چو اندوه آيد، تو سامان من
چو نوميد، روشن ز تو جان من
چو تلخى در آيد تو فريادرس
جهان گر شود رنج ما را تو بس
ز كف آنچه داديم نزد تو هست
توانيم دل را به آن فتنه بست
از آن پيشتر كز تو خواهم همى
وز آن دم زنم تا بگويم دمى
چنان كن كه سازد مرا بهرهمند
از اين نعمت و آورى در كمند
سلامت به چشم و به جان آريم
كه ناآمده رنج بيماريم
از آن پيش كآيم به راه طلب
توانگر شوم از عنايات رب
نگرديده گمره هدايت كنى
به دورم تو از اين هلاكت كنى
به هر دو سرا ساز آسودهام
ز گفتار خلق وز بنمودهام
نصيبم كن آن جان آگاه را
كه بر خلق سازم عيان راه را
استاد انصاریان این فراز را همراه با فراز قبل شرح کرده اند، برای مشاهده لطفا «اینجا» را کلیک کنید.