معيار كمالات اخلاقى و سند قطعى اخلاقشناسى از گفتار، رفتار و قبولى از ناحيه معصومان (عليه السلام) است. كه دستيابى به همه آنها كار چندان آسانى نيست؛ زيرا آثار اخلاقى انسان به گونهاى جامع نبوده كه بتوان همه مراحل و مدارج كمال را يك جا بيان كنند. و از سوى ديگر مكارم اخلاقى تنها اوصاف اخلاق نيست، بلكه احسن اخلاقيات است و مكارم، مكرمتها و فضيلتهاى برتر خلقى را بيان مىكند و نبايد ميان اوصاف اخلاقى و مكارم اخلاقى خلط نمود.
گاهى در مدارك اخلاقى، مكارم اخلاقى به صورت مختلف و پراكنده گفته شده است. وقتى مدارك اخلاقى گوناگون باشد؛ تفسير آن نيز خود به خود اختلاف پيدا مىكند كه بايد آنها را به دقت بررسى نمود.
عبداللّه بن مسكان از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند كه حضرت فرمود:
خداى عزيز پيامبرانش را به مكارم اخلاق ويژگى داده است. شما خود را بيازماييد، اگر از آنها داشتيد او را سپاس گوييد و بدانيد كه بودن آنها در شما خيرى بوده است كه خداوند عطا كرده است. چنانچه در شما نبوده، آن را از خدا بخواهيد و نسبت به آن رغبت جوييد. سپس حضرت آنها را ده چيز شمردند: يقين، قناعت، صبر، شكر، خويشتن دارى، خلق نيكو، سخاوت، غيرت، شجاعت و مروت. بعضى از روايان ديگر پس از ده خصلت؛ راستگويى و امانتدارى را هم به آن افزودهاند.
اين روايت داراى چند نكته است:
1- صفات كمال و مكرمتها در درجه اوّل ويژه انبياست.
2- خوبىها را خير مىشناسد و در صورت نداشتن آن، سفارش به طلب آن مىفرمايد.
3- مؤمن بايد خود را در موقعيت امتحان قرار دهد تا خود را بشناسد.
4- در آغاز و پايان حديث به دو صفت يقين و مروّت اشاره دارد، يقين اساس حكمت نظرى و مروت و مرادنگى مظهر حكمت عملى است.
انبياى الهى هر چند داراى مكارم اخلاقى بالايى هستند ولى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) اكمل و اتم آنها را داشتهاند و انبياى ديگر در پى اجراى همه آنها در بين امت خود نبودهاند، در حالى كه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
مكرمتهاى اخلاق، تماميت كمال صفات اخلاقى است و حضرت ختمى مرتبت براى تكميل آن به رسالت برگزيده شدند، بنابراين دين اسلام، آيين اخلاق و مكارم اخلاقى در بين بشر كنونى است.
اخلاقيّات در همه انسانها اقتضايى و نسبى است يعنى كمالات و رذايل اخلاقى در وجود انسانها به اندازه گوناگون در مرتبههاى برتر و پستتر نوسان دارد هر چند خوب شدن كسى كه اقتضاى بدى در او غلبه دارد، مشكلتر است؛ زيرا كسى كه در منطقه دور دستى با امكانات اندك به كمال و مقامى برسد و اهميت آن بيشتر است تا شخصى كه در مركز امكانات مادى و معنوى باشد و به جايى برسد.
اگر جوانى در فضايى آلوده پر از فحشا و فساد به درجات عالى كمال برسد، مهمتر است از فرزند فردِ با كمالى كه در محيط مذهبى به مقامى نايل آيد.
اكنون نكات بيان شده در اين فراز از دعا را در نُه بند، شرح و توضيح مىدهيم:
محبت و عشق مهمترين پيوندى است كه انسانها را به يكديگر متصل مىسازد.
بنابراين كه ريشه واژه انسان از انس و الفت باشد، آدمى در زندگى نيازمند علاقه و ارتباط است و همه مشكلات و نگرانىهاى او از اين راه قابل حل است.
جايگاه محبّت در قلب است. چنانچه به ضد آن يعنى بغض و كينه تبديل شود؛ رابطه انسانى به رابطه حيوان جنگلى و دشمنىهاى ديرينه گرايش پيدا كند و دوستى با همنوع با گذشت زمان به جنگها و كشتارها كشيده خواهد شد.
با مطالعه تاريخ بشر درمىيابيم كه بيشترين ناامنىها و خيانتها و قتل و غارت ملتها در اثر از بين رفتن رابطه صلح و دوستى بوده است و هر چه انسانها از يكديگر فاصله بگيرند واز صفات اخلاقى و مكارم انسانى خالى شوند، خصلتهاى شيطانى و حيوانى بر آنها غلبه پيدا مىكند؛ در نتيجه مانند حيوانات وحشى يكديگر را تكه تكه مىكنند، آتش مىزنند و همچون آدمخواران همجنس خود را مىخورند.
آرى، اين فرهنگ و تمدن وحش است كه به انسانهاى متمدن سرايت كرده است؛ كه درندگى و عريانى و دوزيستى را از اصول فرهنگ پيشرفته و مترقى مىدانند؛ امّا اخلاق و پوشش بدنى و همزيستى مسالمتآميز را نشانه عقب ماندگى مىپندارند.
آيات قرآن به مؤمنان هشدار مىدهد كه جمع ميان محبت خدا و محبت دشمنان خدا در يك دل ممكن نيست و بايد از ميان اين دو يكى را برگزيد، اگر آنان به راستى مؤمنند؛ بايد از دوستى دشمان خدا پرهيز نموده وگرنه ادعاى مسلمانى نكنند كه مىفرمايد:
گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نمىيابى كه با كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت دارند، دوستى برقرار كنند، گرچه پدرانشان يا فرزاندانشان يا برادرانشان يا خويشانشان باشند. اينانند كه خدا ايمان را در دلهايشان ثابت و پايدار كرده، و به روحى از جانب خود نيرومندشان ساخته، و آنان را به بهشتهايى كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است درمىآورد، در آن جا جاودانهاند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. اينان حزب خدا هستند، آگاه باش كه بىترديد حزب خدا همان رستگارانند.
آنانى كه دم از هر دو مىزنند يا ايمانشان ضعيف است يا منافق صفتند، در غزوات صدر اسلام گروهى از بستگان و خويشاوندان مسلمانان در صف مخالفان قرار گرفتند ولى چون از خط خداوند جدا شدند و به صفوف دشمنان حق پيوسته بودند، حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و يارانشان با آنها پيكار كردند و به هلاكت رساندند.
محبت به پدر و فرزندان و برادران و بستگان، نيكو و مورد سفارش اسلام است و نشانه زنده بودن عواطف انسانى است، اما هنگامى كه اين علاقه رو در روى محبت خدا قرار گيرد ارزش خود را از دست مىدهد.
انسان هنگامى مىتواند به اوج ايمان برسد كه نيرومندترين علاقه او يعنى عشق به ذات خود را در زير پرتوى عشق به ذات خدا و نمايندگان او قرار دهد.
كسى به حقيقت ايمان مىرسد كه حب و خواسته او تابع آنچه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) آورده، باشد و ولايت جانشينان او را با جان و دل بپذيرد.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
هيچ يك از شما ايمان ندارد تا آن گاه كه مرا از فرزند و پدر خود و از همه مردمان ديگر بيشتر دوست داشته باشد.
و نيز فرمود:
هيچ بندهاى ايمان نداشته باشد تا آن گاه كه مرا از خودش دوستتر بدارد و خاندان مرا از خاندان خودش دوستتر بدارد و اهل بيت مرا از خانواده خودش و جان مرا بيشتر از جان خودش دوست داشته باشد.
از اين رو امام صادق (عليه السلام) فرمود:
دوستى خداى گرامى و بزرگ را خواستم پس در دشمنى با گناهكاران يافتم.
كمالات و ارزشهاى ديگران، خواه مادى باشد يا معنوى، به دو گونه انگاشته مىشود:
گاهى از روى حسادت و خودخواهى است و گاهى از روى غبطه و از خود گذشتگى است. حسد نسبت به كمالات مادى و معنوى انسانها در هر صورت ويژگى پليدى است؛ زيرا دردى بىدرمان و رنج روحى و روانى را در پى دارد و جامعه را از نظر اعتماد ناامن مىسازد.امام على (عليه السلام) فرمود:
هر كه شيفته حسادت باشد، نحسى و بدبختى شيفته اوست.
و فرمود:
حسود به زبان لاف دوستى مىزند و در عمل مخفيانه دشمنى مىورزد و بنابراين او نام دوست دارد ولى از صفت دشمن برخوردار است.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
حسادت ازجمله بيمارىهايى است كه بلاى جان امتها شده است و در چهره رقابت خانوادگى و چشم هم چشمى و فخر فروشى به ارزشهاى دينى ضربه شديد زده و عاطفه انسانى را نابود كرده است.
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) روزى به اصحابش به اين نكته، هشدار جدى داده و فرمود:
از نتايج حسادت اين است كه زيان و ناراحتى بسيارى پديد مىآورد، دل را سست و بدن را بيمار مىكند و يك جامعه را به مرضهاى روانى و جسمانى مبتلا مىكند و گاهى چيرگى حسادت بر تقديرات، سرنوشت يك ملت را عوض مىكند.
امّا علاقه به ديگران و غبطه خوردن به حال خويش كه او هم مانند ديگران داراى كرامات نفس و فضايل اخلاقى باشد، بسيار پسنديده است.
البته نسبت به كسانى كه در مراتب بالاترند؛ ويژگى كمال نيست؛ زيرا هر كسى به اندازه شأن و منزلت خود داراى كمالات است ولى چون ما نسبت به كمال حق ناقصيم و او كمال محض و سرچشمه همه ارزشهاى معنوى است، بايد احساس كمبود نمايد و در جهت سير به سوى حق بكوشد.
هنگامى كه به حضرت سجّاد (عليه السلام) عرض كردند: اى فرزند پيامبر خدا! چرا اين اندازه عبادت مىكنى؟ فرمود: كيست كه بتواند مانند امير المؤمنين (عليه السلام) آن همه عبادت خدا كند.
و اين بيان حقيقت است نه غبطه به حال ديگرى؛ زيرا در وجود انبيا و اوليا و معصومان (عليهم السلام) نقص و كمبودى نيست و هر يك در مقام خويش كاملند؛ بلكه نوعى درخواست بالاتر است.
وجود مبارك آنان در دعايشان، طلب ورود به هر خيرى به مانند ورود محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله) مىكنند و درخواست خروج از هر بدى به مانند خروج محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله) از بدىها مىكنند كه در آن خاستگاه عصمت وجود دارد؛ زيرا خروج از تمام زشتىها و ورود به تمام خوبىها مساوى با درخواست عصمت است، چه در صورت استعدادى يا در فعليّت هم باشد.
حضرت على (عليه السلام) درباره گمانهايى كه در آيه ﴿وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾
در مرحله اوّل بدترين نوع بدگمانى، بدگمانى به خداوند متعال است؛ به گونهاى كه بعضى از صفات زشت و ناپسند، ريشه در بدگمانى به حق دارد.
وقتى خداوند در قرآن بدگمانى را گناه رسمى برشمرده و فرموده است:
اى اهل ايمان! از بسيارى از گمان ها [در حقّ مردم] بپرهيزيد؛ زيرا برخى از گمان ها گناه است.
پس روشن مىشود كه انسان وقتى به خداوند بدبين و بىتوجه مىگردد؛ انواع صفتهاى رذيله ديگرى هم شيوع پيدا مىكند كه ريشه آن در بدگمانى است.
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
همانا تنگ چشمى، ستم، طمع، سرشتهاى پراكندهاى هستند كه سبب آنها بدگمانى به خداست.
حسن ظن و اعتماد داشتن به خداوند هر كسى را به زندگى اميدوار مىسازد و پوينده راه حق را هم به درگاه خدا نزديك مىسازد.
امام رضا (عليه السلام) مىفرمايد:
به خداى خوش گمان باش كه هر كس به وى خوش بين باشد، خداوند در نزد گمان اوست.
گمان نيك داشتن به خدا درباره وعده رحمت و كرم و لطف و عنايت او، از نشانههاى مهم ايمان و از راههاى مؤثّر نجات و سعادت است.
رسول الله (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هيچ بندهاى گمان نيك به خدا نمىبرد، مگر اين كه خداوند بر اساس گمانش با او رفتار كند و اين معنى آيه شريفه است كه فرمود: و اين گمانتان بود كه به پروردگارتان برديد [و همان] شما را هلاك كرد، در نتيجه از زيانكاران شديد.
رحمت خدا بايد بر حال همه ما ببارد تا درِ بهشت به روى ما گشوده شود. وقتى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
سوگند به آن كه جانم در دست اوست؛ هيچكسى از مردم با عملش وارد بهشت نمىشود، پرسيدند: حتى خود شما اى رسول خدا؟ فرمود: بلى، من همچنين هستم، مگر آن كه فضل و رحمت خدا مرا فرا گيرد. سپس دستش را بر بالاى سرش نهاد و فرياد برآورد.
انس مىگويد كه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هرگز كسى از شما نميرد مگر به خداوند عزيز و بزرگ گمان نيك داشته باشد. همانا نيك گمانى به خدا بهاى بهشت است.
گمان خوب نسبت به مردم يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى است كه ناديده گرفتن آن سبب هرج و مرج در جامعه و باعث از بين رفتن روابط انسانى و پيوندهاى عاطفى خواهد شد. بنابراين در روايات دستور داده شده كه اعمال و سخنان برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن، تا دليلى بر خلاف آن پيدا نشود؛ گمان بد مبر.
در نزديكان و خويشان به طور طبيعى محبت باطنى برقرار است ولى گاهى بدبرداشتى و بدگمانى، مايه از هم پاشيدگى خويشاوندى خانوادگى مىشود پس در صورت ادامه تبديل به كينه و دشمنى و انتقام خونين مىگردد.
در عصر جاهليت قبل از اسلام و اقوام و ملل به دور از تمدن شهرى كنونى به رسم خون در برابر خون، قبيلهها از يكديگر انتقام سخت مىگرفتند و اگر كسى از قومى دچار بدبينى يا تجاوز به حقوق ديگرى مىشد، همه قبيله به خاطر يك نفر از تمامى قبيله ديگر تصفيه حساب مىكرد و اين رسم جاهلى سبب مىشد كه قبيلههايى كه حتى در آنها خويشانى با هم ازدواج كرده بودند و ارتباط فاميلى داشتند، در اين آتشها مىسوختند و نسل بسيارى نابود مىگشت و در اثر اين شيوه شيطانى، پيوند قلبها پاره پاره شده و عاطفهها به سنگدلى و خوى تجاوزگرى تبديل گرديده و دوستىها و آشتىها به دورى و نزاع مىانجاميد.
بنابراين اسلام به اصالت برادرى و دوستى در بين مردم تأكيد داشته و از عوامل و زمينههاى تفرقه و جدايى پرهيز داده است، تا زندگى مسالمتآميز برقرار باشد.
البته انسانها در ارتباط با يكديگر و شيوههاى رفتارى به سه گروه تقسيم مىشوند:
1- گروهى از انسانها در ارتباطهاى خود به مردم اصالت داده و مردم را اصل و ركن اهميت خويش قرار مىدهند كه اين ذهنيّت سبب ريا در عمل و رفتار شده و عيوب و ضعفهاى خود را مىپوشانند مانند: هنرمندان و ورزشكاران و سرمايه داران بازارى كه براى جلب نظر مردم و حمايت آنان از مردم تعريف و تمجيد مىكنند و براى احترام به لطف مردم تا كمر خم شده و در برابر پولشان كرنش مىنمايند.
خداوند متعال در برابر رياى اين گروه مىفرمايد:پس خودستايى نكنيد. او به كسى كه پرهيزكارى پيشه كرده است، آگاهتر است.
با خودستايى و رياكارى عيبها و نواقص پوشيده مىماند و در اين راستا نبايد مردم را داور و ميزان كردار و سخنان خود قرار دهيد.
2- گروهى از انسانها در رابطهها از مردم متنفرند و به آنان اهانت هم مىكنند، مانند بعضى كه مىگويند: مردم چه كارهاند؟ يا فلانى الاغ كى باشد و ...
يا برخى خود را در موضع تهمت و ناسزاگويى مردم قرار مىدهند تا معروف و محبوب باشند، مانند درويشانى كه ظرف شراب به دست گرفته تا مردم به آنها بد بگويند ولى مىخواهند تهذيب نفس كنند. اين برنامهها بازار شهرت سازى است كه محتواى حقيقى ندارد. و در قيامت به آنان خطاب مىشود با هر كه دوست بودهايد و الگوى خود قرار دادهايد، حركت كنيد تا به اعمالتان رسيدگى شود.
بنابراين گفته اولياى دين كه: خود را در معرض تهمت قرار ندهيد و از مكانهاى مشكوك و شبههناك پرهيز كنيد؛ به خاطر حفظ شخصيت و آبروى انسانى است. اگر كسى بخواهد عضوى از بدن خود را معيوب كند به كفران نعمت دچار شده و اگر كسى هم بخواهد بدون علت آبروى خود را بريزد، نعمت حق را ناسپاسى نموده است، پس از وجود مردم بايد به اندازه نياز بهره گرفت.
3- گروهى از انسانها با مردم، ولى بيرون از مردمند، يعنى مانند اولياء اللّه و دانشمندان و حاكمان كه در متن جامعه همراه با دوستى و محبت مردم زندگى مىكنند ولى در حقيقت امور از آنان جدايند و اعتنايى به حرف و كنايه و نيش آنها ندارند و به تكاليف خود عمل مىكنند. اين گونه افراد داراى شخصيت بزرگ و مقامى بلند و محبوبيتى ويژه در بين مردم هستند و از شهرت و ثروت اندوزى و رفتارهاى ناشايست، دورى مىكنند.
سيره سلوكى و رفتارى نيكو پسند از اصلىترين شيوههاى انبيا و اولياى الهى است. برخورد خوش و معاشرت درست به ويژه با بستگان برخواسته از نهاد و سرشت سالم آدمى است. رعايت حال و رسيدگى به امور خويشان و دورى از رفتار بازدارنده و تنفّرآميز در سنت معصومان بسيار سفارش شده است. از آن جا شريعت اسلامى بر مبناى حكومت و مديريت جامعه همگرا؛ سامان يافته است پس از ديدگاه جامعهشناسى، نظام يافتن چنين تشكلى با هماهنگى و تفاهم و همدلى جمعى به دست مىآيد و رحمت، محور اين همسويى است.
امام صادق (عليه السلام) درباره اين مسأله حياتى مىفرمايد:
بر مسلمانان سزاوار است كه در پيوند با هم و يارى رسانى به هم در مهرورزى و همراهى با نيازمندان و مهربانى با همديگر كوشا باشند؛ چنانچه خداوند عزوجلّ فرموده است: «مهربانان در ميان خودشان» مهرورزان و اندوهناك بر آنچه از كار مسلمانان كه در دسترس ندارند، بر همان سيرهاى كه انصار در دوران رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داشتند.
بناى حكومت اسلامى بر آن است كه فتنه و بدبينى و تضاد بين اقوام و مردم را از پيكره جامعه ريشهكن كند و امنيّت خانوادگى و اعتماد قومى بر تمام سطوح حاكم باشد.
به اين خاطر معصومان (عليهم السلام) در يارى رسانى به فقيران و نيازمندان همت زيادى داشتند تا ارتباط بين مردم و اولياى آنان عاشقانه باقى بماند.
زُهرى مىگويد:
در شبى سرد و زمستانى امام زين العابدين (عليه السلام) را ديدم كه كيسهاى از آرد و دستهاى هيزم بر دوش گرفته بود و حركت مىكرد. نزديك رفتم و پرسيدم:
اى فرزند رسول خدا! اين بار چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم و اين بار توشه سفر من است. گفتم: اگر اجازه مىفرماييد، غلام من حمل بار را به عهده مىگيرد. فرمود:
هرگز. گفتم: اجازه فرماييد تا خودم آن را به دوش بگيرم شما خسته و ناتوان شدهايد.
فرمود: زُهرى! من هرگز زحمتى را كه موجب نجات من در سفر است از خود دور نخواهم كرد. به دنبال كار خود برو و مرا واگذار.
زهرى مىگويد: امر امام (عليه السلام) اطاعت كردم و از حضرت جدا شدم. چند روزى نگذشته بود كه امام را در مدينه ديدم متعجّبانه به حضورش رفتم و پرسيدم: اى پسر رسول خدا! شما فرموديد: به سفر مىروم ولى نرفتهايد؟
حضرت فرمود: آرى، قصد سفر بود امّا نه سفرى دنيايى كه تو گمان كردى بلكه مقصودم سفر بىبازگشت آخرت بود و من خود را براى آن سفر آماده مىكردم.
آمادگى براى سفر آخرت اين است كه از گناه پرهيز كنى و به نيازمندان كمك نمايى.
از رفتار نيكوى حضرت با غلامان خود كه سرمشق تربيتى ماست اين كه، امام سجّاد (عليه السلام) غلام خود را براى امرى دوبار صدا زد، ولى غلام به فرمان ايشان اعتنايى نكرد، حضرت بار سوم غلام را صدا كرد ولى او جواب نداد و چون امام (عليه السلام) نزد او رفت و پرسيد: چرا صداى مرا مىشنيدى ولى جواب نمىدادى؟ غلام گفت:
مىدانستم كه بر من خشم نمىكنى و از تو ايمن هستم.
امام (عليه السلام) فرمود:
سپاس خداى را كه زير دست مرا از من آسوده خاطر قرار داد.
احساس همدردى با همكيشان و بينوايان از عادات رسمى ائمه اطهار (عليهم السلام) بوده است.
در روايتى ديگر زهرى مىگويد:
روزى نزد امام سجّاد (عليه السلام) بودم؛ حضرت با تعدادى از اصحاب در مجلسى نشسته بود. يكى از اصحاب وارد شد در حالى كه بسيار ناراحت و غمگين بود، آرام آرام گريه مىكرد.
امام (عليه السلام) فرمود: تو را چه شده است؟
گفت: اى پسر رسول خدا! فدايت شوم، دعايى به من تعليم كنيد تا قرضهاى من ادا شود. چند طلبكار دارم؛ يكى از آنان هر روز در پى من است تا طلب خود را بگيرد؛ امام (عليه السلام) چون اين سخنان را شنيد به شدت گريست!
يكى از اصحاب عرض كرد: فدايت شوم، شما چرا گريه مىكنيد؟
امام فرمود: پس گريه براى چه وقتى است؟ آيا نبايد در هنگام گرفتارىها و محنتهاى بزرگ گريه كرد. چرا گريه نكنم با اين كه مىدانم اين مرد از شيعيان و دوستان ماست اما از فقر و بىچيزى شكايت مىكند و من چيزى در دست ندارم تا به او كمك كنم ....
در اين فراز توجه به نزديكان و ارحام بسيار مورد سفارش قرار گرفته است حتى بريدن و دورى از آنان هم با شرايطى خاص صورت مىگيرد.
اگر زمينههاى يارى به صاحبان رحم و بستگان، خواه مالى يا غير آن؛ داراى ملاكهاى ارزشى، از جمله استحقاق و شأنيت افراد باشد و اعطاء و لطف دهنده چنين توانمندى را ايجاد كند، نيكوست؛ به ويژه در مسائل حقوق واجب شرعى، مانند: خمس، زكات كه نيازمند برائت شرعى است.
يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه همواره انسان دچار آن بوده و اكنون پيشرفتهاى صنعتى و مادى هم به آن دامن زده است، معضل فاصله طبقاتى است، به اين معنا كه فقر و تهيدستى از يك سو و تراكم اموال از سوى ديگر، نظام اجتماعى حقيقى را بر هم مىزند.
گروهى از فزونى ثروت و مال اندوزى، حساب اموالشان از دستان آنان بيرون مىرود. و گروهى از كمبود نيازمندى رنج مىبرند به گونهاى كه حتى لوازم ضرورى زندگى مانند مسكن و لباس براى آنان ممكن نيست. پس فاصله بين فقر و غنا، سبب دورى دلها و جدايى اقوام و خويشان در يك جامعه مىشود.
در چنين جامعهاى دلهره و اضطراب و نگرانى و بدبينى و كينه و جنگ روانى اجتنابناپذير است. درِ كمكهاى انسانى و تعاونىها به معناى حقيقى به روى مردم بسته مىشود؛ پس باب رباخوارى، احتكار، گران فروشى، كلاهبردارى باز مىگردد.
بنابراين قرآن به احسان و انفاق تأكيد فراوان نموده است تا ارتباط قلبى آشكار و پنهان برقرار باشد.
اى اهل ايمان! از پاكيزههاى آنچه [از راه داد و ستد] به دست آوردهايد، و آنچه [از گياهان و معادن] براى شما از زمين بيرون آوردهايم، انفاق كنيد و براى انفاق كردن دنبال مال ناپاك و بىارزش و معيوب نرويد، در حالى كه اگر آن را به عنوان حقّ شما به خود شما مىدادند، جز [با] چشم پوشى [و دلسردى] نمىگرفتيد و بدانيد كه خدا، بىنياز و ستوده است.* شيطان، شما را [به هنگام انفاق مال با ارزش] از تهيدستى و فقر مىترساند، و شما را به كار زشت [چون بخل وخوددارى از زكات و صدقات] امر مىكند، و خدا شما را از سوى خود وعده آمرزش و فزونى رزق مىدهد؛ و خدا بسيار عطا كننده و داناست.
در نظر ابتدايى، انفاق و بذل مال، كم شدن مال است ولى اين همان ديد كوته بينانه شيطانى است كه انسان را از فقر و تنگدستى مىترساند، به ويژه اگر اموال را خوب در راه درست انفاق كند و انفاق واجب مانند زكات و خمس و احسان مستحبى مانند صدقات و نذورات را به اهل آن واگذارد؛ تأمين كننده آينده خويش و فرزندان خواهد بود. ولى شيطان از انباشتن اموال در راه باطل و عمل زشت بهره زيادى مىبرد و فحشا و منكرات را در بين خانوادهها و جوامع بشرى گسترش مىدهد كه نتيجه آن فروپاشى كانون خانواده، رواج مواد مخدّر و مسائل جنسى است.
ولى با دقت مىبينيم كه انفاق ضامن بقاى اجتماع و تحكيم عدالت اجتماعى و سبب كم شدن فاصله طبقاتى در پيشرفت همگانى و عمومى مىباشد. مسلم است كه با پيشرفت اجتماع، رفاه و آسايش مورد قبول خداوند فراهم مىگردد.
پس با توجه به آثار انفاق در زندگى راه نجات و اميد براى همه هموار مىشود، از ابن عباس نقل شده كه گفته است:
يعنى در رويارويى شيطان با خداوند در برابر انفاق انسان اين گونه تصوير مىشود كه:
شيطان به تهيدستى و زشتكارى تشويق مىكند ولى خداى بزرگ به احسان و يارى به ديگران امر مىكند و از گناهان پرهيز مىدهد.
جالب اين كه اميرمؤمنان سفارش مىفرمايد:
هنگامى كه در سختى و فشار قرار گرفتيد، به وسيله صدقه و انفاق با خدا معامله كنيد.
بنابراين امور الهى به ويژه درباره بستگان و اقوام بايد در درجه اوّل اهميت باشد.
حقيقت دوستى تنها به آداب معاشرت و رفتار نيك نيست، بلكه دارا بودن يك دسته از صفات انسانى برجسته؛ مانند گذشت، صبر، ايثار، مدارا و ... است.
مدارا در لغت به معناى ملاطفت و ملايمت است؛ يعنى وقتى كسى كه مىخواهد با ديگرى به نيكى مدارا كند در رفتار با او به نرمى و گشادهرويى سخن مىگويد و در انديشه و پندارش با او همفكر و همعقيده مىشود.
اين روش به ويژه در برابر دشمنان سفارش شده است كه رفتار نرم و گرم با مهربانى مىتواند دشمنى را به دوستى تبديل كند و باطلى را به سوى حق بكشاند.
آنگاه كه فرعون سر به طغيان مىگذارد و فرياد خدايى مىكشد؛ حضرت حق تعالى موسى و برادرش را به سوى او مىفرستد و سفارش مىفرمايد:
هر دو به سوى فرعون برويد؛ زيرا او [در برابر خدا] سركشى كرده است.* پس با گفتارى نرم به او بگوييد، اميد است كه هوشيار شود و [آيين حق را بپذيرد] يا بترسد [و از سركشى باز ايستد.]
لَيِّن يعنى براى اين كه سخن بتواند در او نفوذ كرده و اثر بگذارد با نرمى و آرامش رفتار كنند تا بيدار شود يا بترسد. و اگر با خشونت و تندى باشد به يقين مخالفت مىكند.
شاعر عارف بر همين اساس سروده است:
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
پروردگارم به من دستور فرمود كه با مردم مدارا نمايم همان طور كه فرمان داده است كه واجبات را انجام دهم.
و نيز فرمود:
خداوند، پيامبران را به خاطر بسيارى ملايمت با دشمنانِ دين خدا و براى حفظ برادران خويش در راه رضاى او كه به شايستگى تقيه مىكنند، بر تمام مردم برترى داده است.
مداراى با مردم اگر به منظور احترام به شخصيت آنان باشد بسيار ارزنده است، چنين مدارايى نشانه عقل بيدار و فكر روشن و مايه محبوبيت و راه نفوذ در زندگى ديگران است. اولياى خداوند هم به رعايت چنين حال خوشايندى تشويق مىنمودند.
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
با مردم به نيك خويى رفتار كن تا از برادرى آنان بهرهمند شوى و با روى گشاده با آنان ديدار نما تا كينهها در ضميرشان بميرد.
و نيز مىفرمايد:
بدترين برادرانت كسى است كه تو را به مدارا كردن نيازمند سازد و به عذرخواهى بيشتر وادارت نمايد.
بنابراين؛ فرمايش حضرت، خود ملاكى بر شناختِ دوستى است كه دوستى و يگانگى در اين حد است كه اگر بدى اتفاق افتد نتواند او را ملامت كند بلكه بايد با او مدارا و سازش كند يا از او عذرخواهى كند كه اگر نكند او ناراحت مىشود.
خلاصه آن كس كه براى حفظ برادرى و ارتباط، به مدارا نياز داشته باشد، براى تو برادر نيست و پيوسته براى رفاقت به زحمت و دردسر مىافتد.
امام على (عليه السلام) جان كلام را در دو جمله زيبا فرموده است:
خير دنيا و آخرت در دو چيز گرد آمده است: پنهان كردن اسرار و دوستى با نيكان؛ و تمام بدى در دو چيز نهفته است: افشاى اسرار و دوستى با بدان.
از اهداف اصلى بعثت پيامبران، اخلاق معاشرتى مردم بوده است، به ويژه حسن خلق كه كليد بهشت و وسيله جلب رضاى خدا، نشانه قدرت ايمان و همطراز با عبادتهاى شبانه روزى است.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
از همه شما محبوبتر نزد خدا كسى است كه اخلاقش از همه بهتر باشد، همان كسانى كه متواضعند، با ديگران مىجوشند و مردم نيز با آنها مىجوشند و از همه منفورتر نزد خدا؛ سخن چينانى هستند كه در ميان برادران جدايى مىافكنند و براى افراد بىگناه در جستجوى لغزشند.
بدون شك از عوامل سازنده شخصيّت انسان بعد اراده و تصميم او، همنشينى و معاشرت با انسانهاى گوناگون است؛ زيرا انسان ناخواسته تأثيرپذير از همنشينان است و بخش مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از طريق آنان مىگيرد. اين حقيقت روانى از نظر علمى و تجربى هم به اثبات رسيده و آيات و روايات بسيارى هم در دوستيابى و شناخت نيك همنشين وارد شده است.
چه بسا نقش همنشين در خوشبختى و بدبختى حياتى است كه گاه تا سر حد خوارى و نابودى پيش مىبرد و گاه به اوج افتخار مىرساند.
قرآن از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد و يا زرق و برق دنيا، دست مودّت و همكارى به هم مىدهند پرده برداشته و مىفرمايد:
در آن روز دوستان دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران.
تبديل شدن دوستىهاى شيرين به دشمنى آشكار در روز قيامت طبيعى است؛ زيرا هر كسى ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مىشمرد، مىگويد: تو اين راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى. تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به آن تشويق نمودى، تو بودى كه مرا غرق نخوت و شهرت و ثروت كردى و از سرنوشتم بىخبر كردى و ...
تنها پرهيزگاران كه پيوندشان جاودانى است، چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دور زده و نتايج پربار آن در آخرت آشكار مىشود و چه لذّتها و خوشىهايى در انتظار آنان است.
پس بنگريد به ملاكهايى كه اميرمؤمنان (عليه السلام) در كلام گوياى خويش فرموده است:
همنشينى با بدان مايه بدبينى به نيكان است و همنشينى با خوبان بدان را به خوبان پيوند دهد. و همنشينى نيكان با بدكاران؛ نيكوكاران را به بدكاران پيوست مىدهد. هر كه وضع او براى شما نامعلوم شد و مرام و آيين او را نشناختيد به همنشينان او بنگريد، اگر اهل دين خدايند؛ پس او اهل دين خداست و اگر از دين بريده پس بهرهاى از دين براى او نيست.
در مرحله اول براى انسان، امنيّت درونى و روانى؛ مهمتر از امنيّت جانى و جسمى است. از اين رو در اسلام وجود حاكم عادل براى مردم بسيار ضرورى شمرده شده است؛ زيرا عدالت در حكومت و اميران، سبب آرامش و دوستى در جامعه مىگردد؛ و امنيّت روانى و احساس همگرايى بر دلها و جانها سيطره پيدا مىكند.
در حكومت ظالمان، انحراف اخلاقى زيادى صورت مىگيرد و مردم از ترس جان خود يا براى جلب رضاى آنان به دروغ مدح و ستايش مىكنند و در برابرشان سر تعظيم فرود مىآورند كه اين دسته از حكّام ستمگر در روز قيامت در عذاب شديد خواهند بود.
بنابراين برقرارى حاكم خيرخواه و دادگر از جهت شأن انسانى و طبيعت أمن آدميان، ارزش و اهميت حياتى دارد.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) درباره اهميت حكومت نيكان فرموده است:
هر گاه فرمانروايانتان نيكان شما و ثروتمندانتان بخشندگان شما بودند و كارهايتان با مشورت بود، پس روى زمين براى شما از شكم زمين بهتر است. و هر گاه زمامدارانتان بدان شما و پولدارانتان خسيسان بودند و كارهايتان به دست زنانتان بود، پس زير خاك بهتر از روى خاك زمين براى شماست.
يعنى اگر جامعه اسلامى از عدل فرمانروايى و تعادل اقتصادى و تكامل فكرى و كارى، بهرهمند بود شايسته زندگى در آن است و اگر از اين برترىها و ملاكها خالى بود، حيات بشرى ارزشى ندارد؛ پس مرگ، بهتر از زندگى است.
در مرحله دوّم در جامعه دينى؛ مردم نبايد از حكومت ترسناك باشند، بلكه ترس مردم بايد از گناه و كارهاى خلاف قانون خودشان باشد.
در اين باره از سفارشهاى ارزشمند مولاى متقيان امير مؤمنان على (عليه السلام) اين است:
شما را به پنج برنامه وصيت مىكنم كه اگر براى يافتنش مشقت سفرى سخت را عهدهدار شويد هر آينه سزاوار است: احدى از شما جز به پروردگارش اميد نبندد، و جز از گناهش وحشت نكند.
بنابراين اميد به خدا و ترس از گناه دو عامل برقرارى امنيّت در هر جامعه است.
ترس مردم از خداوند ترس از مقام و جلالت خداست. و مقام خداوند اقامه عدل و احقاق حق است، و مقام او شايسته حمايت از مظلوم و مجازات ستمگر است و بهشت در انتظار كسانى است كه امنيّت الهى را فراهم مىسازند تا جامعه در جاده آسايش و آرامش حقيقى حركت كند.
خداوند منّان درباره آنان مىفرمايد:
و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است.* پس بىترديد جايگاهش بهشت است.
شرط اوّل بهشتى شدن؛ ترسِ برگرفته از معرفت است. شناخت مقام پروردگار و ترسيدن از مخالفت فرمان او، كليد راهيابى به منطقه امن اوست.
شرط دوّم؛ در حقيقت نتيجه شرط اول و ميوه درخت خوف است، تسلّط بر هواى نفس و بازداشتن آن از سركشى است؛ زيرا ابزار اصلى نفوذ شيطان در وجود آدمى هواى نفس است كه ريشه همه مفاسد و بدبختىهاى بشر است و مقام رب او مقام عدالت و امنيّت اوست كه باهواپرستى مبارزه مىكند تا آشوب نكند و جهنمِ قيامت زاييده هواپرستى است كه جهنمهاى سوزان دنيا همچون جنگها و جدالها و كينه توزىها، بى نظمىها و ناامنىهاى درونى و بيرونى از آن شعله مىگيرد.
الهى! آنچه اين نه طايفه در حق من روا مىدارند، يا از روى جهل و غفلت، يا از روى عمد، يا از پى ضعف ايمان و بى توجهى به آخرت و عذاب دردناك توست.
الهى! آنچه آنها انجام مىدهند عين معصيت و محض گناه و چيزى جز عصيان و خطا نيست.
الهى! براى هر يك از اين اشتباهات و خطاها دادگاهى در محشر برپاست، و براى آلوده به اين معاصى عذر قابل قبولى در پيشگاه تو نيست.
پروردگارا فرمودهاى: آخرت آباد، از آنِ مردم با كرامتى است كه گناه ديگران را با گناه جواب نمىدهند.
و همواره با نيكىِ [عبادت] زشتى و پليدى [گناه] را دفع مىكنند [و با خوبىهاى خود نسبت به مردم، بدىهاى آنان را نسبت به خود برطرف مىنمايند]، اينانند كه فرجام نيك آن سراى، ويژه آنان است.
امامان بزرگوار شيعه كه از جانب حضرت حق در تمام زمينههاى زندگى اسوه و سرمشق هستند تا در دنيا مىزيستند، از جانب مردم زمانه و اقوام و بعضى از دوستان و همه دشمنان در معرض آزارها و اذيتها، و به خصوص ناراحتىهاى روحى بودند، ولى در برابر همه آن رنجها صبر و استقامت پيشه كردند و خوبىهاى اخلاقى و عملى خود را در برابر بدىهاى مردم به عنوان پاسخ قرار دادند و از اين طريق علاوه بر اين كه درسهاى الهى و ملكوتى براى بشر به يادگار گذاردند، روى تاريخ انسانيّت را چون روز روشن و نورانى كردند!
شخصى از اهل شام به مدينه آمد، مردى را ديد در كنارى نشسته، توجهش به او جلب شد، پرسيد اين مرد كيست؟ گفتند: حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام)، سوابق تبليغاتى عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و تا مىتواند سبّ و دشنام نثار آن حضرت بنمايد، آنچه خواست گفت و در اين زمينه عقده دل گشود، امام (عليه السلام) بدون آن كه خشم بگيرد، و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد، و پس از آن كه چند آيه از قرآن- مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود:
ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آمادهايم، آنگاه از او پرسيد، آيا از اهل شامى؟ جواب داد: آرى، فرمود: من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمه آن را مىدانم.
پس از آن فرمود: تو در شهر ما غريبى، اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرائى كنيم، حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم.
مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند، و هرگز گمان نمىكرد با يك هم چو گذشت و اغماضى روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مىشد و من به زمين فرو مىرفتم و چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمىكردم، تا آن ساعت براى من بر همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوضتر نبود، و از اين ساعت، كسى نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست.
______________________________
(1)- الكافى: 2/ 56، حديث 2؛ بحار الأنوار: 67/ 371، باب 59، حديث 18.
(2)- بحار الأنوار: 68/ 382، باب 92، ذيل حديث 17؛ مستدرك الوسائل: 11/ 187، باب 6، حديث 12701.
(4)- كنز العمال: 1/ 37، حديث 70.
(5)- بحار الأنوار: 17/ 13، باب 13، حديث 27؛ علل الشرايع: 1/ 140، باب 117، حديث 3.
(6)- مستدرك الوسائل: 12/ 173، باب 101، حديث 13810.
(7)- بحار الأنوار: 75/ 12، تتمه باب 15، حديث 70.
(8)- غرر الحكم: 301، حديث 6841.
(9)- بحار الأنوار: 70/ 255، باب 131، حديث 25؛ تفسير العياشى: 1/ 248، حديث 156.
(10)- بحار الأنوار: 70/ 253، باب 131، حديث 20؛ الأمالى، شيخ مفيد: 344، حديث 8.
(11)- بحار الأنوار: 46/ 75، باب 5، حديث 65؛ أعلام الورى: 260.
(13)- بحار الأنوار: 90/ 103، باب 129، حديث 1.
(15)- بحار الأنوار: 74/ 245، باب 10، حديث 1.
(16)- بحار الأنوار: 75/ 343، باب 26، ذيل حديث 1؛ تحف العقول: 449.
(18)- بحار الأنوار: 67/ 384، باب 59، حديث 42؛ فصّلت (41): 23.
(19)- بحار الأنوار: 7/ 11، باب 3؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن: 4/ 20، ذيل آيه 16 سوره انعام.
(20)- بحار الأنوار: 78/ 235، باب 5، حديث 12؛ روضة الواعظين: 2/ 503.
(24)- بحار الأنوار: 46/ 65، باب 5، حديث 27؛ علل الشرايع: 1/ 231، حديث 5.
(25)- بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حديث 6؛ أعلام الورى: 261.
(26)- بحار الأنوار: 46/ 20، باب 3، حديث 1؛ الأمالى، شيخ صدوق: 453، حديث 3.
(28)- مجمع البيان فى تفسير القرآن: 2/ 193، ذيل آيه 268 سوره بقره؛ جامع البيان: 3/ 121.
(31)- الكافى: 2/ 117، حديث 4؛ بحار الأنوار: 18/ 213، باب 1، حديث 43.
(32)- بحار الأنوار: 72/ 401، باب 87، ذيل حديث 42.
(33)- غرر الحكم: 445، حديث 10180.
(34)- غرر الحكم: 418، حديث 9578.
(35)- بحار الأنوار: 72/ 71، باب 45، حديث 14؛ الإختصاص: 218.
(36)- بحار الأنوار: 68/ 383، باب 92، ذيل حديث 17؛ عوالى اللآلى: 1/ 100، حديث 21.
(38)- بحار الأنوار: 71/ 197، باب 14، حديث 31؛ صفات الشيعه: 6، حديث 9.
(39)- بحار الأنوار: 74/ 141، باب 7، حديث 14؛ تحف العقول: 36.