طغيان و سركشى، يا نفسى است يا غيرى، يعنى كسى ظرفيت وجود خود را نداند و پا فراتر از خود بگذارد، به درجهاى از خودبينى برسد كه خويشتن را برتر و كاملتر از هر چيز بداند.
فلسفه هويتِ سركشى اين است كه انسان، اندازه وجودش را نمىشناسد و در اثر رهايى نفس، وجود را مستقل و بىنياز مىپندارد و براى رسيدن به خواستههاى شيطانى نفس، به هر پستى و جنايتى دست مىزند.
شناخت نفس كه مقدمه شناخت ربّ است در برابر سركشىِ نامحدود نفس مىباشد، به اين مفهوم كه هر كسى درظرف نورى و ظهورى خود، حق را بشناسد و خويش را تنها نبيند و خويش را نيازمند حقيقى به حق مشاهده نمايد، خداوند را شناخته است. هر كس به حقيقت ظهورى خويش پى ببرد كه از كجاست و در كجا و به سوى كجا روانه مىشود. خداوند او را مورد رحمت و فيضِ بىحد و لطف ويژه خويش قرار مىدهد.
حضرت على (عليه السلام) در باب معرفت نفس و نشانههاى آن مىفرمايد:
برترين حكمت، اين است كه انسان خود را بشناسد و اندازه خويش نگه دارد.
يعنى حكمت، در عمل انسان خردمند دو چيز است:
اوّل: دانش و انديشه درست او در شناخت نفس است.
دوّم: اخلاق و منش نيك او در ايستادگى بر نفس است.
زيرا هرگونه دانايى و تفكّر زيركانه در احوال نفس و مراتب آن سبب شناخت مسائل مبدأ و معاد مىشود و سلوك رفتارى صحيح با مردم و رعايت حقوق و احترام ديگران و حفظ بزرگوارى خود در جامعه سبب اجتناب از گناهان و شبههها مىگردد و خود به خود نفس كنترل مىگردد.
و نيز مىفرمايد:
كسى كه موفق به خودشناسى شود به بزرگترين پيروزى دست يافته است.
از آن جا كه انسان چهره ظهور كامل حق است؛ پس اگر كسى حق را در اين چهره شناخت، به راستى حق را در آينه تماميت ظهور شناخته است. پس معرفت او فيض اكبر و برترين معارف است.
انسان هنگامى سركشى مىكند كه خود را مستقل از حق ببيند. در قرآن كريم، حق تعالى از اين راز مهم پرده برداشته و فرموده است:
[و] به انسان آنچه را نمىدانست تعليم داد.* اين چنين نيست [كه انسان سپاس گزار باشد] مسلماً انسان سركشى مىكند.* براى اين كه خود را بىنياز مىپندارد.
رمز موفقيّت انسان، اين است كه خود را از سركشى نجات دهد، چنانكه نبايد خمود و خاموش باشد؛ زيرا هر دو انحراف مىآورد. جهل انسان از حيث ظهورى خود، سركشى يا سرافكندگى دارد و آگاهى از آن بندگى و وابستگى به ربوبيت و استغناى نفس به همراه دارد و عبوديت درعين ربوبيت تجلّى مىكند.
خداوند انسان را به گونهاى آفريده كه تلقينپذير است و القائات خوب يا بدى كه در ضميرش نفوذ مىكند، مىتواند در كوتاه مدت يا دراز مدت در وى اثر بگذارد و آگاهانه يا ناآگاه او را به همان مسير سوق دهد.
تلقينپذيرى ازجمله عطاياى خداوند است كه به مشيت حكيمانه او در ضمير بشر مستقر گرديده است. اين عطيه گرانقدر از سرمايههاى تكامل انسانهاست به شرط آن كه در مسير صحيح قرار گيرد و غذاى عقلى و عملى در آن راه يابد.
اولياى معصوم ما براى اين كه پيروان خود را از خطر تمنيّات نفس يا وسوسههاى شيطان تا حد ممكن حفظ كنند، در پارهاى از معاشرتهاى اجتماعى كه مىتواند زمينهساز تلقينهاى نادرست باشد، نكتههايى را آموختهاند؛ زيرا تمنيات انسانى كه همان اميال و اشتها به چيزهاى مورد علاقه و رغبت نفس است كه در خاطر و دل پرورانده مىشود چه شدنى باشد يا نباشد.
آرزوهاى آدمى از جمله عطاياى پروردگار است كه به انسانها ارزانى داشته است كه مايه آبادى دنيا و ريشه تحرك و فعاليت است. آرزوى نيل به كمال؛ اهل علم را به حوزههاى علمى مىكشاند و آرزوى سوديابى؛ مردم را به تجارت و كشاورزى وادار مىكند، همه اينها رحمت و لطفى براى امت اسلام است تا پويايى و كوشش داشته باشند و از بركت آن كافران و گمراهان همه بهره ببرند.
آرزوهايى كه رنگ حقيقت و واقعيتبينى دارد؛ سرچشمه سعادت مادى و معنوى است. تمنّيات باطل و آرزوهاى خيالى كه مايه تضييع عمر و سد راه تكامل است، نه تنها رحمت نيست، بلكه از القائات شيطانى و ابزار گمراه سازى اوست.
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
آرزو، غلبه شيطانها بر دلهاى بىخبران است.
البته مقصود، اميدها و آرزوهاى باطل است كه بر انسانها مسلّط مىشود و چشم دل را كور كرده و اسباب فريب دادن انسانها را فراهم مىكند. و همچنين صفات رذيله ديگر مانند حسدورزى و بدگمانى كه از كليدهاى شرارت و سركشى است و انسان را از ياد حق غافل مىسازد.
امام صادق (عليه السلام) درباره گفته خداوند متعال كه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبّهِ جَنَّتَانِ﴾
بنابراين مؤمن بايد دل را از آرزوها و بدگمانى و حسادت، پاك نگه دارد تا نعمتهاى خداوند آلوده به شيطنت و وسوسهها نگردد. اگر چنين حالتى در كسى پديد آمد و دلش به انديشه زوال نعمت گرايش يافت، آن تمنا را متوجه دشمنان خداوند كند و تدبيرى بينديشد تا در عرصه جنگهاى نفسانى غلبه يابد و شكست و نااميدى به جبهه باطل و كفر و نفاق وارد گردد و او حق را يارى نمايد.
______________________________
(1)- غرر الحكم: 232، حديث 4632.
(2)- غرر الحكم: 232، حديث 4641.
(4)- غرر الحكم: 312، حديث 7206.
(6)- الكافى: 2/ 70، حديث 10؛ بحار الأنوار: 67/ 364، باب 59، حديث 8.