انسان به اراده حضرت حق، محض قرار گرفتن در ميدان عبادت و بندگى كه باعث شكوفائى گل وجود اوست، و از اين طريق تبديل به منبع خير و بركت، و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرت مىشود آفريده شده است.
او اگر با نيتّى پاك، و قلبى صاف تمام برنامههاى ظاهرى و باطنيش را هماهنگ با دستورهاى حضرت حق كند بدون ترديد تمام لحظات عمرش حتى لذّت برىهاى جسميش تبديل به عبادت مىشود، و به خاطر آن مستحق اجر و مزد و بهشت عنبر سرشت مىگردد.
او بايد خود را در اين چند روزه عمر مسافر بداند، مسافرى كه بايد براى عيش ابد دنياى ديگر زاد و توشه بردارد، زاد و توشهاى كه جز طاعت و عبادت و ايمان و اخلاق و خدمت به خلق خدا چيزى نيست.
او نبايد آن چنان به دنيا دل ببندد كه اين دلبستگى حجاب بين او و حضرت حق و عبادات و طاعات گردد، و از اين رهگذر به شقاوت ابدى دچار شود.
او بايد كسب و كار و خانه و مسكن و لباس و غذا و درآمد و ثروت را به عنوان وسيله عبادت و بندگى نظر كند، و از اين طريق بر ارزش و عظمت و كرامت خود بيفزايد.
او بايد آن چنان روحيه ملكوتى و حالتى عرشى پيدا كند كه روى آوردن دنيا وى را خوشحال و مغرور و متكبر و خودبين نسازد، و روى گرداندن دنيا او را دچار تأسف و غصه و بدبينى و جدائى از حق نكند كه اگر چنين شود دچار اخلاق قارونى شده و به عذاب خسف و غضب و سخط حق و آتش جهنم دچار گردد.
با كمك آيات قرآن، و قلب صاف، و روانى پاك، و بصيرتى نافذ به نظام هستى بنگريد، تا هر چيزى را بر وفق حكمت و مصلحت و عدالت خداوندى سرجايش ببينيد، و حالتان حالى شود كه جلوات امور مادى خوشحالتان نكند و در اين صورت دچار خودباختگى و غرور شويد، و پشت كردن دنيا گرفتار اندوه و غصه و رنجتان ننمايد، تا دست روى دست گذاريد و از حركت به سوى قرب حق و لقاى حضرت دوست، باز بمانيد.
تا [با يقين به اين كه هر گزند و آسيبى و هر عطا و منعى فقط به اراده خداست و شما را در آن اختيارى نيست] بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخوريد، و بر آنچه به شما عطا كرده است، شادمان و دلخوش نشويد، و خدا هيچ گردنكش خودستا را [كه به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد.
همانا قارون از قوم موسى بود كه بر آنان تعدى و تجاوز كرد، و از گنجينههاى مال و ثروت آن اندازه به او داديم كه حمل كليدهايش بر گروهى نيرومند گران و دشوار مىآمد. [ياد كن] هنگامى كه قومش به او گفتند: [متكبرانه و مغرورانه] شادى مكن، قطعاً خدا شادمانان [متكبر و مغرور] را دوست ندارد.
«قارون از خاندان موسى، و از افرادى بود كه نسبت نزديكى با وى داشت.
خداوند به قارون زندگى سعادتمندى داده بود، او رزق فراوان و اموال زيادى در اختيار داشت، اسباب سعادت براى وى جمع شده بود، و از دنيا بهرهاى برده بود كه فقط براى افراد انگشت شمارى ممكن است به اين وضع برسند.
او ثروت سرشارى بهم زد، خزائن او از اموال انباشته بود، صندوق هايش آن قدر مملو از پول بود كه حفظ كليدهاى آن براى انبار داران مشكل بود، و حمل و نقل آن برايشان سنگين مىنمود، و افراد تنومند و صاحب نيرو از جابهجا كردن آن رنج مىبردند!!
قارون در ميان بنى اسرائيل زندگى خوشى داشت، لباسهاى فاخر مىپوشيد، و بدون زينت از منزل خود خارج نمىگرديد. براى خود كاخ ساخته بود و در آن جا به عيش و عشرت مىگذرانيد، نوكرانى براى خود برگزيده بود، غلامان و حيواناتش فراوان بودند.
آن قدر ثروتش زياد شد كه حالت روحى او صددرصد مادى گشت، به هر چه علاقه پيدا مىكرد نسبت به آن حريص مىشد و درصدد مهيا كردنش برمىآمد! او مىخواست اگر خوش گذرانى را پايانى است به پايان آن برسد.
فراموش نگردد، ثروت دنيا از ابتداى جهان تا كنون زينت زندگى و شادابى آن بوده است، اساس و ركن زندگى ظاهرى بر پايه مال است ولى اين ثروت و مال به هر كس حاكم شد خود خواه وياغى گرديد.
انسان بى تقوا به ثروت مغرور مىشود و خودسر مىگردد، و گمان مىنمايد كسى بر او قدرت ندارد، خيال مىكند مردم از نژاد او نيستند و يا اين كه فقط براى نوكرى او خلق شدهاند، لذا هرگاه سخن گفت بايد سرهاى مردم در اثر شنيدن صدايش پائين بيايد، و هر وقت اشاره كرد بايد برايش آماده شوند يا آماده كنند تا موقعى كه كسى را احضار كرد بايد فوراً حاضر شود، واجب است به او ارادتمند باشند و اگر ارادتى ندارند، بايد اظهار ارادت نمايند، و اگر چنين نكردند مرگ براى آنان حتمى است.
قارون فرد نوخاسته اجتماعى نبود، بلكه مانند ديگر مردم خلق شده بود، امتيازى بر سايرين نداشت، ولى خود را نوخاسته خواند، و براى خويش امتيازات زيادى در حالى كه حقش نبود، قائل شد.
قارون نسبت به زيردستان ستمگرى روا داشت، و آنان را تحت نفوذ خود درآورد، و غضب و ستم خود را به آنان چشاند!
اى كاش اين ثروتمندان، از خودخواهى خويش مىكاستند، و زندگى را همان طورى كه هست درك مىكردند، و راه صحيح را به دست مىآوردند، اينان درك مىنمودند كه تنها مال و ثروت، مردم را نسبت به انسان متواضع نمىسازد و آنان را بنده انسان نمىكند. بلكه مردم خودباخته احسان وخوبى و فضيلتند.
هرگاه ثروتمندان به قانون الهى گردن نهند، و حق سائل و محروم را بپردازند، و با مال و اندوخته خويش خلأهاى اجتماعى را پر كنند محبوب خدا و خلق مىگردند.
اما چه بايد كرد كه مال و ثروت بعضى از قلبها را كور مىكند، و غرور و خودخواهى مىآورد، و تنها جمعيتى را جلب مىكند كه فريب كار و متملّقاند!
بنى اسرائيل ديدند، قارون در طغيانگرى و ستمگرى خود سرعت مىگيرد و دائم راه وروش عوض مىكند، غم او افزايش ثروت است گرچه به قيمت گرسنگى ديگران باشد، اين روش را با غرور و تكبر و خودخواهى انجام مىداد و به ياغىگرى خود مىافزود.
مردم عليه وى بپاخاستند و تصميم گرفتند كه روح نيكوكارى را در وى به وجود آورند، و مطالبى را كه درك نمىكند به اواطلاع دهند و او را پند و اندرز گويند كه ثروت بيش از اين او را گول نزند، و به گمراهى نبرد، و بين او و نيكىها جدائى نيندازد، و نگذارد بى نوايان بى نواتر شوند، و اشك مستمندان بيش از اين بر چهره مظلومشان جارى شود، مقصود مردم اين بود كه قارون در دنيا محترم باشد، و در آخرت به پاداش نيك برسد، و اين گونه زندگى سالم از ثروت براى ثروتمند بهتر ومحفوظتر است.
ملت به قارون گفتند: ما نمىخواهيم دستت از مال و زينت دنيا تهى گردد، و از نشاط جهان بى بهره بمانى، نه ما چنين برنامهاى را اراده نكردهايم و آن را نيز نمىپسنديم، بلكه ما عقيدهاى درباره تو داريم كه براى ما و تو خوب است.
عقيده ما اين است كه از خوراكهاى حلال و لباسهاى مباح ومنزل و مسكن پاك به اندازهاى كه لازم است استفاده كنى، و روش تو نبايد توأم با بى اعتنائى به محرومان باشد، و راه تو نبايد راهى باشد كه بينوايان درآن راه نداشته باشند، همان طور كه خداوند به تو احسان كرده، تو هم به ضعيفان و دردمندان و مستمندان احسان كن، تا خداوند نعمتش را بر تو حفظ كند و اموالت را فراوان سازد، و خير و بركت خود را بر تو جارى گرداند.
اى قارون! مگر نمىدانى كه ثروت دنيا مانند سايهاى است كه برطرف مىگردد، و وديعهاى است كه بايد به صاحبش برگردد، به ثروت خود خرسند مباش، به اين مالى كه دارى مغرور نگرد، بلكه اين ثروت را وسيله سعادت روز بازپسين خود قرار ده، و بدان ما كه تورا نصيحت مىكنيم از باب خير خواهى و علاقه به تو است، ما مىترسيم خداوند اين ثروت را از تو بگيرد و از عنايت و لطف او محروم گردى و بهشت بر تو حرام شود!!
اما افسوس كه گوش ياغيان وطاغيان براى پذيرفتن و گوش دادن به پند و اندرز آماده نيست، قلب قارون فقط به عشق ثروت مىتپيد، خودخواهى او افزوده گشت، و كلمات قوم در روحش اثر نگذاشت.
او به مخالفت با مردم برخاست و گفت: من نيازى به پند و اندرز شما ندارم، عقلم از شما بهتر و رأى و فرمانم از شما قاطعتر است. من اين ثروت و مال را به خاطر اين كه شايسته و سزاوارم به دست آوردهام، اين نصيحتها را براى خود ذخيره كنيد، و با اين پندها به اصلاح امور خود اقدام نماييد، من از جهت مقام و دانش از شما برتر و بهترم.
قارون تصميم گرفت بر ناراحتى آنان بيفزايد، لذا با لباسهاى زيباى خود در ميان مردم عبور مىكرد، و ثروت فراوان و مال زياد خويش را كه خدا به او داده بود، با ناز و خودخواهى به رخ مردم مىكشيد.
ضعفاى بنى اسرائيل مىديدند كه قارون با لباسهاى زيبا و بلند، با كمال خودخواهى روى حيوانهاى قوى هيكل سوار مىشود، و غلامان و نوكران اطراف او را مىگيرند، چشمهاى آنان به او خيره مىشد و در باطن خود رنج مىبردند و به يكديگر مىگفتند: اى كاش! ما هم ثروت قارون را داشتيم كه وى داراى ثروت فراوان و نصيب عظيمى از جهان است!
وقتى پند و اندرز براى امثال قارون ثمر بخش نيست، و خويشاوندى با موسى براى توجه قلب وى كافى نيست، ديدن دردمندان افكار او را متوجه نمىسازد، و فقير پاسخى براى اصلاح كار خود نمىيابد، بايد شمشير قانون بيرون آيد و پردههاى ضخيم را پاره كند، و حجابها را بشكافد و تاريكىهاى متراكم را برطرف سازد، تا براى كار خير آماده گردد، و متوجه كارهاى شايسته شود.
موسى با كمال شدت و اصرار بايد به قارون اعلام نمايد كه بايد زكات مال خويش را بپردازد، و به فقرا و مستمندان احسان نمايد؛ زيرا در ثروت او، حق معينى براى فقير ومحروم موجود است.
قارون در جهل فرو رفته، و راه درك حقيقت به رويش بسته شده و بخل بر او حاكم گشته، لذا ديگر گوش به حرف موسى نمىدهد، او را مسخره مىكند و به او مىخندد، به موسى تهمت مىزند، و با غرور خاصى حرف را رد مىنمايد.
به موسى مىگويد: از تو رنجها ديديم تا اين كه دين جديدى براى ما آوردى و ما با تو همكارى كرديم، امر به برنامههاى زيادى دادى، به اوامرت گردن نهاديم، اين اطاعت ما از تو و فرمانبرى از دستورهايت تو را طمع كار ساخت و به تو جرأت داد كه بر ما بتازى، فقط ما و ثروت باقى مانده كه نگرفتهاى، اكنون قصددارى بر ثروت ما غلبه كنى، ما قلبها را در اختيارت گذاشتيم، سر تسليم برابرت فرود آورديم ولى افسوس كه خون دل و تخم چشم خود را در اختيار تو بگذاريم، با درخواست زكات دروغ گوئى خود را ثابت كردى و مقصود خود را كه پنهان كرده بودى آشكار ساختى، تو جادوگر دروغگوئى!!
قارون به بحث و جدل با موسى پرداخت، موسى هم مقاومت و اصرار ورزيد؛ زيرا زكات گرفتن از قارون و از هر ثروتمندى امر و دستور خداست و قابل مناقشه و جدال نيست، در خور چانه زدن و كم و زياد نمودن نمىباشد.
قارون تصميم گرفت با ثروت خود مردم را عليه موسى بشوراند، وملت را از او منصرف سازد، و عقائدشان را متزلزل گرداند ولى خداوند نيّت او را آشكار ساخت و نقشه او را ظاهر گردانيد، و موسى از اين آزمايش با روح پاك و مقامى ارجمند بيرون آمد.
زمانى كه موسى از اصلاح قارون مأيوس گرديد، از خدا خواست تا عذاب خويش را بر قارون وارد سازد، و مردم را از آشوب و گول زدن او راحت گرداند، خدا دعاى موسى را به اجابت رسانيد و قارون و كاخ و ثروتش در زمين فرو رفت!!
زمين قارون را بلعيد، اموال و خانههاى او به كام خاك رفت، و داستان ذلت و خوارى او عبرتى براى قوم موسى و پيروان او گرديد، زمانى كه مردم مصيبت سنگين قارون و ناكامى آن بدبخت را ديدند، به خود آمدند، و از خواستههاى غلط خويش پشيمان گشته، خدا را حمد كردند كه مثل قارون نشدند، يكدل و يك جهت فرياد زدند: اگر خداوند بر ما منّت نگذاشته بود ما نيز به زمين فرو رفته بوديم، واى كه كافران رستگار نمىشوند، اين جهان آخرت است كه ما براى كسانى قرار دادهايم كه در زمين اراده خودخواهى و اخلالگرى ندارند، پيروزى از آن پرهيزكاران است.»
تابه كى اى نفس علّت زاى من
اى شده درد از تو درمانهاى من
تابع خوى تو بايدبودنم
روى دل سوى تو بايدبودنم
روزگارى شد هوايت جسته ام
هرچه جزيادت زخاطر شستهام
بر هواى خويشتن بگزيدمت
بر خداى خويشتن بگزيدمت
بى هواى تو دمى نغنودهام
بى رضاى تو بگو كى بودهام
هم به تصديق خود و انصاف خود
يك زمان بشنو ز من اوصاف خود
دامن مقصود از كف دادهاى
پشت بر مقصد به راه افتادهاى
جز تو كس از يار خود دورى نكرد
از ديار خويش مهجورى نكرد
نام مردن زندگى بگذاشتى
نيستى پايندگى پنداشتى
شاديى گريافتى گفتى غم است
زخمى ارديدى بگفتى مرهم است
خودزشادى روى دل بر تافتى
سوى غم شادى كنان بشتافتى
______________________________