انسان، موجود ضعيف و ناتوان كه در ميدان بسيار وسيعى از كششهاى پرقدرت غرايز و شهوات و خواستهها و اميال نفسى، و در برابر جواذب فوق العاده پرقدرت زرق و برق ظاهرى و زر و زيور دنيايى قرار دارد، و مهمترين خواسته او را سلامت بدن، ثروت، خوشگذرانى، خوردن و آشاميدن و دستيابى به لذايذ مادى است، از جانب حضرت حق مكلّف به حفظ خويش از آلوده شدن به غرايز و شهوات و خواستههاى غير مشروع باطنى، و پاك نگاهداشتن خود از جاذبههاى غير الهى امور مادى، وزرق و برق ظاهرى و زر و زيور شيطانى، و آراسته شدن به حسنات ملكوتى و صفاى عرشى و تخلّق به اخلاق الهى، و در يك كلمه اصلاح و تهذيب نفس است.
حال ملاحظه كنيد آزادى از غرايز و شهوات و نفسانيّات غير مشروع، و رهائى از جاذبههاى پرقدرت مادى كه محصولى جز غفلت و سستى از عبادت و افتادن در بند معصيت و محرمات الهى ندارد چه مشكل و چه تكليف سخت و چه وظيفه طاقت فرسائى است؟!!
در ميان موج دريا تخته بندم كرده دوست
باز مىگويد كه دامن تر مكن هشيار باش
او به انسان شهوت و غريزه و ميل عنايت كرده، و وى را با دنيا و زرق و برق آن روبه رو فرموده، و حالت لذتطلبى در آدمى نهاده، ووى را با قدرت اراده و اختيار و حواس پنج گانه ظاهرى آراسته، آنگاه فرمان قاطع مىدهد كه در مسئله غرايز و شهوات، و ارتباط با لذات و امور مادى، خود را محدود به حدود الهى و مقررات قرآنى و قوانين اسلامى كن، و تا روز خروج از دنيا مواظب باش آئينه نفس با هجوم تير گناه و سنگ معصيت نشكند، و دامن وجودت به حرام آلوده نگردد، و خانه دل از ذكر خدا خالى نشود، و دنيايت با آخرت جابهجا نگردد، و از رضايت حق و بهشت محروم نشوى، و به عذاب اليم ابد دچار نگردى.
آه، كه تهذيب و اصلاح نفس و همگام كردن آن با خواستههاى حضرت حق چه كار دشوراى و چه عمل سنگينى است؟!
وجود مقدس او انسانى را كه وجودش بافته از تار و پود شهوات و اميال است، و او را بر سر سفره دنيا نشانده، و از طرفى هم موجودى ضعيف و ناتوان و محدود است، مكلّف فرموده، دلش را دريايى از معرفت نسبت به حق و قيامت و انبيا و امامان وحقايق قرا دهد، و اعضاى رئيسهاش را كه چشم و گوش و زبان و دست و شكم و شهوت و قدم است در گردونه عمل صالح بگذارد، و نفسش را به تمام حسنات اخلاقى آراسته نمايد، اين انسان با همه اين مطالب به راستى و به درستى حقّ اوست كه به حضرت زين العابدين (عليه السلام) اقتدا كرده، به حضرت رب العزّه عرضه مىدارد:
الهى! تو مرا درباره اصلاح و تهذيب نفس به امورى امر فرمودهاى كه خود به انجام آن از من تواناترى، و توانايى تو بر آن و بر من بيشتر از توانايى من است!
بنابراين مولاى من، محبوب من، معشوق من، به وجود آورنده من، قدرت خودت را بدرقه راه من كن، و توفيقت را رفيق راهم نما تا به آنچه كه در جهت اصلاح نفسم از من خواستهاى موفق شوم كه اگر تو به ياريم برنخيزى، چگونه از بند پرقدرت غرايز و شهوات و اميال و جاذبههاى سنگين زرق و برق جاه و ثروت آزاد شوم و چسان به حسنات اخلاقى و تهذيب نفس كه هدف نبوت همه انبيا و امامان بوده آراسته گردم؟!
پروردگارا! چيزى كه تو را از من خشنود مىگرداند به من عطا كن و آن توفيق تحقق خواستههاى توست، و رضاى خود را در حال عافيت و تندرستى از من دريافت نما.
اهل اللّه مىفرمايند: بدانكه نفس دشمن دوست نماست، و حيله او را نهايت نيست، و دفع شرّ او كردن و او را مقهور ساختن صعب و اهم امور است؛ زيرا به فرموده حبيب خدا (صلى الله عليه و آله):
خطرناكترين دشمن تو، نفس تو است كه ميان دو پهلوى توست.
پس تربيت كردن نفس و او را اصلاح كردن و از صفت آمادگى به مرتبه مطمئنه رساندن كار عظيم است، و كمال سعادت آدمى در تزكيه نفس است، و كمال شقاوت او در فروگذاشتن او بر مقتضاى طبع چنانكه بعد از يازده سوگند در ابتداى سوره شمس مىفرمايد:
بىترديد كسى كه نفس را [از آلودگى پاك كرد و] رشد داد، رستگار شد.* و كسى كه آن را [به آلودگىها و امور بازدارنده از رشد] بيالود [از رحمت حق] نوميد شد.
«بدان كه: نفس را دو صفت ذاتى است يكى هوا و يكى غضب و خمير مايه دوزخ اين دو صفت است و ديگر دركات دوزخ از آن متولد است، و اين دو صفت هوا و غضب بالضرورة در نفس بايد باشد، تا به صفت هوا جذب منافع كند، و به صفت غضب دفع مضار، تا در عالم كون و فساد وجود او باقى ماند و پرورش يابد.
اما اين دو صفت را به حد اعتدال نگاه بايد داشت كه نقصان اين دو صفت نقصان نفس و بدن است، و زيادتى اين دو صفت سبب نقصان عقل و ايمان است.
تربيت و تزكيه نفس به اعتدال رسانيدن اين دو صفت هوا و غضب است، تا هم نفس و هم بدن به سلامت ماند، و هم عقل و ايمان در ترقى باشد، و هم در موضع خويش هر يك را به فرمان شرع استعمال كند، در آن حق تقوا را مرعى دارد و در طلب رخصت و آزادى در گناه نكوشد، چه شرع و تقوا بالذّات جملگى صفات را به حد اعتدال نگاه مىدارد، تا بعضى غالب نشود و بعضى مغلوب كه آن صفت بهايم است و سباع؛ زيرا كه بر بهايم صفت هوا غالب است و صفت غضب مغلوب، و بر سباع صفت غضب غالب است و صفت هوا مغلوب، لاجرم بهايم به حرص و ميل شديد به خوردن درافتادهاند، و درندگان و سباع به استيلا و قهر و غلبه و قتل و صيد درآمدهاند.
پس اين هر دو صفت را به حد اعتدال بايد رسانيد تا در مقام بهيمى و سبعى نماند، و ديگر صفات از آن تولد نكند كه اگر هوا از حد اعتدال تجاوز نمايد ميل شديد به غذاهاى لذيذ و حرص و امل و شهوت و خست و دنائت و بخل و خيانت پديد آيد.
و اعتدال هوا آن است كه جذب منافع كه خاصيت اوست به قدر حاجت و ضرورت كند، در وقت احتياج كه اگر به زياده از حاجت ميل كند حرص پديد آيد، و اگر به جهت پيشنهاد عمل كند امر ظاهر شود، و اگر ميل به چيزى ركيك كند دنائت و خسّت پديد آيد، و اگر ميل به چيزى رفيع و لذيذ كند شهوت زايد، و اگر ميل به نگاهداشت كند بخل گردد، و اگر از انفاق بترسد كه در فقر افتد بددلى خيزد، و اگر زياده از حاجت صرف كند تبذير باشد، و اين جمله از قبيل اسراف است ومسرف به واسطه اين صفات از نظر عنايت محروم است كه:
كه قطعاً خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.
اگر صفت غضب از حد اعتدال تجاوز كند بدخوئى و تكبر و عداوت و حدت و تندى، و خودرأيى، و استبداد، و بى ثباتى، و كذب و عجب و تفاخر تولّد كند، و اگر غضب غالب باشد و نتواند راندن، حقددر باطن پديد آيد.
و اگر صفت غضب و صفت هوا هر دو غالب شوند حسد تولّد كند؛ زيرا كه به غلبه هوا هر چه در كس ديگر بيند و او را خوش آيد ميل به او كند، و از غلبه غضب نخواهد كه آن كس را باشد، و حسد آن است كه آنچه ديگرى دارد خواهى كه او را نباشد و از براى تو باشد، و اين جمله از قبيل ظلم است، و ظالم به واسطه اين صفات از نظر عنايت هم محروم است كه:
و خدا ستمكاران را [كه به دين كافر شدند، يا از دين فقط به اسم آن قناعت كردند] دوست ندارد.
و اگر صفت غضب ناقص و مغلوب باشد بى حميتى و بى غيرتى وزبونى و كسل و عجز و ذلت پديد آيد، و هر يك از اين صفات ذميمه منشأ دركى از دركات دوزخ است.
و چون اين صفات بر نفس مستولى و غالب گشت، طبع نفس مايل شود به فسق و فجور و قهر و غلبه وقتل و نهب و ايذا و انواع فساد ديگر. چون ملائكه به نظر ملكى در ملكوت قالب آدم نگريستند اين صفات مشاهده كردند و گفتند:
آيا موجودى را در زمين قرار مىدهى كه در آن به فساد و تباهى برخيزد و به ناحق خونريزى كند.
و ندانستند كه چون اكسير شريعت بر اين صفات ذميمه بهيمى و سبعى و شيطانى طرح كنند، همه صفات حميده ملكى روحانى گردد، حق تعالى در جواب ملائكه از اين جا فرمود:
من [از اين جانشين و قرار گرفتنش در زمين اسرارى] مىدانم كه شما نمىدانيد.
كيمياگرى شرع نه آن است كه اين صفات را به كلى محو كند كه آنهم نقصان باشد، فلاسفه از اين جا به غلط افتاده پنداشتند كه صفات هوا و غضب و شهوت و ديگر صفات ذميمه به كلى محو مىبايد كرد، سالها خواص ايشان رنج بردهاند و آن به كلّى محو نشد، ولكن نقصان پذيرفت، و از آن نقصان چون از حد اعتدال بگذشت صفات ذميمه ديگر پديد آمد، چنانكه از نقصان هوا انوثيّت و دنائت همت و فرومايگى پديد آيد و از نقصان غضب بى حميتى و سستى و بى غيرتى ظاهر شود.
خاصيت كيمياگرى دين اين است كه از اين صفات به حد اعتدال رساند و در مقام خويش به موجب فرمان صرف كند، و چنان سازد كه اين صفات او را چون اسب رام باشد كه هر كجا خواهد راند، نه چنانكه اين صفات غالب باشد تا هر كجا كه ميل نفس باشداو را اسير كند، چون اسب توسن سركش باشد بى اختيار خود را و سوار را در چاه اندازد، و يا بر ديوارى زند هر دو هلاك شوند.
پس هر وقت كه به تصرف اكسير شرع و تقوا، صفت هوا و غضب نفس به اعتدال رسد كه او را به خود در اين صفات تصرفى نماند الا به شرع، در نفس صفات حميده پديد آيد، چون جود و سخاوت و شجاعت و حلم و تواضع و مروت و قناعت و صبر و شكر و وقار و ثبات و ديگر اخلاق حميده، و نفس از مقام آمادگى به مقام اطمينان برسد و مطيع روح شريف گردد، و قطع منازل و مراحل سفلى و علوى را نمايد، و براق صفت روح را به معارج اعلى عليين برساند و مستحقق خطاب:
به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است،
باز گرد.
گرداند.
خوى سبعى زنفست ارباز شود
مرغ روحت به آشيان باز شود
وركركس نفس روسوى علو نهد
بر دست ملك نشيند و باز شود
و از روح خود در او بدمم.
و اين ساعت كه مىرود بدان عالم به براق نفس حاجت دارد، و اگر به علو رود و اگر به اسفل، بى ايشان نتواند رفت، و از اين جاست كه بزرگان فرمودهاند:
اگر هوا نبود، هيچ كس راه به خدا نتوانستى برد.
زيرا كه نمرود نفس را هوا چون كركس آمد و غضب چون كركسى ديگر، هر كس نمرود نفس را بر اين دوكركس بندد، و طعمه كركسان بر صورت علو است، كركسان رو سوى علو نهند و نمرود نفس سفلى را به مقامات علوى رسانند و آن چنان باشد كه نفس مطمئنه شود و بر هر دو صفت هوا و غضب غالب شود، و ذوق خطاب ﴿ارجعى﴾ بازيابد، روى هوا و غضب از اسفل بگرداند و به سوى اعلا رود تا مطلوبش قربت حضرت عزت شود، نه تمتعات عالم بهيمى و سبعى.
چون هوا روى به عالم علو آورد همه عشق و محبت گردد، و غضب چون قصد علو كند همه غيرت و همت گردد.
نفس به عشق و محبت روى به حضرت نهد، و به غيرت و همّت در هيچ مقام توقف نكند و به هيچ التفات ننمايد جز به حضرت عزت، و روح را اين وسيله تمام است در وصول به حضرت، و او پيش از اين در عالم ارواح اين دو آلت نداشت، همچون ملائكه به مقام خويش راضى بود، و از شمع جمال احديت به مشاهده نورى و ضوئى قانع گشته كه:
و هيچ يك از ما فرشتگان نيست مگر اين كه براى او مقامى معين است.
و زهره آن نداشت كه قدم از آن مقام فراپيش نهد، چنانكه جبرئيل مىگفت:
اگر به اندازه انگشتى نزديك مىشدم، مىسوختم.
ولكن چون روح به عناصر جفت گرفت از ازدواج ايشان دو فرزند هوا و غضب پديد آمد، هوا جهول بود و غضب ظلوم، تا روى نفس در اسفل بود. اين دو ظلوم و جهول او را در مهالك مىانداختند، و روح اسير ايشان بود، جمله هلاك مىشدند، چون توفيق رفيق گشته و به كمند جذبه:
نفس توسن صفت را به عالم علو و حضرت خواندند، روح كه سوارى عاقل بود چون به مقام معلوم خود رسيد خواست كه جبرئيل وار عنان باز كشد، نفس توسن صفت چون پروانه ديوانه به دو پرظلومى و جهولى كه هوا و غضب باشد خود را بر شمع احديت زد و ترك وجود مجازى گفت و دست در گردن شمع كرد تا شمع، وجود مجازى پروانگى او را به وجود حقيقى شمعى مبدل گردانيد.
اى آن كه نشستهايد پيرامن شمع
قانع گشته بخوشه از خرمن شمع
پروانه صفت نهيد جان بركف دست
تابو كه كنيد دست در گردن شمع
تا نفس در اين مقام به اعانت ظلومى و جهولى خويش به كمال نرسد، وى را نتوان شناخت كه او چيست، و او را بهر چه آفريدهاند و در كدام مقام به چه كار خواهد آمد، و چون اين رستگارى از او به كمال ظاهر شود از شمع اين ندا ظاهر مىشود كه:
من براى او گوش و چشم و زبانم، به من مىشنود و به من مىبيند و به من سخن مىگويد.
حقيقت:
هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت.
اين جا محقق گردد، يعنى هر كه نفس را به پروانگى بشناخت، حضرت او را به شمعى بشناخت
به من فرمود پير راه بينى
مسيح آسا دمى خلوت گزينى
كه از جهل چهل سالت رهاند
اگر با دل نشينى اربعينى
نباشد اى پسر صاحبدلان را
بجز دل در دل شبها قرينى
شبان وادى دل صد هزارش
يد و بيضا بود در آستينى
سليمان حشمتان ملك عرفان
كجا باشند محتاج نگينى
بنازم ملك درويشى كه آن جا
بود قارون گداى خوشه چينى
عجب نبود اگر با دشمن و دوست
نباشدعاشقان را مهر و كينى
براى نجات از جاذبههاى خطرناك درونى و برونى كه مانع تهذيب و اصلاح نفس است، بايد دست توسل به رحمت واسعه حضرت حق زد، و با اطمينان خاطر به وجود مقدس او اعتماد كرد، تا در فضاى اين اعتماد، در مرحله اول: به روزى حلال قانع شد. و در مرحله دوم: عبادات و طاعات را با يقين به اين كه براى دنيا و آخرت و حالات روحى و اخلاقى داراى نتيجه و ثمره شيرين است انجام داد، و در مرحله سوّم: از چشم داشت به مردم به خصوص شرار خلق نجات پيدا كرد، و سپس در مرحله چهارم: از احوالات و انفاس اولياى خدا بهره گرفت كه هر كس بر حضرت او اعتماد و توكّل كند بدون شك به تمام اين حقايق و واقعيتها خواهد رسيد، و از عنايات و الطاف و فيوضات آن منبع كمالات، و معدن اسماى حسنى و صفات عليا بهره كامل خواهد گرفت.
بى ترديد بدون روزى حلال وقناعت به آنچه كه حضرت دوست عنايت مىكند، و منهاى عبادات و طاعات با حال، و جداى از عزلت از شرار خلق، و بدون هم نفسى با اولياى الهى كار نفس به سامان نرسد، و در گردونه اصلاح و تهذيب قرار نگيرد.
بزرگان دين ما مىگويند:
«بدان كه توكّل كار خود به كسى گذاشتن است، و خدا مىفرمايد: كه هر كه كار خود به من گذارد، من بسازم كارهاى وى را،
و كسى كه بر خدا توكّل كند، خدا برايش كافى است، [و] خدا فرمان و خواستهاش را [به هر كس كه بخواهد] مىرساند.
اى درويش! توكّل ثمره ايمان است، ايمان هر كه قوىتر باشد، توكّل وى درستتر بوده، يعنى هر كه را ايمان باشد به هستى و يگانگى خدا، او به يقين بداند كه خدا داناست به همه چيز و تواناست بر همه چيز، و رحمت و عنايت او در حق بندگان زياده از آن است كه رحمت و عنايت مادر در حق فرزند، بلكه هيچ نسبت ندارد رحمت و شفقت مادر به رحمت و شفقت حق، شفقت مادر در حق فرزند هم اثر شفقت حق تعالى در حق بندگان خود است.
اى درويش! حقيقت توكّل آن است كه: بنده به يقين بداند كه خداى تعالى قادر است بر روزى رسانيدن بندگان، و با آن كه قادر است وعده كرده است كه روزى بندگان بر من است، و به يقين بداند كه خداى تعالى وعده خودخلاف نكند، چون اينها به يقين دانست و اعتماد بر كرم و فضل خداى كرد ودل وى آرام گرفت و توكّل بنده تمام شد.
اى درويش! توكّل درست، از يقين درست پيدا مىآيد، يقين هر كه تمامتر بود، توكّل وى درستتر بود، و يقين در دل است، و توكّل كار دل است، چون دل آرام گرفت: خدا روزى بندگان مىرساند، و كار بندگان مىسازد اگر در ظاهر بنده كارى كند يا نكند و به كسى مشغول شود يانشود، و مباشرت اسباب كند يا نكند، نقصانى درتوكّل او نيايد، اگر به در حاكمى رود به يقين بداند كه قاضى حاجت خداى است، اگر به نزديك طبيب رود به يقين داند كه شفاء بنده از خداى است و مانند اين.
اى درويش! بايد كه متوكّل را اعتماد بر مال و اعتماد بر كسب و اعتماد بر اسباب نباشد، اعتمادش بر كرم و فضل خداباشد.
چون حقيقت توكّل را دانستى، اكنون بدان كه كسانى كه عيال دارند اگر كسب كنند و اگر ذخيره نهند، توكّل ايشان را زيان ندارد، اما بايد كه نفقه يكساله بيش ننهند، و كسب بر وجه حلال كنند و درمعامله كم ندهند، و زياده نستانند، و رحمت و شفقت در هيچ موضع فرو نگذارند.
اى درويش! هر كه علم و ارادت و قدرت خدا را نديد بر كلّ كاينات، اعتماد وى بر اسباب است، و از اسباب در نمىتواند گذشت و به مسبب اسباب نمىتواند رسيد، پس هر وقت كه در اسباب خللى پيدا آيد، وى غمناك و اندوهگين شود، و متفرق و پراكنده خاطر گردد.
هر كه علم و ارادت و قدرت خدا را محيط ديد بر كل كاينات، اعتماد وى بر خداى است نه بر اسباب، از جهت آن كه وى اسباب را همچون مسببات عاجز و بيچاره و مقهور و مسخر خدا ديد، و خدا را دانا به همه چيز و توانا بر همه چيز ديد، و به يقين دانست كه هر چه مىكند خدا مىكند، و هر چه مىدهد خدا مىدهد، پس اگر در اسباب خللى پيدا آيد وى غمناك و اندوهگين نشود، و متفرق و پراكنده خاطر نگردد.
اى درويش! به يقين بدان كه قادر مطلق اوست، هر چه مىخواهد مىكند «فعّال لما يريد» صفت اوست، بى علم و ارادت و قدرت وى برگى بر درخت نجنبد، و دست هيچ كس حركت نكند، و دل هيچ كس نينديشد، انديشه دلها، و حركت دستها، و زبانها به علم و ارادت و قدرت اوست، بلكه جنبش تمام موجودات به علم و ارادت و قدرت اوست، بى علم و ارادت و قدرت او هيچ چيز در وجود نيايد، و هيچ چيز حركت نكند، خالق جمله اشيا اوست و محرّك جمله اشيا اوست، محيى و مميت است، ضار و نافع است، قابض و باسط اوست، هر كه را فراخى مىدهد او مىدهد، هر كه را تنگى مىدهد او مىدهد.
ما در زندگى دنيا معيشت آنان را ميانشان تقسيم كردهايم.
اى درويش! چون دانستى كه حال چنين است، بيش غم دنيا مخور، و كار به خدا بگذار كه كارساز بندگان اوست، بنده بايد كه كار خود كند كه خداوند كار خود مىكند، كار بنده، فرمانبردارى است و كار خداوند، پروردگارى است.
اى درويش! دانايان در دنيا هرگز چيزى نخواستهاند، به هر چه پيش آمده است راضى و تسليم بودهاند، از جهت آن كه دانستهاند كه آدمى نداند كه به آمد وى در چيست.
و بسا چيزى را خوش نداريد و آن براى شما خير است، وبسا چيزى را دوست داريد و آن براى شما بد است؛ وخدا [مصلحت شما را در همه امور] مىداند و شما نمىدانيد.
و به يقين دانستهاند كه خداى مصلحت كار بنده داند، پس تدبير و تصرف خود و ارادت و اختيار خود از ميان برداشتهاند و كار به خداى بگذاشتهاند
و من كارم را به خدا وامىگذارم؛ زيرا خدا به بندگان بيناست.
با اعتماد به حق، اعتماد به نبوّت و امامت حاصل شود، و با اعتماد به نبوت و امامت، اعتماد به وحى و با اعتماد به وحى، اعتماد به جهان آخرت، و از اين طريق است كه نفس ميل شديد به تهذيب و اصلاح پيدا مىكند، و سالك مسلك حق مىشود، و كار به صحت و سلامت آورد، و صفحه جان منور به نور اخلاق و حقيقت گردد، و آدمى منبع عقايد حقه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه شود و از اين راه به ارزشهاى والاى عرشى رسد، ودر پيشگاه حضرت محبوب قيمت بىنهايت پيدا كند.
مستم كن آن چنان كه ندانم كه من منم
خود را دمى مگر بخرابات افكنم
فارغ شوم ز شعبده بازى روزگار
زين حقه دو رنگ جهان مهره برچنم
قلاش وار بر سر عالم نهم قدم
عياروار از خودى خود براشكنم
در تنگناى ظلمت هستى چه ماندهام
تا كى چو كرم پيله همى گرد خود تنم
پيوسته شد چو شبنم، بودم بآفتاب
شايد كه اين زمانه اناالشمس در زنم
آرى، چو آفتاب بيفتد در آينه
گويد هر آينه كه همه مهر روشنم
سوى سماع قدس گشايم دريچهاى
تاآفتاب غيب درآيد ز روزنم
به درستى كه نفس گوهر پرقيمتى است، هر كس آن را از خرابى و آلودگى، و غارتگرى غارتگران و شياطين حفظ كرد او را به مقام رفيع رسانده، و هر كس او را به ابتذال كشيد به پستى و خفّت و خوارى كشانده است.
و نيز آن حضرت فرمود:
در پهناى زمين چيزى گرامىتر از نفس مطيع امر الهى در پيشگاه حق نيست.
و نيز آن حضرت فرمود:
مشغول بودن انسانها به تهذيب نفس كارى اصلح است.
بهترين نفسها، پاكترين آنهاست.
به قلّه اهداف نمىرسند، مگر صاحبان تهذيب نفس و آنان كه براى اصلاح خود و حركت در صراط مستقيم، جهاد مىكنند.
اصلاح نفس در سايه جهاد با هوا و هوس صورت مىگيرد.
كسى كه در مقام تهذيب نفس برنيايد، از عقل خود سود نمىبرد.
آن كه به دنبال اصلاح نفس نباشد، زندگى خود را ضايع كرده است.
نفس را هر چه مىطلبد آزادى ندهيد كه اين آزادى شما را دچار تاريكى مىكند.
عاجزترين مردم كسى است كه قدرت زايل كردن نقص را از نفس خود داشته باشد، ولى نكند.
آن كه در پى اصلاح نفس و حفظ دين خود است، سزاوار است از آميزش با ديگران كه نفسى پليد و آلوده دارند، اجتناب نمايد.
علّت و ريشه اصلاح نفس پارسائى است.
______________________________
(1)- عوالى اللآلى: 4/ 118، حديث 187؛ مجموعة ورّام: 1/ 59.
(10)- بحار الأنوار: 18/ 382، باب 3؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 178.
(11)- كشف المحجوب: 326؛ الولاية التكوينية لآل محمّد (عليهم السلام): 233.
(12)- بحار الأنوار: 2/ 32، باب 9، حديث 22؛ عوالى اللآلى: 4/ 102، حديث 149.
(19)- غرر الحكم: 231، حديث 4616.
(20)- مستدرك الوسائل: 11/ 259، باب 18، حديث 12931؛ غرر الحكم: 183، حديث 3408.
(21)- غرر الحكم: 239، حديث 4839.
(22)- غرر الحكم: 240، حديث 4844.
(23)- عيون الحكم و المواعظ: 257.
(24)- غرر الحكم: 241، حديث 4881.
(25)- غرر الحكم: 240، حديث 4856.
(26)- غرر الحكم: 236، حديث 4754.
(27)- نهج البلاغه: خطبه 85؛ غرر الحكم: 235، حديث 4730.
(28)- غرر الحكم: 262، حديث 5467.
(29)- غرر الحكم: 319، حديث 7374.
(30)- مستدرك الوسائل: 12/ 71، باب 67، ذيل حديث 13541؛ غرر الحكم: 271، حديث 5912.