حضرت سجّاد (عليه السلام)، از پيشگاه مبارك خالق يكتا درخواست مىكند:
«الهى مرا به زيور شايستگان بياراى، و زينت پرهيزكاران را به من بپوشان، زيور صالحان، و زينت اهل تقوى عبارت است از:
1- گسترش عدالت 2- فرونشاندن خشم 3- خاموش كردن فتنه 4- پيوستن پراكندگان 5- اصلاح بين مردم 6- فاش نمودن خوبىها 7- پنهان كردن زشتىها 8- نرم خوئى 9- تواضع و فروتنى 10- نيك سيرتى 11- سنگينى و وقار 12- حسن معاشرت 13- سبقت در فضيلت 14- برگزيدن احسان بدون توقع تلافى 15- ترك سرزنش 16- دستگيرى از غير مستحق 17- پاى بندى به گفتن حق هر چند گران آيد 18- اندك شمردن خوبىهاى خود 19- بسيار ديدن زشتىهاى خويش 20- ادامه طاعت 21- همراهى با مسلمانان 22- بيزارى از اهل بدعت».
عظمت و ارزش عدالت در نظام هستى، و در تمام شؤون حيات انسان، و آثار و فوائد و منافعش چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد. عدل و عدالت در پيكره هستى به منزله روح، و در جسم و بدن حيات انسان به مانند جان است.
اگر نور عدالت در كشور هستى نبود، چيزى بر جاى خود برقرار نمىماند، و جز فساد و افساد از عناصر حيات توقع نمىرفت. اگر تكيه گاه هستى عدالت نبود، از نظام آفرينش هم خبرى نبود.
ظلمى كه در تمام شؤون زندگى بر انسان مىرود، به خاطر اين است كه جاى عدل خالى است.
اگر عدالت در زندگى بشر حكم فرما بود، حيات و شؤونش جز گل و گلستان و سرسبزى و خرمى و شور و نشاط، و آرامش و امنيّت، چيزى نبود.
غارت غارتگران، ستم ستمكاران، ظلم ظالمان، جهل جاهلان، زورگوئى زورگويان، جنايت بى خبران، اطواربىخردان همه و همه معلول بى عدالتى است.
خداوند متعال مىفرمايد:
اى اهل ايمان! همواره [در همه امور] قيام كننده براى خدا و گواهان به عدل و داد باشيد. و نبايد دشمنى با گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نورزيد؛ عدالت كنيد كه آن به پرهيزكارى نزديكتر است. و از خدا پروا كنيد؛ زيرا خدا به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
و هنگامى كه سخن گوييد، عدالت ورزيد هر چند درباره خويشان باشد.
و هنگامى كه ميان مردم داورى مىكنيد، به عدالت داورى كنيد.
قرآن كريم در مسائل اجتماعى و خانوادگى و فردى، وحتى به هنگام سخن گفتن كه چيزى به نظر مردم نمىآيد، و در برنامههاى سياسى و حكومتى، تمام مردم را امر به عدالت مىنمايد.
قسط و عدالت اگر در امور ظاهرى و باطنى رعايت نگردد، دنيا و آخرت مردم رو به ويرانى خواهد رفت.
گفتار حق، و عمل به حق، و حركت بر اساس نظام شريعت، و اجراى حدود الهى، و عدم ملاحظه دوستى و رفاقت و خويشاوندى و نزديكى چيزى جز عدل و عدالت نيست.
انسان عادل در پيشگاه حضرت حق از چنان ارزشى برخوردار است. خداوند شهادت و حكميّت او را در امور مالى و خانوادگى و اجتماعى پذيرفته است!!
ظالم مورد نفرت، و مستحق لعنت تمام لعنت كنندگان است.
چگونه خدا گروهى را هدايت كند كه بعد از آن كه ايمان آوردند، و به حقّانيّت رسول اسلام شهادت دادند، و دلايل روشن و آشكار براى آنان آمد، كافر شدند؟ و خدا گروه ستمكاران را هدايت نمىكند.* اينان كيفرشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
يك ساعت عدالت از هفتاد سال عبادت كه تمام شبهايش نماز و روزهايش روزه باشد بهتر است، و يك ساعت ستم ورزيدن در حكومت، از شصت سال ستمگرى در نزد خداوند شديدتر است.
حضرت مولى الموحدين على (عليه السلام) مىفرمايد:
عدل بنيانى است كه بر پائى جهان به آن است.
عدل ترازوى خداوند است كه آن را براى انسان و جهت بپاداشتن حق قرار داده و نصب فرموده، پس خدا را در ميزانش مخالفت مكن، و با حضرت او در قدرت و سلطنتش به معارضه برمخيز.
عدالت، رعيّت را در تمام برنامههاى زندگيش اصلاح مىنمايد.
باعدالت، بركات حق بر انسان دو چندان مىشود.
به چيزى همانند عدل، شهرها آباد نشد.
درعدالت اقتداى به روش الهى است.
عدل زيبائى ايمان است.
عدل سرچشمه و آغاز ايمان و همه خوبىها، و برترين درجات ايمان است.
عدالت زندگى است.
از حضرت صادق (عليه السلام) از چگونگى عدالت مرد پرسيدند؛ فرمود: چون ديده از محارم بپوشد، و زبان از گفتارى كه گناه است ببندد، و دست از ستم بازدارد عادل است.
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده:
كسى كه در رفتار با مردم ظلم نورزد، و در گفتار با مردم دروغ نگويد، و در وعده به مردم تخلّف نكند، مروتش كامل و عدالتش ظاهر و اخوتش واجب و غيبتش حرام است.
كسى كه با مردم معاشرت نمايد، به صورتى كه دوست دارد مردم با او معاشرت كنند، عادل است.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
آن كه درونش با برونش يكى باشد، و عملش با گفتارش يك واحد جلوه كند، امانت را ادا كرده و عدالتش تحقق يافته است.
و نيز آن حضرت فرمود:
از حسن نيّت در رعيّت، و طمع كم نسبت به مال دنيا، و زيادى پاكدامنى، براى به دست آوردن عدالت يارى بجو.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
از شديدترين مردم در جهت عذاب در روز قيامت، ابليس و فرعون و قاتل و چهارمى آنها حاكم ستمگر است.
زنام بهره نبرديم غير بدنامى
زكام صرفه نبرديم غير ناكامى
شكسته شيشه تقوا به سنگ رسوائى
گسست سبحه طاعت به دست بدنامى
بيار باده كه اين آتش سلامت سوز
برون كند زتن مرد علت خامى
مپرس جز زخراباتيان بى سرو پا
رموز عاشقى و مستى و مىآشامى
زبان عشق زبانيست كاهل دل دانند
نه تازى است و نه هندى نه فارس نى سامى
زدست عشق روان گير جام جمشيدى
بپاى عقل درافكن كمند بهرامى
گناه ظلم گناهى نيست كه به آسانى بتوان از آن گذشت، ظلم و ستم در هر زمينهاى از نظر حق و انبيا و امامان و اولياى الهى قبيح و موجب به هم ريختن نظام زندگى، و در مضيقه قرارگرفتن مردم، و موجب عذاب الهى است.
و خدا ستمكاران را [كه به دين كافر شدند، يا از دين فقط به اسم آن قناعت كردند] دوست ندارد.
﴿إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾يقيناً ستمكاران، رستگار نخواهند بود.
﴿بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾بلكه ستمكاران در گمراهى آشكارى هستند.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
ستم ريشه تمام پستى هاست.
ستم در دنيا تباهى و در آخرت عذاب است.
ستم باعث لغزش قدم و از دست رفتن نعمت و هلاك ملّتهاست.
مظلوم بر خدا وارد شويد و ظالم وارد نشويد.
و هر كه به بندگان خدا ستم كند خداوند به جاى بندگان ستمديده دشمن او مىباشد.
ستم بر بندگان توشه بدى براى جهان آخرت است.
به خدا قسم! اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمانهاست به من بدهند تا خداوند را با ربودن پوست جوى از دهان مورچه معصيت كنم به چنين كارى دست نمىزنم!.
از ستم دورى كن كه رنج و ناراحتيش از مظلوم مىگذرد و گناهش بر تو باقى ماند.
برتو باد پرهيز از ستمگرى كه آن از بزرگترين گناهان است.
بر تو بادپرهيز از ستم كه ظلم و ستم دلها را خراب مىكند.
بر تو باد دورى از ستم كه ستمكار بوى بهشت را استشمام نمىكند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
از ستمگرى بپرهيزيد كه تاريكىهاى در قيامت است.
مردى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشت، دوست دارم در قيامت در نور محشور شوم، فرمود: به احدى ستم مكن در قيامت در نور محشور مىشوى.
غضب و خشم آتش خطرناكى است كه بر جان و بر ايمان زند.
گاهى از طرف نزديكان و آشنايان و دوستان و مردم كوچه و بازار نسبت به انسان اشتباهى به بار مىآيد و باعث ناراحتى و رنج و غضب و خشم مىگردد كه اگر در اين موارد مهار حركات و حالات به دست خشم افتد، آدمى به گناهى عظيم و ضررهايى بزرگ و خسارتهايى جبرانناپذير دچار مىشود.
قرآن مجيد در اين گونه موارد از انسان مىخواهد بر خود مسلّط باشد و از شعله ور شدن آتش غضب كه نمونهاى از آتش جهنم است پيشگيرى كند و چنانچه اين آتش بر خلاف خواسته حضرت محبوب زبانه كشيد با صبر و حوصله به خاموش كردن آن قبل از دست زدن به كارى همت گمارد، و علاوه بر آن از طرف مقابل خود گذشت كرده و به او نيكى كند.
فرو خوردن خشم و گذشت و عفو از انسان اشتباه كار، و نيكى به او از اخلاق انبيا و به خصوص رسول اسلام و از اوصاف پاك پرهيزكاران و اهل تقواست.
آنان كه در گشايش و تنگ دستى انفاق مىكنند، و خشم خود را فرو مىبرند، و از [خطاهاىِ] مردم در مىگذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
خشم و عصبانيت كليد هر شرّى است.
و نيز فرمود:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هر روز از شش چيز به خدا پناه مىبرد: شك، شرك، نخوت، خشم، تجاوز، حسد.
فاطمه، دختر حضرت رضا (عليه السلام) از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلوات اللَّه عليهم اجمعين روايت مىكند:
هر كس غضب خود را مهار كند و خشم خود را جلوگيرى نمايد، خداوند او را از عذاب حفظ كند، و هر كه اخلاقش نيكو باشد حضرت حق او را به درجه شخص روزه دار كه به نماز هم قيام دارد، برساند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود كه ابليس گفت:
خشم و غضب كمند و دام من است، به وسيله آن راه بهشت را به روى خوبان مىبندم.
امام صادق (عليه السلام) از حضرت باقر (عليه السلام) روايت مىكند:
چه چيزى از عصبانيت بدتر است؟ انسان هرگاه غضب كند به آدم كشى و لكه دار كردن دامن با عفت دست مىزند!
فتنهگرى در ميان خانوادهها و جامعه، يا در ميان دو ملت يا چند ملّت كه باعث ايجاد كينه و از هم گسستگى و دشمنى در بين افراد نسبت به يكديگر و علّت بروز جنگ و خونريزى و ضررها و خسارتهاى جبرانناپذير در ميان ملّتها و اقوام است.
فتنهگرى از گناهان بسيار بزرگ و به فرموده قرآن مجيد گناهى سنگينتر از گناه قتل نفس است بدون ترديد كار كافران و مشركان و معاندان و فاسقان و مردم پست و بى هويت و شيطان مسلك است.
گروهى از اين بى خبران از حق، و آلودگان به رذايل اخلاقى، و پست فطرتان آلوده، در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به طور دائم و بى وقفه در ميان مردم به فتنه گرى مشغول بودند.
ادامه كار آنان خسارتهاى غير قابل جبران براى اسلام و ملت اسلام داشت.
اينان با برنامه خود به سوى خاموش كردن چراغ دين به پيش مىرفتند، حضرت حق در قرآن مجيد نسبت به اين جرثومههاى ننگين تكليف مسلمانان را روشن فرمود:
و آنان را [كه از شرك و كفر و هيچ ستمى بازنمىايستند] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد و از جايى كه شما را بيرون كردند بيرونشان كنيد و فتنه [كه شرك، بتپرستى، بيرون كردن مردم از خانه و كاشانه و وطنشان باشد] از قتل وكشتار بدتر است.
و با آنان بجنگيد تا فتنهاى [چون شرك، بتپرستى و حاكميّت كفّار] بر جاى نماند و دين فقط ويژه خدا باشد.
امير المؤمنين (عليه السلام) ريشه فتنه را هواى نفس و برنامههاى آلوده به بدعت مىداند:
اى مردم! بدون شك شروع وقوع فتنه از هواپرستى، و احكام خود رأى است كه مخالف حكم خداست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اصحاب جمل و صفّين و نهروان را فتنه گران آلودهاى مىدانست كه در زمان حكومت مولا در ميان مردم بى گناه و مظلوم، آتشها روشن كنند و مزاحم دولت الهى على (عليه السلام) شوند، آنان را در تعبير ديگر ناكث و قاسط و مارق
رسول خدا پس از بيانات مفصل خود، و نشان دادن موضع فتنه گران پليد فرمودند:
يا على! پس از من زندگيت ادامه پيدا مىكند و به امّتم مبتلا مىشوى، و در پيشگاه حق با آنان به محاكمه مىنشينى براى آن روز جواب آماده كن، عرضه داشتم: پدر و مادرم فدايت! اين فتنهاى كه امّت به آن گرفتار مىشوند براى من توضيح بده و اين كه بر چه چيزى با آنان بجنگم!!فرمود: بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال خواهى كرد. آنگاه اسامى فرد فرد آنان را گفت، سپس فرمود: با هر كس كه در امّتم با قرآن مخالفت كند و در دين به رأى خودش عمل كند جنگ كن كه دين رأى بردار نيست، دين فقط و فقط امر و نهى خداست.
به هر صورت قرآن و روايات فتنه را گناهى بزرگ و خاموش كردن آن را عملى عظيم و ثوابى فوق العاده مهم مىدانند.
مردم مؤمن اگر در مقابل فتنه نايستند و با قدم و قلم و زبان و جان، و مال و آبرو جلوى گسترش فتنه را نگيرند، آتش فتنه به جان و ايمان خود آنان هم خواهد افتاد.
جامعه اسلامى با مردم يك شهر و يك منطقه، يا خانوادهاى پرجمعيت، هميشه داراى افرادى پاك سرشت، خوش اخلاق، با سخاوت، موقّر و منظم، متين و استوار، مؤمن و متّقى است.
اگر انسان بتواند خوبان امت يا نيكان شهر، يا پاكان خانواده را تبديل به دست واحد كند، وظيفه اسلامى دارد كه اين افراد متفرق و پراكنده را جمع كند و از طريق آن جمعيت يك دست و يك هدف، كارهاى مهم انجام دهد، و بسيارى از مشكلات مملكت يا شهر، يا اقوام را حل كند.
با چنين جمعيتى مىتوان، مسجد، حمام، كتابخانه، مدرسه، دانشگاه، مجتمع دينى، صندوق قرض الحسنه به وجود آورد، و با چنين نيروى پاكى مىتوان مشكلات مالى، خانوادگى و اخلاقى مردم شهر و جمعيت يك كشور را به حداقل رساند.
حلّ اختلاف مردم با بيانى شيرين و سخنى دلپذير و موعظهاى حسنه، و به خرج دادن اخلاق يا مايه گذاشتن مال، دستور صريح اسلام است.
مسلمان نبايد اجازه دهد، اختلاف بين مردم مسلمان اعم از اختلاف زن و شوهر، دو خانواده، پدر ومادر و فرزندان، دو دوست، دو شريك، دو جمعيت، دو محل، دو شهر، دو مملكت كه يا معلول كمبود اخلاقى يا ميوه تلخ فقر و ندارى است، ادامه پيدا كند.
بر افراد آگاه و بزرگ ترهاى خانواده و جامعه و به خصوص اهل علم و معرفت واجب است در مقام اصلاح بين مردم به وسيله هر مايهاى كه لازم است، اخلاقى، آبروئى، مالى اقدام نمايند.
گاهى بين دو زوج به خاطر كمبود مالى اختلاف پيدا مىشود كه ادامه اختلاف ممكن است منجر به طلاق شود، بر بزرگان فاميل به خصوص ثروتمندان آنها واجب است با مال خود به نحوى كه آبروى آن خانواده حفظ شود. اقدام به رفع اختلاف كنند.
از خدا پروا كنيد و [اختلاف و نزاع] بين خود را اصلاح نماييد.
و اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر بجنگند ميان آنها صلح و آشتى برقرار كنيد، و اگر يكى از آن دو گروه بر ديگرى تجاوز كند، با آن گروهى كه تجاوز مىكند، بجنگيد تا به حكم خدا باز گردد. پس اگر بازگشت، ميانشان به عدالت و انصاف، صلح و آشتى برقرار كنيد؛ و همواره دادگرى را پيشه سازيد كه خدا دادگران را دوست دارد.
جز اين نيست كه همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراين [در همه نزاع ها و اختلافات] ميان برادرانتان صلح و آشتى برقرار كنيد.
امير المؤمنين (عليه السلام) در لحظات آخر عمر پربركت و نورانى خود به امام حسن و امام حسين (عليه السلام) فرمود:
شما و همه فرزندان و خاندانم و هر كه اين وصيتم به او مىرسد را به تقواى الهى، و نظم در زندگى و اصلاح بين مردم سفارش مىكنم، چرا كه از جد شما (صلى الله عليه و آله) شنيدم فرمود: اصلاح ذاتالبين از عموم نماز و روزه بهتر است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
شما را به كارى برتر از درجه روزه و نماز و صدقه خبر دهم. گفتند: آرى، رسول خدا! فرمود: آشتى دادن بين مردم؛ زيرا بر هم زدن بين مردم، نابود كننده است.
حضرت صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود:
چون بين دو شيعه ما دعوائى مشاهده كردى، از مال من به آن دعوا خاتمه بده.
امام على (عليه السلام) فرمود:
بر اصلاح بين مؤمنان و اهل تقوى مداومت كنيد.
فاش كردن خوبىهاى يك انسان در ميان مردم، و پنهان داشتن زشتىهاى او عملى مورد پسند حق است، و از اخلاق انبيا و امامان معصوم (عليهم السلام) است.
چه نيكوست كه انسان خوبىهاى افراد را براى مردم بازگو كند، تا به نشر معروف كمك كرده، و به آبروى خوبان افزوده باشد، و چه زشت است كه انسان زشتىها را رواج دهد تا ارواح آلوده گردد، و آبروى آبروداران بر باد رود.
معمولًا پنهان كردن خوبىها و فاش نمودن زشتىها كار بى خبران و فاسقان و فاجران و بى خردان است، اينان كه در مقام پنهان داشتن حسنات، فاش كردن زشتىها هستند، درونى آلوده به رذايل اخلاقى دارند، و در برابر حق متكبّر و در برابر خلق حسودند. اينان به فرموده كتاب خدا جزائى جز عذاب اليم در روز قيامت ندارند.
كسانى كه دوست دارند كارهاى بسيار زشت [مانند آن تهمت بزرگ] در ميان اهل ايمان شايع شود، در دنيا و آخرت عذابى دردناك خواهند داشت.
فاش نمودن زشتىهاى پنهان مردم كارى شيطانى و عملى حرام است و برنامهاى ضد اخلاق و خلاف انسانيت مىباشد.
معصومين بزرگوار ما بر اين حقيقت اصرار دارند كه زشتىها را پنهان بداريد و آبروى مردم را حفظ كنيد، و خوبىها را پخش كنيد و به آبرو و اعتبار مردم بيفزائيد كه اين از اخلاق حضرت حق است.
اى خداوندى كه خوبى را ظاهر مىكنى و بدى را مىپوشانى.
امام على (عليه السلام) در دعاى كميل عرضه مىدارد:
چه بسيار بدى كه آن را از ديد مردم پنهان داشتى.
تويى آن مهربان خدائى كه بدىهايم را به رحمتت پنهان كردى و به فضلت پوشاندى، تا بتوانم در ميان مردم به خوبى و خوشى به زندگيم ادامه دهم.
حضرت مولا (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر مؤمنى را در كار زشتى بيابم او را با لباسم مىپوشانم (تاديگران وى را نبينند، مبادا كه زبان خود را نگاه ندارند و آبروى آن مؤمن بر باد رود)!
حضرت صادق (عليه السلام) روايت مىفرمايد:
ما ريشه هر خيرى هستيم و هر عمل نيكى شاخ و برگ ماست، و از نيكى توحيد و نماز و روزه و فرو خوردن خشم و گذشت از بد كار و رحمت به فقير، تعهد نسبت به همسايه و اقرار و اعترافت به خوبى خوبان است.
دشمنان ما ريشه هر شر و از شاخ و برگ آنان هر بدى و گناهى است از جمله:
دروغ، دوبه هم زنى، بخل، قطع رحم، خوردن ربا، خوردن مال يتيم بدون حق، تجاوز از حدود الهى و ارتكاب بدىهاى ظاهر و باطن از قبيل زنا و دزدى و هرچه كه قبيح است.
دروغ مىگويد آن كه آلوده به اين امور است و خود را از ما مىداند!
اخلاقى كه مردم را جذب كند، و باعث هدايت و رشد مردم شود نرم خوئى نام دارد.
نرم خوئى حقيقى است كه حضرت حق، پيامبر بزرگوارش را به آن ستوده، پيامبرى كه او را اسوه و سرمشق تمام مردم تا روز قيامت قرار داده است، و پيروى از او را در تمام شؤون لازم شمرده، و متخلّف از وى را بدبخت و شقى ناميده است.
[اى پيامبر!] پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرم خوى شدى، و اگر درشت خوى و سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مىشدند.
حضرت عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا (عليه السلام) روايت مىكند:
موسى در مناجات با خدا از حضرت حق پرسيد:
خداوندا! جزاى كسى كه آزارش را از مردم نگاهدارد و خوبى خود را در هر زمينهاى به مردم برساند چيست؟ فرمود: اى موسى! در قيامت آتش به او مىگويد: مرا بر تو راهى نيست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
ايمان را چه پشتيبان خوبى است علم، و علم را چه كمك خوبى است بردبارى، و بردبارى را چه يار خوبى است مدارا، و مدارا را چه يار خوبى است نرم خوئى.
و نيز فرمود:
عملى نزد خدا و رسول خدا محبوبتر از ايمان به خدا و نرم خوئى نسبت به عباد خدا نيست، و عملى مبغوضتر نزد خدا از شرك و سختگيرى به بندگان الهى نيست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس در حال نرم خويى با مردم بميرد شهيد از دنيا رفته است.
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:
براى هر چيزى قفلى است كه آن را از دستبرد حفظ مىكند، و قفل ايمان مدارا و نرم خوئى است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
نرم خويى بركت، و سختگيرى و بدعملى شومى است.
تواضع و فروتنى كه ميوه شيرين معرفت نسبت به حقايق هستى، و احكام الهى، و حسنات اخلاقى، و موقعيت خويش و مردم است ممدوح حضرت حق در قرآن، و از اخلاق انبيا و امامان و روش و سيره اولياى الهى است.
انسانى كه ابتدايش نطفه، و انتهايش جيفه، و بين نطفه و جيفه ضعيف و درمانده و در تمام شؤون ظاهرى و باطنى بدون استقلال است چرا آلوده به تكبّر باشد.
خداوند متعال در قرآن مجيد تواضع را از نشانههاى اهل ايمان دانسته و مىفرمايد:
در برابر مؤمنانْ فروتناند.
حضرت عسگرى (عليه السلام) فرمود:
آشناترين مردم به حقوق برادرانش و شديدترين آنان در قضاى حاجت ايشان، بزرگترين آنها از نظر مقام در نظر خداوندند، و هر كس در دنيا نسبت به برادران دينى خود فروتنى كند، در نزد حضرت حق از صدّيقين است و به حقيقت از پيروان على بن ابى طالب (عليه السلام) محسوب مىشود.
امام صادق (عليه السلام) از پدرانش روايت مىفرمايد:
تواضع به اين است كه انسان در هر مجلسى وارد شد همان جا كه جاى خالى است بنشيند، و با هر كسى روبرو شد سلام كند، و جنگ در گفتگو را ترك كند اگر چه حق با او باشد، و دوست نداشته باشد وى را به تقوا تعريف كنند.
امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:
خوشا به حال كسى كه توجه به عيب خودش او را از توجه به عيب ديگران باز دارد، و در جاى خودش فروتنى نمايد، و با اهل فهم و رحمت مجالست كند، و با آنان كه متواضع و خاكيند معاشرت داشته باشد، و مالى را كه به دست آورده در غير معصيت خدا انفاق نمايد.
در سفارش امير المؤمنين به وقت وفاتش آمده: برتو باد به فروتنى كه بزرگترين عبادت است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
كسى تواضع و فروتنى ننمود مگر اين كه خداوند او را بالابرد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:
تواضع براى تو كسب سلامت مىكند. و نيز آن حضرت فرمود: زينت مردم بلند مرتبه فروتنى، است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: حضرت زين العابدين بر جذاميان گذشت، در حالى كه بر الاغى سوار بود، جذاميان حضرت را دعوت كردند كه با آنان هم غذا شود، حضرت فرمود: اگر روزه نبودم سر سفره شما مىنشستم، چون به خانه رسيد، فرمود: غذاى لذيذى آماده كردند، آنگاه آنان را دعوت كرد و كنار همان سفرهاى كه جذاميان نشستند قرار گرفت و با ايشان هم غذا شد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
خداوند به داود وحى فرموده است: چنانكه نزديكترين مردم به خداوند فروتنانند، دورترين مردم متكبّرانند.
از حضرت رضا (عليه السلام) است:
فروتنى به اين است كه با مردم همان گونه باشى كه دوست دارى مردم با تو همان گونه باشند.
امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:
در خانوادهات كوچك را رحم كن، و بزرگ را احترام نما.
نيك سيرتى به معناى روش پسنديده در تمام امور است كه ناشى از حسنات اخلاقى است، و حسنات اخلاقى و مكارم پسنديده واقعيتهايى است كه در اين دعاى شريف و عبارات ملكوتى آمده است.
رندان كه مقيمان خرابات الستند
از غمزه ساقى همه آشفته و مستند
برخاستهاند از سرمستى به ارادت
زانرو كه درميكده عشق نشستند
تا چشم به نظّاره آن يار گشادند
از ديدن اغيار همه ديده ببستند
از نشئه آن باده كه از عشق قديم است
از جوى حوادث همه يكبار بجستند
دست از همه آفاق فشاندند زغيرت
ايدوست بينديش كه بارى زچه رستند
از ذوق بلانوش خرابات خرابند
در شوق بلى گوى مناجات الستند
از هستى خود جانب مستى بگريزند
تا خلق ندانند كه اين طايفه هستند
مانند حسين از سر كونين گذشتند
با اين همه از طعن بدانديش نرستند
رفتار و كردار مردان حق، و شكل زندگى بندگان الهى توأم با متانت و وقار و وزانت است.
و در راه رفتنت ميانهرو باش، و از صدايت بكاه كه بىترديد ناپسندترين صداها، صداى خران است.
احمد بن عمر حلبى مىگويد: به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشتم: چه خصلتهائى براى مرد زيباتر است؟ فرمود:
سنگينى و وقارى كه به عظمت انسان در جامعه بيفزايد نه باعث ترس مردم گردد، سخا و جودى كه در آن توقع تلافى نباشد، و دل مشغولى به واقعيتهاى الهى كه انسان را از حرام منصرف و به رحمت حق نزديك كند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
بر شما باد به آرامش داشتن و سنگينى و وقار.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
نيكى در خوب پوشيدن و تجمّل نيست، خوبى در آرامش و وقار است.
امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:
زيبائى مرد وقار است.
در ميان مردم با وقار و در خلوت به ياد حق باش.
سنگينى و وقار انسان، زيبائى و نور است.
وقار و سنگينى ميوه بردبارى است.
خوبى معاشرت با همگان در قرآن و روايات و معارف اسلامى مطرح است.
و خدا را بپرستيد، و چيزى را شريك او قرار ندهيد، و به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و همسايه نزديك و همسايه دور و همنشينان و همراهان و در راه ماندگان و بردگان نيكى كنيد؛ يقيناً خدا كسى را كه متكبّر و خودستاست، دوست ندارد.
حضرت باقر (عليه السلام) از امير المؤمنين روايت مىكند كه به دسته يكى از شمشيرهاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سه جمله نوشته بود:
صله رحم كن با آن كه با تو قطع رابطه كرده، حق بگو گرچه به ضرر خودت باشد، و نيكى كن به كسى كه با تو بدى كرده است.
حضرت صادق (عليه السلام) از پدر بزرگوارش روايت مىكند:
«على (عليه السلام) با مردى مسيحى در جادهاى كه به كوفه منتهى مىشد، هم سفر شد، مسيحى به حضرت گفت: اى بنده خدا قصد كجا دارى؟ حضرت فرمود: كوفه، چون مرد مسيحى براى رفتن به محل خودش از حضرت جدا شد، مشاهده كرد امام او را دنبال مىكند، عرضه داشت: مگر نمىخواهى به كوفه بروى؟
فرمود: چرا. گفت: اگر قصد كوفه دارى چرا دنبال من مىآئى؟ حضرت فرمود:
اين برنامه كه من اجرا مىكنم يعنى چند قدم هم سفر خود را بدرقه كردن، تمام كردن حسن معاشرت است و اين دستور پيامبر ماست، مسيحى گفت: راستى دستور رسول شماست؟ فرمود: آرى، مرد مسيحى گفت: تو را به شهادت مىطلبم كه من بر دين توأم، آنگاه از راه خود همراه حضرت برگشت و چون امام را شناخت مسلمان شد».
تا زنگ سيه زآينه دل نزدايد
عكس رخ دلدار در او خوش ننمايد
در طرف چمن گر بكند جلوه رخ دوست
بر برگ گلى اين همه بلبل نسرايد
نور ازلى گر ندمد از رخ ليلى
از گردش چشمى دل مجنون نربايد
هر كو نكند بندگى پير خرابات
بر روى دلش جان در معنى نگشايد
اى غم زده ترياق محبت بكف آور
تا زهر غم دهر تو را جان نگزايد
آيين طريقت به حقيقت بجز اين نيست
كز شادى و غم راحت و رنجت نفزايد
اين بار امانت كه شده قسمت وحدت
بر پشت فلك گر نهد البته خم آيد
امام صادق (عليه السلام) پس از معرفى ائمه (عليهم السلام) فرمود:
دين آنان پاك دامنى و عفت است تا جائى كه فرمود: و حسن معاشرت و حسن همسايه دارى است.
و نيز فرمود:
همسايه داريت را با همسايهات نيكو كن تا مسلمان باشى.
حضرت صادق (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت مىكند:
به واجبات الهى عمل كن تا با تقواترين مردم باشى، به داده حق راضى باش تا بى نيازترين خلق باشى، از حرام الهى خوددارى كن تا پاكدامنترين انسانها باشى، براى همسايهات بهترين همسايه باش تا مومن باشى، و معاشرت خود را با معاشرت نيكو قرار بده تا مسلمان باشى.
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:
با منافق با زبانت روبرو شو، محبتت را براى مؤمن خالصانه مصرف كن، و اگر يهودى باتو همنشين شد، با او با نيكى همنشينى كن!
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
بر شما باد به رعايت تقواى الهى، و راستى در سخن، و اداى امانت، و خوبى معاشرت با كسى كه با شما همنشين است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
سه چيز است هر كس با يكى از آنها همراه باشد خداوند بهشت را بر او واجب مىگرداند. انفاق به وقت تنگدستى، گشاده روئى با تمام مردم جهان، و از جانب خود به ديگران انصاف دادن.
يكى از دوستان ابن محبوب به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشت:
حدود حسن خلق چيست؟ فرمود: مهربانى با همه، پاكيزگى در كلام، روبرو شدن با برادر دينى با چهره نيكو.
فضايل، واقعيتهايى الهى و حقايقى عرشى و ملكوتى است كه در انبياى الهى و امامان معصوم و اولياى حق تجلّى عملى داشت.
فضايل، يك سلسله كمالات حقيقى، و مكارم واقعى است كه انسان را در پيشگاه حق به ارزشى سنگين مىآرايد، و آدمى را مستحق رضايت حق، و بهشت عنبر سرشت مىكند.
امام على (عليه السلام) در باب فضيلت مىفرمايد:
افتخار انسان به فضيلت اوست نه به خانوادهاش.
فضيلت به خوبى كمال و اعمال با ارزش است، نه به ثروت زياد و حركات و اعمال بزرگ.
آن كه ديگران را در همه چيز بر خود مقدم بدارد، مستحق نام فضيلت است.
انجام دادن تمام نيكىها از فضايل انسان است.
فضل و فضيلت به اين است كه هرگاه قدرت يافتى اقدام به گذشت كنى.
با در پيش گرفتن فضيلت و خوددارى از ستم و زورگويى و عمل به حق و انصاف به خرج دادن و دورى از فساد و آباد كردن معاد، خود را بياراى.
امير المؤمنين على (عليه السلام) آنچه را كه در خطبه متّقين به عنوان اوصاف پاكان و پرهيزكاران برشمرده از فضايل به حساب آورده است:
پرهيزكاران در اين دنيا اهل فضائلند.
و نيز آن حضرت فرموده:
هر كس خوبى كند با كسى كه به او بدى كرده، چنگ به تمام فضيلت زده است.
به وقت قدرت تمام، گذشت را داشته باش، در زمان تنگدستى به بخشش برخيز، و به وقت ندارى ديگرى را بر خود مقدم كن، فضيلت در تو كامل مىگردد.
زمانى كه از محرّمات الهى بپرهيزى، و دامن از شبهات پاك نگهدارى. و واجبات را عمل كنى، و به مستحبات روى آورى، فضايل را در دين كامل كردى.
انصاف برترين فضايل است.
نگهدارى زبان، و بذل نيكى از برترين فضايل انسان است.
گرامى دار آن كه تو را دوست دارد، و از دشمنت گذشت كن، فضلت تام و تمام مىشود.
بدى را با نيكى تلافى كردن، و جرائم ديگران را با عفو و گذشت پوشاندن از بهترين فضايل و برترين خوبىهاست.
سرآغاز تمام فضايل مالك بودن بر خشم و ميراندن شهوت حرام است.
حضرت زين العابدين (عليه السلام) فرمود:
چون قيامت شود، خداوند بزرگ تمام اولين و آخرين را در زمينى واحد گردآورى كند، سپس فرياد كنندهاى فرياد برآرد اهل فضل كجايند؟ عدهاى از مردم بر مىخيزند، ملائكه با آنان مىگويند: فضل شما چيست؟پاسخ مىدهند: صله رحم كرديم با آنان كه با ما قطع رابطه كردند، و بخشيديم به آنان كه ما را محروم كردند، و گذشت كرديم از آنان كه به ما ظلم كردند. به آنان گفته شود: راست گفتيد، داخل بهشت شويد.
راستى، چه مسائل عجيبى است كه ارزش انسان را به اوج نهائى مىرساند، و رضاى حق را به سوى انسان جلب مىكند، به همين جهت است كه حضرت زين العابدين (عليه السلام) از حضرت حق درخواست مىكند به او توفيق سبقت بر ديگران را براى به دست آوردن فضايل، كرامت فرمايد.
نيكى به مردم به قصد تلافى شدن، كار مهمى نيست و از حسنات اخلاقى به حساب نمىآيد. ارزش حقيقى احسان به اين است كه انسان هيچ گونه انتظار تلافى از طرف مقابلش نداشته باشد.
انبياى الهى و امامان معصوم و اولياى عاشق به تمام مردم احسان مىنمودند و از احدى توقع تلافى نداشتند.
در تفاسير معتبره در توضيح آيه شريفه آمده است:
و غذا را در عين دوست داشتنش، به مسكين و يتيم و اسير انفاق مىكنند.
امام حسن و حسين (عليه السلام) مريض شدند، خاندان طهارت براى شفاى آنان نذر كردند سه روز روزه بگيرند، به وقت افطار اوّلين روز روزه، مسكين به در خانه آمد و آن بزرگواران افطار خود را به او بخشيدند، و روز دوم يتيم و روز سوم اسير آمد و آنان غذاى خود را به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند، و در هر سه روز با آب افطار نمودند.
و هر شب به آنان فرمودند:
[و مىگويند:] ما شما را فقط براى خشنودى خدا اطعام مىكنيم و انتظار هيچ پاداش و سپاسى را از شما نداريم.
به حقيقت كه احسان بدون توقع تلافى دلالت بر عظمت و بزرگى روح محسن مىكند.
بسيارى از انسانها به خاطر جهل به حقايق، يا ضعف اراده، يا غلبه هوا، يا علّتهاى ديگر مصون از خطا نيستند. وظيفه پاكان و مؤمنان نسبت به اينان امر به معروف و نهى از منكر آنهم با زبانى خوش و اخلاقى شيرين است، سرزنش كردن ديگران به گناهشان نه اين كه علاج واقعه نيست، بلكه احتمال دارد اثر نامطلوب بجاى گذارد.
در باب ترك سرزنش خطا كاران حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
«مردى نزد عيسى آمد و گفت: اى روح اللّه! من به زنا مبتلا شدهام، مرا با اجراى حكم الهى پاك كن.
عيسى فرمود: فرياد بزنيد همه براى تطهير اين مرد بيايند. وقتى همه جمع شدند، آن مرد معصيت كار گفت: اگر كسى حدّ گناه به گردن دارد از حدّ زدن به من خوددارى نمايد، آن كه طاهر و پاك است به اجراى حدّ الهى نسبت به من اقدام كند.
جز عيسى و يحيى همه رفتند، حضرت يحيى پيش آمد و به گناهكار گفت: در اين لحظه حساس دوست دارم مرا موعظه كنى، مرد معصيت كار گفت: بين نفس و هوا خلوت مكن كه تو را به ضلالت و گمراهى دچار مىكند، يحيى فرمود: اضافه كن، گفت: گناهكار را به گناهش سرزنش مكن، فرمود: اضافه كن گفت: غضب مكن و از عصبانيت و خشم بپرهيز.
حضرت باقر (عليه السلام) مىفرمايد: خضر به موسى سفارش كرد:
اى پسر عمران، احدى را به خطايش سرزنش مكن، و بر خطاى خودت اشك بريز.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
آن كه برادر دينى خود را به گناهى كه از آن توبه كرده سرزنش كند، نميرد مگر آن كه به آن گناه دچار شود.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
كسى كه مؤمنى را سرزنش و ملامت كند، خداوند او را در دنيا و آخرت ملامت نمايد.
رسول خدا مىفرمايد:
برادرت را دچار سرزنش مكن كه خداوند او را از رحمتش نصيب دهد و تو را مبتلا گرداند.
عربى بيابانگرد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشت: مرا وصيت كن، حضرت فرمود: بر تو باد به تقواى الهى، چنانچه مردى تو را به چيزى كه از تو خبر داشت سرزنش كرد، تو او را به چيزى كه از او خبرى دارى سرزنش مكن، تا بار سنگين سرزنش بر گردن او قرار گيرد و براى تو به خاطر صبر و حوصلهات اجر باشد.
حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
به درستى كه خداوند عزّوجلّ مؤمن را از بزرگى جلال و قدرتش آفريد، كسى كه بر مؤمن طعنه زند، يا گفتارش را رد نمايد، رد بر خدا نموده است.
اين درخواست عجيب يعنى طلب توفيق از پيشگاه حضرت كريم براى يارى دادن به غير مستحق، و با مال و آبرو و جان او را كمك كردن، نشانگر عظمت روح اولياى الهى، و اوج سلامت نفس آنان است.
رسيدگى به مستحق پشتوانهاش دستورهاى دينى، و عواطف انسانى و حالت ترحّم انسان به ضعيف و نيازمند است، ولى توجه به غير مستحق پشتوانهاش عظمت روح و كرامت نفس، و بصيرت قوى، و اخلاق الهى است.
چه مانعى دارد كه انسان درهر زمينهاى كه برادر دينى وى استحقاقى ندارد، به او مهر ورزد، و يار و معين او باشد، و از آنچه خداوند به انسان عنايت مىكند به او هم برساند، و مسئله عطا و بخشش و بذل وجود و كرم و احسان خويش را محدود به مستحق ننمايد.
مكن عيبم زمن گر كشتن دشمن نمىآيد
بحق دوستى كاين دشمنى از من نمىآيد
بنرمى كارها پايان پذيرد خوشتر از تندى
بلى كارى كه از نخ آيد از سوزن نمىآيد
زتاب شمع رويش گر كه مىسوزم چو پروانه
ازين شادم كه بيرون از دلم شيون نمىآيد
تو را آئينه آگه سازد از زشتى و زيبائى
بلى اين سان هنر جز از دل روشن نمىآيد
به فن عشق خوبانم از آن دلبستگى باشد
كه فنى در جهان بالاتر از اين فن نمىآيد
به جنّت رهزن آدم چو شيطان گشت اى زاهد
چسان سوى تو گمراهى چنان رهزن نمىآيد
من از حسن تو و گلچين زگل حظ مىبرد اما
زيوسف آنچه مىآيد زپيراهن نمىآيد
تو گر مىآيد از دستت زمن چشم كرم پوشى
كشيدن از سر كوى تو پا از من نمىآيد
مشو غافل ز عدل و داد اگر مرد خردمنى
كه از اهل خرد جز كار مستحس نمىآيد
به وصف قامتش رنجى قيام مىكنم اما
سخن بالاتر از اين از من الكن نمىآيد
خداوند مهربان علاقه دارد انسان همچون چشمه اول بهار منبع خير و بركت و معدن جود و سخا، و مركز عشق و ايمان و وفا و صفا و عطا و بخشش باشد، و ملاحظه استحقاق، و عدم استحقاق در حق مردم نداشته باشد، بلكه سعى كند تمام مردم را از لطف و محبت، و عنايت و رحمت خود بهرهمند سازد، و همه دلها را با اخلاق و عمل خود شاد نمايد، و بكوشد در اين راه عرشى به هيچ گونه بن بستى دچار نشود، و سستى و كسالت در اين برنامه الهى به خود راه ندهد.
اعلام حق، از اعظم واجبات الهيّه است، و سكوت از حق از بزرگترين محرمات.
اگر به وسيله اهل ايمان، آنچه كه حق است گفته نشود، قطعاً مسئله حق در هر زمينهاى از زمينههاى زندگى در خانه و خانواده، و اجتماع و جامعه به بوته فراموشى مىرود، و فساد و افساد جاى آن را مىگيرد، و بازار حسنات و فضايل دچار ورشكستگى و فساد مىشود.
آيات و روايات سفارش مىكنند، حق را با زبان خوداعلام كنيد، و از گفتن آن مضايقه نداشته باشيد گرچه بر شما سنگين آيد و يا به ضرر شما تمام شود. اين ضرر بدون شك ضررى ظاهرى است كه در باطنش رضايت حق و بهشت عنبر سرشت قرار دارد.
اى اهل ايمان! [همواره در همه امور زندگى] قيام كننده به عدل، و گواهى دهنده براى خدا باشيد، هر چند به زيان خود يا پدر و مادر يا خويشانتان باشد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
پرهيزكارترين مردم كسى است كه حق بگويد در آنچه كه به نفع و به ضرر اوست.
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:
حق را بگو گرچه به ضرر خودت باشد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
از حقيقت ايمان است كه حق را گرچه به ضررت باشد بر باطل گرچه به سودت باشد مقدم بدارى.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
اى مردم! ترس از افراد، شما را مانع از گفتن حقى كه مىدانيد نشود، بدانيد كه بالاترين جهاد گفتن حق در برابر سلطان ستمگر است.
در مسئله بيان حق گرچه به ضرر خود باشد، عمل حضرت آسيه، و مؤمن آل فرعون، و حبيب نجّار، و ابوذر غفارى، و ميثم تمّار، و رشيد هجرى و حجر بن عدى و امثال اينان براى ما حجت شرعى ودليل الهى است.
ريشه اندك ديدن خوبىهاى خود، گرچه بسيار باشد، و بسيار ديدن زشتىهاى خويش گرچه اندك باشد، تجلى صفت با عظمت تواضع در وجود انسان است. و مبدأ بسيار ديدن خوبىهاى خويش گرچه قليل باشد، و كم ديدن زشتىهاى خود گرچه بسيار باشد عجب و خودبينى آدمى است.
انسانى كه اين معناى حقيقى را در ذات قلبش يقينى كرده كه در تمام هستى و شؤون خويش مملوك حضرت حق است، و آنچه خير و بركت و خوبى و فضيلت در زندگى اوست فقط و فقط از جانب حضرت اوست و او را در اين زمينه اختيارى نيست، و هر چه شر و رذيلت و گناه است برخاسته از هواى نفس وغرور اوست و ربطى به حضرت محبوب ندارد، عبادات و خوبىهاى بسيار خود را اندك بيند، و گناه و معصيت ناچيز خويش را بسيار پندارد، و به عبارت ديگر منشأ خوبى و طاعت را خود نداند، تا بسيار شمارد، و مبدء معاصى را او نبيند تا بسيارش را اندك داند.
انسان وقتى خوبى را فقط و فقط از خدا بداند اندكش را به حساب حق بسيار بيند، و بحساب خود كم؛ زيرا خود را لايق آن خوبى نداند، و وقتى بدى را از خود بيند قليلش را كثير داند، چون گناه و معصيت هر چند كوچك و اندك باشد به علت اين كه مخالفت با خداى عظيم مىباشد، بسيار است.
عجب وخودپسندى، آدمى را در معرض هلاك و نابودى شخصيت قرار مىدهد، لذا خداوند متعال در قرآن كريم با بيانى روشن و عارى از ابهام به ما مىگويد: انتخاب ميانگين و مرز اعتدال در امور، نمايانگر بهداشت روانى در رفتار و اخلاق است، و در اشاره به همين نكته است كه مىفرمايد:
متكبّرانه روى از مردم برمگردان، و در زمين با ناز و غرور راه مرو، همانا خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد.
معنى اين سخن اين است كه اگر انسان بدون تربيت و تهذيب، به خود واگذار شود، عجب و خودپسندى و عشق به خويشتن، او را در اختيار خود مىگيرد و غرور بر او چيره مىگردد و اعمالش را در هر حال زيبا و خوشايند جلوه مىدهد و اين گمان در او پديد مىآيد كه خود شخصاً خالق و آفريننده رفتارهاى خود مىباشد، و از اين رهگذر به خود مىبالد و با احسان خويش بر مردم منت مىنهد و در نتيجه از خود راضى مىشود، و از خود راضى بودن از نشانههاى نقص و كمبود روانى و نشان دهنده ابتلا و گرفتارى انسان به ضلالت و انحراف است.
بنابراين عجب، آفت و دردى است خطرناك كه دل را از بصيرت ناتوان مىسازد، و گناهان را مخفى نگاه مىدارد، و اشتباهات را مىآرايد و به لغزشها كمك مىكند تا آن جا كه فرد معجب و خودپسندى، بدى خويش را احسان، و بخل و دريغ كارى خود را جود و سخا مىپندارد، او در گمانها و تصوّراتش خيال پرداز، و در حدس خويش به افكار دروغين و غير واقعيتها گرايش دارد، او فردى است كه در حال سقوط و نابودى، به نجات خويش معتقد است در حالى كه در دريايى از تاريكىها غوطه مىخورد.
و هنگامى كه به انسان نعمت عطا مىكنيم [از طاعت و عبادت] روى بر مىگرداند و [با كبر و نخوت] از ما دور مىشود، و چون آسيبى به او رسد [براى برطرف شدنش] به دعاى فراوان و طولانى روى مىآورد.
كسى كه در مورد خويش گرفتار عجب و خودپسندى است قهراً به غرور و خودبينى گرايش مىيابد، و گناهان و جرمهاى سنگينى را كه دستش به آنها آلوده است كوچك و ناچيز و اندك مىشمارد، و خير و احسان ناچيزى كه از او به ظهور مىرسد بسيار و فزون از حد تلقى مىكند.
اما اگر حالت عالى تواضع همچون خورشيد از مشرق وجود انسان طلوع كند، تا حدى راه را از چاه به او مىنماياند، و بى شك خوبىهاى بسيار خود را اندك بيند و از بيانش شرمسار باشد، و بديهاى اندك خود را بسيار انگارد و واز يادش غرق حيا و آزارم گردد.
تنها به راه دوست نبايد زجان گذشت
جز دوست هر چه هست ببايد از آن گذشت
باشد برون زكون و مكان يار و در پيش
هر كس كه رفت از سر كون و مكان گذشت
آن مرحله است واديت اى كعبه مراد
كاول قدم براه تو بايد زجان گذشت
آدم بهشت كوى تو را داشت در نظر
گندم بهانه كرد و زباغ جنان گذشت
بر آستان پير مغان هر كه سود سر
پايش ز رفعت از سرنه آسمان گذشت
خواهد رسيد بر دهن يار بى سخن
هر كس كه چون صغير زنام و نشان گذشت
سرمايهاى در دنيا و آخرت براى انسان همچون طاعت و عبادت نيست. طاعت و عبادت چون با نيّت خالصانه و صادقانه انجام گيرد، و شرايط باطنى و ظاهرى آن در حدّ استعداد رعايت شود، موجب قرب و رضايت حق، و عامل جلب سعادت دنيا و آخرت، و سبب بهشت ابدى است.
كسالت و تنبلى در طاعت، دام شيطان و از آثار هواى نفس و باعث بريدن انسان از اين فيض با عظمت الهى است. اهل عبادت و طاعت از متوقّف ماندن اين سرمايه الهى، در وحشت و ترس به سر مىبردند، و براى ثابت ماندن در اين راه عرشى و ملكوتى به طور دائم از حضرت حق طلب مدد و توفيق مىنمودند.
البته خداوند عزيز در اين زمينهها دعا را به سرعت مستجاب مىكند، به شرطى كه دعا كننده، دلش در دعا حاضر، و طعام و لباسش حلال و اشكش به درگاه بى نياز از سرنياز جارى باشد.
او به تمام دعا كنندگان عنايت و لطف خاص دارد، بر اراده ازلى آن حضرت گذشته كه به نياز نيازمندان به دعا پاسخ گويد. او مهربان مولائى است كه گدا را از عطا منع نكند، و خواهنده را از رسيدن به خواسته محروم ننمايد.
پير هرات گويد: كدام خلعت ما را نداد، كدام تشريف كه ما را ارزانى نداشت، كدام لطف كه در جريده كرم به نام ما ثبت نكرد؟!
مقرّبان درگاه عزت و ساكنان حضرت جبروت، انگشت تحيّر در دهان تعجّب گرفته كه شگرف كارى و عجب حالى كه خاكيان را برآمد.
نواختگان لطف اواند، بركشيدگان عطف اواند، عارف بتعريف اواند، مشرّفان بتشريف اواند، و اصلان به ايصال اواند، نازان به وصال اواند، نرگس روضه وجود ايشانند، سرو باغ وجود ايشانند، حقّه درّ حكمت ايشانند، نور حدقه عالم قدرت ايشانند.
الهى! به عنايت ازلى تخم هدى كشتى، به رسالت انبيا آب دادى، به معونت و توفيق روياندى، به نظر و احسان خود به بر آوردى، از لطف تو در مىخواهم كه سموم قهر از آن بازدارى و باد عدل بر وى نجهانى، كِشته عنايت ازلى را به رعايت ابدى مدد كنى.
همراهى با مردم مؤمن و مسلمان، داراى آثار و فوائد دنيوى و اخروى است، به تنهايى نمىتوان كاسب سعادت دنيا و آخرت شد. همراهى با مسلمانان، انسان را به وضع آنان آگاه مىكند، و لياقت خدمت به ايشان را به آدمى عرضه مىدارد. انسان وقتى به خلوت رفت، و از مسلمانان جدا شد، در حقيقت از فيوضات الهيه محروم شده، و از بسيارى از كارهاى خير بازمانده است. مؤمن لازم است درتمام شؤون زندگى ملازم مردم مؤمن باشد و از درد آنان خبر گيرد، و به علاج مشكلات آنان اقدام نمايد.
به كوى عزلت نشستن، وبا همه قطع رابطه كردن نه اين كه هنر نيست، بلكه دامى از دامهاى خطرناك شيطان است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
دست خدا بر سر جمعيت است، و شيطان همقدم كسى است كه با جماعت مخالفت كند.
و نيز آن حضرت فرمود:
اى مردم! بر شما باد به جماعت، و بپرهيزيد از تفرقه و پراكندگى.
و نيز فرمود:
با هم بودن رحمت، و جدائى و تفرقه عذاب است.
و فرمود:
هر كس به اندازه يك وجب از جماعت كنار رود، بند اسلام را از گردنش خارج كرده است.
منظور از اين جماعت در آيات و روايات جماعت سالم و مجتمع بر حق، و جمعيت سالك الى اللَّه است، نه جمعيتى كه منحرف و گمراه و در بدعت و ضلالت است و به ظاهر ادعاى مسلمانى دارد.
از رسول خدا از جماعت امّت ايشان پرسيدند؟ فرمود: منظورم جمعيت اهل حق است گرچه عددشان اندك باشد.
از امير المؤمنين (عليه السلام) از تفسير سنّت و بدعت و جماعت و تفرقه پرسيدند، فرمود: سنّت، به خدا قسم سنت محمد (صلى الله عليه و آله) است و بدعت خلاف سنت، و جماعت، به اللَّه قسم جمعيت اهل حق است گرچه اندك باشند، و تفرقه، معاشرت با اهل باطل است گرچه تعدادشان بسيار باشد.
ما شيعه بر مبناى همين آثار كه حتى در كتب اهل سنت روايت شده خود را بر حق مىدانيم، ما به پيروى از اهل بيت افتخار داريم گرچه تعدادمان كم باشد، و از اهل باطل نفرت داريم گرچه همه اهل دنيا باشند. ما سقيفه و اصحاب آن را طبق آيات قرآن و همين روايات قبول نداريم گرچه تمام مردم آن روز به طرفدارى از آن برخاستند، ما مطيع امير المؤمنين على (عليه السلام) هستيم گرچه در آن روز بيش از دوازده نفر يار نداشت.
ما پاى بند به اصول هفتاد و دو نفر شهداى كربلاييم گرچه تعدادشان اندك است و از يزيد و يزيديان مدعى مسلمانى كه شاگردان مكتب سقيفهاند بيزاريم، گرچه تعدادشان از شماره فزون است.
به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه داشتند: جماعت امتّت كيست؟ فرمود: آنان كه بر حقّاند، گرچه ده نفر باشند.
اهل بدعت، بنابر تفسير امير المؤمنين (عليه السلام) آنان هستند كه در جهت مخالف برنامههاى حق و قرآن و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) حركت مىكنند، و در حركات وسكنات و اعمال خويش تابع آراى خود و هواى نفسند، گرچه تعداد آنان زياد باشد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
بدترين امور برنامههاى من درآوردى ضدّ دين است، بدانيد كه هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است.
امام على (عليه السلام) درباب خسارت و ضرر بدعت مىفرمايد:
به مانند بدعتها چيزى باعث خرابى دين نشده است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
اين بود شرح مختصر بيست و دو برنامهاى كه به فرموده حضرت زين العابدين (عليه السلام) از نشانهها و علائم بندگان صالح و شايسته خدا است.
الهى! تو را به عزّت و جلالت قسم، و تو را به آبروى حضرت على بن الحسين (عليه السلام) سوگند ما را به صفات صالحان از عباد و بندگانت آراسته فرما، تا قدرت ربودن گوى سعادت دنيا و آخرت را به دست آوريم كه راهى براى رسيدن به خير دنيا و آخرت، و يافتن نجات ابدى، و عيش جاودانى جز راه صالحان و شايستگان نيست.
______________________________
(5)- بحار الأنوار: 72/ 352، باب 81، حديث 61؛ جامع الأخبار: 154.
(6)- بحار الأنوار: 75/ 83، باب 16، حديث 87.
(7)- غرر الحكم: 99، حديث 1696.
(8)- غرر الحكم: 340، حديث 7759.
(9)- غرر الحكم: 446، حديث 10226.
(10)- مستدرك الوسائل: 11/ 320، باب 37.
(11)- غرر الحكم: 340، حديث 7765.
(12)- بحار الأنوار: 75/ 80، باب 16، حديث 65.
(13)- غرر الحكم: 446، حديث 10206.
(14)- غرر الحكم: 99، حديث 1699.
(15)- بحار الأنوار: 75/ 247، باب 23؛ مستدرك الوسائل: 11/ 317، باب 37، حديث 13141.
(16)- بحار الأنوار: 67/ 1، باب 39، حديث 1؛ الخصال: 1/ 208، حديث 28.
(17)- بحار الأنوار: 74/ 173، باب 7؛ أعلام الدين: 152.
(18)- غرر الحكم: 211، حديث 4069.
(19)- مستدرك الوسائل: 11/ 319، باب 37؛ غرر الحكم: 341، حديث 7795.
(20)- وسائل الشيعة: 8/ 420، باب 69، حديث 11067؛ ثواب الاعمال: 287.
(24)- غرر الحكم: 455، حديث 10379.
(25)- غرر الحكم: 457، حديث 10437.
(26)- غرر الحكم: 456، حديث 10411؛ عيون الحكم و المواعظ: 52.
(31)- غرر الحكم: 455، حديث 10438.
(32)- غرر الحكم: 457، حديث 10438.
(33)- بحار الأنوار: 72/ 315، باب 79، حديث 34؛ مستدرك الوسائل: 12/ 103، باب 77، حديث 13635.
(34)- غرر الحكم: 457، حديث 10439.
(35)- الكافى: 2/ 332، حديث 10، وسائل الشيعة: 16/ 46، باب 77، حديث 20941.
(36)- كنز العمال: 16/ 128؛ ميزان الحكمة: 4/ 3391.
(38)- الكافى: 2/ 303، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 358، باب 53، حديث 20733.
(39)- بحار الأنوار: 70/ 263، باب 132؛ الخصال: 1/ 329، حديث 24.
(40)- بحار الأنوار: 68/ 388، باب 92، حديث 36؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 2/ 71، حديث 328.
(41)- بحار الأنوار: 70/ 265، باب 132، ذيل حديث 15.
(42)- بحار الأنوار: 70/ 265، باب 132، حديث 16؛ الاختصاص: 243.
(45)- الكافى: 8/ 58، حديث 21؛ بحار الأنوار: 2/ 290، باب 34، حديث 8.
(46)- ناكث: بيعت شكنان، قاسط: روگردانان از حق، مارق: بيرون روندگان از دين همچون تير از كمان.
(47)- بحار الأنوار: 29/ 422؛ الاحتجاج: 1/ 195.
(53)- الكافى: 2/ 209، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 18/ 440، باب 1، حديث 24002.
(54)- عيون الحكم و المواعظ: 218.
(56)- الكافى: 2/ 578، حديث 4؛ تهذيب الاحكام: 3/ 84، حديث 12.
(57)- البلد الأمين: 188؛ مصباح المتهجّد: 845.
(58)- البلد الأمين: 191؛ مصباح المتهجّد: 849.
(59)- دعائم الاسلام: 2/ 446، حديث 1559؛ الجعفريات: 242.
(60)- بحار الأنوار: 24/ 303، باب 66، حديث 15؛ الكافى: 8/ 242، حديث 336.
(62)- بحار الأنوار: 72/ 52، باب 42، حديث 6.
(63)- بحار الأنوار: 72/ 53، باب 42، حديث 11؛ دعائم الاسلام: 1/ 82.
(64)- بحار الأنوار: 72/ 54، باب 42، ذيل حديث 19.
(65)- بحار الأنوار: 72/ 55، باب 42؛ الدّعوات: 220، حديث 597.
(66)- بحار الأنوار: 72/ 55، باب 42، حديث 20؛ الكافى: 2/ 118، حديث 1.
(67)- بحار الأنوار: 72/ 59، باب 42، حديث 23؛ الكافى: 2/ 119، حديث 4.
(69)- بحار الأنوار: 72/ 117، باب 51، حديث 1؛ مستدرك الوسائل: 11/ 295، باب 28، حديث 13076.
(70)- بحار الأنوار: 72/ 118، باب 51، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 274، باب 28، حديث 20501.
(71)- بحار الأنوار: 72/ 119، باب 51، حديث 4؛ تفسير القمى: 2/ 70، ذيل آيه 35 سوره انبياء.
(72)- بحار الأنوار: 72/ 119، باب 51، حديث 5؛ مستدرك الوسائل: 11/ 296، باب 28، حديث 13079.
(73)- بحار الأنوار: 72/ 120، باب 51، حديث 7؛ مستدرك الوسائل: 11/ 297، باب 28، حديث 13083.
(74)- بحار الأنوار: 72/ 120، باب 51، ذيل حديث 11؛ مستدرك الوسائل: 11/ 298، باب 28، حديث 13086.
(76)- بحار الأنوار: 14/ 39، باب 3، حديث 21؛ الكافى: 2/ 123، حديث 11.
(77)- بحار الأنوار: 72/ 135، باب 51، حديث 36؛ الكافى: 2/ 124، حديث 13.
(78)- بحار الأنوار: 72/ 136، باب 52، حديث 1؛ مستدرك الوسائل: 8/ 394، باب 56، حديث 9778.
(80)- بحار الأنوار: 68/ 337، باب 82، حديث 1؛ الكافى: 2/ 240، حديث 33.
(81)- الحدائق الناضرة: 11/ 246 (پاورقى)؛ بدائع الصنائع: 1/ 218.
(82)- مستدرك الوسائل: 1/ 106، باب 11، حديث 105.
(83)- غرر الحكم: 250، حديث 5188.
(84)- غرر الحكم: 188، حديث 3625.
(85)- غرر الحكم: 250، حديث 5201.
(86)- غرر الحكم: 250، حديث 5184.
(88)- بحار الأنوار: 71/ 157، باب 10، حديث 2؛ من لايحضره الفقيه: 4/ 179، حديث 5403.
(89)- بحار الأنوار: 71/ 157، باب 10، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 12/ 134، باب 92، حديث 15863.
(90)- بحار الأنوار: 71/ 158، باب 10، حديث 8؛ مستدرك الوسائل: 8/ 315، باب 2، حديث 9535.
(91)- بحار الأنوار: 71/ 158، باب 10، حديث 10؛ الخصال: 1/ 169، حديث 222.
(92)- بحار الأنوار: 71/ 159، باب 10، حديث 12؛ الأمالى، شيخ صدوق: 201، حديث 13.
(93)- بحار الأنوار: 71/ 162، باب 10، حديث 22؛ مستدرك الوسائل: 8/ 316، باب 2، حديث 9537.
(94)- بحار الأنوار: 71/ 162، باب 10، حديث 25؛ وسائل الشيعة: 7/ 33، باب 5، حديث 8638.
(95)- بحار الأنوار: 71/ 169، باب 10، حديث 37؛ الكافى: 2/ 103، حديث 2.
(96)- بحار الأنوار: 71/ 171، باب 10، حديث 39؛ الكافى: 2/ 103، حديث 4.
(97)- غرر الحكم: 409، حديث 9387.
(98)- غرر الحكم: 317، حديث 7313.
(99)- غرر الحكم: 396، حديث 9174.
(100)- غرر الحكم: 383، حديث 8712.
(101)- غرر الحكم: 446، حديث 10207.
(102)- غرر الحكم: 317، حديث 7323.
(103)- نهج البلاغه: خطبه 184، خطبه همام.
(104)- غرر الحكم: 388، حديث 8880.
(105)- غرر الحكم: 246، حديث 5046.
(106)- مستدرك الوسائل: 17/ 324، باب 12، حديث 21482؛ غرر الحكم: 271، حديث 5905.
(107)- غرر الحكم: 394، حديث 9096.
(108)- غرر الحكم: 214، حديث 4181.
(109)- غرر الحكم: 435، حديث 9972.
(110)- غرر الحكم: 388، حديث 8877.
(111)- مستدرك الوسائل: 12/ 13، باب 53؛ غرر الحكم: 302، حديث 6871.
(112)- بحار الأنوار: 68/ 400، باب 93، حديث 4؛ الكافى: 2/ 107، حديث 4.
(116)- بحار الأنوار: 13/ 302، باب 10، حديث 22.
(118)- بحار الأنوار: 70/ 384، باب 140، حديث 1؛ الكافى: 2/ 356، حديث 1.
(119)- بحار الأنوار: 72/ 213، باب 65، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 3/ 266، باب 78، حديث 3606.
(121)- بحار الأنوار: 72/ 142، باب 56، حديث 1؛ وسائل الشيعة: 12/ 300، باب 159، حديث 16356.
(123)- بحار الأنوار: 67/ 288، باب 56، حديث 15؛ معانى الاخبار: 195، حديث 1.
(124)- بحار الأنوار: 71/ 157، باب 10، حديث 2؛ الأمالى، شيخ صدوق: 71، حديث 2.
(125)- بحار الأنوار: 67/ 106، باب 48، حديث 2؛ الخصال: 1/ 53، حديث 70.
(126)- كنز العمال: 15/ 923، ذيل حديث 43587؛ فيض القدير: 2/ 228.
(130)- كنز العمال: 1/ 206، حديث 1031؛ المعجم الكبير: 17/ 145.
(131)- كنز العمال: 1/ 206، حديث 1028؛ مسند احمد بن حنبل: 5/ 370.
(132)- كنز العمال: 3/ 266، ذيل حديث 6480؛ مسند الشهاب، ابن سلامة: 1/ 43، ذيل حديث 14.
(133)- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 8/ 123، كنز العمال: 1/ 207، حديث 1035.
(134)- بحار الأنوار: 2/ 265، باب 32، حديث 21؛ معانى الاخبار: 154، حديث 1.
(135)- بحار الأنوار: 2/ 266، باب 32، حديث 22؛ المحاسن: 1/ 220، حديث 124.
(136)- بحار الأنوار: 2/ 266، باب 32، حديث 23؛ معانى الاخبار: 155، حديث 3.
(137)- كنز العمال: 1/ 218، حديث 1095؛ تاريخ مدينة دمشق: 53/ 374، ذيل حديث 11309.
(138)- بحار الأنوار: 2/ 309، باب 34، حديث 71؛ مستدرك الوسائل: 12/ 324، باب 38، حديث 14207.
(139)- بحار الأنوار: 75/ 92، باب 16، حديث 98؛ كنزالفوائد: 1/ 350.