بهترين و كاملترين نيّت در عبادت و طاعت اين است كه طاعت و عبادت فقط براى جلب خشنودى حق انجام گيرد و از شائبه طمع به بهشت و ترس از عذاب پاك باشد.
حضرت سجّاد (عليه السلام) مىفرمود: دوست ندارم خدا را براى رسيدن به بهشت و يا دورى از جهنم عبادت كنم، عرضه داشتند: پس هدف شما از عبادت چيست؟ فرمود:
به خاطر اين كه او سزاوار پرستش و عبادت است، آرى، او كه نعمتهاى گوناگون به من داده، و مرا از عنايت و لطفش بهرهمند ساخته است.
در باب نيّت، از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده است:
آن كه از نيّت پاك و صادقانه بهرهمند است، داراى قلب سليم است؛ زيرا سلامت قلب از خاطرات زشت، محصول نيّت پاك و خالصانه، در تمام شؤون حيات براى خداست. «روزى كه هيچ مال و اولادى سودى نمىدهد* مگر كسى كه دلى سالم [از رذايل وخبايث] به پيشگاه خدا بياورد
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
حضرت سجّاد (عليه السلام) نسبت به مسئله يقين هم به مانند مسئله نيّت، همين تقاضا را دارد:
يقينى كه رسول خدا از امين وحى، معنا و تفسيرش را پرسيد، و امين وحى در جواب حضرت عرضه داشت:
اهل يقين براى خدا آن چنان بندگى مىكنند كه گوئى حضرت حق مورد مشاهده آنهاست.
اين چنين يقين اجازه نمىدهد كه جاذبههاى غير خدائى، و كششهاى غير الهى كمترين اثرى بر انسان بگذارند. با داشتن چنين يقينى، انسان در ميان سختترين طوفانها، و مشكلترين حوادث، با كمال عشق و علاقه و بدون كمترين سستى و دل سردى و پژمردگى به عبادت و بندگى و طاعت و خدمت ادامه مىدهد و آن همه طوفان و حادثه را از جانب معشوق علّت ترفيع درجه و تزكيه باطن مىداند.
با اين يقين است كه انسان در جنب حضرت محبوب به كسى و چيزى اعتنا نمىكند. با اين يقين است كه سراپاى وجود انسان جهت عبادت و طاعت غرق شوق و ذوق است. با اين يقين است كه انسان نسبت به حضرت حق سر از پا نمىشناسد و مىخواهد به هر قيمتى تمام هستى ناقابل خود را نثار يك غمزه دوست كند. با اين يقين است كه اگر تمام پردهها از روى رخسار اسرار گرفته شود، چيزى درقلب عاشق نسبت به حضرت دوست اضافه نمىگردد.
همان طور كه حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر تمام پردهها از برابر ديدهام كنار برود، و اسرار نهانى ظهور كند بر يقينم افزوده نمىشود.
با اين يقين، ارزش انسان از ملائكه برتر، و بدون شك آدمى مصداق خير البريّه، و راه رسيدن به حريم قرب حضرت محبوب براى انسان هموار مىشود.
با عينك اين يقين، انسان تمام هستى را مظهر اراده و اسماى او مىبيند، و جز در راه خدمت و طاعت قدمى بر نمىدارد، و به غير او با احدى همدل و همراز نمىگردد، و جز به عنايت او اميدوار نمىشود.
اهلى شيرازى آن عارف عاشق مىفرمايد:
اى دل گدائى از كرم كارساز كن
خود را زمنّت همه كس بى نياز كن
توحيد چيست ترك تعلّق زهر چه هست
يعنى به روى غير در دل فراز كن
گوهر ز زهر چشم نيرزد زناكسان بگذار
مار مهره ز زهر احتراز كن
مورلئيم چند شوى مار گنج باش
يعنى كه خاك در دهن حرص و آز كن
جان را كه تيره ساختهاى از هواى نفس
چون شمع روشن از نفس جانگداز كن
رحمان گذاشتن پى شيطان شدن خطاست
ما خود نهفتهايم تو خود امتياز كن
اى خفته روز عمر تو را رو به كوتهى است
اين روز كوته از شب طاعت دراز كن
اين راه كعبه نيست كه زادش توكّل است
اين راه محشر است برو توشه ساز كن
صلاح به واقعيّتهايى گفته مىشود كه با فرهنگ الهى هماهنگ و هم سو باشد، و فساد به مسائلى مىگويند كه از چهار چوب برنامههاى حضرت حق خارج باشد.
حالات قلب و نفس و حركات اعضاى بدن يعنى عقيده و اخلاق و عمل در صورت همسوئى با آيات كتاب خدا و روش و سنّت رسول اكرم و ائمه طاهرين (عليهم السلام) در طريق صلاح، و در صورت ناهمگونى در ميدان فساد است.
امورى كه آراسته به صلاح است، باعث خير دنيا و آخرت، و روشى كه در ظاهر و باطن آلوده به فساد مىباشد، علّت خوارى دنيا و آخرت است.
بعثت انبياى الهى و امامت امامان معصوم در جهت به صلاح آوردن مردم در تمام شؤون بود. اگر تمام مردم دنيا دعوت انبيا را نسبت به مسئله صلاح اجابت كنند تمام مشكلات و گرفتارىهاى مردم حل خواهد شد، و امراض باطنى و فكرى و روانى آنان شفا يابد.
فساد در تمام جوانب زندگى معلول اعراض انسان از توحيد و نبوّت و امامت، و محصول روى گردانى آدميان از دستورهاى ملكوتى، و ميوه تلخ اطاعت آنان از هوا و شيطان است.
قرآن از قول تمام مصلحان تاريخ از زبان حضرت شعيب (عليه السلام) نقل مىكند:
تا جايى كه قدرت دارم جز اصلاح [شما را] نمىخواهم؛ و توفيقم فقط به [يارى] خداست؛ بر او توكّل كردم و به سوى او باز مىگردم.
حضرت سيد الشّهداء (عليه السلام) به هنگام خروج از مدينه نامهاى به برادرش محمد حنفيه نوشت:
قيام و خروج و حركت من فقط و فقط به خاطر اصلاح [تمام ظاهر و باطن] در امّت جدم رسول خداست.
قرآن مجيد مىفرمايد: كسى كه پس از مدتى ستم در مقام اصلاح خود برآيد، خداوند مهربان به او توجّه مىكند و وى را مورد لطف و عنايت قرار مىدهد:
پس كسى كه بعد از ستم كردنش توبه كند و [مفاسد خود را] اصلاح نمايد، يقيناً خدا توبهاش را مىپذيرد.
پس كسانى كه ايمان بياورند و [مفاسد خود را] اصلاح كنند نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مىشوند.
و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند و به آنچه بر محمّد نازل شده كه از سوى پروردگارشان حق است گرويدند، خدا گناهانشان را از آنان محو كرد و حالشان را اصلاح نمود.
به اصلاح برخيز و از راه و روش مفسدان پيروى مكن.
و در زمين پس از اصلاح آن [به وسيله رسالت پيامبران] فساد مكنيد، اين [امور] براى شما بهتر است، اگر مؤمنيد.
يقيناً ما پاداش اصلاح گران را ضايع نمىكنيم.
﴿وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾و خدا افسادگر [در امور يتيم] را از اصلاح گر بازمىشناسد.
خداوند مىفرمايد: آنان كه به عهد خدا وفا مىكنند، و پيمان الهى را نمىشكنند، و به آنچه كه خداوند پيوند به آن را امر فرموده پاى بندند، و از حضرت حق بيم دارند، و از بدى حساب مىترسند، و به خاطر رضاى حق در تمام حوادث صبر مىكنند، و نماز به پا مىدارند، و به انفاق اقدام مىكنند چه در ظاهر و چه در باطن و بدى را به خوبى تلافى مىكنند، عاقبت خوشى در قيامت در انتظار آنان است.
اينان همراه با پدران و همسران و فرزندان صالحشان در بهشتهاى عدن به طور هميشگى اقامت مىورزند:
بهشتهاى جاويدى كه آنان و پدران و همسران و فرزندان شايسته و درستكارشان در آن وارد مىشوند.
فساد يعنى آلودگى انديشه، اخلاق و عمل، به هوا و هوس و برنامههاى شيطانى. فساد يعنى خروج حالات قلبيّه و برنامههاى اخلاقيّه و عمليّه از مدار قوانين و دستورهاى الهى.
و هنگامى كه [چنين دشمن سرسختى] قدرت و حكومتى يابد، مىكوشد كه در زمين فساد و تباهى به بار آورد، و زراعت و نسل را نابود كند؛ و خدا فساد و تباهى را دوست ندارد.
هر كس انسانى را جز براى حق، [قصاص] يا بدون آن كه فسادى در زمين كرده باشد، بكشد، چنان است كه همه انسانها را كشته.
در آنچه خدا به تو عطا كرده است سراى آخرت را بجوى، و سهم خود را از دنيا فراموش مكن، و نيكى كن همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است، و در زمين خواهان فساد مباش، بىترديد خدا مفسدان را دوست ندارد.
و همواره در زمين براى فساد مىكوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد.
آن سراى [پرارزش] آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين هيچ برترى و تسلّط و هيچ فسادى را نمىخواهند؛ و سرانجام [نيك] براى پرهيزكاران است.
امام على (عليه السلام) مىفرمايد:
پابرجا بودن دين و دنيا به چهار نفر است: دانشمند با عمل، جاهلى كه از يادگرفتن خوددارى نمىكند، ثروتمندى كه از انجام خوبى بخل نمىورزد، تهيدستى كه آخرتش را با دنيا عوض نمىنمايد.
فساد در دين و دنيا زمانى است كه عالم علمش را ضايع، و جاهل از يادگيرى خوددارى ورزد، و ثروتمند دچار بخل شود، و تهيدست آخرتش را به دنيا بفروشد.
از امير المؤمنين (عليه السلام) پيرامون وضع مردم پرسيدند، حضرت فرمود:
عموم مردم از پى پنج طائفه فاسد مىشوند.
دانشمندان كه هاديان مردم به سوى خدايند، اهل زهد كه راه به سوى حقّند، تاجران كه امينان خداوندند، رزمندگان كه ياور دينند، حاكمان كه كارگردانان مردمند.
زمانى كه عالم دچار طمع شد، و در جمع ثروت برآمد، مردم چه كسى را حجّت حق بر خلق بدانند، آنگاه كه زاهدان، در پى دنيا برآمدند، و چشم به دست مردم دوختند، مردم به كدام شخص اقتدا كنند، و وقتى تاجر خائن شد و از پرداخت زكات باز ايستاد خلق خدا به كه اطمينان نمايند، و زمانى كه رزمنده رياكار شد، و روى به كاسبى آورد، چه كسى از مسلمانان دفاع كند، و هنگامى كه حاكم ظالم شد، و در حكومتش به ستم برخاست چه كسى مظلوم را در برابر ظالم يارى دهد؟!
و اللّه قسم، مردم را جز عالمان طمعكار و زاهدان دنياپرست، و تاجران خائن، و رزمندگان رياكار، و حاكمان ستمگر به نابودى نكشيدند.
در آينده نزديك ستمكاران ملاحظه خواهند كرد كه به چه عذابى مبتلا خواهند شد.
در هر صورت، علت فساد در فكر و اخلاق و عمل روى گردانى از حق و غفلت از خدا، و بى توجّهى به آخرت، و عمل نكردن به قرآن مجيد و دستورهاى انبيا و امامان است.
شخص فاسد، و خانواده فاسد، و جامعه فاسد، بدون ترديد در تمام شؤون زندگى دچار انواع مشكلات و سختىها و پريشانى و اضطراب و ناامنى است، و اين همه علاجى جز بازگشت به حق، و روى آوردن به حقيقت، و آراسته شدن به اخلاق الهى، و ايجاد رغبت به نعيم آخرت در قلب، و اصلاح درون و برون و ظاهر و باطن ندارد.
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 67/ 198، باب 53؛ مستدرك الوسائل: 1/ 103، باب 9، حديث 95
(3)- بحار الأنوار: 67/ 210، باب 53، حديث 23؛ مصباح الشريعة: 53.
(4)- الكافى: 2/ 84، حديث 5؛ بحار الأنوار: 67/ 236، باب 54، ذيل حديث 6.
(5)- بحار الأنوار: 74/ 20، باب 2، حديث 4؛ معانى الاخبار: 261، حديث 1.
(6)- بحار الأنوار: 46/ 135، باب 8، حديث 25؛ غرر الحكم: 119، حديث 2082.
(8)- بحار الأنوار: 44/ 329، باب 37.
(22)- نهج البلاغه: حكمت 372؛ بحار الأنوار: 2/ 36، باب 9، حديث 44.