گاهى روزگار براى گروهى خوشايند و گواراست و چون به مقام و مالى انبوه دست مىيابند؛ از قدرت و هيبت خود به نفع هواى نفس بهره مىگيرند و سيل تلخى شرارت عمل و مفاسد اخلاقى را به سوى ديگران سرازير مىكنند. به ويژه از ابزار ترس و وحشت و تهديد و حمله نظامى هم در پيشبرد آرزوها و هوسهاى خود بسيار بد استفاده مىكنند.
رسول اللّه (صلى الله عليه و آله) در اين زمينه مىفرمايد:
بدترين مردم نزد خداوند در روز قيامت كسى است كه مردم از ترس شرارت او به وى احترام گذارند.
و نيز مىفرمايد:
دو ويژگى است كه هيچ خوبى بالاتر از آن دو نيست: ايمان به خدا و سود رساندن به بندگان خدا.دو ويژگى است كه بالاتر از آن دو بدى وجود ندارد: شرك ورزيدن به خدا و گزند رساندن به بندگان خدا.
روزى امام على (عليه السلام) در محضر پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) عرض كرد: خدايا! مرا به كسى از مردم محتاج نكن؟
حضرت فرمود: اى على! اين گونه مگو؛ زيرا كسى نيست كه به مردم نيازمند نباشد.
عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چه بگويم؟فرمود: بگو بار خدايا! مرا به بدترين افراد خلق نيازمند مگردان.
عرض كرد: اى رسول خدا! بدترين خلق كيانند؟
فرمود: آنان كه عطا شوند دريغ مىكنند و چون محروم شوند عيبجويى مىكنند.
امام على (عليه السلام) در اين موضوع مىفرمايد:
بدترين خوىهاى نفس، ستمكارى است.
بدترين مردم كسى است كه سپاس نعمت نگزارد و حرمت مردم را پاس ندارد.
بدترين مردم كسى است كه مردم از ترس شرارت او از وى پرهيز كنند.
بدترين مردم كسى است كه به خيرش اميدى نرود و از بدى او ايمنى نباشد.
هر چند خداوند متعال، فطرت انسان را بر توحيد و پرستش حق و نيك خواهى سرشته است امّا سرچشمه پيدايش شرارت و طغيان گرى او به نفس أمّاره و هواى خاكى آن بر مىگردد و اين بر اساس آفرينش آدميان از خاك مخلوط به عناصر است و كالبد آدمى شالودهاى از مواد كاينات و حالات گوناگون زمين است.
مولاى متقيان على (عليه السلام) در وصف آفرينش آدم مىفرمايد:
سپس خداوند سبحان از قسمتهاى سخت و نرم و شيرين و شور زمين خاكى را جمع كرد و بر آن آب پاشيد تا پاك و خالص شد، آن گاه آن مادّه خالص را با رطوبت آب به صورت گِل چسبنده درآورد، سپس از آن گِل صورتى پديد آورد داراى جوانب گوناگون و پيوستگىها، و اعضاى مختلفه و گسيختگىها. آن صورت را خشكاند تا خود را گرفت، و محكم و نرم ساخت تا خشك و سفالين شد، و او را تا زمان معيّن و وقت مقرر به حال خود گذاشت.
بر اين اساس دانشمندان و حكيمان طبيعت شناس در اين زمينه گفتهاند:
«خداوند، جهان را بر پايه دو عنصر گرمى و سردى آفريد. از گرمىها جهانِ عالى و از سردىها جهانِ دانى را برپا ساخت. در پى آن دو، چهار عنصر آب، آتش، خاك و هوا را پديد آورد و نظام خلقت شكل گرفت.
در آسمانها فرشتگان و جن و شيطان كه همه از نور و آتش بودند قرار گرفتند و بر روى زمين كه طبيعت سرد داشت، گياهان و حيوانات و آدمى را كه هر يك داراى يك يا چند عنصرند به وجود آورد.
خداوند براى آفرينش موجودى كامل فرشتگان را مأمور كرد تا از هر گوشه كره زمين مقدارى خاك به هم درآميزند و اين آميخته در مدت معلوم (40 روز) را در معرض بارش باران و آفتاب قرار داد، سپس كالبد آدم را خلق كرد كه تبلورى از عناصر مادى زمينى و آسمانى و معنوى لطيف روح الهى است. و بر اين ملاك مزاجها و طبايع در وجود آدمى جاى گرفت كه در بنيه و روحيه او تأثير دارد.
بنابراين انسانهايى كه داراى طبيعت گرم و مزاج تندخو و رفتارى خشمناك از روى شهوت دارند، به ويژه اگر نطفه آنان بر مبناى قانون طبيعت و شريعت بسته نشده باشد، در مسير باطل حركت مىكنند و نظام خالق و خلق را به زحمت مىاندازند و سرنوشت هستى را دگرگون مىسازند
خداوند منان درباره چنين موجودى مىفرمايد:
همانا انسان حريص و بىتاب آفريده شده است؛* چون آسيبى به او رسد، بىتاب است،* و هنگامى كه خير و خوشى [و مال و رفاهى] به او رسد، بسيار بخيل و بازدارنده است.
به هر حال شر و بدى در نهاد آدمى نهفته است. اگر انسان بر آن چيره شود در نهان مىماند وگرنه آشكار مىشود.
حضرت على (عليه السلام) با اشاره به اين نكته مىفرمايد:
امام زين العابدين (عليه السلام) در دعاى مكارم اخلاق، توفيق شناخت خير و شر را طلبيده و در مناجاتش مىفرمايد:
شيطان و شيطان صفتان كه دشمنان خدا و انبيا و امامان و انسانيّت هستند جز قدرت حق و عنايت او قدرت و عنايتى نمىتواند اين همه شر و فتنه و حيله آنان را از سر انسانها بگرداند، پس حضرت سجّاد (عليه السلام) گرداندن ضررها را از حيات انسان؛ از خداوند قاهر و غالب مىطلبد.
خداوندا! آن كه تو را خواست، و دل به تو بست، و از عشق تو سرشار شد، و به دنبال وصلت برآمد، و به خواسته هايت گردن نهاد، و به انبيايت اقتدا كرد و به اطاعت از امامان راه سپرد، و در تمام گرفتارىها به تو پناه آورد، و از شر هر صاحب شرى از تو امان خواست، او را پذيرفتى، و امانش دادى و دلش را شاد كردى، و دردش را به دوا رساندى، و خير دنيا و آخرت را نصيبش فرمودى.
جان فشاندم وصل جانان يافتم
جان چو دادم بهتر از جان يافتم
هر شبى صدبار خونم ريخت هجر
تا كه روزى وصل جانان يافتم
روزگارى با گدايى ساختم
تا رهى بر گنج سلطان يافتم
هر طرف سرگشته بودم چون نسيم
تا رهى سوى گلستان يافتم
قصه يوسف زمن بشنو كه من
عيشها در چاه و زندان يافتم
ذره بودم تا كه بر من عشق تافت
ذره را مهر درخشان يافتم
تا كه رخشان گوهرم كرد آفتاب
خويش را بر تاج خاقان يافتم
ملك دل پرداختم از غير دوست
تا زشاه عشق فرمان يافتم
رفت سامان از كف آن روزى كه من
از سر زلف توسامان يافتم
از زوال خود نينديشم چو ماه
تا كمال خود به نقصان يافتم
خون پى لعل بدخشان كى خورم
من كه در دل صد بدخشان يافتم
تا هما بستم دل اندر زلف دوست
روزگار خود پريشان يافتم
______________________________
(1)- الكافى: 2/ 327، حديث 2؛ بحار الأنوار: 72/ 283، باب: 71، حديث: 10.
(2)- بحار الأنوار: 74/ 139، باب 7، حديث 2؛ تحف العقول: 35.
(3)- بحار الأنوار: 90/ 325، باب 18، حديث 6؛ مجموعة ورّام: 1/ 39.
(4)- غرر الحكم: 455، حديث 10394.
(5)- غرر الحكم: 322، حديث 7488.
(6)- غرر الحكم: 105، حديث 1901.
(7)- غرر الحكم: 106، حديث 1922.
(10)- مشكاة الأنوار: 247؛ مستدرك الوسائل: 11/ 138، باب 1، حديث 12642.