خدا و نيّت صادقانه و نيك است.ماندن بر عمل تا خالص شدنش از تمام شوائب ظاهرى و باطنى سختتر از خود عمل است، عمل خالص عملى است كه نسبت به آن توقع تعريفى از احدى جز خداوند نداشته باشى و نيّت از عمل برتر است، و به حقيقت بدان كه نيت، همان عمل است، سپس حضرت صادق اين آيه را تلاوت فرمودند:«هر كسى بر اساس نيّت خود عمل مىكند».
جانا نظرى كه ناتوانم
بخشا كه به لب رسيدجانم
درياب كه نيك دردمندم
بشتاب كه سخت ناتوانم
من خسته كه روى تو نبينم
آخر به چه روى زنده مانم
گفتى كه بمردى از غم ما
تعجيل مكن كه اندر آنم
اينك بدر تو آمدم باز
تا بر سر كوت جان فشانم
افسوس بود كه بهر جانى
از خاك در تو باز مانم
مردن به از آن كه زيست بايد
بى دوست بكام دشمنانم
از راحت اين جهان ندارم
جز درد دلى كز او بجانم
بنهادم پاى بر سر جان
زان دستخوش غم جهانم
كاريم فتاده است مشكل
بيرون شد كار مىندانم
درمانده شدم كه از عراقى
خود را به چه حيله وارهانم
«بدان كه: از براى اخلاص تعريف هائى كردهاند كه ما بعضى از آنها را از اصحاب سلوك و معارف به طريق اجمال نقل مىكنيم.
حكيم سالك جناب خواجه مىفرمايد:
اخلاص صافى نمودن عمل از هر خلطى است.
و اين اعم است از آن كه شوب رضاى خود داشته باشد، يا شوب به رضاى مخلوقات ديگر.
از شيخ بهائى از قول اصحاب قلوب است:
پاكيزه نمودن عمل است از اين كه براى غير خدا در آن بهرهاى باشد.
و گفته شده اخلاص به اين است كه عمل كننده در برابر عملش عوض و مزدى در دو دنيا نخواهد.
و از صاحب «غرايب البيان» نقل شده است كه خالصان آنها هستند كه عبادت خدا كنند به طورى كه نبينند خود را درعبوديت او و نه عالم و اهل آن را و تجاوز نكنند از حد عبوديت در مشاهده ربوبيت
رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) فرمود:
مردم در روز قيامت بر اساس نيّتهاى خود محشور مىشوند.
اى مردم! اعمال فقط و فقط بر اساس نيّتهاست، و براى انسان همان است كه نيّت كرده، پس كسى كه هجرتش به سوى خدا و رسول است، سود هجرت به سوى خدا و رسول نصيب اوست، و كسى كه هجرتش به سوى دنياست تا به مال دنيا برسد، يا به سوى يك زن است تا به كام او دست يابد نصيبش از هجرت همان دنيا و همان زن است.
فقط و فقط خداوند مقاتله كنندگان را بر اساس نياتشان به صف قيامت وارد مىكند.
مردى بر رسول خدا گذشت، كسى از اصحاب آن حضرت را سخت كوش و با نشاط و سرحال ديد. به حضرت گفتند: كاش اين سخت كوشى و نشاط در راه خدا بود! حضرت فرمود: آن كه در سخت كوشى نيّتش براى اداره فرزندان كوچك خود است قطعاً كارش در راه خدا است.
و آن كه به خاطر پدر و مادر پيرش بكوشد آنهم در راه خدا است و آن كه براى حفظ خودش بكوشد آنهم در راه خدا است، و هر كس براى ريا و فخر فروشى وارد عمل و كار و كوشش شود، او در راه شيطان است.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به ابوذر فرمود:
اى ابوذر! به قصد انجام عمل نيك باش، اگر چه موفق به انجام آن نشوى، تا از طايفه غافلان به حساب نيائى.
كسى كه وارد رختخواب شود و نيّتش اين باشد كه براى نماز شب برخيزد، ولى خواب بر ديدگانش غلبه كند تا وقت صبح، آنچه را كه نيّت كرده در پروندهاش مىنويسند، و خواب او از جانب حضرت حق براى او به منزله صدقه است.
نيّت مؤمن از عملش بهتر، و نيّت بد كار از عملش بدتر است.
امير المؤمنين (عليه السلام) در باب نيّت مىفرمايد:
نيّت، ريشه عمل است.
كارها ميوه نيّتها هستند.
ارزش مرد به اندازه همّت او، و قيمت عملش به اندازه نيّت اوست.
نيكى و خوبى نيّت، موجب اجر الهى است.
حبّه عرنى از اصحاب حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) است، مىگويد: امام على (عليه السلام) بيت المال بصره را پانصد درهم، پانصد درهم بين يارانش قسمت كرد، و پانصد درهم براى خود برداشت، كسى كه حاضر در جنگ نبود خدمت حضرت رسيد، عرضه داشت يا اميرالمؤمنين من قلباً با شما بودم گرچه شخصاً حاضر در جبهه نبودم، از غنيمت چيزى به من بده، حضرت آنچه براى خود برداشته بود به او داد، و براى خودش نصيبى از غنيمت نماند.
امام على (عليه السلام) در نهج البلاغه مىفرمايد:
هر كس بر اساس معرفت حق رب و حق رسول خدا و اهل بيت پيامبر، در رختخوابش بميرد، شهيد از دنيا رفته و اجرش بر عهده خداست، و آنچه از عمل صالح نيّت كرده مستوجب ثواب آن نيّت است، و نيّت بجاى شمشير كشيدن در راه خدا است.
چه بسا نيّتى كه سودش از عمل بيشتر است.
كسى كه نيتّش نيكو باشد، خداوند به روزيش بيفزايد.
به حقيقت كه خداوند به خاطر صدق نيّت و باطن شايسته هر كس از بندگانش را كه بخواهد به بهشت مىبرد.
در فراز ديگر نهج البلاغه امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر مردم به هنگام نزول بدىها، و زوال نعمتها، به صدق نيّت و شوق قلب به خدا پناه ببرند، هر آينه از دست رفتهها را به آنان باز گرداند، و تمام مفاسد آنان را اصلاح نمايد.
به وقت فساد نيّت، بركت برداشته مىشود.
حضرت صادق (عليه السلام) خلود دربهشت و جهنم را معلول نيّت مىداند:
خلود اهل آتش فقط به خاطر اين است كه آنان نيّت داشتند اگر براى هميشه در دنيا بمانند، خدا را به طور دائم معصيت كنند، و خلود اهل بهشت در بهشت براى اين است كه در نيّتشان بود اگر تا ابد در دنيا بمانند خداوند را اطاعت و عبادت كنند.
عاشقان حضرت حق هر چه در دنيا بمانند، جز طاعت و عبادت خدا به مذاقشان خوش نيايد، و مهجوران هر چه در دنيا مكث كنند، جز از گناه و معصيت لذت نبرند، و اين هر دو بر اساس نيتّشان عمل مىكنند، و اين نور باطن است كه باعث خلود در بهشت، و ظلمت قلب است كه موجب خلود درعذاب است.
با توضيحى كه درباره احسن نيّت داده شد، معناى احسن عمل هم روشن مىشود؛ زيرا احسن عمل، محصول احسن نيّت است.
تاكه در ورطه عشق توصنم افتادم
به در از دايره حكم تو پا ننهادم
شد سرشته ز ازل مهر تودر آب و گلم
عارضى نيست كه با عشق زمادر زادم
ديده دل چو تو را ديد و خريدار تو شد
به وصالت پس از آن ديده به كس نگشادم
گر به دامان وصالت نرسد دست اميد
به خيالت گذرد عمر و از اين هم شادم
من و انديشه وصل تو خياليست محال
فخرم اين بس كه تو گاهى بنمائى يادم
آن زمانى كه دهم جان بسر كوى حبيب
عاشقان جمله بگوئيد مبارك بادم
هوس خسروى و جاه و جلالم نبود
كه تو شيرينِ زمانى و منت فرهادم
عندليب است غلام تو كه گويد همه دم
با غلامى تو در كون و مكان آزادم
______________________________
(8)- بحار الأنوار: 91/ 47، باب 29، حديث 2؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 1/ 294، حديث 52.
(10)- بحار الأنوار: 74/ 283، باب 14، حديث 1؛ تحف العقول: 92.
(11)- وسائل الشيعة: 7/ 203، باب 42، حديث 9116؛ الأمالى، شيخ صدوق: 379، حديث 6.
(12)- وسائل الشيعة: 7/ 197، باب 35، حديث 9102؛ قرب الاسناد: 9.
(13)- بحار الأنوار: 91/ 50، باب 29، حديث 13؛ الخصال: 2/ 607.
(14)- الخصال: 2/ 630، حديث 10؛ بحار الأنوار: 91/ 50، حديث 14؛ عدّة الدّاعى: 165.
(16)- بحار الأنوار: 91/ 53، باب 29، حديث 21؛ وسائل الشيعة: 7/ 96، باب 36، حديث 8836.
(17)- وسائل الشيعة: 7/ 96، باب 36، حديث 8837؛ الأمالى، شيخ طوسى: 215، حديث 376.
(18)- بحار الأنوار: 70/ 306، باب 136، حديث 28؛ وسائل الشيعة: 7/ 204، باب 42، حديث 9119.
(19)- وسائل الشيعة: 21/ 447، باب 63، حديث 27544؛ التوحيد، شيخ صدوق: 331، باب 53، حديث 10.
(20)- بحار الأنوار: 91/ 56، باب 29، حديث 30؛ الأمالى، شيخ صدوق: 580.
(22)- بحار الأنوار: 91/ 58، باب 29، حديث 35؛ ثواب الاعمال: 155.
(23)- بحار الأنوار: 91/ 58، باب 29، حديث 36؛ ثواب الاعمال: 155.
(24)- بحار الأنوار: 91/ 59، باب 29، حديث 41؛ ثواب الاعمال: 159.
(25)- بحار الأنوار: 91/ 63، باب 29، حديث 52؛ جامع الأخبار: 58.
(26)- بحار الأنوار: 91/ 64، باب 29؛ مستدرك الوسائل: 5/ 335، باب 31، حديث 6029.
(27)- بحار الأنوار: 91/ 64، باب 29؛ جامع الأخبار: 60؛ مستدرك الوسائل: 5/ 335، باب 31، حديث 6031.
(28)- بحار الأنوار: 91/ 64، باب 29؛ جمال الأسبوع: 242؛ مستدرك الوسائل: 5/ 225، باب 34، حديث 5747.
(29)- بحار الأنوار: 91/ 64، باب 29؛ جامع الأخبار: 60؛ مستدرك الوسائل: 5/ 337، باب 31، حديث 6038.
(34)- مصباح المتهجّد: 844؛ البلد الأمين: 188؛ دعاى كميل.
(35)- مصباح المتهجّد: 844؛ البلد الأمين: 188؛ دعاى كميل.
(36)- مصباح المتهجّد: 844؛ البلد الأمين: 188؛ دعاى كميل.
(37)- البلد الأمين: 337؛ المصباح، كفعمى: 260؛ دعاى مشلول.
(38)- بحار الأنوار: 50/ 208، باب 4، ذيل حديث 23؛ دُرر الأخبار: 378.
(39)- بحار الأنوار: 75/ 177، باب 22، ذيل حديث 5؛ تحف العقول: 297.
(41)- الكافى: 2/ 38، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 15/ 168، باب 2، حديث 20221.
(42)- غرر الحكم: 87، حديث 1441.
(43)- بحار الأنوار: 66/ 64، باب 30، حديث 11؛ جامع الأخبار: 36.
(44)- بحار الأنوار: 75/ 181، باب 22، حديث 6؛ الخصال: 1/ 105، حديث 64.
(45)- بحار الأنوار: 66/ 170، باب 32، حديث 12؛ الخصال: 2/ 346، حديث 13.
(46)- كنز العمال: 15/ 817، حديث 42247؛ مجموعة ورّام: 2/ 121؛ تاريخ مدينة دمشق: 38/ 13، حديث 7577.
(48)- كنز العمال: 16/ 128، حديث 44154.
(50)- غرر الحكم: 88، حديث 1470.
(51)- بحار الأنوار: 75/ 237، باب 23، حديث 107؛ تحف العقول: 322؛ المحاسن: 1/ 5، حديث 11.
(52)- كنز العمال: 1/ 43، حديث 107؛ تاريخ مدينة دمشق: 43/ 451.
(53)- كنز العمال: 1/ 43، حديث 106؛ اسد الغابة: 5/ 305.
(54)- بحار الأنوار: 75/ 81، باب 16، حديث 67؛ كشف الغمة: 2/ 348.
(55)- بحار الأنوار: 64/ 310، باب 14، حديث 45؛ مستدرك الوسائل: 11/ 179، باب 4، حديث 12686.
(56)- نهج البلاغه: خطبه 184، خطبه همّام.
(66)- كنز العمال: 3/ 438، حديث 7334؛ مسند احمد بن حنبل: 1/ 8.
(67)- بحار الأنوار: 66/ 398، باب 38، حديث 88؛ مستدرك الوسائل: 11/ 178، باب 4، حديث 12682.
(68)- غرر الحكم: 61، حديث 716؛ مستدرك الوسائل: 11/ 201، باب 7، ذيل حديث 12738.
(69)- بحار الأنوار: 67/ 173، باب 52، حديث 25؛ من لايحضره الفقيه: 4/ 376، حديث 5767.
(70)- الكافى: 2/ 85، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 1/ 109، باب 26، حديث 268.
(71)- غرر الحكم: 62، حديث 738.
(72)- نهج البلاغه: نامه 31؛ غرر الحكم: 67، حديث 897.
(73)- نهج البلاغه: خطبه 156؛ تحف العقول: 223.
(74)- بحار الأنوار: 74/ 293، باب 14، حديث 2؛ غرر الحكم: 62، حديث 724.
(75)- غرر الحكم: 86، حديث 1421؛ مستدرك الوسائل: 11/ 199، باب 7، حديث 12738.
(76)- غرر الحكم: 62، حديث 731؛ عيون الحكم و المواعظ: 33.
(77)- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 1/ 319؛ نهج السعادة: 7/ 284.
(78)- بحار الأنوار: 67/ 135، باب 52، حديث 1؛ الكافى: 2/ 51، حديث 1.
(79)- غرر الحكم: 61، حديث 705؛ عيون الحكم و المواعظ: 35.
(80)- غرر الحكم: 61، حديث 707؛ مستدرك الوسائل: 11/ 200، باب 7، ذيل حديث 12738.
(81)- غرر الحكم: 61، حديث 706؛ عيون الحكم و المواعظ: 51.
(82)- نهج البلاغه: حكمت 97؛ غرر الحكم: 61، حديث 709؛ مجموعة ورّام: 1/ 24.
(83)- غرر الحكم: 87، حديث 1461؛ عيون الحكم و المواعظ: 347.
(84)- غرر الحكم: 62، حديث 733؛ عيون الحكم و المواعظ: 347.
(85)- تحف العقول: 20؛ مستدرك الوسائل: 11/ 197، باب 7، حديث 12734.
(86)- غرر الحكم: 62، حديث 744.
(87)- غرر الحكم: 62، حديث 750؛ مستدرك الوسائل: 11/ 201، ذيل حديث 12738.
(88)- غرر الحكم: 159، حديث 3039؛ عيون الحكم و المواعظ: 454.
(89)- غرر الحكم: 280، حديث 6216؛ عيون الحكم و المواعظ: 33.
(90)- غرر الحكم: 282، حديث 6285.
(91)- بحار الأنوار: 91/ 145، باب 32.
(92)- مستدرك الوسائل: 1/ 94، باب 6، حديث 72.
(95)- اربعين، امام خمينى 328، در تعريف اخلاص.
(96)- كنز العمال: 3/ 420، حديث 7245؛ سنن ابن ماجة: 2/ 1414، حديث 4230.
(97)- السنن الكبرى، بيهقى: 1/ 298؛ مسند ابى داود: 9؛ دعائم الاسلام: 1/ 4.
(98)- كنز العمال: 4/ 336، حديث 10778.
(99)- بحار الأنوار: 74/ 90، باب 4، حديث 3؛ الأمالى، شيخ طوسى: 535، حديث 1162.
(100)- المجموع: 4/ 47؛ فقه السنة: 1/ 201.
(101)- بحار الأنوار: 67/ 189، باب 53، حديث 2؛ الكافى: 2/ 84، حديث 2.
(102)- غرر الحكم: 93، حديث 1624؛ عيون الحكم و المواعظ: 29.
(103)- غرر الحكم: 93، حديث 1622؛ عيون الحكم و المواعظ: 19.
(104)- غرر الحكم: 93، حديث 1627؛ عيون الحكم و المواعظ: 371.
(105)- غرر الحكم: 92، حديث 1595؛ عيون الحكم و المواعظ: 47.
(106)- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 1/ 250.
(108)- غرر الحكم: 92، حديث 1591؛ عيون الحكم و المواعظ: 265.
(109)- بحار الأنوار: 67/ 208، باب 53، حديث 27؛ وسائل الشيعة: 1/ 55، باب 6، حديث 111.
(110)- نهج البلاغه: حكمت 42؛ بحار الأنوار: 78/ 190، باب 1، حديث 47.
(111)- نهج البلاغه: خطبه 177؛ بحار الأنوار: 70/ 364، باب 137، ذيل حديث 96.
(112)- غرر الحكم: 92، حديث 1610؛ عيون الحكم و المواعظ: 338.
(113)- الكافى: 2/ 85، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 1/ 50، باب 6، حديث 96.